جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

کانون نویسندگان ایران:یک پرسش، چند پاسخ; نقش و جایگاه دو سیاست اعلام شده در آموزش و پرورش چیست؟

ناصر داوران:

یکم. در قانون‌اساسى تحصیل به زبان مادرى براى ملیت‌هاى مختلف، در کنار زبان‌فارسى به رسمیت شناخته شده است. پیشگیرى از احقاق این حق به معناى انکار یکى از حقوق شهروندى است. اعلام بسندگى زبان‌فارسى حرکتى است در این راستا. یعنى این‌که زبان‌فارسى جوابگوى تمام نیازهاى ملیت‌هاى مختلف کشور است و دیگر نیازى به صرف هزینه و انرژى براى عملیاتى کردن مواد قانونى مرتبط با موضوع نمى‌باشد. این نگرشى است حذفى و در واقع میراث فرهنگى، علمى و ادبى دیگر خلق‌ها را نشانه گرفته است. باور به این دکترین، ما را از گوناگونى‌هاى زبانى، فرهنگى و هنرى موجود بى‌بهره مى‌سازد. از سوى دیگر رادیکالیسم و دشمنى خلق‌ها را به ارمغان خواهد آورد. همچنین فرصتى خواهد بود براى بد اندیشان که در آتش اختلاف‌ها بدمند.

دوم. باز به موجب قانون‌اساسى، تحصیل آن هم از نوع رایگان‌اش، حقى است همگانى. همه‌ی فرزندان کشور این حق را دارند که از امکان تحصیل و آموزش برخوردار باشند. تقسیم مردم به خودى و غیرخودى بر اساس باورهایشان کارى است ناشایست. ما همه شهروند این مملکت هستیم و حق این است که از حقوق برابر برخوردار باشیم. باورهاى شخصى در تعریف حقوق شهروندى جایگاهى ندارد.

اکبر معصوم‌بیگی:

راست‌اش گمان می‌کنم از آغاز باید از هرگونه حاشیه‌روی گذشت و به حاقّ مطلب پرداخت. سرکوب هر آن‌چه جز «من» است؛ سرکوب «دیگری»، از پیش از انقلاب در روزهایی آغاز شد که دسته‌های سیاه مذهبی‌ـ‌اسلامی به تظاهرات نیروهای چپ و ترقی‌خواه با چماق و قمه و شعار «حزب فقط حزب الله رهبر…» حمله‌ور می‌شدند. بدین‌گونه، حکومتی که پس از انقلاب مردم ایران بر ضد دیکتاتوری و استبداد فردی شاه و ساواک‌اش شکل گرفت؛ در یک کلام و در چکیده‌ترین صورت خود، حکومت تبعیض بود؛ تبعیض به دقیق‌ترین و فراخ‌ترین معنی آن، تبعیض علی‌الاطلاق. حکومتی که هنوز ده روز از عمر آن نگذشته با شعار «یا روسری یا توسری» به استقبال نیمی از مردم ایران، زنان ستم‌کشیده و زجردیده‌ی ما رفت؛ در همان بحبوحه‌ی انتقال قدرت از یک دیکتاتوری به دیکتاتوری و استبدادی به مراتب ستمگرتر، «کوی سعدی» شیراز(محله‌ای که بیشتر ساکنان آن بهاییان بودند) را به وحشیانه‌ترین وجهی به خاک و خون کشید و حتی از قتل بچه¬ی پنج‌ساله نگذشت، قائد وقت مذهب یا فرقه‌ی شیخیه را ترور کرد؛ از فردای انقلاب(فردای خورشیدی نه تاریخی) به قلع و قمع و کشتار مردمان کُرد، ترک، عرب و… کمر بست. به هیچ فکر و عقیده و رأی و مذهبی جز فرقه‌ی خود ابقا نکرد؛ حکومتی که پس از چهل سال تبعیض و فساد و قتل و شکنجه و دار و اعدام نجات این کشتی شکسته‌ی غرق در بحران را در ملغمه‌ی در هم جوش شیعه- ناسیونالیسم-شوونیسم-نژادگرایی می‌جوید، باری چنین جرثومه تباهی و پلشتی چرا نباید به ریسمان پوسیدهی سرکوب زبان مادری اقوام و مردمان ساکن در جغرافیای این سرزمین بلازده بپردازد؟ حاکمیتی که از همه‌چیز(از آموزش، فرهنگ عمومی، بهداشت، خدمات درمانی و اجتماعی، بیمه‌ی بیکاری و حتی هزینه‌ی خورد و خوراک و تمشیت زندانی آزار دیده‌ای که خود به بندش کشیده است و…) می‌زند تا قوای نظامی و نیروهای جهنمی امنیتی و دستگاه‌های سرکوب خود را تقویت و به اصطلاح «کُلفت» کند؛ چرا نباید حتی امر آموزش زبان‌فارسی را تحت عنوان مضحک و بی‌معنی «کفایت زبان فارسی» به خانواده‌های ترک و عرب و کرد و بلوچ زبان واگذارکند و بدین‌گونه اقوام ایرانی را به «توبه‌ی زبانی» وادار نکند؟ مگر یکی از بزرگترین پروژه‌های دوزخی حاکمیت «تواب» کردن کل یک ملت در این چهار دهه نبوده است؟ چرا نباید حتی برخلاف قوانین اساسی و به اصطلاح بالادستی خودشان خانواده‌ها را وادار کند که خود و به هزینه‌ی خود به استقبال هویت‌زدایی زبانی خود بروند؟ آن‌چه وزیر آموزش پرورش جمهوری اسلامی به تازگی درباره‌ی محصلان و دانش‌آموزان و دانشجویان بهایی گفته است مطلقاً و به هیچ رو تازگی ندارد. چهل سال است که حکومت تبعیض(تبعیض جنسیتی، تبعیض در حق دگرباشان جنسی و همجنس‌خواهان، تبعیض قومی، مذهبی و دینی، تبعیض زبانی، تبعیض عقیدتی و فکری و ایدئولوژیک و سیاسی) بهاییان را از حق تحصیل محروم کرده است. آن‌چه بفهمی نفهمی تازگی دارد میزان وقاحت و بی‌شرمی و دریدگی در بیان این سخنان در جهان کنونی است؛ جهانی که با وجود سیاهی و تیرگی ستبری که فضای آن را فراگرفته به جان می‌کوشد هرچه بیشتر و سریع‌تر مرزهای هرگونه تبعیض را پشت سر بگذارد و تبعیض را به پیشا تاریخ بشریت بسپارد.

محمد رئوف مرادی:

تمام انسان‌هایی که در یک جغرافیای معین شده زندگی می‌کنند و اسکان دارند؛ از هر رنگ و زبان و آیینی که برخوردار باشند؛ شهروند آن جغرافیا محسوب می‌شوند و از تمام حقوق و مزایای شهروندی آن جغرافیا بدون هیچگونه تبعیض باید برخوردار شوند. در غیر این صورت، سیستم حاکم بر آن جغرافیای مشخص شده، بی‌گمان در پی تصفیه‌ی نژادی، فرهنگی، زبانی، قومی، ملی و مذهبی است و آن سیستم در زمره‌ی سیستمی دیکتاتور و تمامیت‌خواه قلمداد می‌شود.

در درجه‌ی اول زبان و بعد مذهب یا آیین هویت هر شخصی را مشخص می‌کند. انکار هر کدام از این دو، انکار وجودی آن شخص است. اگر زبان یا دین اقلیتی، مقهور دین یا زبان اکثریت بشود؛ بی‌هیچ تردیدی اکثریت، راه نژادپرستانه را در پیش گرفته و محکوم است. از جهت دیگر اگر کشوری که در یک جغرافیای مشخص تعریف شده و آن از تنوع و تکثر زبانی، قومی و مذهبی تشکیل شده باشد؛ هرگونه اعمال زور و برخورد ناپسند را نسبت به اقلیتها را روا بدارد. دچار گریز از مرکز خواهد شد و هرگز آن کشور به ثبات نخواهد رسید. به‌نحوی اقلیت برای اینکه تن به آسیمیلاسیون ندهد ناچار به مقابله خواهد شد و حاصل این تقابل و خشونت از دستاوردهای سیستم حاکم بر آن کشور است که تمامیت‌خواهی را از هر نظر در پیش گرفته است.

تمام اقلیتهای قومی و دینی این حق را دارند در چارچوب جغرافیایی خود در اعتلای فرهنگ و زبان و آیین خود فعالیت داشته باشند و از همه‌ی امکانات آن کشور برخوردار شوند. بی هیچ تبعیض و فشار و اجحافی.

هر زبان و آیین و فرهنگی بی‌گمان در فکر و اندیشه و ادبیات و اسطوره‌ی جهانی سهیم است. ممانعت از آن یعنی حذف اندیشه به معنی واقعی. هر کودکی بر پایه‌ی زبان مادری می‌اندیشد؛ حذف زبان مادری از سیستم آموزشی و منزوی کردن آن برابر است با حذف اندیشه و در نتیجه خلاقیت کودک.

یوسف انصاری:

ورود به مدرسه برای هر کودک هفت‌ساله‌ای اتفاق مهمی است؛ در ایران اما همیشه و برای هر کودکی چنین نیست. امسال حکومت با طرح بسندگی زبان‌فارسی به استقبال هفت‌ساله‌ها رفته است. حکومت محترم‌ترین بی‌سوادان را نشانه رفته است‌؛ آن‌ها تصمیم گرفته‌اند، قبل از این‌که این نازنین بی‌سوادان آی باکلاه و آی بی‌کلاه را از هم تمیز دهند، خوب‌ها را به‌جای مبصران کلاس خودشان انتخاب کنند؛ با این تفاوت که بدها غیرفارسی‌زبان‌اند و خوب‌ها کودکانی که از پدر و مادری فارسی‌زبان متولد شده‌اند؛ شهروندان درجه یک و دو. چنین تقسیم‌بندی‌هایی اگر فاشیستی نیست پس چیست؟ و سکوت در مقابل آن سکوت در مقابل فاشیسمی است که بیش از یک قرن زبان‌فارسی را به غیرفارسی‌زبانان تحمیل کرده است و هر وقت کسی مثل من به این ستم تاریخی اعتراض کرده خواسته‌اند او را با این جمله که چرا خودت فارسی می‌نویسی از حق سخن گفتن درباره‌ی چنین مسأله‌ی مهمی و اعتراض به وجود چنین تبعیضی بازدارند. سخن ساده است. خواست ما تحصیل کودکان غیرفارسی‌زبان به زبان مادری خود در کنار زبان ‌فارسی است اما حکومت به‌جای این‌که چنین حقی را برای غیرفارسی‌زبانان قائل شود امسال با طرح بسندگی زبان‌فارسی به میدان آمده است. بسندگی به معنای سزاواری و شایستگی است. آن‌ها می‌خواهند به کودکان ما این پیام را بدهند که برای تحصیل به زبان غیرمادری باید سزاوار این لطف باشند وگرنه اجازه نخواهیم داد زبان‌فارسی آلوده شود. آن‌ها در این طرح بحث شایستگی را به میان کشیده‌اند تا کفایت کودکانی را که شاید تا هفت‌سالگی تنها مواجهه‌شان با زبان‌فارسی تلویزیون بوده سبک‌سنگین ‌کنند و کسی از نویسندگان این طرح سوال نپرسیده که چرا به‌جای این ایده‌ی فاشیستی طرح تحصیل کودکان غیرفارسی زبان به زبان مادری را مطرح نمی‌کنند. ساده است. آن‌ها از تحصیل کودکان ترک و کرد و عرب و غیرفارسی‌زبانان به زبان مادری‌شان هراس دارند؛ برای همین سخت‌ترین برخوردها را با فعالان این حوزه داشته‌اند. از طرفی هم امسال دستور داده‌اند دانش‌آموزان در صورتی که در مدارس از دین خود سخن بگویند؛ یعنی دینی غیر از دین رسمی، از حق تحصیل محروم می‌شوند؛ یعنی دانش‌آموزان منتسب به ادیان غیررسمی در صورتی که دهان بگشایند و بگویند چه دینی دارند سزاوار تحصیل در مدارس رسمی کشور نیستند. هردوی این طرح‌ها به‌وضوح ما را یاد فاشیسم می‌اندازد؛ یاد سربازان نازی که روی در خانه‌ها و مغازه‌های یهودیان با رنگ علامت ضربدر می‌زدند تا همه بدانند آن‌ها سزاوار زندگی در این جهان نیستند و باید به آشویتس فرستاده شوند. این طرح و دستور یادآور آشویتس است و سکوت در برابر آن سکوت در برابر آشویتس علنی در برابر کودکان غیرفارسی‌زبان و منتسب به ادیان دیگر است.

https://akhbar-rooz.com/?p=4634 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x