چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

بخشی از نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی (۴) – زیبا کرباسی

مادران زیباهو
قسمت چهارم
زی زی مامان

۱۳ November 2018

زهرا ظریف را زی زی مامان صدا می کردم
او همسر و دختر خاله ی رضا دایی جانم بود
محمد رضا محمدی ی منصور برادر بزرگ مادرم که مرا به شعر پرورد و عشقم را به شعر بی شک مدیون او هستم
زهرا ظریف دختر احمد ظریف و محبوبه خاله جان
با زیبایی ی خاص تلخ و بی مانند که ترکی را با لهجه ی فارسی ی غلیظ حرف می زد
نام پدر او را در مشهد خراسان با تمتنه و لرز بر زبان می آوردند
او با صدوپنجاه سانت قد و پنجاه کیلو وزن معروف به کل احمد چنان دل جربزه و قدرتی داشت که تمام لوتیان بزرگ و گردن کلفت های شهر پیشش لنگ می انداختند و پیش پایش از جا برمی خاستند صاحب بیش از پنجاه تریلی و مافیاها و گنگ های کوچک و بزرگ شهر بود
دایی جانم بعد از پایان دبیرستان در سفر تابستانی با مادرش به مشهد عاشق دخترخاله ی نوجوانش می شود
هم آن جا قرار عقد و عروسی می گذارند
سال ها بعد که من به دنیا می آیم فارسی را از زی زی مامان و برادرش امیر که تابستان ها در منزل خواهرش به سر می برد می آموزم
شاید به این دلیل است مثل اکثر کودکان شهرمان تبریز که روز اول مدرسه احساس غریبی می کنند نبودم
چون علاوه بر این که دو سال کودک ستان رفته بودم در خانه نیز کل کلی با زی زی مامان جانم داشتم
و اما چرا همسررضا دایی برای من زی زی مامان نام گرفت چند دلیل محکم دارد که در این جا به یکی از دلایل روی مسئله می پردازم
آن ها ناتوان از داشتن فرزند ژنی ی خویش بودند اشکال از دایی جانم بود اما این چیزی از عشق آن ها به یکدیگر کم نمی کرد
وقتی بدنیا آمدم او از مادرم خواست تا پدری ی مرا رسمن به عهده بگیرد یعنی نامم را در شناسنامه ی خودش ثبت کند
پدرم که اصلا
مادرم نیز راضی نشد
پس او پذیرفت پدر معنوی من باشد آرزوهایی را که عمری در دل پرورده بود سعی کرد روی من پیاده کند
یکی از دل خوشی هایش این بود که به من کشتی گرفتن و قلدری و کرکری خواندن و حاضرجوابی یاد دهد
دیگر این که از سنین بسیار کم مرا عاشق کتاب خواندن و شعر بار بیاورد
و باز این که مرا با خود همه جا ببرد از هجره ی فرش گرفته تا دیزی و بلوار
سفر و بعد ها که از زی زی مامان جدا شد به خانه ی زنانی که دوستشان می داشت و با آن ها سروسرری داشت
همینطور خانه ی ادیبان و شاعران شهر تا زور مشاعره ی مرا به رخ همگان بکشد از جمله شهریار شاعر
رابطه ی من و زی زی مامان روی سیاست کودکانه ای برقرار بود
هر چند بسیار مهربان اما ما هر دو می دانستیم باید شریک عشق مردی باشیم که عاشقانه دوستش داریم
پس علاوه بر علاقه همدیگر را تا جای ممکن رعایت می کردیم
شاید خشمزه ترین غذاهای عمرم را در خانه ی او چشیده ام می گویند او دست پختش را مدیون مامان جان بوده است
و اما لهجه ی شیرین زی زی مامان زبان زد همه ی فامیل بود
یکی از قصه هایی که به یاد دارم این که روزی مادر بزرگم او را پیش خیاط می برد چرا که علاوه بر سلیقه ی خاصش پستان هایی بزرگ برجسته و سفتی داشت که با کمر بسیار باریک او همخوانی نداشت و حتما باید لباس هایش دست دوخت می بود
طفلی زی زی مامان با آن لهجه ی غلیظ و سلیقه ی غیر ممکنش هی می گوید
از این جا تا این جا چاک
از آن جا به این جا دکمه
از اون جا به این جا چین
و دوباره این جایش پیلیسه
بیچاره خیاط گیج می شود
بعدها این داستان در ذهنم به جوکی کلاسیک و بس خنده دار گره خورد که معنای راستین نقاشی ی سورئال و آبستره در هین است
پیر مرد خیاط برمی گردد به زی زی مامان می گوید عزیزم
من همین یک پیرهن ساده ی سرراست برایت می دوزم تو هر جا که می نشینی با همین لهجه ی شیرین با دکمه چاک چین و پلیسه شرحش بده
و داستان آخر این شرح این که زی زی مامان با همان پیرهن و من و مادربزرگم در بازار زرگران تبریز در گشت و گذار بود که مردی به قصد مزاحمت نزدیک او شد تا بخواهد خودش را بمالد
زی زی مامان چنان با سینه به او کوبید مردک مثل مرده نقش زمین شد
بلند بلند فحش می داد
سگ مصب سنگ بسته به پستان هایش
خانه آن روزها صفایی داشت و ما تا هنوز به صفای آن روزها زنده ایم و می خندیم


https://akhbar-rooz.com/?p=17056 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x