جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

بخشی از نامه های خصوصی ی بهادر درانی و آهو حسانی – زیبا کرباسی

مادران زیباهو
قسمت اول
مامان

۳۰ اکتبر ۲۰۱۸

درست برعکس بسیاری از آدم ها که تن ها یک مادر دارند

من مادرهای بسیاری داشته ام بهادر

اما تن ها یکی از ایشان را مامان صدا کرده ام مامان خالی که شاید صمیمی ترین شکل صدا کردن مادر است

بتول وجدی مادر بزرگ پدری ام

عشق و ملاحت و زیبایی ی توام

برخی باور دارند که من بسیاری وجوه زب آنی ام را از او به یادگار دارم

دختر یکی یکدانه ی مردی شریف که تاجر چرم بود

چند مغازه ی پیوسته در مهم ترین بازار چرم تبریز داشت

یکی از مغازه ها را به کفش و کیف دست دوخت بست داده بود که شب ها چرم کف کفش ها را در خانه خودش می برید

خانه ی او باغ بهشت بود با حوض و فواره اندازه ی استخری بزرگ و آبی

با درخت های توت سفید و شاه توت که خودش پرورده بود تا تابستان های کودکی ی ما را که نتیجه هایش بودیم شیرین و پربرکت کند

حیاطی با درختان میوه و گل های بسیار

خانه ای سه طبقه و دست دلباز داشت که ته حیاطش از سنگ سرخ بود

مامان مادر جوان و زیبایش را در کودکی از دست داده بود که همه ی طول زندگی اش حسرت او را به سینه داشت و اما مادر خوانده ی او سرور به حق دست کمی از مادر ی مهربان و یگانه نداشت

پدر جدم سرور را در سفرش به تهران از یک محله ی بدنام در برده بود

سرش آب پاک ریخته بود

و تا آخر عمر نوکری اش را به گردن گرفته بود

او نیز برای مامان برادر ی لایق و بی همتا بدنیا آورد و در طول زندگی اش فرقی بین دو فرزند نگذاشت و نازک تر از گل به مامان نگفت

مادر بزرگم از اوان کودکی هم بازی ی پسر دوست صمیمی ی پدرش بود که در همسایگی ای آن ها خانه ای درندشت داشتند

مختار پسر حاج اسد آخرین و چهاردهمین فرزند خانواده بود که بعد از سیزده دختر چشم بر این جهان گشوده بود هر کدام از خواهرانش همه ی عمر عاشق این یکدانه پسر بودند می گویند مادرش از فرط عشق او را تا پنج سالگی از شیر پستانش باز نکرده بود

من از هیبت و فرر کرر وجود او در زندگی آموخته ام که دارایی غرور و سربلندی سرچشمه در درون آدمی دارد

چهره و شخصیت او معنای راستین جمال و شکوهمندی بود با قدی نزدیک به دو متر و صورتی مردانه و خوش تراش چشمانی از عسل و کهربا زیر ابروها و مژه های برگشته ی سیاه به یغما برده از زیباترین گوزن های سبلان تبریز

پدرش که از عشق او به بتول آگاه بود در پانزده سالگی راهی ی مکه اش می کند

هنگامی که او از سفر حج برمی گردد مامان را برای او از پدرش خواستگاری می کنند

لابد با فرستادن فرزندش به مکه می خواسته کمی ی سن او را برای ازدواج پیش روی خانواده ی عروس جبران کرده باشد

مختار که خدا را بنده نبود چنان عاشق بتول بود و زیست که هر بار هر کس بر سفره ی آن ها می نشست نگاه های عاشقانه اش به روی همسر دردانه آدم ها را دچار حسادت و شرم می کرد

من همیشه رد نگاه او را دنبال مادر بزرگم هنگامی که می خواست از جا برخیزد یا اتاق را ترک کند می گرفتم و حس می کردم همیشه دلش می خواهد مثل من دنبال او راه بیفتد تا آشپزخانه یا هر جای دیگر خانه

او تن ها یک نفر را در زندگی آدم می دانست و قبول داشت

آن یک نفر کسی جز بتول نبود

حاصل ازدواج آن ها هشت فرزند بود

پنج پسر و سه دختر

که آخرین دختر خانواده عفت هم سن اولین نوه ی دختری ی او سهیلا بود

من اولین نوه ی پسری ی مامان بودم

و تن ها نوه ی حاصل طلاق خانواده

او نیز مثل مادرهای دیگرم تا آغاز نوجوانی زحمت مرا در بسیار کشیده بود و آغوش و خانه اش منزل پناه من بود

مامان سواد مکفی برای خواندن بوستان و گلستان سعدی داشت

در غربت برایم نامه هایی خوش خط می نوشت

و آخر نامه را

با زیاده قربان

یا

تصدقت

امضا می کرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=12309 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x