شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

جهانی شدن، منشاء تحولات در آمریکا! – بهزاد کریمی

شاکله‌ این ائتلاف در اتحاد نانوشته‌ای است میان سرمایه‌داری آسیب پذیر از رقابت آزاد جهانی با نیروی کار سفید پوست "یقه آبی" که بخاطر کابوس ناشی از بیکاری - چه فرارسیده و چه محتمل - خشماگین در خود می‌پیچد. یک رکن این ائتلاف با دلواپسانی است...

ترامپ می‌رود، پوپولیسم راست اما هست!

بهزاد کریمی

شاکله‌ این ائتلاف در اتحاد نانوشته‌ای است میان سرمایه‌داری آسیب پذیر از رقابت آزاد جهانی با نیروی کار سفید پوست “یقه آبی” که بخاطر کابوس ناشی از بیکاری – چه فرارسیده و چه محتمل – خشماگین در خود می‌پیچد. یک رکن این ائتلاف با دلواپسانی است ترسان از دست درازی‌های سرمایه مهاجم به ثروت و سرمایه درون کشوری او،‌ رکن دیگرش ولی آنانی که هراس از دست دادن رفاهی را دارند که مزاج آمریکایی‌شان یک عمر معتاد آنست. شرکایی که اگر تا دو دهه پیش رودرروی همدیگر بودند، اکنون اما موتلف‌هایی‌اند‌ بر سر نفس نگرانی از فردا ولو با تعلقات طبقاتی متضاد.

شاخص ترین نشانه‌های انتخابات ٢٠٢٠ آمریکا، یکی درجه مشارکت بی سابقه صاحبان رای در آن بود که از مرز ١۵٠ میلیون نفر گذاشت و دیگری میزان آراء برنده و بازنده آن که تاریخ ٢۵٠ ساله “ینگه دنیا” را در هر دو رکورد زد و پیامی پر معنا از خود به تماشا ‌نهاد! در این دور از انتخابات برای تعیین فرد اول ساختار قدرت در آمریکا، سیاست هر درز و لا در این جامعه را به تسخیر خود کشید و بیشترین گسست و حداکثر دوپارگی بر آن تحمیل نمود.

جدال حاد در این کشور توانمند جهان که بیشترین نقش آفرینی‌ها‌ در عرصه‌های بسیار با اوست، حکایت از پوست اندازی‌ و چرخش در سیاست‌های کلان دارد‌. جدالی که نه رو به پایان‌، بل گرگرفته آتشی است هم ناشی از شکاف‌هایی از پیش موجود و هم سربرآورده چند دهه اخیر. تضادهایی میان محافظه کاری آمریکایی با مرز‌شکنی‌های متنوع پی در پی در آن و تناقض‌های روند جهانی شدن که زیر سیطره منافع و رهبری کلان سرمایه رو به جلو می‌تازد.

فعل و انفعالات چهار سال اخیر مربوط به این جدال در وجود جناب ترامپ کانونی گردید که بلای کرونا اگرنازل نمی‌شد چه بسا باز رئیس جمهور بود. رفتن او اما به معنی دود شدن جبهه‌ای نیست که وی نمایندگی‌ کرد. این جبهه که به ترامپیسم شهره شد هنوز بگونه تسلیم ناپذیر سر جایش است! خطاست اگر تن ندادن ترامپ به شکست فقط به حساب لجبازی وی نوشته شود، نیروی حامی‌ نیز از او می‌خواهد بماند و بجنگد. تنها هم بدنه پوپولیسم راست نیست که فراخوان به ایستادگی او می‌دهد، همین در لایه‌های فوقانی جمهوریخواهان نیز، چه در سکوت اعتراضی و چه کارشکنی و غوغافکنی مشهود است!

ائتلاف شورشی “نخست آمریکا”، قدرتی است رسیده به خودباوری که گرچه زخمی مقطعی برداشت اما قصد مقاومت جان سخت‌تر از قبل دارد. هیولایی نشسته در کمین که آماده برگشتی تمام قد برای آزمون نهادن دیگربار شانس خویش است؛ نخواهد ‌گذاشت نادیده بماند و فراموش شود. ائتلافی که، رفتار رئیس جمهورش نمایه روانشناسی خاص اوست: اقتدارگرا و قانون گریز، هنجارشکنی با تصمیمات آنارشیک بی محاسبه پیامدها، و رفتن در لاک دفاعی خود جهت خیز متعرضانه به غیر خود! ستیزنده و جسور که نیاز هر شورشی است! ترامپ، زائیده چنین انباشتی بود که به نوبه خود و از مسند قدرت، تجسم بخش و انسجام دهنده آن نیز شد. نوعی از فاشیسم گرچه در شکل و شمایل آمریکایی آن!

نقطه قوت این ائتلاف مهیب، نهفته در ضعف اوست! اگر قدرت ویرانگری‌‌اش را مرهون وسعت کمی‌‌ است، ضعف‌اش ولی به شکل‌گرفتگی ائتلاف همین کمیت بزرگ فقط بر سر “نه” گفتن به وضع موجود است. چرخشی متوهمانه به عقب در پی نفی واقعیت روز و جهیدنی فاقد چشم انداز برای بازگشت به چیزی که برگشت نمی‌پذیرد. چون جایگزین با ثباتی مگر خوردن از گذشته سراغ ندارد، در برابر اینکه نجنگد چه کند پاسخی جز شورشگری نمی‌یابد. لذا، در نبود برنامه اثباتی‌ بمنظور پیشروی، زور می‌زند تا با پس زدن یورش نو، تهدید علیه موقعیت به خطر افتاده‌‌‌‌ پس براند.

شاکله‌ این ائتلاف در اتحاد نانوشته‌ای است میان سرمایه‌داری آسیب پذیر از رقابت آزاد جهانی با نیروی کار سفید پوست “یقه آبی” که بخاطر کابوس ناشی از بیکاری – چه فرارسیده و چه محتمل – خشماگین در خود می‌پیچد. یک رکن این ائتلاف با دلواپسانی است ترسان از دست درازی‌های سرمایه مهاجم به ثروت و سرمایه درون کشوری او،‌ رکن دیگرش ولی آنانی که هراس از دست دادن رفاهی را دارند که مزاج آمریکایی‌شان یک عمر معتاد آنست. شرکایی که اگر تا دو دهه پیش رودرروی همدیگر بودند، اکنون اما موتلف‌هایی‌اند‌ بر سر نفس نگرانی از فردا ولو با تعلقات طبقاتی متضاد.

مهاجر ستیزی از مفاصل‌ این اتحاد است و چتر ایدئولوژیک بالا سر آن آکنده از سموم فکری امثال “تی پارتی”‌ها و تفکر نژاد پرستی ریشه‌دار جامعه آمریکا. پشتوانه “نظم” مطلوب‌اش نیز، خشونت پلیس‌هایی هار با شستشوی مغزی. اتحادی که، نان خیس دعای “مسیحیان تبشیری” و آوانجیلیست‌های نگران “غیرت یانکی معتقد” در کاسه را می‌لیسد. این ملغمه، ناگهانی به وجود نیامده تا بیکباره رخت بربندد!

چنین اجماع نمایشگر نیروی مقاومت را، سرمایه‌داری عقب مانده رهبری می‌کند و در هسته هژمونیک خود واکنشی به حرکت پرشتاب آمریکا در سمت جهانی شدن با پیامدهای بزرگ ابعاد است. منازعه گرچه رنگ آمریکایی دارد ولی معلول تحولات در مقیاس جهان است و متاثر از آن. آمریکا از اینرو کانون تعیین تکلیف در جنگ ناگزیر میان سرمایه گلوبال با سرمایه داری درونمرزی شده است که سرمایه داری‌ترین کاپیتالیست‌هاست! نبض سرمایه جهانی اینجا زودتر و بیشتر از هر جای دیگر می‌زند!

عمده مناقشه بر سر چگونگی جایگاه آمریکا در جهان است!

بحران موجود در آمریکا و به ویژه منعکس در تصمیمات کلان سیاسی، از جمله و عمدتاً بر سر جایگاه آمریکا در جهان است. پرسشی روی میز ساختار قدرت این کشور در سه دهه گذشته که با درونمایه چگونه رتبه اولی آمریکا نگه بداریم شاخص می‌شود. کدامیک از این سه انتخاب: کوبیدن بر جهان تک قطبی آمریکا محور؛ پذیرش جهان چند قطبی با برتری آمریکا؛ و یا اجتناب از ولخرجی‌ها در جهان و برگشت به “نخست آمریکا” و اعمال قدرت از این راه؟ این، چالش سه دهه‌ای است و همچنان باقی که تا رسیدن به مشی با ثبات در این زمینه و تعادل در تنظیم سیاست جهانی‌ کار بسیار دارد.

در مسیر فروپاشی شوروی و فروریزی نظم دو قطبی دهه هشتاد، تیم ریگان – بوش پدر برقراری تک قدرتی به محوریت آمریکا را سمت گرفت. این استراتژی بر دو عامل کلان رهبری نئولیبرالیستی اقتصادی جهان (بانک جهانی و صندوق بین المللی پول) و به کارگیری کلاسیک قدرت نظامی اتکاء داشت. گذشت اما فقط یک دهه، نمودهای ناهمزمانی این مشی را تدریجا به نمایش گذاشت.

کلینتون که وارث فکر و سیاست جاافتاده پیشین شد، ضمن عمل به الزامات آن، اما تجدیدنظرهایی در این مشی ناهمخوان با واقعیت‌های جهان را آغاز کرد. حفظ هژمونی آمریکا بر جهان راهنمای سیاست خارجی او هم بود اما با تفویض نقش بیشتری به اتحادیه اروپا در پیمان ناتو. با اینهمه، دوره هشت ساله او به استراتژی مشخصی شناسا نشد جز اینکه جمهوریخواهان رقیب را بر انگیخت تا پیاده کردن مشی تک رهبری آمریکا بر جهان را در مرکز مبارزات انتخاباتی خود قرار دهند.

بوش پسر تلاش دیگری شد برای ایجاد و تثبیت جهان تک قطبی با مدیریت نئو کان‌ها از طریق نظامیگری و چند پیروزی مقطعی بی چشم انداز و بس پر پیامد با نتیجه‌ بن بست. پایان این دوره را می‌توان نقطه پایان رویای شکست خورده جهان تک قطبی به رهبری آمریکا دانست که عزایش را در بحران بزرگ و عمیق اقتصادی ٢٠٠٨ گرفت و گیر کردن در باتلاق صحاری عراق. مقطعی که از یکسو یوان چین توانمندی نوجویانه خود به رخ کشید و یوروی اروپا علیرغم زیر یورش بودنش توانست قدرتی از خود به نمایش نهد و از سوی دیگر بنیادگرایی اسلامی پدیده داعش را بر قبلی‌های خود افزود.

پیش کشیده شدن اوبامای رنگین پوست نواندیش از سوی اتاق فکر و اتوریترهای حزب دمکرات یک نوآوری و نماد تحول بود برای خروج از بن بستی بیست ساله. نشانه اینکه جریانی در ساختار قدرت آمریکا هست که با هضم واقعیت‌های نوین جهان، آماده وارد آوردن تغییرات جدی در سیاست خارجی آمریکاست. درونمایه این رویکرد، جایگزینی رفتار دو قطبی پیشین و توهم تک قطبی بعدی با واقعیت چند قطبی شدن موجود بود؛ سمتگیری در راستای جهان مبتنی بر تعامل مشروط به رعایت سهم شیر آمریکا در شراکت‌ها.

این کلان مشی در چند مشخصه‌ تعین می‌یافت: پذیرش اتحادیه اروپا همچون شریک و نه چون سابق زیردست، تمرکز بر خطر اژدهای چین که با شتابی شگرف یکه تازی اقتصادی آمریکا را به چالش می‌کشد و محور قرار دادن مهار آن در استراتژی سیاست خارجی، مقابله نرم با روسیه در این حد که فقط بدل به شاخ نشود، تجدید نظر در مشی نظامیگرایانه سنتی در قبال خاورمیانه و وداع با تز حیاط خلوت آمریکا دانستن آن، و نیز کنترل آمریکای لاتین از طریق چالش‌های درون کشوری و میان کشوری خود آن.

این رویکرد، هم مواجه با کارشکنی‌هایی از سوی جمهوریخواهان بود و هم آلوده به رفتارهای دوگانه پیش مجریانی از دمکرات‌ها، لذا در عمل همراه با تناقضاتی متعدد که سرانجام هم نگذاشت به تثبیت برسد و برگشت ناپذیر شود. با اینهمه اما، آن اندازه هم موفق بود که سمتگیری تازه‌ای را‌ در سیاست‌های کلان آمریکا پدید آورد و افق گفتمانی نوین در این زمینه را جا بیندازد. آلترناتیو این رویکرد بر متن شکاف‌های اجتماعی و چرخش‌ها در سیاست خارجی، عروج “نخست آمریکا” بود که در انتخابات ٢٠١۶ در وجود سرکشی به نام ترامپ سر برآورد که هم خودش و هم حزب جمهوریخواه فقط از سر ناچاری با همدیگر درآمیختند!

برای تولید آلترناتیو در برابر سیاست تعاملی اوباما با جهان، رهبری ناراضی حزب جمهوریخواه آمادگی کافی نداشت. این شورشگری پوپولیسم راست “اول آمریکا”ی “بدنه حزب” و توده نگران مناطق صنعتی شمال شرق آمریکا بود که مهر تغییر بر سیاست‌گذاری‌های سنتی کوبید و بر بالایی‌های این حزب سمتگیری “ناسیونالیسم آمریکایی” تحمیل کرد. پوپولیسم عروج یافته البته این شانس را هم آورد تا با بهره‌مند شدن از موهبت ساختار انتخاباتی آمریکا، حریف دارای چند رای میلیون بیشتر را خانه نشین کند.

در جریان جابجایی قدرت ٢٠١۶ اما واقعیت دیگری هم چهره نمود و آن، سرخوردگی بخشی از نیروی جوان درون و حاشیه حزب دمکرات بود که انتظارات خود داشته‌اش از دولت نوگرا را نا برآورده یافت. نجات بانک‌ها و شرکت‌های عظیم مسبب اصلی بحران توسط دولت اوباما به حساب جامعه و نیز رفتارهای راستگرایانی همانند هیلاری کلینتون،‌ با آرزوها و امید‌های نیرویی نمی‌خواند که به پشتیبانی از اوباما برخاسته بود. نرفتن اینان پای صندوق رای نیز به سهم خود کمک کرد تا واقعیت زیرپوستی بزرگ‌تر جامعه آمریکا یعنی پوپولیسم راست از چنین خلایی بهره برگیرد.

به اتکای این تجربه کلان بود که چپ سیاست‌ورز آمریکا به رهبری ساندرز در این دور از رقابت‌ها هم چهره مستقل خود در برابر راستگرایان حزب دمکرات را بازیافت و هم با ایفای نقش موثر در مبارزه انتخاباتی علیه ترامپ، جایگاه خویش تثبیت کرد. رویکردی که حزب کارگر انگلستان در زمینه درگیری‌های برگزیت نتوانست مشابه آن را در پیش گیرد و موفق نشد چهره انتقادی خود به نوع رهبری نئو لیبرالی و رفتارهای سرمایه سالارانه اتحادیه اروپا را در ارزش گذاری نفس شکل‌گیری و دوام این اتحادیه نشان دهد.

به آمریکا برگردیم. ترامپ گرچه در عرصه داخلی هم چیز دندان گیری عرضه نکرد، کارنامه‌اش اما در سیاست خارجی و رفتار در قبال جهان، مظهر رسوایی محض و رفوزگی تام و تمام بود. “اول آمریکا”ی او در دشمنی با همبستگی همه بشری، ستیز با دستاوردهای ساختاری جامعه جهانی، ضدیت با تلاش‌های بین المللی برای حفظ محیط زیست، تقویت نیروها و دولت‌های راستگرای پوپولیست در هر جا و مخالفت با جهانی شدن – بیشتر نیز با جهات مثبت آن- تخریب اعتبار آمریکا پیش بیشترین و پایدارترین هم‌پیمان‌هایش، از درشت‌ترین نمرات منفی در این کارنامه مردودی است. این شکست اما فقط از آن خود او و دولتش نبود، بی چهرگی مشی و سیاستی را هم نشان داد که در اول این نوشته آمد.

بایدن، نماینده جهانی شدن در پاسخ به الزامات آن!

پیروز این انتخابات، نماینده ائتلاف ضد ترامپ است. ائتلافی که این انتخابات را تنها توانست با صرف هزینه بسیار و بسیج همه ناراضیان از ترامپی ببرد که عمدتاً هم بازنده به کرونا بود. جمعی رنگارنگ از: رهبران و مدیران اصلی‌ترین کانون‌های اقتصادی و رسانه‌ای سرمایه داری گلوبال آمریکا با اقشار تحصیلکرده و متخصص میانی، مهاجرین و رنگین پوست‌های تحت تبعیض، اکثریت زنان و جوانان کشور؛ ائتلافی که، از حمایت مشروط نیروی چپ هم برخوردار شد. چپ، اینجا میان گلوبالیسم بنوبه خود دارای عوارض منفی و سرمایه‌داری سنتی فاشیست مآب دست به انتخاب زد، انتخابی مشروط.
اشتراک در ائتلاف پیروز انتخاباتی بر دو عنصر گرهی نوجویی و بسط دمکراسی استوار است، گرچه با ساختاری متخلل که موتلفین‌ در آن بر سر چگونگی و محتوی آلترناتیو جایگزین در چالش با یکدیگرند. در آن، از پدیده چپ ساندرزی هست تا نئولیبرال‌های جهانخوار چه از حزب دمکرات و چه قسماً از جمهوریخواهانی که سودای سیادت آمریکا بر جهان را در فهمی مقتضی زمانه می‌خواهند.

این ائتلاف، مدعی سازندگی است و دارای طرح و ربط، ولی بیشتر التقاطی و بازتاب مطالبات مولفه‌های متنوع برنامه‌ای. با اینهمه، نه بی هژمونی است و نه فاقد حد میانه‌ که هر برنامه‌‌ ائتلافی برای عملی‌شدن نیاز به آن دارد. سرکردگی در این ائتلاف با نئو لیبرال‌های حزب دمکرات است و اولویت برنامه‌ای‌ آنان، بازپس گیری سنگرهای اشغال شده و از دست رفته طی چهار سال گذشته و پیگیری مشی دوره اوباما اما فقط هم در تناسب با شرایط کنونی.

بر زمینه ویرانگری‌های این سیاست و غیر قابل دفاع بودن و توجیه ناپذیری خرابکارهای دوره چهار ساله گذشته است که ساختار قدرت در آمریکا اکنون این فرصت را یافته است تا به احیای سیاست خارجی متعارف و مبتنی بر عقلانیت با رویکرد پذیرش جهان چند قطبی برخیزد و آن را پیش ببرد. البته نیروی مقاومت در برابر این سیاست در آمریکا هنوز قوی است و قطعاً خواهد کوشید که آن را با کارشکنی‌ها حتی تا حد جایگزین شدن خنثی کند. در جهان هم مخالفت‌ها با آن کم نیست چه از سوی انواع پوپولیسم‌های راست و اقتضاهای منافع این یا آن قطب رقیب، و چه شلتاق‌های بنیادگرایان تا تقابل فلان یا بهمان قدرت منطقه‌ای.

با اینهمه، همسویی‌ها برای چرخش، بس بیشتر از ناهمراهی‌هاست و سمتگیری در جهت جهانی چند قطبی، واقعیت زمان و زمانه ما. این خود پیام بسیاری در برداشت که بهنگام نوشتن آخرین سطور نوشته حاضر، از امضای همکاری‌ها میان بیش از ده کشور قدرتمند و در حال توسعه شرق و جنوب آسیا و استرالیا خبر رسید تا سند دیگری در تایید واقعیت برگشت ناپذیری چند جانبه گرایی در جهان امروز باشد. جهانی نه تنها چند قطبی، که نیز دربردارنده خرده قدرت‌هایی در خود که سر برآورده‌اند‌ و پرورده شده‌اند. دولت بایدن کشتی پرتلاطم آمریکا را نه فقط در دریایی مواج، که در اقیانوسی دچار گردباد باید هدایت کند و پیش براند. آمریکا، در برابر آزمون چرخش کلان در سیاست قرار دارد، چرخشی که ناگزیر هم است. این جهانی شدن جهان است منشاء تحولات کلانی که آمریکا را در تکاپوی قرن نشاتده است.


بهزاد کریمی – ٢۶ آبان ماه برابر با ١۶ نوامبر ٢٠٢٠

https://akhbar-rooz.com/?p=93372 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

سرمایه و سرمایه داری مفاهیمی هستند که باید جدا از هم بررسی شوند تابتوانیم تحلیل های دیگری داشته باشیم.
اما هر تعریفی که برای سرمایه ارائه شده باشد این مفهوم، خصلت های خاص خودش را دارد وجود خصلت های خاص سرمایه ، سبب شد وسبب می شود اندیشمندان حوزه اجتماعی تلاشی داشته باشند تا یک نظام منطقی تئوریکی را ارائه دهند تا بتوانند از نظر عقلی و خردگرایانه دفاعی از سرمایه و خصلت هایش داشته باشند ویا آنرا به پرسش بگیرند. که ما شاهد دو گروه از اندیشمندان هستیم:
گروهی از اندیشمندان با نگرش مثبت به سرمایه، تئوری پردازی کردند و گروهی دیگر با نگرشی منفی. بررسی درست یا نادرست بودن نگراش ها از حوصله این بحث خارج است از آن می گذریم.
برای اینکه بحث را ادامه دهیم لیبرالیسم را پیش می آوریم
می دانیم یکی از پایه ها لیبرالیسم دفاع از آزادی فردی است و در آزادی فرد سرمایه داشتن هم مطرح است وجود سرمایه در نگرش لیبرالیسم قابل دفاع است و یک لیبرال از سرمایه و داشتن سرمایه دفاع می کند اما جدا از موضوع لیبرالیسم ،
اندیشمندی با نگرش آزادی خواهانه و دفاع از آزادی به موضوع سرمایه وارد می شود
و می گوید مفهوم سرمایه و وجود سرمایه تابع تفکر آزادی خواهی است یعنی سرمایه باید آزاد باشد و هر کجا که می خواهد برود نباید مانعی سد راهش باشد در نگرش این اندیشمند نسبت به سرمایه، برای سرمایه یک سیالیت و جاریت خاصی تعریف می شود و بعدن گروهی برای این نگرش جدید، شروع به تئوری پردازی می کنند و….
چون این نگرش از آزادی خواهی ریشه گرفته است گروهی آنرا نئولیبرالیسم نام نهادند و گروهی آنرا یک لولوی سر خرمنش کردند و گفتن این نئولیبرالیسم چیز خوبی نیست و بقیه ماجرا
این نگرش که نئو لیبرالیسم نام گرفت در محافل لیبرالی و سرمایه دار پذیرفته شد و آنها بر اساس خلصت سرمایه پذیرفتند که به سیالیت سرمایه تن در دهند و بگذارند سرمایه هر کجا که می خواهد برود.از رهبران محیط سرمایه داری جهان یکی ریگان و دیگری که دنباله رو ریگان بود به نام تاچر در پررنگ کردن حرکت سرمایه فعال شدند؛ و سرمایه مکان خودش را در کشورهای در حال توسعه یافت.
که باید این کشور های در حال توسعه رادر دو گروه تقسم بندی کنیم:
یکی، آنهایی که مدیریت ملی ومستقلی برشان حاکم بود که این مدیریت توانست نهایت بهره را از این سیالیت سرمایه ببرند و زیر ساخت های مناسب را برای بالا بردن سطح زندگی مردمانش ایجاد کنند و کم کم کشورهایشان بسمت قطب اقتصادی شدند رفتند و
گروهی دیگر از کشورها بدلیل بی خرد بودن حاکمان، وجود سرمایه بلای جان مردمان آن کشورها شد ؛ با هدر دادن سرمایه کشوری ورشکسته و مردمانی مقروض را بجا گذاشتند که از آوردن نمونه خود داری می شود آنهایی که پی گیر مسائل هستند نمونه را می توانند بیابند….
اما حکایت این سرمایه کوچ کرده چه خواهد بود
در این مرحله از کوچ سرمایه که خاستگاهش کشور های اروپایی و امریکا بود دیگر به مکان قبلیش بر نمی گردد بل براساس خصلتش توسط صاحبان جدیدش که کشور توسعه یافته می باشند بعد از ایجاد سطحی از رفاه و نیاز پیدا کرد به کوچ بسمت کشورهای جدید ی می رود که آنها در مدار توسعه قرار گرفتند.
در کوچ اولیه سرمایه، کشورهای اروپایی و امریکا که خاستگاه این سرمایه بودند دو روش پیش گرفتند
گروهی از این کشورها متوجه شدند آن سرمایه دیگر بر نمی گردد بل رفته جای دگر و از آنجا به جاهای دگر می رود پس باید شرایط جدید را بیآفرینم که ایجاد کننده سرمایه جدید شود؛
کار جدیدشان هم چیزی نخواهد بود که از خرد و دانش های داشته اش به خلق چیزهای جدیدی بپردازند که سطح زندگی مردمانشان را ارتقا ببخشد و منبع درآمد جدیدشان شود.
اما گروهی دیگر از این کشورهای اروپایی و بخصوص امریکای ترامپیسم کوچ سرمایه را درک نکرده اند
به همین دلیل است که ترامپ روش دزدی و چپاول گری و سرگردنه گیری را پیش گرفته که سرمایه ها را به امریکا برگرداند و بقیه ماجرا
که روش ترامپ یک حالت پارازیتی داشته که حذف می شود و حذف شدنی است اما اذیت کردنهای را خواهد داشت
و…

دیلمان
دیلمان
3 سال قبل

سرمایه داری کلاسیک گور خود را می‌کند اما این بارنه به تعبیر مارکس توسط طبقه کارگر بلکه توسط گلوبالیزاسیون و جهانی شدن وبازهم این بمعنای نه نفی سرمایه داری بلکه جابجایی شدن ان در مکان های جدیداست وقتی خروج سرمایه و تکنولوژی بدنبال سود بیشتر باکشورهای ارزان‌تر مهاجرت می‌کنند کار و معیشت در کشور اصلی سقوط می‌کند و ترامپیَسم ظهور می‌کند وهفتاد خرده ای میلیون رای میاوردو ترامپ چون دن کیشوت شمشیر بروی این قانون ساده سرمایه داری می‌کشد یعنی سرمایه بدنبال سود بیشتر حرکت میکندونمیتون انرا در سرزمینی ملی ببند کشیدبعبارت دیگر ترامپیسم تلاش نومیدانه سروری یک سرمایه داریمرفه و کمال یافته در قبال نیرو های تازه نفس سرمایه داری وحشی است و یک جابجایی امپراطوری تا اینکه این روند تاسراسر جهان تسری یابد و انگاه شاید اجتناب ناپذیری سوسیالیسم آغاز گردد

تورج آرامش
تورج آرامش
3 سال قبل
پاسخ به  دیلمان

معایب و مزایای دو حزب بزرگ در آمریکا
با یورش نئولیبرالیستی به کنترل و نظارت در کشور ها ی دارای دولت رفاه که تقریبا با روی کار آمدن مارگارت تاچر و رونالد ریگان شتاب گرفت.
چند ستالی طول کشید که انتقال کار و سرمایه از کشور های پیشرفته به کشور های دارا ی دستمرز کار پائین به خصوص چین، باعث شد که استانداردهای زندگی در کشور های پیشرفته پائین برود و به موج بیکاری بیش از پیش دامن زد.
در نیمه دهه ۱۹۹۰ بتدریج سر وکله ی نیروهای بیگانه ستیز، نژاد پرست ، پوپولیست ، نئو نازیست و… در کشور های اروپائی پیدا شد . احزاب کلاسیک و سنتی یکی پس از دیگری اتوریته خود را با ریزش آرا ازدست دادند.
در سال ۲۰۰۸ جهان با عمیقترین بحران مالی و اقتصادی سرمایه داری بعداز دهه ۱۹۳۰ میلادی روبرو گردید.
در این هنگام پوپولیست ،نئونازیست ها ، بیگانه ستیزان و… مواضع خود در کشور های دموکراتیک تقویت کرده و توانسته بودند به شکل قانونی به پارلمانهای اروپا راه یابند.
سوسیال دموکرات ها ، سوسیالیست ها و حزب کارگز بشدت تضعیف شدند.
در این سال در آمریکا بر خلاف اروپا باراک اوباما از حزب دموکرات آمریکا توانست بعداز دو دوره حکومت جمهوریخواهان و جورج دبلیو بوش پسر که توام با لشگر کشی های جنون آمیز برای «دموکراتیزاسیون» در عراق و لیبی صورت گرفت زمینه را برای رشد پوپولیسم در جهان و آمریکا مساعد کرده بود را موقتا مهار کند.
دو دوره حکومت باراک اوباما بدلایل زیادی بخصوص ریاضت اقتصادی و فشار به حقوق بگیران باعث رشد نارضاینی ها مردم بخصوص بیکاران گردید .
ترامپ در سال ۲۰۱۶ بر امواج نارضایتی ها سوار شد و با شعار « اول آمریکا» انتخابات را برد.
ولی در انتخابات اخیر دیدیم که علیرغم تمام خرابکاری های ترامپ باردیگر در شرائط بحرانی ویروس کرونا کاندید حزب دموکرات جو بایدن توانست ترامپ پوپولیسست را شکست دهد و دو حزب دموکرات و جمهوریخواه بزرگترین رقابت تاریخ پارلمانی آمریکا را به نمایش بگذارند.
باوجودیکه امکان بازگشت دوباره ی ترامپ یا پوپولیست دیگری در دور بعد وجود دارد. ولی در چشم انداز نزدیک سیاسی آمریکا ، برخلاف گسست های سیاسی دیده شده در انگلستان ، آلمان ، فرانسه ، سوئد ، ایتالیا ، اطریش، بلژیک ، هلند و.. که احزاب قدیمی بشدت تضعیف و در عوض نیروهای پوپولیست و ناسیونالیست های افراطی سازمان یافته و قدرت گرفته اند دو حزب بزرگ آمریکا مجال شکل گیری احزاب راست افراطی را برای تشکیل احزاب دیگر نمی دهند.
ولی این خطر هست که اگر دموکرات ها نتوانند بعداز ترامپ به اصلاحات مورد نیاز جامعه برای میلیونها بیکار ، محروم و کم در آمد اقدام کنند باردیگر در انتخابات ۲۰۲۴ با شکست روبرو خواهند شد.
همین که دیگر دو حزب آمریکا نمی توانند دو دوره پشت سر هم حکومت کنند حکایت از شرائط جدید و چرخش تاریخی در روند تکاملی جامعه سرمایه داری امریکا ست که دو حزب توان پاسخ گوئی به نیاز اقشار مختلف مردم مثل گذشته را ندارند.
آیا حزب جمهوریخواه به حزبی پوپولیست و با مواضع ناسیونالیسم افراطی دانولد ترامپ تبدیل خواهد شد؟

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x