جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

در وسعت ناتمام عشق و پیکار – جمشید طاهری پور

کاراکتر اصلی زندگی تیمی و کتاب مریم سطوت نیما است. نیما آینه ایست که می‌توان او را عینیت رویائی دانست که همچون آرمان برانگیزنده فداکاری های بزرگ است

  معرفی کتاب
 مادی نمره بیست
  مریم سطوت
  انتشارت فروغ
 ۲۷۱ صفحه

 خانم مریم سطوت از  چریکهای نام آشنا در حیات سازمان چریکها و از کادرهای شناخته شده در تاریخ جنبش فدائیان خلق است. من از آذر ۵۷ که از زندان پا به بیرون گذاشتم و  مجددن با  سازمان چریکها بدون وقفه مرتبط و در همان نخستین هفته‌ها و ماهها در سطح رهبری آن فعال شدم با نام او آشنائی پیدا کردم. تا آنجا که در ذهنم مانده او در این زمان مسئول شاخه و تیم چریکی بود که مهدی فتاء پور – خسرو – از اعضای آن بود و یا در حول و حوش آن فعالیت داشت. این دو به زودی ازدواج کردند، مریم  و  در کنار او همسرش در سیر تحول سازمان چریکها و تکوین و تشکیل سازمان اکثریت نقش فعالی داشت. در نیمه اول سال ۶۱ همزمان با مهاجرت بخش عمده رهبری در شمار  نخستین گروه از کادرهائی بود که به شوروی پناهنده شد. و این در حالی بود که خسرو به انتخاب رهبری سازمان در شمار سه نفری بود که به عنوان کمیته رهبری داخل در ایران ماند. انوشیروان لطفی و جمشید طاهری پور اعضای دیگر کمیته رهبری سازمان در داخل بودند.

 من در سال‌های اقامتم در تاشکند با مریم بیشتر آشنا شدم. در این زمان بود که او را وجودی سراپا پر از شور مبارزه و فداکاری های بزرگ شناختم. در چشمم او از جنس و تبار مبارزانی بود که آتشی شعله‌ور در درون خود دارند و از همین جا بود که در رفاقت با مریم حسی فراتر از مناسبات معمول سازمانی با او احساس می‌کردم و در این بیش از چهل سال، به رغم تفاوت‌هایمان در تفکر و کنش سیاسی هر سال که می گذشت آنرا با غنا و عمق سرشارتری در خود حس و فهم کرده ام.

 فعالیت سیاسی مریم سطوت در فاز دوم مهاجرتش در آلمان، در اتحاد جمهوریخواهان ایران در بنیاد گذاری و در سطح رهبری آن گذشته و می گذرد، در این کنگره هشتم اتحاد که مثل کنگره اول از دست درکاران پر جنب و جوش آن بود، وقت شام آخر، کتابش را از او می گرفتم گفتم؛ می‌خوانم! اگر مرا گرفت در باره اش چیزی می نویسم. با نگاه تیز همیشگی اش که معمولن پر از تردید و ناباوری است گفت؛ هر چه خواستی بنویس! حالا کتاب او را خوانده ام و می‌بینم که او همان آتش درون را روایت کرده و نوشته است، آتشی که به جانش در آن دمیده و کماکان شعله‌ور اش داشته است.

شاید هستند کسانی که در کتاب مریم سطوت در جستجوی شرح  علل ناکامی جنبش چریکی،  تحلیلی از اشتباه و ناکامی های گرانسنگ سازمان اکثریت و علل و عوامل ناتوانی جنبش فدائیان باشند که امروز روز، نه تنها از بالندگی و تعالی بازمانده بلکه راه زوال می پوید! می‌خواهم به این کسان بگویم بهتر است کتاب او را نخوانند زیرا حتا یک استنتاج روشن در این باره ها در کتاب او موجود نیست و نخواهند جست! اما اگر در فراسوی چنین نگاه و نگرش‌ها که برخاسته از ساده نگری و آسان خواهی ها در کار مبارزه اجتماعی و سیاسی است، اگر خواهان فهم لایه‌های زیرین و  پنهان زندگی چریکی و شخصیت انسان چریک هستند، نه تنها خوب است آنرا بخوانند بلکه خوب‌تر خواهد بود که در سطح هر چه گسترده‌تر به گفتگو و نقد و نظر در باره روایت او دست یازند.

***

 کتاب مریم سطوت خودنوشت زندگی چریکی اوست و او این زندگی را با روشن بینی در لفافه آرزومندی هایش روایت کرده است. کتاب، روایت زندگی در دو سطح است؛ در سطح اول؛ روایت خط زندگی چریکی است که در اصفهان می گذرد. شهری با «مادی» کوچه هایش! پیش از آنکه خواندن متن کتاب را شروع کنیم می خوانیم؛ مادی به جوی ها و نهرهائی گفته می‌شود که جهت تقسیم مقداری از آب زاینده رود در شهر اصفهان در زمان صفویان توسط شیخ بهائی احداث گردیدند. اسم کتاب نشانی قرار اوست با « نیما» که هرگز نیامد؛ رفیقی که نخستین شراره دلدادگی مریم در متن زندگی تیمی در  برق نگاه مهربان و پر از تمنای شوخ چشم او به شعله‌ نشست. هر اندازه که کتاب در روایت خط زندگی چریکی پیش می‌رود راوی را خاطره هائی از یک خط زندگی که پیش از عمر چریکی داشته، و نوعی در امیزی با مردم محل و زندگی آنان در بر می گیرد، در این سطح؛ درآمیزی او با برو همسایه ها و زندگی بیرون از خانه تیمی که سبب ساز آن ضرورت توجیه خانه تیمی و استعداد مریم در عادی سازی مناسبات با همسایه ها است، خاطره های کودکی، مادر و مادر بزرگ، پدر و خواهران، دانشگاه و دوستان و در یک کلام زندگی در تهران محل تولد و زندگی و خانه و خانواده اش است که در ذهن او زندگی دارد و تجدید می شود. با همه برجستگی که روایت این دوسطح زندگی در کتاب دارد، جلوه و تلالوئی که در سطور نوشته و سطرهای نانوشته آن می درخشد، لحظه‌های تنهائی و دل واپسی ها، لحظه‌های اندوهناکی و شاددلی، لحظات عشق و رؤیا و آرزو پروری های دختر جوانی است که به شوق عینیت بخشیدن به امید و آرزوهای زیبای انسانی خود، برای بروز و شکوفائی فردیتی که زیر آواری از ناراستی های تعصب آمیز و سنتی مجال سر بلند کردن عواطف و احساسات خود را نایافته، گام در راه پیکار چریکی؛ پیکاری بی امان و تا به آخر گذاشته است. رؤیای او؛ «… پیوستن به زندگی چریکی» بود. ( ص:۹۳)

  عنوان کتاب روح زندگی نوشت مریم سطوت را باز تاب می دهد؛ جاری زندگی در  عشق و پیکار!  زیستی انسانی در جغرافیا و تاریخ بومی! خواندن کتاب آشکار می‌کند که مریم سطوت در تلاقی روایت های اندیشناک از تجربه ی زیسته خود است که انسانیت سیاسی و شخصیّت امروزین خود را پیدا و فهم می‌کند، می‌اندیشد  و عمل می کند.

  نیما

 کاراکتر اصلی زندگی تیمی و کتاب مریم سطوت نیما است. در حقیقت نیما آینه ایست که نه تنها مریم خود را در آن می‌شناسد و بلوغ می‌یابد بلکه می‌توان نیمای او را عینیت رویائی دانست که همچون آرمان برانگیزنده فداکاری های بزرگ است. بنا بر نوشته ی نویسنده؛ کتاب او بازگوئی احساسات و عواطف جوانانی است که آرزوهای بزرگ در سر داشتند و در راه تحقق این آرزوها جان  خود را فدا کردند. نیمای کتاب خانم سطوت نماد همین احساسات و عواطف و آرزوهای بزرگ است که ساعتی مانده به قرار مادی نمره بیست، بر سر قرار دیگری توسط ساواک شناسائی و در محاصره قرار می‌گیرد و در حالی که مسلح نیست به سنت چریکها برای اینکه زنده بدست ساواک نیفتد، با جویدن سیانور دست به خودکشی می‌زند و به این ترتیب قرار مادی نمره بیست تحقق نمی یابد و دیدار نیما و مریم دیگر هیچگاه دست نمی دهد، از اینجاست که، قرار دیدار «مادی نمره بیست» چونان یک انتظار ابدی، بی تکرار و ناتمام  در جان مریم ما حک می شود!

 شاید گزافه به نظر برسد اما راست این است که در جان همه ما – بازماندگان جنبش چریکی – اندوه و آرزوی یک انتظار حک است. ما در امروز خود نیز چشم به راه دیدار نیمای خود، چشم به راه تحقق آرزوهای خود هستیم. از این زاویه نگاه کتاب خانم مریم سطوت را  چه بسا می‌توان کتاب انتظار ناتمام همه ما دانست!

اندیشه کانونی کتاب عبارت از این است که این ناتمامی، ناتمامی انتظار نیست! عشق نیما در دل مریم شعله‌ور است و به زندگی و فعالیت او گرمی می بخشد! در حقیقت احساسات و عواطف و آرزوهای بزرگی که نیما نماد آن بوده، به صورت خاطره  عشقی آتشین، بستری برای بالندگی و  شکفتگی است و زندگی نو به نوئی در پی دارد و به ارمغان می آورد. ارزش بزرگ کتاب و درخشش پیام خانم سطوت درست در همین ناتمامی وسعت عشق و پیکار است. در زمانه ای که همه ی احساسات و عواطف، نیک ترین امید و آرزوهای بشری با بر چسب «تاریخ مصرف» اعتبار پیدا می کند، نوشتن کتابی در پاسداشت بهترین یادمانده های زندگی چریکی؛ در باره ناتمامی وسعت عشق و پیکار؛ سزاوار بهترین احترام است!

***

  از بازخوانی تمام کتاب صرفنظر می کنم؛ از انزجار خشمآهنگ صفحاتی از کتاب زیر عنوان «خبر هولناک» که روایت جنایت کشتن بهمن از رهبران سازمان است به علت رابطه‌ عاشقانه او و پری رفیق چشم بسته خانه تیمی، و نیز آخرین فصل کتاب زیر عنوان «ناتمام» ، که زیبا ترین توصیف ها از جلوه‌های انسانی درآمیزی دلدادگی و پیکار در سازمان چریکهاست. (از بازخوانی صرفنظر می‌کنم زیرا هرخوانشی برانگیزنده تأویلی در خواننده اش است و من اگر بخواهم خوانش و تأویل های خود را بنویسم خود یک کتاب تازه از کار در می آید!). باری! از باز خوانی کتاب صرفنظر می کنم، تنها اشاره می کنم که کتاب با روشن بینی نوشته شده و به کوتاهی نمونه‌هائی را ذکر می کنم. در پرتو همین روشن بینی است که مواردی از تناقض ها و پارادوکس های موجود در سازمان چریکها، با ادبیاتی شفاف و بی تفرعن از قلم خانم مریم سطوت به روی سطرها و صفحات کتاب تراویده است. – نظیر صفحات ۶۹ ، ۸۰  و نیز از جمله در بند مقابله با رهبری و شماری از بندهای دیگر- در اندیشه به این تناقض ها و پارادوکس هاست که می‌بینیم در جریان مطالعه کتاب لنین، در سوأل های گفته و ناگفته ای که میان نیما و علی – مسئول تیم – رد و بدل می شد، مریم در تأمل های خاموش خود به این نتیجه می‌رسد که ؛« …مطالعات ما به سؤالات مهمی رسیده است. سوآلاتی که به سیاست های اصلی ما بر می گشت.»

در توصیف های او خانه تیمی همچون جزیره ای دور افتاده و بیگانه خو با مردم قلم زده شده است و از این روشن بینانه تر نگاه نقاد اوست به «رفقای مسئول» که اتوریته سازمان را اعمال می کنند! تو می‌خوانی که در ساده‌ترین احساس ها و مفاهیم، متفاوت و متمایز  و حتا در جدا سری با تیپ رفقائی نظیر نیما و خود او قرار دارند! بعد از یک مرافعه نیما با مسئول تیم بر سر گلدان های حیاط که از  ابتکارهای مریم بود، این سطر ها را می خوانیم؛ «…تا آن زمان برای علی ارزش بسیاری قائل بودم و خیلی چیزها از او یاد گرفته بودم اما او با حرفهای آن شبش در عرض چند دقیقه در ذهن من به  فردی سنتی تبدیل شد. به رغم دانش اش، به دنیای دیگری تعلق داشت که با آن بیگانه بودم.»  (ص:۷۷)

در کنار این توصیف ها، در حالی که فضای سرکوب و کشتار رهبران و رعب و نابسامانی ها سرتاسر سازمان چریکها را فرا گرفته، صفحاتی در کتاب به  جد و جهد، به جوش و خروشی اختصاص یافته که در صفوف سازمان چریکها برای بیرون جهیدن از حدودی که در آن به بند و حبس کشیده شده اند، برای بیرون جهیدن از تنگ و کج اندیشی ها که ناکامی هایشان را رقم زده و رقم می زند، برپاست و چونان رودی خرامان دامن گسترده و به پیش می رود.

 مواجهه علی مسئول خانه تیمی با نقی رفیق مسئول سازمان، یک نمونه چشم گیر است. «بحث میان نقی و علی داغ شد . نقی چند بار گفت که لنین چنین و چنان گفته است. علی که در این زمینه از او پیش بود مچش را گرفت که نه، این نقل قول درست نیست و درست آن چنین است… نقی با سوألاتش علی را تا به آنجا برد که او یک‌باره گفت: «به نظرم حرف‌های مسعود احمد زاده با نوشته‌های لنین نمی‌خواند و این ربطی به شرایط ایران ندارد.» (ص؛ ۱۰۵ ،۱۰۶، ۱۰۷«). در ادامه همین مباحثه خشمآهنگ است که مریم می نویسد؛ «نقی عصبانی بود. انگار دهانش کف کرده بود. از چهره برافروخته اش ترسیدم  … رفتارش با ما مانند برخورد با بچه‌ ها بود… کل حرفش این بود که ما بچه فسقلی ها با خواندن یک کتاب می‌خواستیم همه کارها و نظرات رفقای قبلی را رد کنیم. حرف‌هایش را این‌طور به پایان رساند: … رفقا! اینجا یه سازمان مسلح است. اگه می خواستید کار سیاسی کنید، چرا اینجا اومدید؟ صدتا سازمان هست که کارشون خواندن لنین و مارکس است، چرا با آن‌ها نرفتید؟» (ص۱۰۷) آن‌ جور که در کتاب آمده روز بعد و روزهای بعد سکوت تیم و در خود فرو رفتن های ما ادامه یافت تا انروز که «نیما با عصبانیتی که به او نمی آمد گفت: « … مگر ندیدید رفیق چی گفت؟ گفت اگه این حرف‌ها را بزنید جاتون اینجا نیست. می‌فهمید این یعنی چی؟… یک‌باره انگار چراغی در ذهنم روشن شده باشد، فکرم را با صدای بلند بر زبان آوردم: «یعنی ما باید با «انشعابیون» می رفتیم؟»… مدت‌ها بود که انشعابیون را فراموش کرده بودم و اکنون ذهنم مرا به آبان سال ۱۳۵۵ بازمی گرداند.» (ص؛ ۱۰۹)

 علی مسئول خانه تیمی  سفارشش به نیما و مریم همیشه این بود که صبور و شکیبا باشند و سنجیده بیاندیشند و بگویند چون ناشکیبائی و نسنجیده سخن گفتن کار را خراب می کند. برای او چیزی که مطرح بود تغییر سازمان بود و راه و روشی که تحول سازمان چریکها را با کمترین شکاف و انشعاب به سرانجام برساند. او با آینده نگری مسئولانه خود به مریم و نیما قوت قلب می‌داد دیر نخواهد بود که رفیق نقی به گونه دیگری با ما سخن خواهد گفت. روایت کتاب از دیدار دوم رفیق مسئول – رفیق نقی – بخش جالب دیگری از کتاب است؛ می نویسد: «نقی با خودش کتاب هائی آورده بود. از میان آن‌ها «نبرد با دیکتاتوری شاه» نوشته بیژن جزنی را شناختم… نقی اشاره کرد؛ «این‌ها را بخوانید، باز هم کتاب هائی از  تیم های دیگه براتون می‌آورم ». در صفحه  ۱۶۶ مریم می نویسد: «پیش‌بینی علی درست از آب در آمده بود. زبان رفیق نقی تغییر کرده بود. باور نمی‌کردم که این همان رفیق است که بار پیش با ما دعوا کرده و ما را از اخراج ترسانده بود.» در ادامه آمده؛ «مطالعه کتاب «نبرد با دیکتاتوری شاه» تحرکی دوباره به تیم داد».

 این روایت ها در کتاب از این نظر دارای ارزش و اعتبار هستند چون  مستنداتی هستند از سیر تحول سازمان چریک ها و خودویژگی های آن. و در وهله بعد؛ گواهی می‌دهند که کتاب «مادی نمره بیست» ارمغانی است از سفر نقد و نظر در گذشته های سپری شده، و با اینکه گرد و غبار این سفر و  خستگی و اندوهناکی آن بر مسافر ما مشهود است، اما طراوت و سرزندگی روی و بوی او خبر از بیرون جهیدن شجاعانه و آینده نگرانه  نویسنده اش می‌دهد از حبس و زنجیر «نوستالوژی جنبش چریکی». این روایت ها الهام بخش هستند زیرا از سر همین بیرون جهیدن ها از حدود خویش؛ همین طراوت و سر زندگی آینده نگرانه است که ایران فردا را در آزادی و عدالت می توان انتظار کشید و برپا داشت.

 ***

 کتاب خانم سطوت حاوی نمونه‌های شگرفی از جنگ و گریز چریکها  به هنگام شناسائی و محاصره خانه‌های تیمی است. در اینجا نیز تمرکز نویسنده در شرح و شناسائی موقعیت ها روی انسان چریک است؛ انسان هائی با ایمان استوار، شجاع، با هوش و تیزبین و آموخته و آموزش دیده در رهبری عملیاتی. در کتاب  چریکها را رزمندگانی می‌بینیم در نهایت تسلط و آرامش که طرح های عملیاتی شان برای رهیدن از خطر، برای درهم شکستن محاصره گارد و نیروی های تا دندان مسلح و آموزش دیده ساواک، از پیش اندیشیده و با واقع‌بینی، تجربه و  تخصص فنی طراحی شده است. به فکرم می‌رسد که خانم سطوت در این زمینه نیز کوشیده مستنداتی را مطالعه و در کتاب خود به شیوه نمونه پردازی گرد آورد. در آفرینش یک بیوگرافی – رمان این شیوه از ابزارهای اصلی است. اما مهم این است که از خلال این شیوه و تصویرها و توصیف هائی که برساخته،  آری! اینجا و در چنین مواقعی نیز، نگاه نویسنده به انسان چریک خالی از واقعبینی نیست.  زیر عنوان «محاصره خانه تیمی»- درصفحات ۱۸۴، ۱۹۸ – ما با پرتوهائی از چنین واقعبینی روبرو هستیم:«… در خواب عمیقی بودم که دستی تکانم داد. با خود فکر کردم چقدر شب سریع به صبح رسید! علی بود. با انگشت بر دهانش اشاره کرد تا ساکت بمانم. چه شده است؟ آرام گفت: نیما صداهایی توی کوچه شنیده. گمانم محاصره ایم! دلم فرو ریخت.» – ص؛ ۱۸۵ – « نیما گوش به در کوچه چسبانده بود. او را که دیدم دلم دوباره لرزید. یعنی وقت آن اتفاق بد رسیده است؟ نیما مسلسل تیم را در دست داشت.» – ص ۱۸۶ – « آرام به سوی علی رفتم و در کنارش ایستادم… نمی‌توانستم صورت علی را ببینم. شاید او هم چون من از ترس رنگ بر چهره نداشت. از به مرگ فکر کردن تا مرگ را در مقابل خود دیدن راه زیادی است.» – ص ۱۸۹ – « چشم را به درز در نزدیک‌تر کردم، برق اسلحه را در دست شان دیدم؛ وای! چقدر مردان مسلح ترسناکند! … ترس چون حفره‌ای در درونم دهان گشود.» – ص۱۹۴- « … برگشتم تا به سرعت از پله پایین بروم. یک‌باره با نیما که از تأخیرم نگران شده و دنبالم از پله ها بالا آمده بود، برخورد کردم. لحظه‌ای تنگ هم قرار گرفتیم. یک پله از او بالاتر بودم، صورت هایمان درست رو به روی هم قرا گرفت. در روشنایی اندکی که از درز در پشت‌بام به درون راه می یافت، برق چشمانش را می دیدم. گرمای نفسش را بر صورتم حس کردم. هیچ وقت تا این حد به هم نزدیک نشده بودیم. به نظرم آمد که صدای قلبش را هم می شنوم. قلب خودم هم همان قدر بلند می زد.» – ص؛ ۱۹۴ –

پایانه سخن

 بیو گرافی – رمان؛ تاریخ نگاری نیست، هر چند بیرون از تاریخ هم نیست. در بیوگرافی – رمان موضوع و مضمون مرکزی  انسان و بدست دادن شناخت از لایه‌های ناشناخته و پنهان وی و باز شناسی سرشت وجودی اوست در زمانی که هستی دارد و هستی می یابد. موضوع و مضمونی که در کتاب رفیق مریم سطوت تلاش درخوردی در این سمت صورت پذیرفته است.

هر انسان پیچیدگی هائی دارد که با ورود به درون آن‌ها از وجودی در خود به وجودی برای خود ارتفاع می یابد. این هنگام او احساس می‌کند نیمه گم گشته ی وجود  خود را که همه عمر بدنبالش می گشت یافته است! «نیمه ای که انسان با پیدا کردنش آن‌قدر قوی و توانمند می‌شود که دیگر هیچ مشکلی او را از پای در نمی آورد.» – ص ۲۴۸ – بارها پیش آمده که چیزهائی را خوانده ام که به خود گفته ام این را برای من نوشته… نه! با خود گفته ام؛ من این را نوشته ام: « … آنچه از نیما به یادگار با خود می بردم، نیروی زندگی، امیدش به آینده و تغییر بود. می‌توانستم یادگار نیما را با خود همه جا ببرم، نیازی به مخفی کردن آن هم نداشتم … حس کردم … با آنچه از او دارم … همیشه با من خواهد ماند…». ( مریم سطوت، مادی نمره بیست ، صفحه ۲۵۴ )

   ج – ط

 2019. 10. 15

https://akhbar-rooz.com/?p=8350 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ف.شیوا
4 سال قبل

۱- تاریخ مهاجرت رهبری سازمان نیمه اول ۱۳۶۲ است و نه ۶۱.
۲- ای‌کاش آقای طاهر‌ی‌پور پایان داستان را در این معرف لو نمی‌دادند!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x