جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

دغدغه‌های زنان خانه نشین در«وضعیت کرونایی»

تقریبا از تمام زنان خانه‌نشینی که خواسته بودم از وضعیت خودشان در این شرایط کرونایی بنویسند گزارش دریافت کردم. برخی از این گزارش‌ها واقعا دل را به درد می‌آورد. مثل گزارش لادن. زنی جوان، تحصیلکرده و مطلقه که برای تامین مخارج خود و پسرش مجبور شده کارنگهداری از یک سالمندرا تقبل کند

زمانی که تصمیم گرفتم برای قلمی کردن مسائل و مشکلات زنان خانه‌نشین در «وضعیت کرونایی» از آن‌ها گزارش بخواهم نمی‌دانستم که نوشتن همین گزارش‌های کوتاه چه کمکی می‌تواند به آن‌ها، و بواسطه پیدا کردن همدرد، به من بکند. عنوان کردن دردها، به خصوص که بدانی بالاخره کسانی خواهند شنید و قرار نیست کسی تو را با انگشت نشان دهد می‌تواند از تنش و اضطرابت بکاهد. این را من از استقبالی که از درخواستم شد حس کردم. تقریبا از تمام زنان خانه‌نشینی که خواسته بودم از وضعیت خودشان در این شرایط کرونایی بنویسند گزارش دریافت کردم. مینو خوشحال است که سواد دارد و به عنوان یک بازنشسته و خانه‌نشین یادگرفته که چگونه از این «اوقات فراغت» استفاده مثبت کند و به زنان خانه‌دار توصیه می‌کند چیزی بیاموزند. فرح نگران از دست رفتن رابطه‌ها و سرد شدن آن‌هاست، چون نمی‌تواند عشق و محبت خود را با درآغوش گرفتن و بوسیدن عزیزانش به آن‌ها منتقل کند. و می‌پرسد آیا در مسیر تغییر فرهنگ هستیم؟

اما برخی از این گزارش‌ها  واقعا دل را به درد می‌آورد. مثل گزارش لادن. زنی جوان، تحصیلکرده و مطلقه که برای تامین مخارج خود و پسر دانشجویش مجبور شده کار نگهداری تمام وقت از یک سالمند را تقبل کند، چون نسبتا پول خوبی می‌دهند. پسرش جایی دیگر با خواهر مجرد  زن زندگی می‌کند. او می‌نویسد:

«زمانی‌که با واقعه‌ غیر منتظره‌ی شیوع کرونا  مواجه شدم اندوهی عمیق در درون حس کردم و برون‌ریزی این اندوه در من بصورت گریز به تنهایی و ساعاتی بغض و گریه است و فرصتی بیش از این برای پرداختن به این فاجعه ندارم. اما حسی که همواره با من است و از من جدا نمی‌شود اضطرابی  شدیدتر از آن چیزی است که این سال‌ها همواره در وجودم حس می‌کردم، اما این روزها  وسواسگونه‌تر و بیمارگونه تر بروز می‌کند. بخاطر نوع کار وسبک زندگیم احساساتی همچون تنهایی و بی‌حوصلگی و خفقان از خانه نشینی و درگیری با افراد زیر یک سقف برایم مفهومی نداشت، اما حالا حتی امکان دیدارهای هر از گاه از خانواده و پسرم را هم از دست داده‌ام، در واقع من به خاطر سبک زندگیم در یک قرنطینه درونی بسر می‌برم و این قرنطینه اجتماعی یک پوشش ضخیمتر  بر آن است

شانس فریده این است که بچه‌اش قبل از شیوع کرونا بدنیا آمده؛ در بحران‌ها و بویژه  همه‌گیری بیماری‌ها، علاوه بر کم شدن ابزارهای پیشگیری از بارداری، تعداد بیشتری از زنان بر اثر زایمان جان خود را از دست می‌دهند، زیرا منابع بهداشتی در جاهای دیگر صرف می‌شوند و مسلما تعداد این مرگ و میرها در طبقات و اقشار کم‌درآمد و آسیب‌پذیر به مراتب بیشتر است: آن‌هایی که چشم امیدشان به بیمه‌های درمانی و امکانات عمومی است. اما در عین حال فریده هم به عنوان مادری تحصیلکرده و جوان مشکلات خاص خود را دارد:

«برای من به عنوان یک مادر با  نوزادی زیر یکسال در این دوران شرایط سخت تر شده. اما واقعیت این است که قبل از این برهه هم من به شکلی قرنطینه بودم و وقتم در مراقبت از نوزاد صرف می‌شد. مدت‌هاست که وقتی برای خودم و علایق شخصیم ندارم و در حال خدمتگزاری تمام وقت هستم. من خودم بچه خواسته‌ام،  گاه فکر می‌کنم  برای مادرانی که بدون برنامه‌ریزی بچه‌دار شده‌اند چقدر شرایط سخت می‌شود. در این وضعیت کرونایی، کمک یکی دو روز در هفته مادرم را هم ندارم، به علاوه اینکه مجبورم به علت قطع تغذیه در محل کار همسرم، هر روز غذا تهیه کنم. پروسه پاکسازی و جابجا کردن خریدها هم معضلی شده. پوست دست‌هایم به علت شستشوی زیاد خشک و حساس شده. بعد از به دنیا آمدن فرزندم از مرخصی زایمان استفاده کردم و قصد نداشتم تا سه سالگی اش دوباره مشغول به کار شوم ولی اگر این قصد را هم داشتم با توجه به شرایط بازار کار فعلی ، قطعا کارفرمایم میلی به همکاری مجدد با من نمی‌داشت. بیش از هر چیزی خسته‌ام!»

و  زهره زن مطلقه و شاغلِ خانه‌نشینی که چند فرزند دارد، چنان صمیمانه از تنهایی و غم نان می‌گوید که در تمام این سال‌ها از او نشنیده بودم. شاید الان بیشتر آن را حس می‌کند. بله این روزها تنهایی‌ها عمیق‌تر، اضطراب‌ها و دل‌نگرانی‌ها شدیدتر و همدلی‌ها صمیمانه‌تر شده است.

«بعد از تنهایی که این روزها به اجبار تحمیل شد، بعد از سال‌ها به این فکر جدی افتادم که چرا این‌همه درگیر زندگی و فرزندان بودم، به خودم بها ندادم و شریکی برای زندگیم پیدا نکردم و یا اجازه ندادم کسی وارد زندگیم شود و عشق مهمترین مقوله زندگی را از دست دادم. این تنهایی باعث رفتارهایی چون افسردگی، پشیمانی، سکوت‌های تلخ، گاه خشونت کلامی و پریشانی احوال می‌شود، بخصوص که نمی‌توانی شفاف برای اطرافیان توضیح بدهی و بناچار به جبر تحمل متوسل می‌شوی و همه این‌ها در این شرایط شدیدترشده. چرا که برای من که فردی فعال در زمینه اجتماعی و فرهنگی و…. بودم، قطع ارتباطات ودورهمی‌ها و گردشگری‌ها… که بخشی از زندگی من بوده، تنهایی‌ام را عمیق‌تر کرده. گرچه فضای مجازی، خواندن کتاب، موسیقی و فیلم و غیره بخشی از تنهایی‌ام را پر می‌کند اما جایگزین آن روابط نمی‌شود….سال‌ها تلاش کردم  فرزندانم را مستقل و تحصیل کرده بار آورم، اما در شرایط کرونایی مجبور به بازگشت به خانه شده‌اند که در برخی از موارد عدم تفاهم ونوع زندگی برای همه ما مشکل و گاه به جر و بحث کشیده می‌شود و آزردگی بهمراه دارد. آن‌ها سال‌هاست مستقل شده‌اند و زندگی جدیدی با شیوه خودشان آغاز کرده‌اند و حالا به علت تعطیلی کار و بیکاری آن هم با آن شور کار وفعالیت، مجبور به بازگشت شده‌اند، از طرفی من به زندگی خود بدون بچه‌ها شکلی دیگر داده‌ام که  آن هم بهم ریخته شد….به خاطر نگرانی از بیکاری فرزندان و شرایط اقتصادی وعدم امنیت مالی و آتی بر سر خانه گرد غم می بارد و فردایی که نمی‌دانی چیست و نگران که تکلیف فرزندت با آن همه تحصیل وتلاش و اندیشه پویا چه می‌شود در کنار مادری که تنها سرمایه‌اش حقوق کارمندی است. متاسفانه خرد جمعی و فرهنگ دسته جمعی نیز بر جامعه حاکم نیست که تسلای دل شود و صبوری پیشه کنی.»

خانه به عنوان ابتدایی‌ترین نهاد جامعه بازتاب دهنده‌ی تمامی مسائل، مشکلات، سردرگمی‌ها و ندانم‌کارهایی است که در جامعه جریان دارد و این روزها همه‌ی افراد جامعه  فشار و سنگینی آن‌را بر تک‌تک سلول‌های  خود حس می‌کنند. نمونه دیگر آن نسرین: زنی که اساسا دورکار است، درخانه کار می‌کند و عملا سرپرست دو پسر دانشجو است.  در مورد دوران قرنطینه‌اش در خانه می‌گوید:

«بسر بردن درخانه، فضای خفه و بسته آپارتمانی که هیچگونه دید بصری نداری، احساس پرت شدن در یک گودال را به تو می‌دهد، ساعات کاری همچنان نامحدوداست، کارفرمایان باور کرده‌اند که چون درخانه هستی و جایی نمی‌روی، هر زمان و هرساعتی دلشان خواست می‌توانند برایت کار بفرستند، حتی ساعت ده شب، بعد با یک عذرخواهی قضیه را فیصله می‌دهند. ناچاری برای گرفتن مدارک مرتب شال و کلاه کنی و مجهز با ماسک و دستکش مدارک دریافت کنی، باید ساعات کاریت را با کارفرمایان هماهنگ کنی زیرا آن‌ها هستند که تعیین می‌کنند امروز سر کار بروند یا نه ، آیا می‌توانند مدارک درخواستی را بهت بدهند یا نه؟ عدم شناخت از کارفرمایان در محیط کارشان و این‌که آیا بهداشت را رعایت می‌کنند یا نه؟ آیا ناقل هستند یا نه ؟ خود مزید بعلت شده. ضد عفونی کردن مدارک نیز خود کار شاقی است. داشتن دلهره و استرس که مبادا کار ضدعفونی را خوب انجام ندهی و برای خانواده‌ات خطری ایجاد کنی… اما  ساعات کارِ خانه در این شرایط حتی نامحدودتر شده و می‌توان گفت ١٨ ساعته در خدمتشان هستی، چون افرادخانه  تمام مدت در خانه هستند، ریخت وپاش‌ها بیشترو کارها چند برابر شده، از رفت و روب گرفته تا شستن ظروف استفاده شده، پختن غذا چند مرحله‌ایی شده.  قبلا می‌توانستی از بیرون غذای آماده تهیه کنی ولی حالا حتی این امکان را نداری و مدام باید آشپزی کنی، استفاده از بسته‌های سبزیجات آماده معمول بود ولی حالا باید چوب سبزی پاک کردن بخودت بزنی، ضد عفونی کردن مواد خوراکی هم جزء شاق ترین کارها محسوب می‌شود ، حمل خریدهای هفتگی و بردن آشغال‌ها از خانه بابت رعایت کمتر در رفت و آمد خودش کار سنگینی بحساب می‌آید و باعث فشار بر کمر و پاها می‌شود….به همه این‌ها باید تنهایی و دوری ازطبیعت و دیگران را هم اضافه کرد. احساس می‌کنم این دوری باعث سردی روابط شده. حرف‌ها تکراری، ناامیدانه و گاه تلخ و دردناک است.»

ممکن است بسیاری از کارمندان مذکر، عالیرتبه با حقوق و مزایای عالی بتوانند در این دوران فراغت طولانی، به رغم اضطراب‌های موجود در جامعه از اوقاتشان لذت ببرند و با خیال راحت شعار بدهند که بیماری‌های همه‌گیر فقیر و غنی نمی‌شناسد، زن و مرد نمی‌شناسد. اما به رغم اینکه کرونا به عنوان یک بیماری جسمی زنان را کمتر مبتلا می‌کند اما کارِ خانگی و امر مراقبت را چند برابر و گاه به کاری شاق و غیرقابل تحمل تبدیل کرده است. تعطیلی مدارس، مهدکودک‌ها، ادارات و به تبع آن هم‌نشینی مداوم تمامی افراد خانه در محیطی تنگ و کوچک فقط نفس کشیدن را سخت نمی‌کند بلکه شامل تمام کارهایی می‌شود که مربی در مهدکودک، معلم در مدرسه و حتی رئیس در اداره انجام می‌داد، البته به اضافه آنچه که خود کرونا تحمیل کرده است. نظافت و رعایت بهداشت که کوتاهی و غفلت از  آن می‌تواند به قیمت جان افراد خانواده تمام شود و این یعنی احساس مسئولیتی خارج از توان و اضطرابی دائمی.

مستوره‌ی خانه‌دار و مادر دو دانش‌آموز و همسرش که اجبارا خانه مانده، ابعاد دیگری از این خانه‌نشینی را تجربه می‌کند:

«قبل از آمدن کرونا صبح اول وقت بیدارمی‌شدم و بچه ها را روانه‌ی مدرسه می‌کردم و بعد همسرم را روانه ی محل کار و زمانی را تنها در خانه بودم تا آنها برگردند. این زمان تنهایی برایم بسیار ارزشمند بود. در این زمان کوتاه درس می‌خواندم، مطالعه می‌کردم، ورزش می‌کردم و به کارهای خانه می‌پرداختم و به مادر  ناتوان و تنهایم هم  می‌رسیدم. شوهرم بیماری قلبی عروقی دارد، مادرش هم همین بیماری را دارد و در یکی از شهرهای اطراف تهران زندگی می‌کند. شوهرم دلش می‌خواهد به مادرش سر بزند و به او برسد. من‌هم دلم می‌خواهد به مادرم برسم. ولی همواره باید یکی از آن‌ها را انتخاب کنیم چون یکی در تهران و دیگری در شهرستان است. مادرهایی که به خاطر کهولت سن، نه گوش شنوایی دارند و نه خطر را حس می‌کنند و نه توانایی مراقبت از خود را دارند. سواد ندارند و حتی برای  تعویض شبکه‌های تلویزیون نیاز به کمک دارند. کسانی که درآمد خوب دارند راحت می‌توانند برای والدین تنهای خود پرستار استخدام کنند اما در توان ما نیست که چنین کاری بکنیم. حتی مطمئن نیستم پس از پایان قرنطینه شوهرم شغلش را همچنان داشته باشد.  این نگرانی علاوه بر نگرانی‌های دیگر باعث اضطراب و پرخاشگری او شده. همواره مثل یک پلیس مراقب رفتار ماست. مدام باید خودمان را سانسور کنیم که آرامش حفظ شود. تلویزیون نباید بلند باشد. باید مرتب غذا بپزم و متنوع‌تر، چون دیگر غذای بیرون نمی‌شود گرفت. علاوه بر این همه کار و مراقبت و تنش، آزادی و خلوت خودم  را هم از دست داده‌ام که تحمل همه‌چیز را برایم سخت‌تر کرده است.»

در تمامی کشورها اعم از فقیر و غنی، در دوران قرنطینه خشونت خانگی علیه زنان و کودکان بیشتر از گذشته شده است. مصرف الکل و مشکلات مالی، مسئولیت‌های زیاده از حد زنان، تعطیلی و بیکاری فرزندان همگی محرک‌های جدیدی برای خشونت خانگی هستند. دوری و انزوای اجتماعی زنان نیز می‌تواند باعث کنترل کردن آنان و از عاملان خشونت بیشتر باشد. مردسالاری در وضعیت کرونایی در خانه‌ها به مراتب از گذشته حادتر شده. و قطعا در دوران پساکرونایی، در اقتصادهای ورشکسته به ضرر زنان تمام خواهد شد.

در وضعیت کرونایی افراد سالخورده نیز  به مراقبت بیشتر نیاز دارند. چون از همه بیشتر درخطر ابتلا  و مرگ و میر هستند.  آمارها نشان می‌دهد که نیمی از مرگ و میر ناشی از کرونا در میان سالمندان و عمدتا در خانه‌های سالمندان بوده است. شاید در جامعه‌ای مثل جامعه ما که فرهنگی سنتی غالب است مرگ و میر در میان سالمندان کمتر باشد. هیچ آماری در این مورد در دست نیست. اما واقعیت این است در شرایط فعلی مراقبت از سالمندان به امری بسیار جدی و حیاتی تبدیل شده. آیا این واقعیت باعث خواهد شد که در دوران پسا کرونا، صنعتِ مراقبت، بهداشت و نگهداری از سالمندان مورد توجه بیشتری قرار گیرد؟ و یا سیاست‌مداران با پیروی از تز مالتوسی جمعیت و توسل به توجیه «بقای اصلح»ِ داروین، چشم برهم می‌گذارند تا اقشار آسیب‌پذیری همچون سالمندان، حاشیه‌نشینان، کارتن‌خواب‌ها، ولگردان، معتادان، و طبقات کم‌درآمد که همیشه موی دماغ سیاستمداران و منتقد سیاست‌های آنان هستند شر خودشان را کم کنند و در این راستا هم نان‌خور‌های «بیکاره» کم شوند و هم از دست جمعیت‌های منتقد کمی آرام بگیرند؟ تز ایمنی گله‌ای گرچه نه خیلی علنی، در واقع همین سیاست را پیش گرفته است. از جانب سیاست‌بازانی که بزرگترین بهره‌کشان از زمین و انسانند، از ازدیاد جمعیت می‌نالند و به بهانه‌ی نجات زمین، مستقیم و غیرمستقیم از هر آنچه که انسان‌های بیشتری را قلع و قمع کند حمایت می‌کنند. 

مینا کارمند خانه‌نشین و مجرد علاوه بر احساس تنهایی و ترس، نگران بیکاری و فقر خانواده‌اش است. برایشان کادوی عید الکل می‌برد چون به نظرش مناسب‌ترین کادو در این زمان است. فقر و بیکاری در جامعه‌ای طبقاتی و  اختلافات فاحش طبقاتی معضل اساسی بسیاری از خانواده‌ها و به تبع آن زنان در این دوران است. زنان به عنوان، همسر، مادر، خواهر، فرزند و مدیرِ دخل و خرج خانواده….

«چیزی که در مورد ترس از بیمار شدن پدر همیشه با ما بوده این است که به جز من که کار می‌کنم بار اقتصادی کل خانواده بر دوش اوست.  برادرم که به تازگی از سربازی بازگشته در مغازه مکانیکی ماشین‌های معدن پدر کار می‌کند. منتها اگر پدر نتواند کار کند هنوز برادر آنقدر مسلط به کار نشده که کار را به تنهایی بگرداند. در نتیجه با اینکه درآمد پدر به نسبت خوب است همیشه این ناامنی وجود دارد که اگر نتواند کار کند سرنوشت مادر و خواهر و برادر چه می‌شود. این موضوع از چند ماه پیش که بیماری دیابت به سراغ او آمد مدام با ما بود. مادر نیز بیماری دوقطبی دارد و در این دوران به خاطر تعطیلی کلاس‌هایی که برای آرامش اعصاب می‌رفت اضطراب و تنشش بسیار زیاد شده. حضور اجباری و مداوم در فضای کوچک خانه پدر همراه با مادری بیمار  واقعا اعصاب خردکن بود و ترجیح دادم به خانه خودم بازگردم. نگران کار خودم نیستم و می‌توانم آن را به صورت دورکاری انجام دهم و چون در خانه تنها هستم برایم سخت نیست. اما به هرحال در این مدت بسیاری از نیروی کار- حتی متخصص- تعدیل شده و در بازار بیکارند، بنابراین ما هم سر سال خیلی نمی‌توانیم سر افزایش حقوق چانه‌زنی کنیم و همین‌که با ما قرارداد را تمدید کنند باید راضی باشیم.»

زهرا نیز نگران از دست دادن کارش است. نگران بهداشت محل کارش وقتی که به کار بازگردد، نگران تعدیل یا کم کردن دستمزدش…. و شراره: او در شرایطی نبود که برایم گزارش بنویسد اما در گفتگوهای مداوم با او می‌دانم که مشکلاتش به عنوان زنی خانه‌دار با سه  فرزند و یک شوهر همواره بیکار در زیرزمینی کوچک، کمتر از دیگر زنان نیست. اما آنچه او را در این روزها از پای درآورد این بود که نتوانست بر مرگ پدرش سوگواری کند، او را در آخرین لحظات در آغوش بگیرد و از او خداحافظی کند یا حتی بر خاکش بیفتد و شیون کند.  شاید  اگر برای او هم امکان داشت پدرش را در خانه نگهدارد، انواع امکانات و تجهیزات پزشکی و تنفسی برایش فراهم کند، به خاطر کمبود تجهیزات پزشکی در همان شب اول بستری شدن در بیمارستان جان نمی‌داد. و شاید اگر سرمایه‌سالاران به جای خصوصی سازی امر درمان و نادیده گرفتن امر بهداشت و درمان عمومی به فکر مردم و منافع آنان بودند جان خیلی‌ها در امان می‌ماند از جمله کادر بهداشت و درمان که با سازوبرگ ناکافی در صف اول این مبارزه ایستاده‌اند.

اما، نعیمه زنی میانسال و بدون فرزند که به تنهایی با همسرش زندگی می‌کند، در پاسخ سوال من فقط همین چند جمله را نوشت: «بخاطر اینکه مشکل مالی ندارم زندگی سختی در این ایام ندارم فقط نگران مردم هستم  و سعی می‌کنم‌ تا جایی که می‌توانم برایشان کاری بکنم. مشکلات ‌من در مقابل مردم‌ آ‌نقدر کوچک است که قابل ذکر نیست. من و شوهرم‌ تمام‌مدت در خانه هستیم و سرمان گرم است.»

و ژیلا پزشکی جوان و موفق، سرپرست چهارکودک، خارج از ایران، از تلاش‌هایش برای استفاده بهینه از این «اوقات فراغت» و یاری به دیگران می‌گوید:

«زنی ۵۵ ساله و مادر چهار فرزند هستم. سه فرزند بزرگسالم در شهرهاى مختلف مشغول کار و تحصیل هستند و از زمان شروع قرنطینه فقط بشکل تلفنى یا نوشتارى تماس داریم. با دختر ١٢ ساله‌ام در یک آپارتمان نزدیک جنگل زندگى می‌کنیم. شغلم  روانکاوى است و مطبم چسبیده به خانه. در عین حال یک‌ماه است که مطب را بخاطر کوید١٩  تعطیل کردم. مدارس تعطیل هستند و دخترم که کلاس شش دبیرستان است از طریق إیمیل از معلم‌هایش موضوع درس و تکالیفش را دریافت می‌کند. مدت شش هفته است که در قرنطینه هستیم. براى خرید از همکارى شوراى همسایگى کمک می‌گیریم و در ازای آن براى شورا ماسک می‌دوزیم. براى جلوگیرى از افسردگى  تمام ساعات روز را برنامه‌ریزى کرده‌ایم. فعالیت‌هاى زیادى داریم: نظافت و ایجاد نظم جدید در خانه، مطالعه، دیدن فیلم، گوش کردن به موسیقی، رقص، بازی تاتر، ورزش در خانه، پیاده‌وری در جنگل، خیاطی، دوختن ماسک و لباس عروسک، نقاشى، بافتنى، رنگ کردن سنگ‌ها و گذاشتن آن‌ها کنار خیابان درموقع گردش، پختن غذاها و کیک‌هاى مختلف و اختراعى و…  دخترم برای کارهای مدرسه‌اش برنامه دارد و در این زمینه مزاحمت زیادی برای من ندارد. در روز حتماً ساعت هایى را جدا از هم برنامه ریزى می‌کنیم که هر کس خودش تعیین می‌کند چه کند: تلفن و چت با دوستان، گوش دادن به موسیقى، نقاشى، مطالعه و…  این نمونه‌ها روحیه بچه‌ها و خانواده‌ها را شاد نگه می‌دارند و یک آینده کوتاه مدت در این دوران با آینده نامعلوم به بچه‌ها و خانواده هدیه می‌دهد. اخبار مربوط به کرونا را فقط از طریق راه‌هاى شناخته شده مانند سازمان جهانی بهداشت WHO یا انستیتو روبرت کُخ RKI و فقط یک‌بار در روز دنبال می‌کنم و به بچه فقط اطلاعات لازم را منتقل می‌کنم تا مضطرب نشود.  خواب صبح و بیدارى شب به مدت طولانى‌تر از معمول به بچه‌ها احساس خوب تعطیلات را می‌دهد و به بزرگسالان آرامش. نوشتن و نقاشى دفترچه خاطرات به تعدیل روانى کودک و بزرگسال کمک فراوانى می‌کند.   اینجا ما امکانات زیادى براى تعدیل افت درآمد ناشى از کرونا داریم.  باید حتماً به این امکانات توجه کنیم و بموقع تقاضا بدهیم. این امکانات در کشورهاى مختلف متفاوت هستند. باید با دولت‌ها وارد مذاکره شد و از آن‌ها کمک گرفت.  از تماس تلفنى با پزشک خانواده غافل نشویم و در موارد نگرانى و بیمارى با او مشورت کنیم….»

باری، به نظر می‌رسد در این وضعیت کرونایی هشیاری، حساسیت و آگاهی طبقات میانه و بعضا  بالا وکل جامعه نسبت به وضعیت طبقات فرودست بیشتر شده. بسیاری به این نتیجه رسیده‌اند که تغییری بنیادین لازم است. اینکه «سلامت آسیب‌پذیرترین اقشار و افراد در جامعه عامل تعیین‌کننده برای حیات همه ماست».  اما آیا این رویکرد در دوران پساکرونایی هم به قوت خود باقی خواهند ماند؟  با توجه به اینکه آنانی که از این بحران جان سالم بدر می‌برند عمدتا این طبقات هستند چقدر می‌توان امیدوار بود که در دوران پساکرونایی به جای دنیایی راستگرا و خودمحور با  دنیایی انسانی‌تر و تاییدگر هستی و طبیعت مواجه شویم؟ آیا در آن دنیا کسی به فکر بیمه‌بیکاری برای بیکاران، سرپناه و غذا برای آوارگان، درمان، بهداشت و پیشگیری عمومی، امکانات برای سالمندان و معلولین جسمی و ذهنی خواهد بود و یا باز و این بار با اقتصادی ورشکسته به روال و رویکردهای گذشته بازخواهیم گشت؟

ابعاد فاجعه در اقشاری چنان هولناک است که همه را به وحشت انداخته، آن‌قدر که همه به همیاری روی آورده‌اند، حتی مبارزین و کسانی که چشم‌اندازشان دنیایی دیگر بود: برای کمک به  زنان ومردانی که حتی امکان خانه‌نشینی ندارند و برای لقمه‌ای نان روزانه باید به دنبال کار بدوند، دستفروشی کنند، خدمتکاری کنند، در میان زباله‌ها به دنبال غذا  بگردند و …. اما آیا این همیاری‌های موردی، اندک و کوتاه مدت که حتی نمی‌تواند حداقل نیازهای این اقشار را پاسخ دهد راه حلی اساسی است؟  آیا نباید نیرو و توان خود را برای تغییر بنیادین این شرایط به میدان آوریم؟ آیا نباید روی هدف اصلی خود یعنی طرح شعارهای مطالبه‌گرانه و بسیج اقشار فرودست و آسیب‌پذیر تمرکز کنیم؟ فرصت‌ها را از دست ندهیم و توفنده‌تر از گذشته  با بسیج و تشکل اقشار فرودست برای مبارزه در دوران پساکرونا که سرمایه‌داریِ ورشکسته وحشی‌تر و مردسالاری زن‌ستیزتر خواهد شد آماده شویم؟

زنان آرزم (آورد رهایی زنان و مردان)

 اردیبهشت ١٣٩٩

                                                                                                  

https://akhbar-rooz.com/?p=26589 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x