پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

دمکراسی، برنامه ریزی و «اطلاعات انبوه»؛ سوسیالیسم برای قرن بیست ویکم؟ – مانتلی ریویو، ترجمه: ا. مانا

این تصور که فقط بازار قادر است مقررات یک اقتصاد نوین را، با وجود پیچیدگی های غافلگیر کنندهٔ آن، وضع نماید و برنامه ریزی را از دستور کار خارج سازد در عصر «اطلاعات انبوه» اعتبارش را از دست داده است. انتخاب بین برنامه ریزی و آزادی، ساخته ای ایدئولوژیک بوده که توسطِ هایِک و دیگر روشنفکران اصلی طبقهٔ صاحبانِ دارایی های مالی ابداع گردید. کارآمدی تک - هسته ای و طبیعت انسانی چند - مرکزی می توانند به طور همزمان، توسطِ دمکراسی و به روشهای مختلف یکجا جمع شوند
Menschenmenge übergibt großen Würfel mit Ja oder Nein-Entscheidung. (imago images/Ikon Images/Klaus Meinhardt )

این مقاله بر اساسِ سخنرانی های ۲۰۱۸ در مسکو و کمبریج و ۲۰۱۹ دانشگاه نرمال شانشی در شیان، و دانشگاه سیاست و قانون در پکن تهیه شده است.

پس از بحران مالی ۲۰۰۸، طبقات حاکمِ غرب  توانِ حفظ توافق اجتماعی در کشورهای خود را تا حد زیادی از دست دادند. همانطور که ولفگانگ استریک گفته است، پس از آغازِ بحران پَساجنگ در سال های پایانی دههٔ ۱۹۶۰، دولت ها هنوز قادر بودند از تورم و بدهی در جهت تببینِ قرداد محلی اجتماعی استفاده کنند. از سال ۲۰۰۸ این امکان از دست رفت. شاخه های بخشِ مالی سوداگر که به گونه ای متناقض، بعد از بروزِ بحران، نقشِ دستوری خود را یک کاسه می نمودند دیگر چیزی برای عرضه به اکثریت مردم نداشت. دولت ها در همه کشورها، در پاسخ به قیام ها (مانند قیام جلیقه زردها در فرانسه)، و حتی در غیاب آنها، به اقتدارگرایی و هراس افکنی متمایل گردیدند. این فرمولِ سیاسی (و یا مفهومِ کنترلِ) آن چیزی گردید که به سرمایه درای نئولیبرال یغماگر معروف شده است.   

بلوک شوروی نیز نخستین نشانه های بحران را در اواخرِ دههٔ ۱۹۶۰ به نمایش گذاشت. با توسلِ به زور علیه تلاش های مردمِ چکسلواکی، برای تبدیلِ سوسیالیسم دولتی به سطحی پیشرفته تر از نیروهای مولد، سیستم شوروی نشان داد که ظرفیتهایش را برای مدرنیزه کردن – بدون لغزش مجدد به سوی اقتصاد بازار و سرمایه داری از دست داده است (و این در چکسلواکی نیز یکی از انتخاب ها، ولی نه تنها انتخاب، بود). حتی با این وجود، اتحاد جماهیر شوروی و بلوک متحدش تا سالهای پایانی ۱۹۸۰ ساقط نگردیده و در نتیجه ایدهٔ سوسیالیسم، با مشکلات و امکاناتش، برای بیست سال بعد نیز با سوسیالیسم دولتی شوروی پیوند خورده بود. حداقل برای یک نسل، این تصور که در دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم زندگی می نماییم، با پایین آمدن پرچم داس و چکش از فراز کرملین در ۱۹۹۱، به پایان رسید.

گرچه، توسعهٔ نیروهای مولد و محدودیت ها در زمینهٔ کنترل اجتماعی بر نیروهای طبیعت از زمانِ شروع بحران در سالهای پایانی ۱۹۶۰ در واقع به مرحلهٔ نوین انقلابی وارد شد. این مرحله می تواند «انقلاب اطلاعات» نامیده شود – عصری متمرکز بر اعمالِ تئوری های اطلاعاتی چون سیبرنتیک توأم با پیشرفتهایی در تکنولوژی کامپیوتر و شبکه های ارتباطات دیجیتال، که در اینترنت تجلی یافتند. در شرایطِ سرمایه داری، این امر تا کنون به اقتصادی دانش بنیان منتهی گردیده است noönomy))،  که با امکانات اجتماعی، و خود – تنظیمی همزادش، با ویژیگیهای خصوصی سلبِ مالکیت سرمایه دارانه سازگاری ندارد.

در کتابِ «گروندریسه» یادداشت های اولیهٔ «کاپیتال»، مارکس پیش بینی کرد که چگونه ماشین ها، «سرمایهٔ ثابت»، نهایتاً به سیستمی اتوماتیک فرا خواهند روئید. «روشهای کار از دگردیسی های مختلفی گذشته، که اوج آن ماشین خواهد بود، و یا حتی سیستمی اتوماتیک از ماشین آلات، …….، که توسطِ ماشینی خودکار (Automaton) به حرکت در می آیند، نیروی محرکه ای که خود در جنبش است. این ماشین خودکار اندام های مکانیکی و فکری متعددی را شامل می گردد، که کارگران فقط حلقه های آگاه آنرا تشکیل خواهند داد». ماشین آلاتِ اتوماتیک، نمادِ دانشِ اجتماعی تبدیل شده به دارایی هایی است که توسطِ سرمایه کنترل می گردد: «انباشتِ دانش و مهارت، و همچنین انباشتِ نیروهای مولدِ عمومی توانِ فکری اجتماعی – بدینوسیله توسط سرمایه (نقطهٔ مقابل کار) جذب می گردد ……..  تا جایی که ماشین آلات و در کُل نیروهای مولدهٔ اجتماعی، با انباشتِ دانش اجتماعی توسعه می یابند، کارِ اجتماعی در سرمایه بازتاب خواهد یافت و نه در خودِ کار».

با آنچه گفته شد تضادی را که در حال حاضر تجربه می نماییم می توان چنین خلاصه نمود: توانِ فکری اجتماعی (اینترنت) – اشتراکی، به هم پیوسته و اجتماعی است ولی توسطِ سرمایه کنترل می گردد – که عبارتست از تعداد کمی از شکرکت های بزرگ چون گوگل، فیسبوک، اَپل، مایکروسافت و آمازون. این شرکت ها در عین حال چون چشم و گوش های ایالات متحده و متحدین جاسوسِ انگلوفونِ آن عمل می نمایند – چشمان پنجگانه – که خودشان نیز با سازمانهای فاینانس (مالی) چون بلک راک (BlackRock) و منافعِ مورد حمایت آنها گره خورده اند.

انقلابِ اطلاعات زمانی شتاب گرفت که دولت نیکسون پشتوانهٔ طلای دلار را حذف نمود، و خود را از ضرورتِ موازنهٔ دفاتر مالی رهانید، البته تا آنجایی که اعتمادِ صاحبان دارایی ها به قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا پابرجا، و دلار آمریکا جایگاه خود را به مثابه ارزِ ترجیحی برای پرداخت ها در اقتصاد جهانی حفظ نماید. این کمک نمود که تکنولوژی اطلاعاتی (IT) خود را در دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به عنوان پدیده ای آمریکایی معرفی نماید: سیلیکون ولی (۱). در سال های اولیه، جمع آوری اطلاعات برای سازمان های جاسوسی، به تحقیقاتی دامن زد که انحصارات عمده IT از آن بوجود آمدند. این جمع آوری در آغاز با مشکل ذخیرهٔ داده ها مواجه بود – مشکلی نه چندان متفاوت از آنچه بخش بسرعت در حالِ رشد مالی نیز تجربه می نمود. حتی بزرگترین کامپیوترهای آن زمان (پردازنده های مرکزی) نیز قادر به سامان دادنِ میزان اطلاعاتی که نوآوریهایی چون مشتقات بورس، اوراق بها دار، و سرمایه گذاریهای کلان (با مبالغ استقراضی)، تولید می نمودند نبود. در ۱۹۸۶، شرکتی که بر اساسِ ساختاری خوشه ای در حال توسعهٔ داده های موازی بود، تِرادِتا (Teradata)، اولین سیستم از این نوع کامپیوتر را به کسب و کارهای زنجیره ای «ک. مارت» (Kmart) عرضه نمود، شرکتی که از فروشگاههای زنجیره ای عرضهٔ کالا با بهایی نازلتر از بازار، به یکی از بانکهای سایه تبدیل شد.

امروزه حتی گوگل، فیسبوک، آمازون و بقیهٔ انحصارات بزرگ، به موازاتِ حکومت هایی که با آنها همکاری نزدیک دارند، (حکومت هایی که مدام تحرکات مردمشان را تحت نظر دادرند)، کنترلِ میزان اطلاعاتی را که به صورتِ تصاعدی در حال افزایش است، دشوار می یابند. ذخیره شده در چندین هزار سِرور تجاری، اطلاعات انبوه توسط سیستم های مخصوصی تجزیه و تحلیل گردیده (مثل سیستم فایل های گوگل) – سیستمِ قابل گسترش فایل های توزیعی که برنامه های کاربردی و بزرگ مقیاس را پشتیبانی می نمایند.

با این اوصاف اینترنت مختصِ دارندگان سیستمهای IT نیست. امروز بیشتر مردم به شیوه های مختلف به اینترنت دسترسی داشته، و حتی مناطقی که مشکل برق دارند بسرعت عقب ماندگی ها را جبران می نمایند. این، پتانسیلِ دمکراتیکِ انقلابِ اطلاعات را برجسته می نماید، چون در حالی که اینترنت و تکنولوژی مربوطه «ظرفیت های نوینی می آفرینند ……… این ظرفیت های جدید ممکن است برای آنانی که محروم بوده اند مهمتر از کسانی باشد که قبلاً به آنها دسترسی داشتند».

اطلاعات و دانش بلافاصله اجتماعی می گردد، فقط رژیم سرمایه داری – با الحاقِ حقِ مالکیت فکری به آن، از جمله در مورد داروهای نوین، چنین اطلاعاتی را از حیطهٔ استفادهِ عمومی دور نگه می دارد

اطلاعات و دانش بلافاصله اجتماعی می گردد (اصولاً کسی می تواند اطلاعاتی را در اختیار داشته باشد بدون آنکه دیگرانی از آن محروم گردیده باشند)، و فقط رژیم سرمایه داری – با الحاقِ حقِ مالکیت فکری به آن، از جمله در مورد داروهای نوین، چنین اطلاعاتی را از حیطهٔ استفادهِ عمومی دور نگه می دارد. از نظر تکنیکی، نیروهای مولدهٔ جدید باید قادر باشند که جهان را به سوی جامعه ای انسانی تر هدایت کنند، ولی انواعِ طبقه بندی ها توسعه یافته اند که انها را به محدودیت های سرمایه داری مقید گردانند. در سال ۲۰۰۹ گردهمایی سالانهٔ «فوروم جهانی اقتصاد» در داووس «معاملهٔ نوینی» را ارائه نمود که هدفش تبدیلِ فراهم آورندگان اطلاعات به «دارندگان فعالِ دارایی» بود. گرچه، جاذبهٔ ویژگی رهاییبخشِ جنبه های فراوانی از «هستی دیجیتال» نیروی بهره کشانهٔ آن را از نظرها پنهان می دارد. شبکهٔ الکترونیکی همه جا حاضر، موانع باقیمانده ای که زندگی خصوصی را از کار جدا می نماید از میان بر می دارد. در کنار ماشینهای قابل انعطاف و مفردکاری، اقتصادِ مشترکی که در آن تمامِ جنبه های فردیت و تملک (دوچرخه، خودرو، خانه و غیره) قویاً پولی گردیده است، تمام هستی بشر را، در همه حال، تحت نظم سرمایه در می آورد.

با این وجود، این تصور که فقط بازار قادر است مقررات یک اقتصاد نوین را، با وجود پیچیدگی های غافلگیر کنندهٔ آن،  وضع نماید و برنامه ریزی را از دستور کار خارج سازد (تزِ فردریک هایِک ایدئولوگ برجستهٔ اقتصاد نئولیبرالی)، در عصر «اطلاعات انبوه» اعتبارش را از دست داده است. انتخاب بین برنامه ریزی و آزادی، همیشه ساخته ای ایدئولوژیک بوده، که توسطِ هایِک و دیگر روشنفکران اصلی طبقهٔ صاحبانِ دارایی های مالی ابداع گردید. کارآمدی تک – هسته ای و طبیعت انسانی چند – مرکزی می توانند بطور همزمان، چنانچه مارکسیست لهستانی ودیمِش براس (Wlodzimiers Brus) در سالهای آغازین دههٔ ۱۹۷۰ یادآور گردید، توسطِ دمکراسی و به روشهای مختلف، یکجا جمع گردند.

«ما در زمان ویژه ای زندگی می نماییم که تکنولوژیهای جدید، امکانِ کاهش میزان مقررات را همزمان با افزایش میزان نظارت و تولید نتایج مورد دلخواه، ممکن می گرداند»

یک سیستمِ سیبرنتیک انعطاف پذیر برنامه ریزی، مرتبط با اولویت های منفرد دیجیتالیزه شده، که در چهارچوبِ بزرگتری جمع گردیده اند، همانگونه که سوپرمارکت ها نیازهای مشتریان را مدیریت می نمایند، یکی از روشهای انجام این مهم است. یا به گفته ی تیم اُ رایلی استاد سیلیکون ولی: «ما در زمان ویژه ای زندگی می نماییم که تکنولوژیهای جدید، امکانِ کاهش میزان مقررات را همزمان با افزایش میزان نظارت و تولید نتایج مورد دلخواه، ممکن می گرداند».

چگونه می توان اطمینان یافت که در تقاطع اقتدارگرایانهٔ کنونی، چنین مقررات گذاری دمکراتیک خواهد بود؟

انقلاب اطلاعات در چشم اندازی تاریخی

انقلابِ اطلاعات، که چون روند نهایی ارتباط متقابل همگانی و حقیقی همهٔ مردم جهان در نظر گرفته شده است، در مقایسه با انقلاب صنعتی و پیشتر از آن انقلاب نوسنگی که اهلی نمودنِ گیاهان و جانوران را به همراه داشت، می تواند به مثابهِ سومین فشردگی بزرگ مکانی – زمانی در تاریخ بشر درک گردد. یک عنصرِ مشترک جهش های کیفی در چگونگی استفاده جوامع انسانی از انرژی خورشیدی، به دلایلی واضح، آن بود که مزیتِ اولیهٔ آن تقویت طبقات حاکم زمانه بود. با این وجود،  مزیت های مبادله و ظرفیت های جنگ آفرین در حیطهٔ روابط خارجی، و فرصت های استثمار در حیطهٔ تولید و بازتولید، بطور ناگزیر امکاناتِ ذهنی و واقعی را برای نیروهای تابع بوجود آورد. اگر خود را به انقلابات صنعتی و اطلاعات محدود گردانیم، می توان تفاوتهای کلیدی میانِ دو سوسیالیسمی را که مشخص نموده ام نمایان نماییم: آنچه که سوسیالیسم کارگرانِ صنعتی نامیده ام، و اکوسوسیالیسم دیجیتال و «اطلاعات انبوه».

مرکز انقلاب صنعتی در بریتانیا بود، که منابع انسانی و مادی امپراطوریش را به کار گرفت. برخاسته از این تغییر، سرمایه داری در غربِ آتلانتیک شیوهٔ جدید تولید و برابری ملی را (به مثابه روشِ نوظهور) روابط خارجی یکجا ارائه نمود. این امر به حکومت های رقیب امکان داد که در برابر برتری انگلوفون مقاومت نموده، که از حکومت مطلقهٔ فرانسهٔ شروع و به پروس – آلمان، ژاپن و غیره تعمیم یافت تا عقب ماندگیهای صنعتی را جبران نموده، و سایر امپراطوریهای سرزمینی (چین، ایران و عثمانی) را در معرضِ فرمانروایی غرب قرار دهند.

در جریان قرنی که به دنبالِ انقلاب صنعتی آمد، سوسیالیسم کارگری به مثابهِ نیروی فرعی داخلی برای جایگزینی آن ظهور نمود. جنبش کارگری الهام گرفته از مارکس، انگلس و انترناسیونال اول که آنان بنا نهادند، در جریانِ جنگ جهانی اول نابود شد، اما سوسیالیسم حکومتی به شیوهٔ شوروی، عقب رانده شده به موضعِ رقیبی خارجی که با سرمایه داری لیبرال مواجه بود، در آغاز به گونه ای موفقیت آمیز انقلاب صنعتی را تکرار نمود، چنانچه مدعیان پیشین نیز چنین کرده بودند.

امروزه در میانهٔ تغییرِ جهانی – تاریخی دیگری به نامِ انقلاب اطلاعات هستیم. این انقلاب در بُعد خارجی دنیای رو به افولِ غرب را – به رهبری ایالات متحده – در مقابل یک بلوک ناهماهنگ و عمدتاً غیرداوطلبانه قرار می دهد. در کشورهایی چون برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی بازتولیدِ سرمایه داری یا بازسازی نئولیبرالی آشکارساخت که این بازتولید به دفاع  از استقلالِ آنها برنخاسته و در عوض به تابعیت از فرمانروایی جهانی غرب منجر می گردید. بنابراین در عرصهٔ روابط خارجی امکاناتِ جدید در وهلهٔ اول به توانمندسازی غرب منجر گردید، که در جایگاه رفیعِ فرمانروایی در زمینه های اقتصاد ژئوپلتیکی، نظامی، جاسوسی، مالی و فرهنگی قرار دارد، و امکان تهاجم در هرزمانی که این هژمونی به خطر افتد را به آن می بخشد. سیستم های غیرقابلِ دسترسی برای چشم های پنجگانه جاسوسی، مانند آنچه توسطِ غولِ IT چینی هواوی کنترل می گردد، با همهٔ ابزار مورد تهاجم قرار می گیرند، از تحریم گرفته تا به گروگان گرفتن، تا این برتری حفظ گردد.

در حیطهٔ داخلی، دستاوردهای انقلاب اطلاعات در راستای سرکوب طبقاتی و استثمار فزاینده مورد استفاده قرار گرفته اند. فناوری تشخیص چهره همراه با تحت نظر داشتنِ مداوم مردم امکان کنترل تمامیت خواهانه را افزایش داده است

در حیطهٔ داخلی، دستاوردهای انقلاب اطلاعات در راستای سرکوب طبقاتی و استثمار فزاینده مورد استفاده قرار گرفته اند. فناوری تشخیص چهره همراه با تحت نظر داشتنِ مداوم مردم امکان کنترل تمامیت خواهانه (در همه بخشهای طیف ثروت) را افزایش داده است، سیستم های غیر شخصی نظم و کنترل، آگاهی مشخصی از رفتارهای انسان را، بدون رضایتش،  فراهم می آورند.  مارسلو لنکا، یک متخصص سویسی مهندسی – اعصاب (Neuroengineering) با مطالعهٔ انحرافات تحمیلی به مغز و دستکاری هویتی توسطِ شرکتهای بزرگ IT، هشدار می دهد که زمانی، که این شرکتها بتوانند اولویتهای مردم را جهت دهند، چندان دور نیست. او بحثِ «حق تداوم روانشناسی» (Right to Psycological Continuity) را پیش کشیده است تا از تغییر شخصیت که قبلاً در نیروهای نظامی آزمایش شده است جلوگیری نماید.

کاربردهای جدید IT محدود به غرب نیستند، به استثنای اینکه آنها در متنِ بحران معنوی ناشی از محدود شدن امکان زندگی اکثریت مردم عمل می نمایند. سیاستهای ریاضتی برای درمانِ بدهکاری غیر قابل درمان و بی مسئولیتی مالی – جنگ های کثیف – و مهاجرت انبوه به خرافات، سطحی گری و عوامگرایی در فرهنگ عامه دامن می زند. اینترنت، به تعبیر مارکس مغز اجتماعی، چون هر مغز بیولوژیکی دیگری، بیش از آنچه بتواند آزادنه بیان گردد در خود ذخیره می نماید. با این وجود در پوششِ ناشناس ماندن، کاربرانی چون «دانلددوک ۲» و رفقای مجازیش که بیمی از آفرینش چرخه ای نزولی ندارند که در آن نسل جدیدی از سیاستمدارانِ عوامگرا که از غرایزشان تغذیه می نمایند، به تغییر هر چه بیشترِ علایم راهنما و مانند آن می پردازند. آیا این می تواند دستمایهٔ اجتماعی باشد که بر پایهٔ آن یک سوسیالیسم جدیدِ دمکراتیک و اکولوژی – محور بنا گردد؟

کشورهای سوسیالیست پیشین (مانند چین و روسیه) که مجدداً وادار به ایفای نقش مدعی شده اند، علیرغم گذار به سرمایه داری، تا کنون قادر به آفرینش یک جهان بینی منسجم جایگزین و روشهای زندگی نگردیده اند که جذابیتی کافی برای برکشیدنِ آنان به جایگاه هژمونیک داشته باشد. در حالی که از حدی از جهت گیری و حمایت حکومتی برخوردارند، آنان نیز در معرضِ دکترین نئولیبرال و فرهنگ غالبِ غرب قرار دارند که مراقبت از استقلال آنها را زیر سؤال می برد.

برای هدایت بشر به احتراز از یک جنگِ اتمی تمام عیار و نابودی زیست کره زمین، حیاتی است که زیربناهای IT شفاف سازی گردیده و تحت مدیریتی دمکراتیک قرار گیرند

بنابراین انقلاب اطلاعات، شرایطی را بوجود آورده است که در آن، بار دیگر، امکانات در وهلهٔ اول به توانمند سازی  طبقات حاکمهٔ غرب ختم گردیده – ولی در هر دو عرصهٔ روابطِ خارجی و روابطِ تولیدی – توان آنان برای تحمیل رژیم نئولیبرالی به خطر افتاده است. برای هدایت بشر به احتراز از یک جنگِ اتمی تمام عیار و نابودی زیست کره زمین، حیاتی است که زیربناهای IT شفاف سازی گردیده و تحت مدیریتی دمکراتیک قرار گیرند. تا به اینجا، همه تلاشها برای انتقال مدیریت اینترنت و شبکه های جهانی به تشکیلاتی چند جانبه، حتی پس از روشنگری های ادوارد اسنودن در مورد تحتِ نظر داشتن مردم جهان توسط چشم های پنجگانه، توسط ایالات متحده، اتحادیهٔ اروپا، و سازمان خصوصی تعیین عناوین (ICANN، واقع در کالیفرنیا) به ناکامی کشانده شده اند. این حقیقت که اقتصادِ دانش بنیان سرمایه داری – از رهگذرِ اینترنت و ماشین های هوشمند مرتبط با آن و یا روش های دیگر – به کلی به IT وابسته گردیده است، امکان از رده خارج شدن آن به دلایل سیاسی، غیر از مواردِ موقتی و محلی را، منتفی می نماید. بنابراین، به طریقی، دسترسی به اینترنت با این واقعیت تضمین گردیده است، که به جزئی جدایی ناپذیر از عملکردِ اقتصاد تبدیل شده است.

چگونه می توان از نیروهای مترقی انتظار داشت که خود را از این درهم آمیختگی دوسویه رها نموده و به شفافیت دمکراتیک دست یابند؟ از نظر من این بستگی به چشم اندازهای اقتصادی سرمایهٔ سوداگر، و نیروی اجتماعی راهنمای غرب، دارد. ممانعت از جنگی تمام عیار، سقوط جدیدی از نوع ۲۰۰۸، گذار به شیوهٔ تولید جدیدی را تسریع می نماید که در دلِ سیستم کنونی که به دستِ سرمایهٔ مالی غارتگر نابود گردیده است، رشد نموده است. این عاملی حیاتی است که زیرساختهای IT برای سوسیالیسم قرن بیست و یکم، به میزان وسیعی از قبل فراهم آمده اند. در انقلاب روسیه نیز ساختارهایی بودند که می توانستند بطور کامل استفاده شوند، ولی از حد کنترلِ دولتی فراتر نرفتند (اقتصاد جنگی). این وضعیت به حکومت حزبی – پلیسی استالین منتهی شد، اما نهایتاً قادر گردید که پیشینهٔ سوسیالیستی اش را احیا، و در میان دیگر میراث هایش، تجربهٔ برنامه ریزی دیجیتالی را برای ما بجای گذاشت که امروزه نیز مناسب خواهد بود.

برنامه ریزی شوروی: اقتصاد دستوری و آغاز روش دیجیتال

سوسیالیسم شورایی (حکومتی) متعاقب شکستِ انقلابات جهانی ۱۹۱۷-۱۹۲۴ متبلور گردید. از نظر ادراکی، این برهه ای را بازمی نمایاند که که چالشهای درونی برخاسته از انقلاب صنعتی، سوسیالیسم کارگری، در مقایسه با چالشی برونی اهمیتی درجه دوم یافت، یک حکومت مدعی که در مقابل امپریالیسم غرب سربرآورد. اقتصادِ دستوری که تحتِ برنامه های پنجساله از سالهای پایانی دهه ۱۹۲۰ بنا نهاده شد با تکیه بر اجبار (اجبار غایی در آغاز) در پی جبران عقب ماندگیهای اقتصادی روسیه برآمد که نهایتاً به اتحاد جماهیر شوروی امکان غلبه بر اشغالگران نازی را داد. در ۱۹۶۰، پس از دورانی از صنعتی شدن فوق العاده سریع، هنگامی که نرخِ رشد کاهش یافت، بنظر أمد که یک دگرگونی دیجیتالی یکی از راههای برون رفت باشد. پاره ای از دست آوردهای شوروی بحدی ورای زمانه بود، که عیرغم آنکه ظرفیت انقلابی آنها نهایتاً مسدود گردید، نشانه هایی از آینده را آشکار می نمود.

طراحی کامپیوتر در دهه ۱۹۴۰ در کیف شروع گردید. کابردهای نظامی در اولویت بود و رهبری شوروی در پی پاسخی به سیستمِ دفاع هوایی کامیپوتریزه شدهٔ آمریکا با سیستمی قابل مقایسه بود. اولین کتاب در مورد کامپیوترها، «ماشین های دیجیتال الکترونیکی»، توسط آناتولی آی کیتاف که در ارتش شوروی سرهنگ – مهندس بود نوشته شد.

موانع ایدئولوژیک بر سر راه تئوریهایی چون سیبرنتیک، که برای استفادهٔ مؤثر از وسایل الکترونیکی لازم اند، فقط پس از مرگ استالین مرتفع گردیدند. در ۱۹۵۶، نیکیتا خروشچف رهبر حزب، در سخنرانیش در بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی، استالینیسم را محکوم و از اتوماتیزه نمودن کارخانه ها جانبداری کرد. آنگاه کیتاف ساختِ شبکهٔ دفاع هوایی پیش بینی شده را پیشنهاد نمود که می توانست در زمان صلح برای کابردهای غیرنظامی استفاده شود، ولی با دورزدنِ سلسله مراتب نظامی و ارائهٔ مستقیم این ایده به خروشچف، از مقامش کنار گذاشته شد و از حزب اخراج گردید. ایدهٔ دیجیتالیزه نمودن اقتصاد دستوری زنده ماند، و به موازات آن مکتبِ فکری دیگری در تشویقِ سودآوری به مثابه اهرمِ کارآمدی توسط ای. لیبرمن پا به عرصهٔ وجود نهاد.

در بیست و دومین کنگرهٔ حزب در ۱۹۶۱، خروشچف مجدداً ضرورتِ شتاب بخشی به کاربرد فنآوری دیجیتالی برای اقتصاد برنامه ریز شده را یادآور گردید. در این دوره، بدنبالِ موفقیت های علمی اسپوتنیک، خوشبینی در مورد پیش افتادنِ اتحاد جماهیر شوروی از غرب در اوج خود بود و مدیریتِ اقتصادی سیبرنتیک مؤلفهٔ کلیدی مورد علاقه بود. یک گزارشِ شورای روابط خارجی  ایالات متحده یاداور گردید که برنامه ریزان اقتصادی شوروی سیبرنتیک را ابزارِ مؤثری در «تحققِ عملکرد انسانی در یک جامعهٔ صنعتی پیچیده» می دانند. مطبوعات شوروی شروع به همگانی نمودن ایدهٔ کامپیوتر به مثابه «ماشینهای کمونیسم» نموده که موجب گردید ناظران ایالات متحده بپذیرند که «چنانچه کشوری بتواند، یک اقتصادِ کاملاً منسجم و کنترل شده که در آن اصول «سیبرنتیک» در راستای دستیابی به اهدافِ گوناگون مورد استفاده قرار می گیرد، بنا نماید –  اتحاد شوروی پیشاپیش آمریکا به چنین خواسته ای نایل خواهد آمد». سازمان سیای آمریکا گزارشاتی را منتشر نمود که در آن همین موضوع گسترش یافته، اخطار داده می شد که امکان دارد شوروی خصوصاً در مسیر بنای یک «شبکهٔ اطلاعاتی همگِنی» باشد که از دیدگاه مشاوران پرزیدنت جان اف. کندی – در صورت موفقیت – چنانچه خروشچف وعده داده بود «آمریکا را به گور خواهد سپرد».

در این مقطع، ویکتور ام. گلاشکاف، ریاضیدان و مدیر مرکز کامپیوتری آکادمی علوم جمهوری اوکراین شوروی، سیستم ملی اتوماتیزه شده ای برای پردازش داده ها را پیش بینی نمود، و کیتاف برکنار شده را بعنوان معاونش استخدام نمود. آلکسی کاسیگین، معاون وقتِ شورای وزیران، گلاشکاف را تشویق نمود که ایده اش در زمینهٔ دیجیتالیزه نمودن برنامه ریزی را بسط دهد. گرچه نهایتاً هنگامی که در سال ۱۹۶۴ طرحی دیجیتال ارسال گردید، خروشچف با همکاری محافظه کاران و محتاطان کنار نهاده شد. رهبری جدید به سرکردگی لئونید برژنف (و آلکسی کاسیگین در مقام نخست وزیری)، خودمختاری بیشتر بنگاهها در راستای تفکرات لیبرمن را برگزیدند، و پذیرفتند که روسای محلی با ثبت دیجیتالی دارایی ها و فعالیت هایشان توسط مرکز موافق نخواهند بود.

در همان زمان کاسیگین درگیرِ معاملاتی بزرگ با شرکتهای اروپایی برای مدرنیزه نمودن اقتصاد شوروی بود. دامادش، جِرمِن جیویشیانی( Dzhermen Gvishiani) دست اندرکار تهیه پاسخ شوروی به طرح آمریکا برای تأسیس اتاق فکری بود که به مشکلات جوامع پیشرفته صنعتی می پرداخت. حاصل این تلاش ظهور انستیتوی بین المللی سیستم های کاربردی ( IIASA) در لوگزامبورگ، اتریش بود که در آن جیویشیانی چون نمایندهٔ اصلی شوروی تا سال ۱۹۸۶ انجام وظیفه نمود.                

از دیدِ غرب، IIASA به عنوان ابزارِ واژگون سازی حکومت شوروی سوسیالیستی نگریسته می شد – و از آنجایی که این اتفاق نیفتاد،   حمایت آنگلو – اَمریکن از این مؤسسه پس از چرخش نئولیبرالیستی تحت زمامداری مارگرت تاچر و رونالد ریگان متوقف گردید. چنانچه امروزه می بینیم، این امر، روندِ فراملیتی شکل یابی طبقاتیِ مدیریتی آینده نگر را نیز مختل نمود، که متخصصانی را شامل می شد که متمایل به اندیشیدن به سیستم ها بوده و علاقمند به مشکلاتی فراتر از تقسیم جهان به غرب و شرق بودند. مدل جهانی ریاضی توسعه یافته در IIASA، سازمان ملل متحد، و کلوپ رُم (که جیویشیانی از اولین ملاقات با رؤسای Olivetti، فیات، و دیگر پیشقراولان تجارت شرق – غرب که کلوپ را بنیان نهادند – در آن فعال بود) برای پرداختن به مواردی چون استفاده از مواد خام و آلودگی اتمسفر و اقیانوس ها بکار گرفته می شد.

کار گلاشکاف، نیکیتا موییسِف، و دیگران در زمینهٔ سیستم های زیست محیطی ریشهٔ عمیق در اتحادجماهیر شوروی داشت. در همکاری نزدیک با دانشمندان ایالات متحده چون کارل سِگان، که نگران رفتار شوالیه مأبانهٔ کابینهٔ ریگان در مورد جنگ اتمی بود، این تلاشِ مشترک به گزارش مشترک ایالات متحده – شوروی در مورد خطرِ زمستان اتمی منتهی گردید. با کاربردِ تئوری پیچیدگی زیست کره، مشخص گردید، که نتیجه ای مشابه با نابودی حیات بر روی سیاره زمین بدنبال جنگِ اتمی تمام عیار، ممکن است با تغییرات سیستمیک در موجودیتِ زیست کره هم، نه حتی به آرامی که احتمالاً با روندی مشابه و فاجعه آمیز، اتفاق بیفتد.

نوعِ برنامه ریزی حاصل از این تجربه از نظر کیفی با برنامه ریزی اقتصاد دستوری – که توسطِ آن حکومت در پی صنعتی نمودن با هدفِ جبران عقب ماندگی ها بود – تفاوت داشت. در واقع برنامه ریزی دیجیتال، برنامه ریزی تنها به مددِ کامپیوتر نبوده، بلکه تغذیهٔ سیستمی کامپیوتری با اطلاعات وسیع و نهایتاً «اطلاعات انبوه» و یافتن نتایج بجای دیکته نمودن نتایج است، چنانچه امروز در زمینهٔ پیش بینی های اقلیمی – و عدم قطعیت آن – شاهدیم. این ایده ها چراغ راهنمای رهبری میخائیل گورباچف بود، که در مقطعی بسیار دیر برای دگرگونی ساختارهای اقتصاد دستوری به فرمتِ برنامه ریزی دیجیتال ظاهر شد و به همراه اتحاد جماهیر شوروی و بلوک متحدش به زیر کشیده شد. بنابراین مسیر جدیدِ نظری برنامه ریزی دیجیتال در جامعه ای مدفون گردید که ساختارهای اجتماعی لازم برای موفقیت آنرا داشت.

تجربه دیگری از این نوع در شیلی سالوادور آلنده و دولت متحد مردمی آن اتفاق افتاد. در این مورد، عنصر تعدیل سیبرنتیک، شامل پاسخگویی به مسائلِ عرضه و اعتصابات، بوضوح در نظر گرفته شده بود که با کودتای آگوستو پینوشه در ۱۹۷۳ متوقف گردید. استافورد بییر، که رهبری پروژهٔ سیبرنتیک شیلی به او سپرده شد، از معتقدان به سیستم مدیدریت مترقی IIASA، سازمان ملل و کادرهای کلوپ رم بود که برای حفظ ساختار غیر سیاسی IIASA از آن دور مانده بود. معاون شیلیایی او، رائول اِسپخو، بزحمت از چنگال حکومت ترور مورد حمایت آمریکا گریخت. آنچه گفته شد ما را به موضوعِ از سر گیری پرژهٔ برنامه ریزی دیجیتال در عصر حاضر ارجاع می دهد.

تغییر رژیم بر عهدهٔ چه کسانی است؟    

روندِ تشکیل یک طبقه از کادرهای مدیران مترقی، که در دههٔ ۱۹۶۰ بعهدهٔ چپ بود، توسطِ ضدانقلابِ نئولیبرالی متوقف گردید. با پایانِ دوران پس از جنگ، سازش وسیعِ طبقاتی، طبقهٔ سرمایه دار در خیزشی مجدد ضمنِ توافقی با  لایه های بالای مدیریت و طبقه متوسطِ مالک دارایی حمله ای را علیه طبقهٔ کار و نیروهای مترقی در همه جهان تدارک دید. یقیناً یکی از

گروههای عضو در «سیلیکون ولی» هنوز به ایدهٔ اسیتو جابز که کامپیوتر شخصی را وسیلهٔ رهایی می دانست اعتقاد داشته، ولی این نظرگاه دههٔ ۱۹۶۰ بزودی به کانالی آزادی خواهانه ، با جهتگیری جناح راست در «استفاده از ایده آلهای سیبرنتیکِ ضدِ فرهنگ برای عرضهٔ سیاستهای شرکتها بنام عملِ انقلابی»، سوق یافت. اینکه کادرهای ممتاز تمایلی به تبعیت از رهبری خیزشهای توده ای جاری در فرانسه، شیلی و دیگر جاها داشته باشند، ممکن است به بسیج تحصیلکردها برای پُستهای کارمندی داشته باشد که در حال حاضر بیکار بوده و یا اشتغال پاره وقت داشته  به سرنوشتِ طبقات پایینی محروم گرفتار شده اند.

نیکلای بخارین قبلاً در زمان انقلابِ روسیه نوشته بود که کادرها برای از کف دادنِ موقعیت ممتازشان باید روندِ دردناکی را از سربگذرانند چون منزلتشان به سرمایه داری بستگی دارد. با این حال، چطور جهتگیریشان یکبار دیگر با نظرگاهِ توده های مردم همگرایی می یابد؟ در این رابطه، فیلسوف موقعیتگرای فرانسوی گای دیبوغ (Guy Debord) نشانه های مهمی را در دههٔ ۱۹۶۰ بدست داد. او به مثابه یکی از خردمندان ذاتی شکل یابی طبقهٔ پیشرو زمانه اش، در بیانیه اش « جامعهٔ پرشکوه»  ادعا نمود که برخلاف بورژوازی، که به مانندِ طبقه ای اقتصادی پا به عرصهٔ وجود نهاد (علیه فئودالیسم با اقتصادی راکد، کم بازده و تک محصولی در پایان دورانش)، طبقهٔ کارگر، به مثابه طبقه ای فاقدِ علایقی ماندگار در جامعهٔ موجود، شانس ناچیزی در رقابت با پویایی درنده خوی سرمایه دارد. سوسیالیسم کارگری، و سوسیالیسم حکومتی بعنوانِ تجسم غایی آن، بروشی دردناک به این واقعیت واقف گردیدند.

بقول دیبوغ، نیروهای مترقی فقط در صورتی می توانند برتر از بورژوازی باشند که توانِ نگریستن ورای افق سرمایه داری را بعنوانِ «طبقهٔ صاحب آگاهی» داشته باشند. این آگاهی بطرزی حیاتی شاملِ نگرانی برای حفظ، و در واقع تجدیدِ حیات زیست کره بوده – امری که عموماً در سوسیالیسم کارگری غایب بود، چون ایدهٔ غالب روحِ انقلاب صنعتی، پیشرفتی بود که بر اساسِ تسخیر و استثمارِ طبیعت بنا شده بود.

تا آنجایی که به تولید واقعی مربوط است، امروزه زیرساختهای IT مردم را قادر می سازد که از درگیری مستقیم با تولید مادی بپرهیزند در حالی که کنترل بر قانون گذاران را حفظ می نمایند. این نظر مارکس در موردِ اقتصاد آینده را تأیید می نماید، «ماشین خودکاری، نیروی محرکه ای که خود در جنبش است»، که در آن کارگران بسادگی حلقه های آگاه را تشکیل می دهند. در سوسیالیسم «اطلاعات انبوه» باید انتظار داشت که این «جمعِ کارگری» مهندسین – کنترل کنندگان جای الیگارشی(۲) سرمایه داری را گرفته و سمت وسوی تصمیم سازی های راهبردی را از منافع شخصی به نگرانی های بقای نوع بشر تغییر دهند. کار، آنگاه به معنای به انجام رساندنِ وظایف خلاق خواهد بود، در حالی که عملیات تکراری که در ارتباط با ماشین خودکار بود بر عهدهٔ مقررات الگوریتمیک (روشهای کامپیوتری) خواهد بود.

در حال حاضر آگاهی نشر یافته از رهگذرِ اینترنت بسیار متفاوت از مارکسیسمِ مورد قبولِ کارگران صنعتی قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم است. متفاوت از تصحیحی بر انحرافات ایدئولوژیک، خود شبکه اینترنت کانالی کلیدی برای نشر نژادپرستی  نادرست، انکار تغییرات اقلیمی، و نفرت پراکنی های دیگری است. با این حال جنبش واقعی همیشه نقشی تعیین کننده در گردش ایده ها دارد و نه بالعکس. افشاگریهای دورانسازِ چلسی منینگ، جولیان آسانژ، و اسنودن، که معادلی در جبههٔ مقابل ندارد، در بسیاری از وبسایتهای کیفی و تتمهٔ رسانه های چاپی چپ که از این قهرمانان شفافیت الهام گرفته اند پژواک می یابد. شاید کسی اضافه نماید که: اگر آنچه کانالهای مترقی نشر می دهند برتر از اخبار جعلی و نفرت پراکنی نبود (بهمان منوال که مارکسیسم انقلابی، از نظر روشنفکری، برتر از مادیگرایی شوونیستی که جهان را به جنگ اول سوق داد، بود)، انقلاب محکوم به شکست بود – درست همانگونه که پسرفت استالینی به ماتریالیسم مکانیکی عامل اصلی مرگِ سوسیالیسم حکومتی شوروی بود. 

نمی توان با جزئیات پیش بینی نمود که چگونه گذر به شرایطی که اجتماع اقتصاد را اداره می نماید ( ونه بالعکس) اتفاق خواهد افتاد . جدایی بین منطقهٔ مرکزی آتلانتیک سرمایه دار و دیگر مدعیان خارج از آن، چون همهٔ انقلابات دیگر دوباره عامل دگرگونسازِ اصلی خواهد بود. کافی است اذعان داریم که عناصرِ لازم برای یک گذار جهانی – تاریخی در جایگاه خود قرار دارند؛ چگونگی گذار بستگی به نحوهٔ پاسخگویی حکومتها به فشارهایی دارد که تحتِ نوسانات شدید مالی اطمینانِ جمعیت (در مورد مشاغل، غذا، امنیت انرژی، و مشابه آنها را) جلب می نماید. بطور ناگزیر، آنگاه حکومتها بر انحصاراتِ IT برتری خواهند یافت. «همانگونه  که شرکتهایی چون گوگل، مایکروسافت، اَپل، و آمازون سازوکارهای مقرراتی خود را بنا نهاده تا محدودهٔ خود را مدیریت نمایند، دولت نیز به مثابه بنیانی است تا موفقیت اجتماع تضمین گردیده، و این بنیان نیازمند آنست که بخوبی مقررات گذاری شده باشد. اینکه این امر شکل استبدادی روشنگرانه بخود خواهد گرفت یا یک دمکراسی، و این دمکراسی به نوبهٔ خود چه شکلی خواهد یافت، در جریان مبارزات واقعی مشخص می گردد.

اصل مطلب اینست که جنبش ها از سرمایه و دولت ها بخواهند که ابزارِ کنترل بر سیستم های اطلاعات در دسترس عموم باشند

اصل مطلب اینست که جنبش ها از سرمایه و دولت ها بخواهند که ابزارِ کنترل بر سیستم های اطلاعات در دسترس عموم باشند. ابرداده هایی (ناشناس) که اکنون در اختیارِ شرکتهای بزرگ IT و شرکتهای خاصی چون پالانتیر (Palantir)، ایربنب (Airbnb)، اوبر، بیمارستانها، شرکتهای بیمه، و تعداد بیشمار دیگری است در دسترسِ شهروندان، دولتهای محلی و فدرال، و بخش علوم به مثابه جزئی از تغییر به یک سیستم خود – تنظیمی دمکراتیک، باشد. جنبشِ دسترسی به اطلاعات، که آرون سوارتز چهرهٔ بارز (که به زندگی خود در زندان – هنگامی که با حکم ظالمانهٔ ایالات متحده برای قابل دسترس نمودن مطالب آکادمیک دارای حق کپی رایت مواجه شد – پایان داد) در پی بنا نهادن آن بود که به موازاتِ «اطلاعات انبوه» موجود برای شرکتها، «اطلاعات شهروندان» را در دسترس عامه مردم قرار می دهد. در واقع، ادعا گردیده است که همه گیر بودن اطلاعات بخودی خود فرهنگی را می آفریند که از فردیتِ مالکیت گرای بورژوازی، و یا هر فردیتِ دیگری که مسئولیتی در قبالِ بقای نوع بشر را نمی پذیرد، فاصله می گیرد. وجود چنین اطلاعاتی انتظارات و عاداتی را دامن می زنند که به ساختنِ فرهنگی مدنی – که کنترلِ شرکتها را برنمی تابد – منجر می گردد.

آن هنگام، فرهنگِ سیاسی جدید و دگرگونی در عملکردِ ارگانهای نمایندگی، از سازمان ملل و سازمانهای محلی فعال آن گرفته تا پارلمانهای ملی و محلی و شوراها، متقابلاً از هم تأثیر خواهند پذیرفت. به مرور که موضوعات بیشتری در رابطه با سازماندهی اقتصاد و حفاظت از زیست – کره (شاملِ سلامتی انسان) به تصمیم سازی دمکراتیک واگذار می گردد، این نهادها مجدداً شروع به جذبِ کیفی عضویتِ می نمایند. خلاصه آنکه تنزل مقام ارگانهای نمایندگی، متأثر از این واقعیت بود که تحت سرمایه داری نئولیبرال، تصمیم سازیهای راهبردی توسطِ الیگارشی ها، سازمان یافته توسط نهادهای برنامه ریزی فراملیتی ها که با بانکها و شرکتهای همسو هستند، انجام می پذیرفت. زیرساختهای IT که برای مثال اطلاعات مالیاتی قابل دسترس، اطلاعات در موردِ سوابق سیاستمداران، و اطلاعاتِ شغل های دوم نمایندگان ، را فراهم می نمایند بطور قطع در گذار به جامعه ای دمکراتیک تر نقش خواهند داشت. 

آنچه سوسیالیسم «اطلاعات انبوه» قرن بیست و یکم را از سوسیالیسم حکومتی، پیوند خورده به جنبش طبقهٔ کارگر صنعتی قرون نوزدهم و بیستم، متمایز می گرداند آنست که یک خیالپردازی اراده گرا نخواهد بود. انقلاب فقط هنگامی دمکراتیک خواهد بود که اکثریت خواهان تغییر باشند. مارکس در ۱۸۴۴ نوشت که: «طبقه ای معین نجات همگانی جامعه را از موقعیت خاص آن بعهده می گیرد». این طبقه کُلِ جامعه را فقط بشرطی آزاد می نماید که جامعه در کُلیت خود در همان شرایط بسر برد. جنبش کارگری اولیه هیچگاه در شرایطی نبود که این گفتهٔ مارکس در مورد آن مصداق یابد، بنابراین نیاز به یک حزب شدیداً سازمان یافته برای رهبری توده ها بود، که سوسیالیسم را با اجبار تحمیل و یکپارچه نماید. در انقلاب اطلاعات این امر متفاوت است: به هیچ تجربهٔ خارجی واقعی نیاز نیست، چون همه به اینترنت دسترسی داشته و یا بزودی خواهند داشت و مواردِ ضروری برای تجدید آرایش نظم سیاسی میتوانند با رجوع به حقیقتی مورد بحث قرار گیرند که برای همه قابل رؤیت است. این یقیناً در مقطعی، نیازمند مصادرهٔ علایقِ خصوصی بزرگی خواهد بود، که بطور ایده آل با مصادرهٔ رسانه ها شروع می گردد تا بحث عمومی معناداری را مقدور گرداند.

و بدین طریق، انتظار می رود که ساختارهای نمایندگی مردم که ذکر آنها رفت، اهداف سوسیالیستی را در دستور کار قرار دهند که ورای مدیریت روزانهٔ امور جاری است. بشکلی ایده آل، این می تواند شامل موارد زیر باشد:

۱- یک جهش در سطح فرهنگ و استانداردهای زندگی، خصوصاً با تمرکز بر طبقهٔ کار و دیگر محرومان

۲- یک الگوی توسعه بر مبنای محدودیت منابع که زیست کره را محترم می شمارد

۳- برابری واقعی جنسیتی در زمینهٔ اقتصادی

۴- ناپدید گشتن همهٔ اشکالِ تمایز طبقاتی، شامل نابرای شهر و روستا

در درون این چهارچوب وسیعِ جهت دهی مجدد اجتماع در کُلیت آن، مقرراتِ خاص دیجیتال مستلزم چهار گامِ بیشتر خواهد بود: ۱- درکی از نتایجی که قرار است حاصل آیند -۲- معیارهای واقعی برای حصول اطمینان از دستیابی به این نتایج -۳- الگوریتمها (قواعدی برای اصلاحات بر اساس اطلاعات نوین) -۴- تجزیه و تحلیل های عمیقتر ادواری که مشخص نماید این الگوریتمها خود صحیح بوده و چنانچه انتظار می رود عمل می نمایند.

خلاصه نماییم، اقتصادی بشیوه ای دمکراتیک کنترل شده، و از نظرِ اکولوژیکی حفاظت شده، با برنامه ریزی دیجیتال دیگر نه یک  خیالپردازی ایدئولوژیک است که باید توسط یک پیشگاهنگ انقلابیون تربیت شده تحمیل گردد، همانند حالتی که در سوسیالیسم کارگری (یقیناً در کشورهایی چون روسیه و چین پیشاصنعتی) اتفاق افتاد. زیرساخت های دیجیتال، دمکراسی بالقوه ای است که باید به نظمِ اجتماعی فعالی بدل گردد. نظمی که اساسِ روبنا و عملِ مناسبی است که تجربه نگردیده،  چون در تجارب پیشین با اعتقادات ایدئولوژیک هدایت شده بود. بجای آن، نظمی بنا خواهد شد که وضعیت دائمی آن در درجهٔ اول مبتنی بر رهبری، و رضایت خواهد بود. 

این ایده که هژمونی (رهبری) در گرو تعلیم و تربیت است، که یکی از اصولِ کلیدی آنتونیو گرامشی بود (مارکسیست بنام ایتالیایی – م)، در این نظم بکار گرفته خواهد شد. تعلیم و تربیت نه به معنای عرضهٔ وضعیتی که در انتظار آنیم و باید فراگرفته شود، بلکه مسیر رسیدن به حقیقتی است که در حال ساخته شدن است. با درنظر داشتن این، در اقتصاد دیجیتال، الگوریتم بارِ کار اجباری را حتی سریعتر کاهش داده و اوقات مردم بگونه ای روزافزون برای غنای فرهنگی و تعلیمات مجدد تکنولوژیک آزاد خواهد شد. بنابراین سازوکارِ بازتولیدِ جامعه در وهلهٔ اول تعلیم و تربیت خواهد بود، نه اقتصاد، که به میزان زیادی ماشینی گردیده و دیگر رضایت ناشی از تجربهٔ کارِ اولیه را فراهم نمی آورد.

 به دمکراسی همزمان با گذار پرداخته می شود، نه چون مشکلی که قرار است بعدها حل و فصل گردد، چنانچه در سوسیالیسم کارگری رخ داد. دمکراسی بطور ناگزیر کاربردها و ارتباطاتِ جدید و تجربه نشده ای را پیدا خواهد نمود، همانگونه که شوراها در ۱۹۰۵، بوجود آمدند. این احتمال را نمی توان منتفی دانست که، بسته به توسعهٔ ناموزون منطقه ای و جهانی آن، جنبه هایی از اجبار در این تغییر دخیل خواهند بود. گرچه، شفافیت دیجیتال یاری میرساند تا ممانعِ تمرکز قدرت در دستان کسانی گردیم که وظایف دوران گذار را بعهده دارند.

تکرار نماییم: جنبهٔ کلیدی گذار به سوسیالیسمِ «اطلاعات انبوه» آنست که زیرساختهای IT و توانِ اندیشیدنِ مردم به امکانات (امری که یک سقوط مالی جدید تشدید خواهد نمود) از قبل وجود دارند و هر روز بیشتر با گرایشِ اولیگارشی سرمایه داری معاصر و سرکوب حکومتی در تضاد قرار می گیرند. یک سوسیالیسم دیجیتال به میزان زیادی بر اساسی استوار می گردد که مردم از قبل با آن آشنا بوده و تأکیدی است بر این اصل قدیمی اصلاح طلبانه که سوسیالیسم نفی سرمایه داری لیبرال نبوده، بلکه فرارفتن از آن (از منظرِ نفی و تداوم)، و توسعهٔ بیشتر گرایشاتی است که قبلاً در سیستم سرمایه وجود داشته اند.

اگر بر سرمایه داری، که جامعه و طبیعت را به یک شکل به نابودی می کشاند کنترلی اعمال نگردد، مجددا فاشیسم را در دل خود پرورش خواهد داد

لازم نیست جزئیات بیشتری از آنچه ذکر شد در رابطه با سوسیالیسم دیجیتال خیالی بیان گردد. کافی است بدانیم که اگر بر سرمایه داری، که جامعه و طبیعت را به یک شکل به نابودی می کشاند، کنترلی اعمال نگردد، مجددا فاشیسم را در دل خود پرورش خواهد داد، از آنجایی که قادر نیست یک اجماعِ گستردهٔ اجتماعی به ارمغان آورده یا سازشی در روابطِ خارجی را بوجود آورد. غارتگری مالی، و هجمهٔ مداوم به طبیعت در کنار خطر جنگ، انتخابی جز این برایمان باقی نمی گذارد که به این بحث بپردازیم که چگونه می توان به جامعهٔ متفاوتی دست یافت.

۱۲ می ۲۰۲۰  

منبع اصلی: مانتلی ریویو   

یادداشت ها:

کیس وان دِر پیجل – استاد بازنشستهٔ دانشگاه است که در دانشگاه ساسکس روابط بین الملل تدریس می نمود. او در آمستردام زندگی می کند و آدرس ایمیل او [email protected] است.

۱- سیلیکون ولی محلی در اطراف سانفرانسیسکو و محل اجتماع شرکتهای بزرگ IT

۲- الیگارشی: گروه کوچکی که یک کشور یا سازمان را کنترل می نمایند.

https://akhbar-rooz.com/?p=30025 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x