برو راه برو!
فرمود پزشک ام که: ـ«برو، راه برو!
ور سخت نباشد، به سحرگاه برو!»
گفتم: ـ«سوی جایی برود، هر که رَوَد:
گو، دستِ کم، ای پیر! سوی چاه برو!»
بیست و نهم فروردین۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن
رنجی عبث!
رنجی عبث از بهرِ خود و یار بمان!
وانگیزه ی نفرتِ پرستار بمان!
بیماری و پیر و ناتوان، لیک، نمیر:
تا خود بشوی ز خویش بیزار، بمان!
بیست و نهم فروردین۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن