جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

پوپولیسم، پاسخی نابه‌جا به فاشیسم نئولیبرال – هنری ژیرو، برگردان: مسعود امیدی

«هنری ژیرو» یکی از پژوهشگران مطرح در حوزه آموزش انتقادی، با بیان ویژگی‌ های پوپولیسم دست‌ راستی، در عین حال پوپولیسم چپ را نیز دارای ایراداتی می‌داند و معتقد است هر دوی این باورها نکات مشترکی دارند که باید با تاکید بر اراده‌ جمعی برای تغییر، تعمیق بخشیدن به آموزش دموکراتیک و تقویت باورهای ترقی‌خواهانه برای ایجاد یک دموکراسی عمیق و عادلانه با آن‌ها مقابله کرد

در دوران حاضر ما وارد عصر فاجعه‌باری از همنوایی سیاسی شده‌ایم. پشتیبانی و طرفداری از نوعی پوپولیسم جناح راست که لیبرال دموکراسی را هم به عنوان یک بی‌کفایتی و هم به عنوان یک دشنام در نظر می‌گیرد، درحال رشد است. در عین‌ حال، بسیاری از کسانی که با این رشد جناح راست مخالف هستند، به نوعی به پوپولیسم جناح چپ روی می‌آورند که به طرز خطرناکی مستعد پذیرش همان الگوهای عوام‌فریبانه و گفتمان‌های وحدت و طرد است. در این بین نشانه‌ها مشخص هستند. در سرتاسر جهان سیاستمداران تحریکات افراطی نفرت‌بار و متعصبانه را برنمی‌تابند، در عین حال به نژادپرستی مشروعیت بخشیده و اغلب به صورت صریح از آن حمایت می‌کنند. لیبرال‌ها برای اینکه چنین شرایطی را به عکس خود تبدیل کنند، به مفهوم آزادی و اختیار چسبیده‌اند که قدرت سرمایه را نادیده می‌گیرد. از طرفی رسانه‌های جریان اصلی وظیفه دنبال کردن حقیقت در جهت چگونگی تاثیرگذاری بر مخاطبان نهایی خود را از آن‌ها می‌سنجند. آنچه از این اشتهای سیری‌ناپذیر به افزایش قدرت مستبدانه و سیاست‌زدایی ناشی از آن تبدیل شده، تهاجم نسخه‌های به‌روز‌شده‌ سیاست فاشیستی و عادی‌سازی روند ظالمانه‌ فزاینده و عادت به جهل است؛ عادت‌کردن به سیاستی که اکنون مفاهیم نمایندگی آگاهانه و تعیین سرنوشت را نابود کرده و جهالت و نفرت را با هم می‌آمیزد. یک نتیجه‌ این وضعیت، پشتیبانی روزافزون از پوپولیسم راست است که افراد و مردم آواره‌ شده توسط نیروهای جهانی و محروم از ابتدایی‌ترین امکانات زندگی – از جمله غذا، پناهگاه و آب سالم – را با تحقیر و نفرت مشاهده می‌کند. واسیلی گروسمن، نویسنده و روزنامه‌نگار فقید روسی، پیش‌تر هشداری در زمان دیگری مطرح و منتشر کرد که امروز نیز به همان اندازه مناسب به نظر می‌رسد. او می‌نویسد: «قدرت عادت چقدر نیرومند، وحشتناک و در عین حال مهربان است. مردم می‌توانند به هر چیزی عادت کنند؛ دریا، ستاره‌های جنوبی، عشق، یک خوابگاه در زندان، سیم‌خاردار اردوگاه‌ها… آنچه این پرتگاه عمیق را ایجاد می‌کند، قدرت عادت است. با اینکه کسل‌کننده به‌ نظر می‌رسد، به ‌اندازه دینامیت نیرومند است و می‌تواند هر چیزی را نابود کند. عادت می‌تواند همه چیز از جمله عشق، نفرت، اندوه و درد را نابود کند.»

پوپولیسم راست مفهوم شبه دموکراتیکی از سیاست ارائه می‌دهد که در آن موضوع‌های داوری آگاهانه‌، نمایندگی انتقادی و کنش‌جمعی نسبت به نماد رهبر ناپدید می‌شوند. در این گفتمان، سیاست در تصویر آدمی عوام‌فریب و استثنایی تصویر شده، از دوش به قول معروف توده‌های جاهل یا «گله» برداشته می‌شود. ظهور رهبران پوپولیستی راستگرای گذشته و حال در پدیدار شدن امثال دونالد ترامپ ، جایر بولسونارو و گیرت وایلدرز و سایرین نشان داده شده است. پوپولیسم راست هر آنچه را که یک سیاست دموکراتیک واقعی ممکن می‌سازد، نابود می‌کند. همان‌گونه که در جای دیگر نوشته‌ام، پوپولیسم راست بر پایه‌ گرایشات ضددموکراتیک، نئولیبرال و نژاد‌پرستانه‌ای که دهه‌ها در ایالات‌متحده شعله‌ور بود، ایجاد شده و برجستگی می‌یابد. این گرایش، تفکر انتقادی را از بین می‌برد، اقدامات شجاعانه مدنی را تضعیف، کنش ‌جمعی واقعی ریشه‌دار در جنبش‌های توده‌ای را ریشه‌کن، اشکال دموکراتیک مخالفت را سرکوب و مخالفان را درهم می‌شکند. تقسیم خشن هابزی بین دوستان و دشمنان، وفاداری بی‌چون‌وچرا و مشارکت دموکراتیک آن، در بردارنده‌ نوعی تمایل شدید به خشونت ریشه‌گرفته از سیاست حذف انتقامجویانه‌ آن است. این مورد اخیر به‌ویژه در دورانی که خشونت به ‌طور فزاینده‌ای ظهور کرده و به ‌عنوان یک ویژگی تعیین‌کننده و یک قاعده‌ کلی سیاست (حتی اگر خود جامعه را دربر نگیرد) پذیرفته شده، عذاب‌آور است. در چنین وضعیتی، دوگانه‌ دوست/دشمن در زمینه‌ای که پیشینه‌ ‌آن در حال زدوده شدن بوده و جهالت در جهت گسترش شبکه‌های ستم با قدرت تبانی می‌کند، از هر چیزی خطرناک‌تر است. ترامپ این ویژگی تفرقه‌اندازانه را به نکته‌ مرکزی در سبک مدیریت خود تبدیل کرده است. او با ابراز اظهارات رمزگذاری شده درباره‌ برتری نژاد سفید، بر مبنای مفهومی واپس‌گرایانه از وحدت که متکی بر حذف و سیاست هجوم است، اقدام می‌کند. به گفته خودش «تنها نکته مهم، اتحاد مردم است، زیرا هر چیزی به جز مردم بی‌معنا است.» در گفتمان او، فراخوان وحدت مانند پایه و اساس آن، به این مفهوم اشاره دارد که همه‌ مخالفت‌ها نه‌تنها نامشروع است، بلکه برای دشمن زمینه ایجاد می‌کند. تصور او از «مردم» به گروهی تقلیل یافته که به نوعی به زعم وی از اراده‌ رهبری که تصویرش از آمریکا در این گفتمان عمیقا اقتدارگرا به ‌‌اندازه نژادپرستانه بودن، ضددموکراتیک نیز است، تقلید کنند. دعوی پوپولیستی راستگرا در جهت طرفداری از قدرت انحصاری، نمایندگی و قرار دادن حاکمیت در دست رهبر، خارج از اهمیت انتقادی آن نیست. به ‌عنوان مثال، رهبران پوپولیستی راستگرا در برابر انتقاد از جهانی‌سازی و نخبگان نیز راه خود را می‌روند و با این کار ادعا می‌کنند که فقط آن ها می‌توانند «مردم را نمایندگی کنند»، در حالی که سیاست‌هایی چون کاهش‌های مالیاتی کاهنده و خاموش کردن دولت رفاه را به اجرا می‌گذارند که قدرت نخبگان مالی و الزامات نئولیبرالی آن‌ها را گسترش می‌دهد.

پوپولیسم راست با استفاده از زبان، از بزهکار همچون یک قربانی سخن می‌گوید، زبان جنگ را به عنوان قهرمانانه بازسازی می‌کند و لفاظی سرکردگی و پاکی نژادی را با گفتمان تجارت و سرمایه‌داری درهم می‌آمیزد

ویژگی عوامفریبانه‌ پوپولیسم را می‌توان در استفاده‌ آن از زبانی ساده‌لوحانه مشاهده کرد؛ زبانی که از پیچیدگی، گفت‌وگوی صادقانه، مبارزات چندجانبه و شیوه‌های سختکوشانه‌ تقسیم قدرت حکمرانی جلوگیری می‌کند. این روحیه‌ پوپولیسم در تناقض زبانی، دردسرساز است، قدرت را زیر سوال می‌برد، در تشکیلات و سازمان طبقات، ستم‌نژادی و جنسیتی اختلال ایجاد می‌کند، جنسیت، ستم جنسی و نژادی را مختل می‌کند و از زبان برای تقویت توهم اخلاقی استفاده می‌کند و دربردارنده‌ خشونت‌های دولتی و شرکتی مشهود است. پوپولیسم راست، هم از یک دشمن داخلی به نوعی شیطان‌سازی می‌کند و هم ترس از آن را ترویج کرده، اطلاعات را تحریف و مخالفت و ایستادگی را سرکوب می‌کند. با انجام این کار، تلاش می‌کند تا دموکراسی را از همه‌ ایده‌آل‌های آن تهی‌کند. زبان ساده‌لوحانه‌ پوپولیسم و استقبال آن از اندیشه‌ ضدروشنفکری عریان، با فرهنگ نئولیبرالی ترس، ناامنی و عدم اطمینان نئولیبرالیسم که حس ناامیدی، خشم و ناتوانی سیاسی را برجسته کرده و افراد ناتوان از تفسیر مشکلات شخصی خود در ظرف ملاحظات گسترده‌تر اجتماعی و سیاسی را به دام می‌اندازد، بیشتر تقویت شده است. پوپولیسم راست با استفاده از زبان، از بزهکار همچون یک قربانی سخن می‌گوید، زبان جنگ را به عنوان قهرمانانه بازسازی می‌کند و لفاظی سرکردگی و پاکی نژادی را با گفتمان تجارت و سرمایه‌داری درهم می‌آمیزد. تحت پوپولیسم راست، زبان خشونت به عنوان زبان مبارزه، رستگاری، دیوارها، موانع و امنیت افتخار می‌شود. این پوپولیسمی بدون وجدان اجتماعی است که از جوامع مستبد حمایت می‌کند که با مقررات‌زدایی، تخریب دولت رفاه، انکار تغییرات آب‌‌و‌هوایی، نابرابری نجومی و کشمکش برای توصیف گذشته‌ یک ملت مشخص می‌شود. اما باید در نظر داشت دوگانه‌ دوست/دشمن در شرایطی که تاریخ در حال زدوده‌شدن است، خطرناک‌تر می‌شود. رهبران پوپولیستی همچون ترامپ و بولسونارو نه بر منافع عمومی، بلکه بر خود و متحدان فوق‌العاده ثروتمند خود حکومت می‌کنند و این سراشیبی به سمت بی‌قانونی و وحشیگری را همچنان ادامه می‌دهند. چه توضیح دیگری می‌توان برای توضیح فشار ترامپ به اسرائیل برای ممانعت از حضور دو زن رنگین‌پوست کنگره در اسرائیل داد، بعد از اینکه او بیان کرد که آنها پس از انتقاد از سیاست‌های او باید به کشورهای خود بازگردند؟ چه چیز دیگری برای توضیح سیاست‌های بیدادگرانه‌ بی‌رحمانه‌ او، از قبیل قطع حمایت فدرال از کمک‌های غذایی برای بیش از ۳ میلیون نفر لازم است که اظهار می‌دارد ممکن است کارت‌های سبز و ویزاهای مهاجرانی را که از مزایای دولتی مانند کوپن مسکن یا کمک‌هزینه‌های پزشکی استفاده می‌کنند، رد کند و نیز حملات مداوم وی به مهاجران که خانواده‌ها را از هم جدا کرده و جوامع را آزار می‌دهد؟ احساس مضحک حق به جانب بودن و خودخواهی بی‌حدوحصر ترامپ را می‌توان به دلبستگی زیاد او به تسلط و تحقیر دیگران تعبیر کرد. پوپولیسم راست، فریبندگی تماشای خشونت را رونق داده و خشم سرکوب شده و پرخاشگری را به شکلی از خوشی مشترک و تخلیه‌ هیجانی تغییر جهت می‌دهد که با زشتی سبک‌های استبدادی حاکمیت و حیات اخلاقی سازگار همدست می‌شود. پوپولیسم راستگرا از بسیاری از عناصر سیاست فاشیستی از جمله یک ایدئولوژی قطعیت، مهارنشده به وسیله‌ تردید و بغرنج در تفسیرش از تاریخ و توجیه سیاست‌های خود، سهم می‌برد. تمایز دوست و دشمن پوپولیسم راست، هم سیاست تهاجم را تقویت می‌کند که باعث غیرضروری شدن برخی از انسان‌ها می‌شود و هم فرهنگ ترس و وحشت را ترویج می‌کند که در آن امور غیرقابل تصور، عادی می‌شوند. این امر حقیقت و شواهد علمی را تحقیر می‌کند، در حالی که دروغ گفتن نسبت به وضعیت یک آرمان ملی را تعالی می‌بخشد که شیوه‌ای از حکمرانی دیستوپیایی را مشروعیت می‌بخشد و واژه‌ها را از هر معنایی تهی می‌کند. با فراموشی عمدی تاریخ، حمایت آن از شوروی‌ستیزی، دشمنی آن با نخبگان و هم‌آغوشی آن با ملی‌گرایی و نفرت نژادی را پنهان می‌سازد. پوپولیسم راست هرگونه مفهوم اجتماعی را که با اصول شناخته‌شده آزادی فردی، عدالت، برابری و برابری مشخص می‌شود، از بین می‌برد. همچنین به روشنفکرستیزی رونق می‌بخشد و همان‌طور که زمانی هانا آرنت گفته است، پوپولیسم راست «به تسهیل ویرانی مقوله‌های تفکر و معیارهای داوری ما» می‌انجامد. سرانجام پوپولیسم راست مانند فاشیسم، از حکومت‌های مستبد پشتیبانی می‌کند که قدرت در آن در دست به ‌اصطلاح رهبر متمرکز است.

پوپولیسم به اشکال مختلفی به‌وجود می‌آید. برخی از نویسندگان مانند شانتال موفه ادعا کرده‌اند که پادزهر پوپولیسم راست، پوپولیسم چپ است. او تاکید می‌کند که پوپولیسم چپ در جهت افشا و تقبیح نابرابری رو‌ به‌ رشد اجتماعی و اقتصادی، انتقاد از ستم‌های عمیق سرمایه‌داری و به‌ درستی افشاکردن سیاستمداران فاسد راه میانه (مرکز) عمل می‌کند. موفه همچنین استدلال می‌کند که پوپولیسم چپ با مخالفت خود با ایدئولوژی نئولیبرال، سرمایه‌های مالی، ریاضت اقتصادی، مقررات‌زدایی و حکومت شرکتی، مخالف سیاست سانتریستی است. در همین حال، فدریکو فینچل ستاین خاطرنشان کرد که پوپولیسم چپ اغلب با «توجه به شرایط اجتماعی و اقتصادی نابرابر مورد توجه قرار می‌گیرد… و اقدامات ریاضتی نئولیبرالی و بی‌طرفی ادعایی راه‌حل‌های مبتنی بر تجارت تکنوکراتیک را به زیر سوال می‌برد.» با این حال، او پوپولیسم چپ را با اشاره به اینکه پروژه‌ سیاسی خود را «با ادعای نمایندگی انحصاری کل مردم در برابر نخبگان» تضعیف می‌کند، توصیف کرده است. موفه این انتقاد را نادیده گرفته و اظهار می‌دارد که ترکیبی از حاکمیت مردمی و برابری‌ای که از سوی پوپولیست‌های چپ دفاع می‌شود، بزرگترین چالش در برابر نفوذ و گسترش پوپولیسم راست در سرتاسر جهان است که موفه استدلال می‌کند شرایط، زمینه‌ای برای فرسایش آرمان‌ها و نهادهای دموکراتیک است. آنچه که به‌ویژه در مورد استدلال موفه قوت دارد، فراخوان یک جنبش پوپولیستی است که ریشه در یک مبارزه‌ جامع‌تر برای بازیابی و گسترش دموکراسی رادیکال به ‌عنوان یک نیروی سیاسی دارد. از نظر موفه، چالش پوپولیسم چپ، روشن ساختن این است که مبارزه برای حاکمیت مردمی باید بخشی از مبارزات گسترده‌تر برای دموکراسی باشد. او درمی‌یابد که مردم دیگر احساس کنترل بر سرنوشت خود را ندارند. پاسخ او به اشکال گسترده‌ بیگانگی‌، ایجاد پوپولیسم چپ است که تضادهای بین آرمان‌های لیبرال دموکراتیک و سیاست ضددمکراتیک پوپولیسم نوظهور راست را برجسته می‌کند. در این دیدگاه، دموکراسی به ابزاری برای مبارزه در یک نبرد ایدئولوژیک علیه مخالفان راستگرا و شیوه‌های متنوع اقتدارگرایی تبدیل می‌شود. پوپولیسم راست با استفاده از زبان، از بزهکار همچون قربانی سخن می‌گوید. برخی از این استدلال‌ها به عنوان بخشی از چالش مقابله با پوپولیسم راست از اهمیت برخوردارند، اما بدون عارضه نیستند.

پوپولیسم هم از نوع راست و هم چپ، دامنه قدرت را به نقش رهبران اعم از مترقی یا ارتجاعی محدود می‌کند. این امر سیاست مقاومت را تضعیف و به‌طور بالقوه کار دشوار ایجاد یک جنبش سیاسی ضدسرمایه‌داری گسترده را دچار فرسایش می‌کند

موفه و بسیاری دیگر از طرفداران پوپولیسم چپ، نتوانسته‌اند آسیب‌شناسی‌های ذاتی در همه‌ اشکال پوپولیسم را درک کنند. همان‌طور که نظریه‌پردازانی همچون فینچل ستاین به همراه جان کین و جان ورنر مولر خاطرنشان می‌کنند این‌ها این نکته را دست‌کم می‌گیرند که پوپولیسم چقدر مستعد ابتلا به یک مقوله‌ سیاسی تهی است که تقریبا توسط هر گروه سیاسی می‌تواند مورد بهره‌برداری قرار گیرد. علاوه ‌بر این، پوپولیسم در تمام اشکال خود بیش از حد مدیون شخصی‌سازی رهبری است؛ چه رهبرانی در سمت چپ مانند برنی سندرز و چه در سمت راست مانند دونالد ترامپ. از طرفی، همان‌طور که فینچل ستاین به‌ درستی بیان می‌کند، «در همه‌ موارد، پوپولیسم به نام یک ملت واحد سخن ‌می‌گوید و این کار را به نام دموکراسی انجام می‌دهد. اما دموکراسی به معنای محدود، به عنوان بیان خواسته‌های رهبران پوپولیستی تعریف شده است.» علاوه بر این، این امر خطر متشکل شدن پیرامون مفاهیم وحدت را ایجاد می‌کند که تفرقه‌ بین دوست/دشمن را تکرار کرده و سیاست را به عنوان سلاحی مبتنی بر مفاهیم دشوار و سریع حذف و شمول مورد استفاده قرار می‌دهد. پوپولیسم گرایش به نادیده‌گرفتن تلاش دشوار آموزش به عنوان ابزاری مهم برای مقابله با بحران نئولیبرالیسم و بحران مربوط به فاعلیت، هویت و نمایندگی آن دارد. آموزش، نقشی محوری در شناسایی و تغییر آگاهی افرادی بازی می‌کند که سرگرم هر دو بخش از تقسیم پوپولیستی هستند. همچنین افرادی که دارای نگرش‌های متناقض نسبت به قدرت، برابری، هویت، شهروندی، پناهندگی و سایر موضوعات سیاسی محوری هستند. دوگانگی‌گرایی‌ها آگاهی سیاسی جمعی ایجاد نمی‌کنند، در عوض، آنها یک بن‌بست ارتدوکسی سفت و سخت و یا یک فرهنگ شهرت پیش‌پاافتاده را تغذیه می‌کنند. به‌ جای یک انقلاب در آگاهی، ما به ترکیبی از خوی کودکانه و یک فرهنگ کالایی دست می‌یابیم که تمام اندیشه‌های یک آگاهی عمومی انتقادی را تقبیح می‌کند. پوپولیسم از هر دو طرف می‌تواند درها را بر روی تئوری‌های توطئه باز کند. آنچه را که مورخ ریچارد هافستادتر «سبک پارانوئید» سیاست نامید، ایجاد کرده و «به ابزاری از گفتمان ژورنالیستی (اگر نه سطحی) تغییر شکل پیدا کند.» به‌طور‌ خلاصه ، پوپولیسم می‌تواند طیف وسیعی از دیدگاه‌ها و امکانات را نمایندگی کند، در عین حال که همچنان ویژگی‌های غیردموکراتیک خود، از جمله «درک موقعیت خود به عنوان تنها شکل واقعی مشروعیت سیاسی» را حفظ می‌کند، در همان حال از به رسمیت شناختن نظرات مخالفان خود امتناع کرده و آن‌ها را در معرض به تصویر کشیده شدن به عنوان شرور و تهدیدآمیز قرار داده و متهم به «ظالمانه، توطئه‌آمیز و ضد‌دموکراتیک بودن» کند. به عبارت دیگر، چنین دیدگاهی در ایدئولوژی و یقین سیاسی خود متصلب می‌شود. پوپولیسم مستعد ابتلا به یک مقوله سیاسی پوچی است که تقریبا توسط هر گروه سیاسی قابل تصرف است. پوپولیسم هم از نوع راست و هم چپ، دامنه قدرت را به نقش رهبران اعم از مترقی یا ارتجاعی محدود می‌کند. این امر سیاست مقاومت را تضعیف و به‌طور بالقوه کار دشوار ایجاد یک جنبش سیاسی ضدسرمایه‌داری گسترده را دچار فرسایش می‌کند، در حالی که به‌طور بالقوه ظهور عوامل فردی و اجتماعی خودمختار و متعهد را تخریب می‌کند. با اینکه این در کاربرد آن از سوی هر گروهی که قدرت را به چالش می‌کشد، بیشتر انجام می‌شود، مفهوم زمینه‌ خاص سیاسی و تاریخی را از دست می‌دهد و تمایل دارد دیدگاه همگن‌شده‌ مردمی را که مخالفان سیاسی را دشمن می‌پندارند، به مخالفان بیشتری تعمیم دهد. به‌طور‌ کلی پوپولیسم خطر گروه‌های مخالف در برابر یکدیگر را راه می‌اندازد و این برای پوپولیسم چپ اغلب به معنای کم توجهی به طبقه در برابر نژاد یا شکست در حرکت به آن‌سوی این گروه‌های شکافته شده به جنبش‌های مجزا و تک‌مساله‌ای است. علاوه بر این، قدرت با تمام پیچیدگی‌های خود به‌طور فزاینده‌ای با ساده‌ترین واژه‌ها به عنوان چیزی برای ایستادگی تعریف شده است، به‌جای اینکه به عنوان ابزاری درجهت امکان ریشه‌گرفته از مبارزه بر سر توسعه‌ نهادهای دموکراتیک تعریف شده باشد. پوپولیسم گرایش نیرومندی به نقد نخبگان دارد، اما قدرت، بسیار عمیق‌تر جریان می‌یابد و در ساختارهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژی‌هایی که با گذشت زمان ایجاد می‌شوند، وجود دارد. همه‌ اینها را باید به چالش کشید. درعین‌ حال، آنچه در اینجا مورد نیاز است، یک چشم‌انداز و یک جنبش کارگران آگاه، هنرمندان، روشنفکران، جوانان و سایرینی است که در سطحی گسترده نه‌تنها نخبگان شرکتی، بلکه خود سرمایه‌داری را به چالش کشد.

پوپولیسم ضمن گمراه کردن، خطر مترادف شدن با انفجار لحظه‌ای خشم، نارضایتی و عصبانیت اخلاقی را گسترش می‌دهد، در این صورت فقط توسط عوام‌فریبان مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. جنبش‌های اجتماعی صرفا بر اساس احساسات انزوا، خشم و نارضایتی هیجانی ایجاد نمی‌شوند، بلکه بر اساس تلاش و استقامت فراوان در جهت سازماندهی مبارزات ایدئولوژیک جمعی برای ارتباط دادن مسائلی که مردم هرروزه با آن روبه‌رو می‌شوند و برای ایجاد یک سیاست هویتی که در آن افراد بتوانند خود را بازشناسی کنند، نه‌تنها برای محکوم کردن نخبگان، بلکه برای تغییر بنیانی در ساختار سلطه «به دیگران بپیوندید»، ایجاد می‌شوند. در اینجا آنچه مورد نیاز است، یک جنبش ضدسرمایه‌داری است که بتواند رنج، عصبانیت و خشم محرومان را در جهت سازماندهی مجدد بنیانی ساختار جامعه هدایت کند که هدف از آن، بنای یک جامعه‌ دموکراتیک و جامعه‌گرا است. مشکلاتی که مردم در ایالات متحده و سایر جوامع سرمایه‌داری اقتدارگرا با آن روبه‌رو هستند، بسیار عمیق، ریشه‌دار و طولانی و قدرت بسیار زیادی بر آن حاکم است. با ایجاد اتحادهایی که کارگران‌، روشنفکران، جوانان و جنبش‌های متنوع ضدسرمایه‌داری را گردهم می‌آورند، باید سرچشمه‌های ظلم و ستم آنها عمیقا به چالش کشیده شود. چنین تشکیلات گسترده‌ اجتماعی و سیاسی باید درباره‌ شرایط مادی آزادی با محرومان سخن بگوید، در حالی‌که به آن‌ها نشان می‌دهد که چگونه سرمایه‌داری، آنان را از شرایط مادی آزادی محروم کرده و وادار به رقابت بر سر منابع کمیاب و فرصت‌ها می‌کند. سرمایه‌داری ضددموکراسی است، زیرا نمی‌تواند آنچه را که جف نونان «نیازمندی‌های عمومی زندگی» می‌نامد، به معنای «یک محیط سالم، توزیع خدمات بهداشت عمومی بر اساس نیاز و نه برپایه توانایی پرداخت و بودجه‌ سیستم آموزش عمومی» فراهم کند. نونان همه‌ این‌ها را به عنوان «نیازمندی‌های عمومی زندگی که بدون آن نمی‌توانیم زندگی و به معنای واقعی زندگی کنیم»، توصیف می‌کند. هرگونه چالش در برابر ظهور پوپولیسم راست کنونی باید نیاز به سیاستی را نشان دهد که حاوی زبانی شامل هم نقد و هم امید باشد. این اشاره به سیاستی دارد که شور و شوق مردم را از خواب بیدار کرده و به انرژی و آگاهی بیشتری می‌رساند و روشن می‌کند که ایستادگی باید به صورت یک اقدام مهم جمعی همراه با مبارزات متحد در راستای هدف آن‌ها برای رد کردن این تصور باشد که سرمایه‌داری و دموکراسی یکسان هستند. مارتین لوترکینگ جونیور درست گفت هنگامی که استدلال کرد ما به سیاستی احتیاج داریم که کلیت سیستمی را که با آن می‌جنگیم، درک کند؛ چراکه هیچ مبارزه‌ بدون ریسکی وجود ندارد و این مبارزه یک پروژه‌ جمعی است که ریشه در یک انقلاب ارزش‌ها و رویاها درباره‌ جهانی دارد که عدالت و برابری در آن ادغام می‌شوند. نیروهای در کار سیاست‌زدایی تحت شرایط نئولیبرالیسم را نمی‌توان از نظر سهم آنها در ظهور پوپولیسم راست دست‌کم گرفت. گسترش نابرابری، بیگانگی گسترده، انجماد فرهنگی، فروپاشی خدمات عمومی و فرهنگ مدنی، برچیدن قرارداد اجتماعی، گسترش جرم‌سازی از مشکلات اجتماعی و رشد نوعی بیسوادی مدنی در میان سایر نیروها، همگی در اشکال متنوعی از سیاست‌زدایی نقش دارند. در چنین شرایطی، محبوبیت رو به‌ زوال لیبرال‌دموکراسی، توده‌ جمعیتی را به وجود می‌آورد که فاقد درک پیچیده‌ای از آن هستند که چگونه فاشیسم نئولیبرال آن‌ها را از نظر سیاسی مانند کودکان شیرخواره کم اطلاع نگه می‌دارد و توانایی آن‌ها را در اجرای قضاوت انتقادی، اقدامات هماهنگ خودمختار و مقاومت جمعی تضعیف می‌کند.

اگر مسائل مربوط به حاکمیت مردمی، مبارزات طبقاتی و برابری اقتصادی در مبارزات جمعی برای عدالت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از جایگاه محوری برخوردار نباشند، هیچ تغییری در قدرت و پویش ایدئولوژیک نظام اقتصادی اجتماعی حاکم رخ نخواهد داد

نیروهای مترقی و تغییرطلب نیاز به آن دارند که حمله جناح راست به ارزش‌های اساسی و برنامه‌های تضعیف‌کننده دموکراسی و عدالت اجتماعی که بدبختی و رنج گسترده را در همه‌جا رواج می‌دهد، آشکار سازند. باید برنامه‌های جایگزین آموزشی ارائه‌ دهند و از رسانه‌های جایگزین برای آموزش مردم به زبانی که می‌توانند درک کنند،بهره برند. اگر مسائل مربوط به حاکمیت مردمی، مبارزات طبقاتی و برابری اقتصادی در مبارزات جمعی برای عدالت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از جایگاه محوری برخوردار نباشند، هیچ تغییری در قدرت و پویش ایدئولوژیک نظام اقتصادی اجتماعی حاکم رخ نخواهد داد. نه پوپولیسم ارتجاعی و نه پوپولیسم مترقی راهکاری ارائه نمی‌دهند که بتوانند سازمان و تشکیلات جدید سرمایه‌داری که من آن را «فاشیسم نئولیبرال» می‌نامم، به چالش کشند. پوپولیسم گرایش به افراط و تفریط و سبک سیاسی شبه دموکراتیکی دارد که دربردارنده‌ انسان‌های خیالی، ساده‌سازی‌های بیش ‌از حد و رهبران کاریزماتیک و عوام‌فریب است. فاشیسم نئولیبرال را در زمانی که قدرت، جهانی‌شده و وعده‌های نخبگان لیبرال مستقر به لحاظ سیاسی و اخلاقی ورشکست شده‌اند، باید با روایت و چشم‌انداز جدیدی از آنچه به‌ عنوان سیاست به‌حساب می‌آید، به ‌چالش ‌کشید. نانسی فریزر به ‌درستی استدلال می‌کند که ما نیازمند یک جنبش سیاسی هستیم که در آن «طیف گسترده‌ای از بازیگران اجتماعی بتوانند خود را بیابند» و «چالش مالی‌سازی، توسعه‌ اقتصادی» و «جهانی‌سازی شرکتی» را نشانه رود. آنچه مورد نیاز است، چشم‌انداز قدرتمند جدیدی از سیاست است؛ چشم‌اندازی که آموزش، نمایندگی و قدرت را در تلاش‌های مداوم خود برای ایجاد اتحادی در بین آن دسته از نیروهایی در اختیار گیرد که می‌توانند برای دنیایی که در آن دیگر فاشیسم نئولیبرالی وجود ندارد و وعده‌ دموکراسی اجتماعی و عمیق به بیش از یک رویای آرمانشهری تبدیل می‌شود، بیندیشند و مبارزه کنند. هیچ عدالتی بدون مبارزه وجود نخواهد داشت و بدون اراده‌جمعی برای مبارزه نیز هیچ آینده‌ای نمی‌توان متصور بود که ارزش زندگی‌ کردن داشته باشد.

منبع: ماهنامه “قلمرو رفاه”، شماره ۵۲

https://akhbar-rooz.com/?p=19064 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x