جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

پیش آمد – بهمن پارسا

            هست صبحی که،

نخواهی در آینه بنگری،

پس به سوی پنجره می روی

در گراما گرم یک روز مُرداد

در خیابان نگاه میکنی

و بر میگزینی رهگذاری را و

میپرسی،-خانم ،آقا-

مرا نگاه کن. اینجا ،مرا ببین.

چطور بنظر میرسم!؟

رهگذار

با چشمانی از شگفتی گشاده

و دهانی نیمه باز

به آرامی میگوید:

“شما حالِت خوب نیس! خوبه؟!”

می پریشی . از پنجره می گریزی؛

 روبرو دیوار مرز است و تمام.

هست صبح هایی که،

در آینه می نگری

و ابلیس بیگناه ترین تصوّر است

در آنسوی پنجره یی که

روبروی آینه قرار دارد.

تصویری

از یک غروب سرد ِ بهمن ماه چهل سال ِ پیش.

هست روزی که هفتاد سالگی مُفت هم گران است!

مُردادت را انجماد بهمن به تاراج برده.

هست صبح هایی که پاک باخته تر از تو کسی نیست.

بامداد۳۱ ماه اوت ِ ۲۰۱۹ مریلند.

https://akhbar-rooz.com/?p=1553 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x