جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

چپ و راست، لیبرال و محافظه کار: گذشته و آینده (۲) – احمد هاشمی

با این دید سوسیالیسم را نیز باید، یک سیستم باز در نظر گرفت و تنها با تفسیرهای باز، که برآیندی از دانش های کلاسیک و مدرن و متکی بر تجربیات گذشته و حال همه نیروهای ذینفع اجتماعی در راستای دگرگونی های بزرگ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تاکنون است، با آن روبرو شد و از سوی دیگر آلترناتیوی که از همان ابتدا مشخص است، که پایان آن کجاست، فاقد اعتبار است
احمد هاشمی

 اعتراضات دانشجویان و شعار علیه نئو لیبرالیسم

قصد در اینجا تکرار بحث ها در این مورد نیست، اما توضیح دو نکته ضروری است.

نکته اول:  در شرایط کنونی نمی تواند از جنبش دانشجویی در ایران حرفی  در میان باشد، آنچه که موجود است اعتراضات پراکنده  بخش بسیار کوچکی از گروه های  دانشجویی است، که کمترین ارتباطی با بدنه دانشجویی دارند و به شدت  هم زیر فشار و سرکوب قرار دارند.

 سازمان دهندگان همین اعتراضات پراکنده از تجربیات پیشینیان خود چه در گذشته و چه حتی از دوره اصلاحات دوم خردادی نیز، برخوردار نیستند. هنوز هم با لا بردن پرچم سرخ و یا نشانه های از گروه تحکیم وحدت و یا دیگر گروهها، مسئله این اعتراضات پراکنده است. گروه های مختلف دانشجویی به جای تلاش برای سرکردگی در اعتراضات، باید بیشتر در صدد تحکیم ارتباط خود با بدنه دانشجویی بوده و مبارزات صنفی و مدنی داخل دانشگاه را تقویت کنند. تنها با موفقیت در کارزار مبارزات صنفی و مدنی در دانشگاه و همراهی بدنه دانشجویی است که  گروه های دانشجویی قادر خواهند شد با جنبش رفاهی، مدنی و اتحادیه ای  در جامعه ارتباط برقرار کنند. رادیکالیزه نمودن اعتراضات  دانشجویی مانع این پیوند خواهد بود.

نکته دوم: عکس العمل هیستریک در خارج از کشور در رابطه با پرچم مبارزه با نئولیبرالیسم است. هیچ حرکت اعتراضی و یا جنبشی، بدون داشتن چشم انداز و یا ویزیون ممکن نیست. هلموت اشمیت زمانیکه صدر اعظم آلمان بود معتقد بود که:

 “هرکس که ویزیون دارد، بایستی به پزشک مراجعه کند”

تجربه کنونی تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در چند دهه اخیر در جهان و در آلمان هم، ثابت نمود که این تز هلموت اشمیت فاقد اعتبار است. چپ ها و یا بهتر است گفته شود که، همه ما به داشتن ویزیون احتیاج داریم. لحظه ای نباید از داشتن چشم انداز، برای جهانی بهتر غافل بود. حال برافراشتن  پرچم مبارزه با نئولیبرالیسم دانشجویان چپ در ایران را باید در حد ویزیون تلقی نمود و نه بس.

دگم های نئولیبرالیسم در قرن بیست و یکم

اولین دگم و اساسی ترین دگم نئولیبرالیسم در این تز است که:

اقتصاد و جامعه را به عنوان مجموعه ای پیچیده، نمی توان عقلانی درک نمود. همچنین اداره و تنظیم و کنترل اقتصاد و جامعه  از طریق عقلانی ممکن نیست، در نتیجه تنظیم و کنترل اقتصاد باید به اقدام و عملکرد انفراد ی سپرده شود.

دومین دگم نئولیبرالیسم عبارت است از: انسان ها نمی توانند به گونه ای عقلانی اقتصاد و جامعه را کنترل کنند، پس رقابت و مسابقه در بازار نامرئی، این وظیفه را بعهده می گیرد، تنها وظیفه دولتمردان، این است که قواعد رقابت را تعیین کنند و به اجرای آن نظارت داشته باشند.

سومین دگم نئولیبرالیسم  در این است که:

رقابت به عنوان نهادی از جامعه تعیین می کند، که چه کسی برای دستیابی به کالا های محدود و موجود موفق است (نبرد برای حیات- داروین)، در این نبرد هرکسی برای انتخاب وسیله نبرد، آزاد است. ماحصل این نبرد در جامعه پیروزی و شکست و در نتیجه فرد قوی یا ضعیف است. پیروز کسی است که به تواند خود را با نیروی نامرئی بازار تطبیق دهد. حاصل  این نبرد، برآمد الیتی در جامعه است، که توانایی حداکثر تطابق با جامعه را دارا هستند.

دگم چهارم:  از آنجائیکه تمام این پروسه غیرعقلانی است، نئولیبرالیسم در تئوری و عمل تنها فردگرائی را نمایندگی می کند. بحران ها راهم نمی توان در این پروسه پیش بینی نمود، در نتیجه هر فرد به تنهایی مسئول بخت و اقبال خود است.

فردگرایی در نئولیبرالیسم از هر انسان طلب می کند، که خود را با قدرت های مسلط در جامعه تطبیق دهد و سازگار کند.

و به این دلیل است که هانا آرنت از “کاراکتر اقتدارگرایانه” نئولیبرالیسم سخن می گوید.

سه دهه است که ما شاهد تجربه نئولیبرالیسم در عرصه جهانی هستیم. این سه دهه را نمی توان نادیده گرفت. بحران بانک ها نشان داد، که اگر بازار توسط سیاست کنترل نگردد، باعث تلاشی اقتصاد مالی شده و در پی آن بحران در اقتصاد تولیدی را باعث می شود و در نتیجه منجر به شکاف در جامعه و تضعیف دموکراسی شده و در مواردی اساسا امنیت ملی کشورها را به خطر می اندازد.
در تعبیر نئولیبرالی  بازار آزاد، همه چیز حتی فرهنگ ، تعلیم و تربیت، بیمه های اجتماعی، بیکاری، دفاع در مقابل تجاوز یک کالا است و بهمین دلیل در این دیدگاه باید همه چیز را در اختیار بخش خصوصی قرار داد.

نئولیبرال های طرفدار “بازار آزاد رایکال” می گویند رشد اقتصادی مرزی ندارد و آنها  برای نرخ رشد اقتصادی هرچه بیشتر، تلالش می کنند. آنها می گویند وقتی اقتصاد رونق دارد، وضع همه خوب است. در این دیدگاه اهمیت رشد اقتصادی برای “کشورهای جنوب” و “کشورهای شمال” یکسان است. با شکست “میثاق واشنگتن” در “کشورهای جنوب” آنها با اضافه نمودن بندهایی به “میثاق واشنگتن” که به “پسا میثاق واشنگتن” معررف است، در نظر دارند رشد اقتصاد را با گره  زدن به  مبارزه با فقر قدری انسانی نمایند.

در رهیافت نئولیبرالی هدف دولت ها، افزایش نرخ رشد اقتصادی است. با افزایش رشد اقتصادی از یک سو حجم فزاینده ای از منابع، به ویژه منابع تجدیدناپذیر فسیلی لازم است و از سوی دیگر همراه  است با تولید پسمانده هایی، که طبیعت دیگر قدرت جذب آن را ندارد، در ثانی نتیجه این رشد، بالا رفتن سطح استاندارد زندگی است که بر اساس افزایش مصرف شخصی تعریف می شود. ناسازگاری افزایش مصرف سرانه و تعادل اکولوژیکی یکی از مسائل حاد جهان کنونی ماست.

جهان ما با واقعیت های اقتصادی جدیدی روبرو است و به همین دلیل راهبرد اقتصادی متکی بر رشد اقتصادی مدام که بیش از دهه ها راهبرد مسلط در جهان است، به بن بست رسیده است.
اقتصاد متکی بر عرضه نامحدود و ارزان منابع و مصرف انبوه، برای تامین رشد اقتصادی بالا به مانند گذشته و برای زمان طولانی، دیگر ممکن نیست. در اقتصاد متکی بررشد اقتصادی راه حلی برای بحران اکولوژیکی وجود ندارد.
محدودیت رشد، مهار رشد و رشد صفر، در کشورهای صنعتی و ثروتمند، اکنون باید در دستورکار باشد، زیرا در میانه قرن بیست یکم، جمعیت جهان به ۹ میلیارد می رسد و این سئوال که چگونه می توان کالا های ضروری ساکنین کره خاکی یعنی آب، غذا و انرژی را تامین نمود و در این حال تعادل اکولوژیکی را نیز حفظ کرد؟ سئوال اساسی قرن ماست.

دگم چپ در آستانه قرن بیست و یکم

 گفته می شود که چپ برای سوسیالیسم در قرن بیست و یکم مبارزه می کنند. اما چپ نمی تواند به نام سوسیالیسم در مقابل نئولیبرالیسم، یک تئوری دگماتیک و بسته دیگری را عرضه کند و مدعی باشد که انحصار برپایی آن  هم تنها در اختیار چپ ها است.

هر تئوری در واقع با مدل ها سرو کار دارد و مدل ها نیز همیشه یک تصویر ساده شده، از واقعیات هستند. با تئوری تلاش می شود که شرایط پیچیده و مافوق تصور، در چارچوب مشخص، قابل درک و تنظیم شود. در این رابطه باید مراقب بود که هیچ تئوری کامل نیست و نمی تواند باشد. هیچ تئوری نمی تواند همه چیز را برای دوره های نامحدود و در هر شرایطی توضیح دهد، به عبارت دیگر به قول  تئودور آدرنو: “حقیقتی وجود ندارد، بلکه فقط حقیقت ها وجود دارند.”

تجربه ثابت نموده است که دگم های آغشته به دترمینیسم تاریخی و اراده گرایی، که آرمان چپ را یک وظیفه تاریخی، یعنی برپایی سوسیالیسم می دانست، و آنرا در قالب برنامه ای که یا تجریدی بوده و یا  مملو از فانتزی و با روش تکنوکراتیکی که از بالا توسط یک گروه کوچک دیکته شده  باشد، محکوم به شکست است.

 با این دید سوسیالیسم را نیز باید، یک سیستم باز در نظر گرفت و تنها با تفسیرهای باز، که برآیندی از دانش های کلاسیک و مدرن و متکی بر تجربیات گذشته و حال همه نیروهای ذینفع اجتماعی در راستای دگرگونی های بزرگ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تاکنون است، با آن روبرو شد و از سوی دیگر آلترناتیوی که از همان ابتدا مشخص است، که پایان آن کجاست، فاقد اعتبار است، این مسئله را باید از گذشته تاریخی چپ یاد گرفته باشیم و همچنین باید پذیرفت که هدف هر آلترناتیوی، تامین زندگی بهتر برای نسل امروز و آینده است.

[email protected]   

https://akhbar-rooz.com/?p=16430 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تجلی
تجلی
4 سال قبل

اقای احمد هاشمی با سلام ؛ انچه شما در در مورد دگم های نولیبرالیسم گفتید همان اصول لیبرالیسم است که از زمان ادام اسمیت و دیگر اقتصاد دانان لیبرال قرن ۱۸ و ۱۹ مطرح بوده است . پس از جنگ جهانی اول و دوم نظام سرمایه داری در مقابله با نفوذ رو به گسترش کشورهای دارای سیستم اقتصادی سوسالیستی از نوع شوروی و با پذیرش تزهای جان مینارد کینز حدودی از دخالت دولت در اقتصاد را پذیرفتند و دولت های رفاه را شکل دادند . پس از فروپاشی شوروی و کشورهای اقمارش ؛ ان خطر سابق دیگر احساس نمی شد و لذا بخش مهمی از دستاورهای طبقه کارگر و طبقه متوسط و دولت رفاه به مرور مورد تهاجم قرار گرفت . نظام سرمایه داری در تهاجم به حقوق کارگران و دستاورد های جامعه به شیوه های قبل یعنی به شیوه های لیبرال سده ۱۸ و ۱۹ برگشت . اگر چنین است پس صفت نو برای لیبرالیسم باید نا درست باشد . در واقع چیزی نویی به وجود نیامد و انچه به حادث شد ؛ برگشت به شیوه های کهنه استثمار بود . نو لیبرالیسم ضمنا کمی گمراه کننده است زیرا بار معنایی را که در سرمایه داری اشکارتر است به پس پرده می کشاند . منظورم ان است که استفاده از لفظ سرمایه داری در تعریف این نظام وضوح و روشنی بیشتری دارد و اگاهی بیشتری به شنونده می دهد ؛ اگر پسوند و یا پیشوندی لازم باشد بهتر است از واژهای دیگری استفاده شود و به سرمایه داری و یا لیبرالیسم افزوده شود . ضمنا وقتی نو لیبرالیسم را می کوبیم و ان را بد می دانیم چنین به ذهن خطور می کند که پس لیبرالیسم خوب است .

احمد هاشمی
احمد هاشمی
4 سال قبل
پاسخ به  تجلی

آقای تجلی با سلام
شما در تحلیل تان دو فاکتور اساسی را که نقش تعیین کننده ای در رابطه با بحث ما دارند، به کلی نادیده گرفته اید.
الف – سوسیال دموکراسی ب- پدیده گلوبالیزاسیون
الف – سوسیال دموکراسی
با برآمد سرمایه داری ،جنبش سوسیالیسی واکنشی در مفابل سرمایه داری بود.
نتیجه بحث های نظری – سیاسی در این دوره تکوین دو خط مشی متفاوت در جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی بود. با بیان ساده می توان این دو خط مشی را به مدل سوسیالیستی لاسال و مدل سوسیالیستی مارکس تقسیم نمود.
در چهارچوب مدل لاسال دولت نقش مرکزی را بازی می کند . دولت باید دموکراسی، آزادی های اجتماعی و برابر حقوقی شهروندان را تامین نماید. دولت باید سیستم اجتماعی عادلانه ای را ایجاد کندکه در آن سیستم ، انتخابات همگانی، تعلیم و تربیت برابر و همچنین زندگی شرافتمندانه برای همه شهروندان تضمیین گردد.
در مدل مارکس اقتصاد نقش مرکزی دارد براساس این مدل تنظیم و ایجاد یک سیستم عادلانه اجتماعی کافی نیست، بلکه باید اقتصاد خود عادلانه و دموکراتیک گردد و این امر وقتی عملی است، که مالکیت شخصی بر ابزار تولید ممنوع گردد.
بیش از نیم قرن ترکیب دو مدل لاسالی و مارکس مبنای عمل سوسیال دموکراسی بود، در این نیم قرن سوسیال دموکراسی در اوج خود قرار داشت و در آستانه قرن بیستم قدرتمند ترین حزب زمان خود بود.
با شکاف درجنبش کارگری و سوسیال دموکراسی، کمونیست ها صف خودرا از سوسیال دموکراسی جدا کردند.
سوسیال دموکر اتها بعد از جنگ جهانی دوم بخصوص در دهه هفتاد و آغاز سالهای هشتاد در کشور های مختلف حکومت را در اختیار داشتند . در سایه رشد تکنیک و تولید انبوه ( رشد اقتصادی) و گسترش مصرف گرایی دولت رفاه اجتماعی با تلاش سوسیال دموکراتها شکل گرفت. دولت رفاه اجتماعی در واقع نتیجه تلاش های سوسیال دموکراتها بوده است.
کمونیست ها نیز تغییر اجباری اقتصاد را در مرکز ثقل فعالیت های خود قرار دادند و دشمن سرسخت متحدین سابق خود گشتند. فقدان دموکراسی به استالینیزم منجر گشته و ارعاب و ترور علیه دگر اندیشان وجه مشخصه آن سیستم شد.
این استدلال که ایجاد دولت رفاه اجتماعی تنها در نتیجه رفابت دو بلوک قدرت “سوسیالیسم واقعا موجود” و سرمایه داری بوده است نادرست است .

ب- – پدیده گلوبالیزاسیون
با فرو پاشی “سوسیالیزم واقعا موجود و گسترش” پدیده گلوبالیزاسیون ، تعبیر نو لیبرالی سیستم سرمایه داری فائق گشت.
همراه با جهانی شدن نئو لیبرالی پروژه سیاسی فراملیتی برای تغییر رادیکال جهان آغاز شد. در مرکز ثقل این پروژه آزادی رقابت و بازگشایی بازارهای ملی بود. سپس حذف مرزها و تضعیف دولت های ملی، اولین هدف سیاسی در این پروزه بود. در کنار آن باز سازی سازمان تولید و ادغام سرمایه های مالی و گسترش سرمایه گذاری های های مستقیم و غیر مستقیم خارجی در برنامه قرارگرفت.
پدیده گلوبالیزاسیون ، تعبیر نو لیبرالی سیستم سرمایه داری را نمی توان در چارچوب لیبرالسم اقتصادی فرن ۱۸ و ۱۹ توصیح داد.

کیا
کیا
4 سال قبل

هلموت اشمیت خود ویزیون یکی شدن المان را در سر داشت!
ویزون بشری است ،و خوب وبد ،رئالیستی وتخیلی دارد.
اگر ویزیون داریم ،ویزیون رئالیستی لطفا!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x