جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

آدم‏ها و حاکم‏ها – بخش دوم: ستیــز یا گـریز – ابراهیم هرندی

 در بخش پیشین گفتیم که هرگاه که جانوری با خطر ناگهانی روبرو می‏شود، خود را بر سر دو راهی “خیزو ستیز” و “خیزو گریز” می‏یابد۱. ستیز برای جانوران همیشه و در همه جا، کرداری گران و توانسوز است و آن‏ها تنها هنگامی که هیچ راه دیگری نمی‏ماند، ناگزیز از ستیزه ‏جویی می‏شوند. اما گریختن و جان بدر بردن اگر شدنی باشد، کاری ارزان و ای بسا که آسان‏تر از ایستادن و جنگیدن باشد. مگر نگفته اند که؛ “گریز ِ بهنگام پیروزی است”؟   چنین است که جانوران تنها در دو هنگام، استراتژی خیزو ستیز را برمی‏گزینند و در زمان‏های دیگر، فرار را از قرار برتر می‏دارند. آن دوهنگام، یکی زمانی‏ست که جان خود و بستگان خود را در خطر می‏یابند و دیگری هنگامی که کسی به گستره زیست آنان دست اندازی ‏کند. اما برای انسان، گزینش یکی از این دو راه بسی دشوارتر از جانوران دیگر است. انسان گذشته از نگهبانی از جان و جهان خود، در پاسداری از آبروی خویش نیز به ستیز برمی‏خیزد.

اگرچه ستیز و گریز برای جانوران کرداری ذاتی‏ست و آن‏ها بی که بدانند چه می‏کنند و یا چه باید بکنند، بهنگام خطر یا می ستیزند و یا پا به فرار می‏گذ ارند. اما برای انسان، گزینش یکی از این دو استراتژی، گزینشی پیچیده و حساب پذیر است. آن که بهنگام خطر، راه گریزی برای خود نمی‏بیند، راه ستیز را برمی‏گزیند. کسی نیزکه خود را نیرومندتر از دشمن می‏پندارد، می‏ماند و می‏جنگد. البته سازه‏های دیگری نیز سبب خیزوستیز می‏تواند باشد که بزرگترین آن‏ها ایمان به درست بودن راه است. کسی که به درستی راه خود ایمان دارد، گاه بی چشمداشت به پایان کار، به ستیز می‏پردازد. در فرهنگ اسلامی گفتمانی بنام؛ “توکّل”، گاه مسلمانی را با یک استخاره، به بی برنامه وادار به کارهای خطرناک می‏کند. این گفتمان نیز می‏تواند زمینه ساز گزینش ِخیز و ستیز باشد.

از چشم‏انداز کردارهای همگانی، حاکم‏ها بیشتر از آدم‏ها دوستدار خیزوستیزند. بیشتر مردم خواستار رفتن راه‏های بی‏خشونت برای دستیابی به حقوق خویش هستند، اما حاکمان خوش‏تر می‏دارند که خواسته‏های برحق مردم را نام‏های دیگر دهند و با آتش‏افروزی و آشوب آنان را سرکوب کنند. چنین است که در بیشتر خیزش‏های مردمی، گروهی با نام مردم بپا می‏خیزند و با حکومت در می‏آویزند. باید گفت که آن که استراتژی خیزوستیز را برمی‏گزیند، آسان می‏تواند در هرزمان که بخواهد، دست از آن بردارد و به استراتژی خیزوگریز روی بیاورد. کردار شاه در پایان حکومت خود، نمونه‏ای از استراتژی خیزوگریز بود. او این استراتژی را بسی پیش از خیزش مردم ایران، برنامه ریزی کرده‏بود. شاید او گمان می‏کرد که مردم خاندان وی را دست نشانده بیگانه می‏‏پندارند. هم از آنرو، سال‏ها پیش از خیزو گریز خود از ایران، دارایی زیادی در کشورهای غربی پس انداز کرده بود و کاخ‏های گران‏بهایی در چند جای جهان خریده‏بود. او فرار را برتر از قرار می‏دانست. شاید هم شاه نمی‏خواست که با ماندن خویش در ایران، جنگ داخلی راه بیفد.

اگرچه رویدادهای چند ماه گذشته در ایران گویای آن است که حاکمان کنونی استراتژی خیزوستیز را برگزیده‏اند، اما خوشبختانه دوران انقلاب‏های خونین بسر آمده است و همه انقلاب‏های سده بیست و یکم، انقلاب‏های آرام و مخملین بوده‏است. این چگونگی حکومت را فلج می‏کند زیرا که حکومتیان همیشه با کشتار و سرکوب برآن می‏شوند تا تا مردم را از پی گیری خواسته‏های خود پشیمان کنند. از اینرو از شورش بی خشونت بیزارند. هدف از به رگبار بستن تظاهرات آرام مردمی نیز همین است.

نکته بسیار چشم‏گیر و امیدوار کننده‏ای که درباره رویدادهای کنونی ایران می‏توان گفت این است که این بار، مردم چونان شهروندان ایرانی به میدان آمده‏اند و نه بندگانی پیرو و یا بردگانی مزدور. گفتیم که انسان در پاسداری از آبروی خویش نیز به خیزوستیز می‏پردازد. آنچه امروز در ایران می‏گذرد، خیزشی از این دست است. این خیزش مردمی، نخست خواستار بازستانی رای خود بود و اکنون می‏رود که تا با گذر از آن، به ننگ تاریخی فروافتادن ایراینان به چاله خرافه و خامی پایان دهد. اگرچه این کاردشوار می‏نماید، اما خوشبختانه دوران بندگی و بردگی بسرآمده است و روزگار ما روزگار آگاهی مردم جهان از حقوق مدنی‏ خویش است. این بار مردم به میدان آمده‏اند و نه مومنان. آمدنی خود جوش و بی‏فتوا برای گرفتن حقوقی که بیش از دوهزار سال است پایمال شده‏است. این خیزش آرمانی نیست و هدف آن دستیابی به حقوق فردی برای زندگی بهتر است. این رویداد خجسته را دست‏کم نباید گرفت. خیزوستیزها در درازنای تاریخ ایران همه مذهبی، قومی و صنفی بوده است؛ جنگ حیدری و نعمتی آل‏ها و ایل‏ها. این باربیشترینه مردمان ِ شهرنشین، یعنی شهروندان، هم‏صدا فریاد سرداده‏اند که؛ “ماهمه با هم هستیم”. از این پس هیچ برنامه و فرآیند سیاسی نمی‏تواند مردم را نادیده بگیرد.

از سوی دیگر، حکومت ایران با توجه به ساختار پسگرا و فرد ستیزش، ناتوان از پذیرش خواست‏های مردمی و ناگزیر از فروپاشی‏ست. این حکومت تا زمانی که روبه گذشته داشت، می‏توانست پروار ‏شود. اما اکنون چشم‏انداز فرهنگی شهرنشینان ایرانی رو به آینده دارد و بازگشت به بندها و پندهای گروهی سنت گرای روستایی را برنمی‏تابد.

فروریختن هر حکومت در دنیای مدرن نیازمند به سه پیش آیند است: نخست آن‏ که مشروعیت از آن زدوده شود. دیگر آن که اپوزیسیونی نیرومند و اکثریت پذیر در برابر حکومت پیدا شود و سوم آن که جامعه جهانی پشتیبان خیزش مردمی در آن سرزمین باشد. در ایران پیش‏آیند نخست پدید آمده است، اما آن دو دیگر هنوز شکل نگرفته‏است. چیره شدن آدم‏ها برحاکم‏ها خودبخودی نیست و بی برنامه و روش، شدنی نمی‏تواند باشد. تاریخ نشان داده است که گاه گروه حاکم در واپسین گام ِ شکست خود در خیزو ستیز با مردم، با ترفند تازه‏ای مهره‏های نمایان و جلودار را عوض کرده‏است و آنان را نماینده مردم خوانده‏است و این گونه به خیزش همگانی پایان داده‏است. این چگونگی در بسیاری از کشورهای اروپای شرقی رخ داد و ساختار حکومت دست نخورده از دست رهبران پیشین به دست رهبران تازه سپرده شد. بله، حکومت نهادی چند لایه است که هر لایه، پیازین وار برگرد دیگری پیچیده شده است و آسان می‏تواند پوست بیندازد و شکلی نو به ساختار کهنه خود ببخشد. مردم رومانی با فروافتادن چائوشسکو، ماه‏ها به هلهله و پایکوبی پرداختند و با رفتن او جهان را سفره پهن و بی‏پایان نمایی در دسترس خود پنداشتند. اما چندی پس از آن چگونگی، اندک اندک دریافتند که با رفتن دیکتاتور، دیکتاتوری از میان نرفته است و بسی موذیانه‏تر از گذشته به چپاول سرمایه‏های رومانی پرداخته‏است.   

ستیز آدم‏ها و حاکم‏ها بر سر آزادی و نیز برابری همگان در برابر قانون است. آزادی گران‏بهاترین حق در جهان است. این حق، ریشه هرگونه بند و پند را می‏سوزاند و فرد را فرماندار زندگی خود می‏کند. آزادی به گوهر پدیده‏ای پاکساز است و دکان هرگونه مردم فریبی را می‏بندد. آزادی گفتمانی انسانی‏ست و جامعه آزاد هماره در تیررس راهزنان ذهن مردم است. چنین است که آزادی نیز چون گل نیاز به نگهداری دارد. در کشورهای آزاد پاسبانی از آزادی کار نهادهای مدنی‏ست. این نهاد‏ها با بکار گیری ِ خِرَد همگانی آیندها و روندها را با چشمداشت به سود و زیان همگانی برمی‏رسند و بدینگونه، کشور را از لغزش بسوی خوشداشت‏های فردی می‏رهانند. نویسنده‏ای ایرانی در جایی نوشته‏بود که امروز ایران به مردی قوی نیاز دارد. به گمان من درست‏تر آن است که بگوییم امروز ایران به نهادهای مدنی نیرومند نیاز دارد. این کشور در درازای تاریخ خود مردان “قوی” زیادی از آل‏ها و ایل‏های گوناگون بخود دیده است، از چنگیز و نادر و رضا شاه. اکنون زمان آن رسیده‏است که دل از مردان و زنان خود ساخته برگیریم و به پی‏افکندن نهادهای مدرن مدنی بسپاریم.

حاکم‏ها، آدم‏ها را همیشه و در همه حالت محکوم می‏خواهند. محکوم به بندگی و بردگی. محکوم به نادانی و ناتوانی و ناخواهی. محکوم به زیردستی و دون مایگی و نوکر منشی. روانشناسی پیوند ِ حاکم و محکوم، روانشناسی راهزنی هماره است. در این کشمکش حکومت برآن است تا با پرداختن ذهن هر فرد، از وی ابزار بهره کشی بسازد و او را در راستای سود خود بکار گیرد. شعار هر حکومتی، شعار، “همه برای یکی”ست. خوی تمام خواه و ذهنیت و زندگی انگلی ِ حاکم‏ها، انسان را مورچه وار در خدمت حکومت می‏خواهد. ریشه‏های کردارهای راهزنانه را در میان برخی از جانوران نیزمی‏توان دید. “سَکیولینا”۲، صدف دریایی گیاه مانندی است که با چسبیدن به تنِ خرچنگ و مکیدن خون از بدن آن جانور، زندگی انگلی دارد. این انگل آبزی، رشته‏‎ای بلند و پر نیش دارد که آن را در زیرشکم خرچنگ می چسباند و با فرو بردن نیش های سوزنی خود به تن خرچنگ تغذیه می کند. این جانور همچنین با فرو بردن نیشهای سوزنی خود در تخمدان خرچنگ، با مکیدن موادِ غذایی تخم‏ها، ازکُنش‏های جنسی آنها جلوگیری می کند و با اخته کردن خرچنگ، همه مواد غذایی و انرژی جسمی او را که می باید در راه همگون سازی به کار بَرَد، می مکد. هر چه خرچنگِ انگل زده بیشتر شکار می کند ومی خورد، سکولینا پروارتر می شود و بیشتر جاخوش می کند.

باج و خراجی که حاکم‏ها در درازای تاریخ از مردم بنام شاه و خدا و خدمت به آب و خاک و بهانه‏های دیگر گرفته‏اند و می‏گیرند، نمونه انسانی نیش‏های سوزنی سکولیناست.

زیستارِ تک یاخته‏ای دیگری بنام ” ناس اِما”۳، همه زندگی خود رااز راه فریفتنِ نوزادان سوسک و زنبور عسل می‏گذراند. نوزاد سوسک تا هنگام بلوغ، تنی نرم و شفاف و حلزونی دارد و برای بسیاری از شکارگرانِ این جانور، تُرد و خوشمزه و دلپذیر است. بدن این نوزادان را پیش ازبلوغ، تراوش هورمونی نرم می دارد که پس از بلوغ خشک می شود وبدن سوسک، اندک اندک سفت و سخت می شود. ناس اِما، با ساختن ماده ای همانندِ این هورمون، از بالغ شدن جانورِ میزبان جلوگیری می کند تا جایی که پس از چندی حجم بدن آن دو برابرِ حجم سوسک ِبزرگسال می شود تا طعمه مهمان خود گردد.

نمونه انسانی هورمونی که ناس-اما برای فریب نوزاد سوسک می‏سازد، مذهب و ایدئولوژی‏ست. این دو، ذهن انسان را برای هرگونه بهره کشی کوک می‏کند و از انسانی که باید به گوهر دوستدار زیستن و آزادگی باشد، بمب انسانی می‏سازند. حاکم‏ها با بهره‏گیری ابزاری از دین و اخلاق و ادبیات و هنر، از انسان موریانه می‏سازند. لویی آلتوسر، فیلسوف نامدار فرانسوی در درنگی ژرف به این نکته پرداخته‏است که چگونه شیوه همردیفیِ سازه‏های تولید، زمینه سازکارکرد ذهن انسان و جان و جهان او می‏شود.۴ وی برآن است که درونی‏ترین خواهش‏های انسانی، ساختاری فرهنگی-اجتماعی دارد و آبشخور هر اندیشه خصوصی، ایدئولوژی حاکم بر زمان است. از این چشم‏انداز، آگاهی و اندیشه انسان در هر دوره، زمانمند، سیاسی و دستکار شیوه تولید در جامعه است. این چگونگی ساختاری ناخودآگاه دارد و ما بی که بخواهیم با آن همراه می‏شویم. برای نمونه، در تاریخ مدون ایران، پیروزی‏ها بنام شاهان نوشته شده است و شکست‏ها بنام مردم ایران. می‏گویند؛ نادر هندوستان را گرفت و نه ایرانیان. اما هنگامی که به شکست می‏رسیم، آن را به حساب مردم می گذاریم و – برای نمونه – می‏گوییم؛ شکست ایران از روسیه و نه شکست فتحعلی شاه.

(دنبـــــاله دارد.)

یادداشت‏ها:

…………
۱. دوستی برمن خُرده گرفته‏اند که جداسازی “حکومت” و “دولت” به گونه‏ای که من از آن در بخش پیشین سخن گفته‏ام در فرهنگ و زبان انگلیسی وجود ندارد و واژه،“Government” در آن زبان هم برای حکومت بکار می‏رود و هم برای دولت. این نکته مرا بیاد سخنی از شاملو انداخت که در پاسخ کسی که به او گفته بود به این نوع شعر به زبان انگلیسی می‏گویند؛ “شعر آزاد”، گفته بود که؛ در انگلیس روستایی هم هست که به آن می‏گویند؛ “لیتل راک”، خُب، که چی؟ این که در زبان انگلیسی حکومت و دولت را یکی می‏دانند – که البته چنین نیست – هیچ پیوندی با سخن من ندارد. سخن این دوست ما این است که اگر دریافت‏های ما با آنچه غربی‏ها می‏گویند، جور در نیاید، درست نمی‏تواند باشد. یعنی آنچه آن‏ها گفته‏اند و نوشته‏اند، باید سنجه‏های راستی و درستی برای ما باشد. وای برما اگر چنین بیاندیشیم..
در همین راستا، خشایار دیهیمی مترجم ایرانی، state را به دولت و government را به حکومت برگردانده است. به عنوان نمونه او convention model of state را “الگوی توافقی دولت” ترجمه کرده وgoverning convention را هم “توافق حکومتی” ترجمه کرده است. عزت الله فولادوند هم state را به دولت برگردانده است.
۲. Sacculina
en.wikipedia.org
. Nosema
faculty.ksu.edu.sa

۴.   برای آگاهی بیشتر در این باره نگاه کنیده به ایدئولوژی و دستگاههای ایدئولوژیک دولت در اینجا: www.marxists.org

https://akhbar-rooz.com/?p=36923 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x