من به حصارِ سیمِ خار دار
خوگر شده ام؛
جدارِ جانم
از تقللای پیاپیِ پر پر زدن
پینه بسته پنداری
و تنگایِ قفس
دگرم هیچ نمی آزارد انگار
و گوشِ جانم
به ناگزیر
خو کرده با مرثیههایِ غل و زنجیر.
رویایِ رهایی از شکنجه گاهِ درون
هر آینه
کابوسِ سیاهی نبوده بیش
که فراسویِ میلههایِ ستبرِ تجرّد
آوردگاهِ گرگ و کفتار است
در مصافِ حرص
بر سرِ لاشهی انسان .
***
خوشه خار ها
چه شتابنده تکثیر میشوند
بر سرِ دیوارِ حبسگاهِ زمین.
***
سال،
کبیسه ئی ست
با شباروزانِ بی فرآورده،
و امید های جوان مرده ؛
سالِ تسلیم و سکون
سالِ انجماد در فصلِ یخ .
***
من، اما
خود اگر چه
دست آمختهی دردم،
خوشا،
خوشا که خاک
به خویش میکشدم…
نقبی میبایدم زد این زمان به بسترِ پُر نوازشِ خاک
که همخوابی اش
غایتِ آزادی ست .
*********
تیبوران- ۲۴ ژانویه ۲۰۱۵