جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

آیا لیبرالیسم و نئولیبرالیسم یکی است؟ – سهراب مبشری

ترکیب دیکتاتوری سیاسی و سیاست نئولیبرال اقتصادی امروز دیگر یک نسخه بسیار رایج در جهان است. اصول سیاست اقتصادی نئولیبرال در سراسر جهان یکی است و همان است که بنیانگذاران نئولیبرالیسم در نیمه قرن بیستم فرموله کردند. در منشورهای اولیه و بنیادین نئولیبرالهایی مانند فریدمن و هایک، تکیه بر نسخه های اقتصادی است و از نظام سیاسی مبتی بر آزادی و دمکراسی به عنوان شرط اجرای این نسخه ها نام برده نمی شود

پس از شعارهای دانشجویان علیه نئولیبرالیسم در ۱۶ آذر، شماری از مدافعان نئولیبرالیسم در رسانه های فارسی زبان یا مدعی یکی بودن لیبرالیسم و نئولیبرالیسم شدند، یا با نظریه نئولیبرالی بودن سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی مخالفت کردند و یا حتی به این ادعا متوسل شدند که اعتراضات آبان ۹۸ اساسا خصلت نئولیبرالی داشته است. از این رو بر آن شدم که نتیجه یک بررسی کوتاه درباره لیبرالیسم و نئولیبرالیسم را در مطلبی که می خوانید مکتوب کنم. لازم به توضیح است که لیبرالیسم در کشورهای مختلف سرمایه داری بنا به تاریخ تحزب و آرایش سیاسی خاص این کشورها نماینده پلاتفرم ها و پروژه های مختلف سیاسی است. از این رو ناچاریم به این تفاوتها نیز بپردازیم. در این نوشته تنها به توضیحات مختصری درباره شماری از بزرگترین کشورهای سرمایه داری اکتفا شده است. تنوع نیروهایی که خود را لیبرال می خوانند در مقیاس کل جهان بسیار بیشتر از آنست که در این نوشته بازتاب یافته است.

لیبرالیسم در انگلیس

ابتدا ببینیم لیبرالیسم در زادگاهش یعنی انگلیس نام کدام نیروی سیاسی است. قابل توجه است که اطلاعاتی که می آید مربوط به انگلیس است و نه کل پادشاهی متحده که علاوه بر انگلیس، فعلا علاوه بر انگلیس متشکل از اسکاتلند،‌ ویلز و ایرلند شمالی است.

در انگلیس نخستین نظام پارلمانی به مفهوم امروزی آن شکل گرفت. در قرن هفدهم، یعنی اوایل حضور سرمایه داری به مثابه یک اکتور مستقل در انگلیس، دو نیروی سیاسی عمده در پارلمان انگلیس صف آرایی کردند: توری ها و ویگ ها. صرفنظر از اختلافات این دو نیرو بر سر مذهب و تعیین پادشاهان، با اندکی اغماض می توان گفت که توری ها از منافع زمین داران بزرگ هراسان از قدرت گیری سرمایه داری دفاع می کردند و ویگ ها مدافع سرمایه داری رو به رشد بودند. در مورد ریشه دو لغت توری و ویگ ابهام وجود دارد. یکی از توضیحات رایج درباره واژه ویگ این است که این کلمه مخفف ویگامور یعنی چراننده احشام است و برای نخستین بار به نشانه تحقیر به کار رفته است. یکی از نخستین عرصه های انباشت سرمایه، اجاره زمین از صاحبان املاک بزرگ و چراندن احشام در این اراضی بود.

در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم، یعنی دوره اوج گیری قدرت نیروی دریایی انگلیس و به پشتوانه آن، گسترش فعالیت سرمایه انگلیسی در جهان، ویگ ها مدافع تجارت آزاد بودند. تصادفی نیست که شماری از بنیانگذاران مکتب لیبرالیسم مانند جان لاک، از تدوین کنندگان نخستین منشورهای ویگها به حساب می آیند.

در سال ۱۸۵۹ حزب لیبرال انگلیس از اتحاد ویگها و جناح معتدلتر توری ها تشکیل شد. تا دهه ۱۹۲۰ یعنی دوره برآمد حزب کارگر، دو حزب لیبرال و محافظه کار (متشکل از توری های نپیوسته به لیبرالها) دو حزب اصلی انگلیس را تشکیل می دادند.

حزب لیبرال در نیمه دوم قرن نوزدهم علاوه بر دفاع از تجارت آزاد، از اصلاحات سیاسی مورد نظر سرمایه داری نیز دفاع می کرد. در سال ۱۹۸۸ حزب لیبرال انگلیس با حزب سوسیال دمکرات یعنی جناح راست منشعب از حزب کارگر وحدت کرد. حاصل این وحدت،‌ حزب لیبرال دمکرات است که در پارلمان فعلی انگلیس نیز حضور دارد. حزب لیبرال دمکرات در عرصه سیاسی از مواضع لیبرال یعنی تاکید بر آزادی های فردی، مخالفت با کنترل دولت بر زندگی شهروندان، برابری نژادی و نیز ادامه عضویت در اتحادیه اروپا دفاع می کند. در عرصه اقتصادی، این حزب مانند حزب محافظه کار مدافع دولت کوچک و مخالف قید و بند برای سرمایه است.

با این حال، نظریه پردازان اقتصادی نزدیک به لیبرالها در انگلیس همواره مدافع دولت کوچک نبوده اند. جان مینارد کینز عضو حزب لیبرال بود. کینز برای دولت نقش هدایتگر اقتصاد قائل بود و از سرمایه گذاری دولتی و    تقویت تقاضا از طریق افزایش درآمد اکثریت شهروندان دفاع می کرد.

لیبرالیسم در آمریکا

در ایالات متحده معنای سیاسی لیبرالیسم با معنای آن در اروپای غربی تفاوت دارد. آنچه در ایالات متحده به عنوان لیبرالیسم شناخته می شود، در عرصه سیاسی با لیبرالیسم اروپایی وجوه اشتراک زیادی دارد اما در عرصه اقتصادی از میزان محدودی از رفاه،‌ تأمین و عدالت اجتماعی و اقتصادی مختلط دفاع می کند. درک رایج از سیاست لیبرال در ایالات متحده این است که این پلاتفرم و پروژه، رقیب اصلی نیروی محافظه کار است.

شماری از نظریه پردازان اقتصادی امروز در آمریکا خود را لیبرال می دانند اما از مدافعان سیاست نئوکینزی یعنی نسخه امروزی نظریات کینز محسوب می شوند. به عنوان نمونه می توان از جوزف ستیگلیتس و پل کروگمن دو برنده جایزه اقتصاد نوبل نام برد. کروگمن در کتابی تحت عنوان «وجدان یک لیبرال» می نویسد: «من طرفدار یک جامعه نسبتا برابرم که متکی به نهادهایی برای محدود کردن ثروت و فقر مفرط باشد. من به دمکراسی، آزادی های شهروندی و حاکمیت قانون معتقدم. این عقاید از من یک لیبرال می سازد و من به این امر افتخار می کنم.»

ستیگلیتس از منتقدان سیاست دولت آمریکا در مواجهه با بحران مالی ۲۰۰۸ بود. او دولت اوباما را به خاطر آنچه «خصوصی سازی سود و اجتماعی کردن ضرر» نامید مورد انتقاد قرار داد و این سیاست را «سوسیالیسم برای ثروتمندان» نامید. ستیگلیتس مانند کینز مخالف سیاستهای انقباضی است. مخالفان سیاستهای انقباضی می گویند دولت به جای امساک در سرمایه گذاری باید فعالانه به سرمایه گذاری بپردازد و از استقراض هنگامی که ضروری است نهراسد. جوزف ستیگلیتس از موافقان اخد مالیات تصاعدی است.

لیبرالیسم در آلمان

در آلمان بسیار پیش از رواج اصطلاح نئولیبرالیسم، تمایز بین لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی رایج بوده است حتی اگر در مقاطعی، این دو نیرو در حزب واحدی حضور داشته اند.

تاریخ لیبرالیسم قرن نوزدهم آلمان با تلاش بورژوازی سرزمینهای آلمانی زبان برای اتحاد در کشوری واحد گره خورده است. لیبرالها در برابر دربارها و سلسله های سلطنتی حاکم بر این سرزمینها، از تدوین قانون اساسی و به رسمیت شناخته شدن حقوق دمکراتیک دفاع می کردند.

با تشکیل امپراتوری و دولت واحد آلمان در دوره صدارت بیسمارک، نیروهای سیاسی لیبرال آلمان دچار تفرقه و انشعاب شدند و این انشقاق تا سالهای جمهوری وایمار که پس از جنگ جهانی اول تشکیل شد، ادامه یافت. دو حزب عمده لیبرال در جمهوری وایمار، عبارت بودند از حزب دمکرات آلمان که در عرصه اقتصادی از نوعی لیبرالیسم متعهد به تأمین اجتماعی دفاع می کرد و حزب مردم آلمان که علیرغم گرایش به احیای سلطنت، سالها در کابینه های متعدد تشکیل شده در دوره پانزده ساله جمهوری وایمار تا هنگام قدرت گیری نازی ها شرکت داشت.

پس از جنگ جهانی دوم، لیبرالهای ناسیونالیست و دمکرات آلمان غربی در حزب واحدی به نام حزب دمکرات آزاد متحد شدند. این حزب هنوز در عرصه سیاسی آلمان حضور دارد. تا سال ۱۹۶۹ حزب دمکرات آزاد آلمان غربی متحد سنتی محافظه کاران بود. هر گاه حزب محافظه کار دمکرات مسیحی از دستیابی به اکثریت مطلق در پارلمان باز می ماند، حزب دمکرات آزاد در ائتلاف برای تشکیل دولت با محافظه کاران شرکت می کرد.

در سال ۱۹۶۹ حزب دمکرات آزاد به اتحاد با سوسیال دمکراتها روی آورد که حاصل آن، تشکیل دولت ویلی برانت بود. این دولت به عنوان دولت «سوسیال – لیبرال» مشهور شده است. دهه هفتاد در تاریخ لیبرالهای آلمان غربی به عنوان دوره ای کوتاه از تفوق لیبرالیسم سیاسی بر لیبرالیسم اقتصادی ثبت شده است. این دوره کوتاه در سال ۱۹۸۲ با پشت کردن لیبرالها به حزب سوسیال دمکرات و خلع هلموت اشمیت از صدرات پایان یافت. حزب دمکرات آزاد آلمان از هنگام پیوستن به دولت هلموت کول در سال ۱۹۸۲ تا کنون بیشتر به عنوان نماینده لیبرالیسم اقتصادی شناخته شده است تا لیبرالیسم سیاسی. برخی چهره های لیبرالیسم سیاسی پس از ۱۹۸۲ حزب دمکرات آزاد را ترک کردند و به حزب سوسیال دمکرات پیوستند. یک نتیجه دیگر وداع حزب دمکرات آزاد آلمان با مواضع سوسیال – لیبرال، عروج حزب سبز از ۱۹۸۲ بدین سو بود. حزب سبز اکنون موطن اصلی لیبرالیسم سیاسی در آلمان است و اگر امروز در آلمان انتخابات سراسری برگزار شود آرایی تقریبا برابر با حزب دمکرات مسیحی کسب خواهد کرد. حزب سبز بر خلاف حزب دمکرات آزاد که از دولت کوچک، کاهش مالیات و برچیدن خدمات رفاهی و تأمین اجتماعی دفاع می کند،‌ مدافع حد معینی از تأمین اجتماعی و سرمایه گذاری دولتی و نیز مخالف کوچکتر کردن دولت است. به عبارت دیگر، لیبرالیسم در آلمان در چهار دهه اخیر به تدریج به دوره تقسیم و انشقاق به لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی باز گشته است.

لیبرالیسم در فرانسه

فرانسه پس از انگلیس مهد دوم لیبرالیسم است. بسیاری از نظریه پردازان لیبرالیسم مدرن،‌ مانند مونتسکیو، ولتر و توکویل، فرانسوی بودند. پس از انقلاب فرانسه، لیبرالها از آزادی های اقتصادی و منافع سرمایه داران بزرگ دفاع می کردند و به سازش با سلطنت طلبان گرایش داشتند. در لیبرالیسم قرن نوزدهم فرانسه، آزادی های دمکراتیک در رأس برنامه سیاسی لیبرالهای فرانسه نبود. آنچه به عنوان لیبرالیسم سیاسی شناخته شده است، در فرانسه نمایندگان دیگری داشت که جمهوریخواهان نامیده می شدند. حزب رادیکال نیز در این طیف قرار می گرفت. برخی رؤسای دولتهای جمهوری سوم، یعنی در دوره ۱۸۷۰ تا ۱۹۴۰،‌ رهبران حزب رادیکال بودند، مانند کلمانسو و دالادیه.

پس از تصویب قانون اساسی جمهوری پنجم در سال ۱۹۵۸، نظام انتخاباتی فرانسه به نظام مبتنی بر اکثریت تغییر کرد، به این معنی که در هر حوزه، اکثریت آرا تکلیف تصاحب کرسی پارلمانی این حوزه را تعیین می کند. چنین نظامی به تضعیف احزاب کوچک و پیوستن آنها به بلوکهای بزرگ منجر می شود. در نتیجه، حزب رادیکال به دو جناح راست و چپ تقسیم شد. جناح چپ با همکاری انتخاباتی با بلوک سوسیالیستها و کمونیستها گرایش یافت و جناح راست، در «اتحاد برای دمکراسی فرانسوی» – او.د.اف. – متشکل شد. والری ژیسکار دستن رئیس جمهوری فرانسه در دهه هفتاد از این گروه بود.

در سالهای اخیر طیف سیاسی لیبرال فرانسه پیوسته در تلاطم بوده است. امانوئل ماکرون رئیس جمهور فعلی در این طیف قرار می گیرد. حزب او تحت عنوان «جمهوری در جنبش» قدرت گیری ناگهانی خود را مدیون هراس اکثریت رأی دهندگان از روی کارآمدن راست افراطی است.

در فرهنگ سیاسی فرانسه نیز تمایز میان لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی از دیرباز (بسیار پیش از نخستین کاربرد واژه نئولیبرالیسم) رایج است. لیبرالیسم اقتصادی به عنوان مکتبی تعریف می شود که در آن، تلاش برای کسب سود و تأمین منفعت فردی موتور پیشرفت به حساب می آید. از این رو، مهمترین خواستهای لیبرالیسم اقتصادی عبارتند از آزادی خرید و فروش کالا،‌ آزادی کسب و آزادی مالکیت.

اما تعریف لیبرالیسم سیاسی ناظر بر یک رژیم سیاسی است که مبتنی است بر تکثر احزاب سیاسی، آزادی شهروندان در انتخاب رهبرانشان و نسخه دولتی که در اختلافات، نقش میانجی ایفا کند و برای توافق بکوشد. طبق این مکتب، منفعت عمومی بازتاب خود را عمدتا در رأی گیری در چارچوب انتخابات آزاد می یابد.

نظریه پردازان فرانسوی در سالهای اخیر در بررسی های مختلف به فاصله گیری لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی که در این کشور از هنگام انقلاب کبیر قرن هجدهم همزاد یکدیگر محسوب می شدند، پرداخته اند. به عنوان نمونه، میشل گنر که به عنوان مشاور شرکتهای بزرگ و دولتها از هرگونه ظن همراهی با مواضع چپ به دور است، کتابی به عنوان «دو لیبرالیسم» را به انشقاق میان لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی اختصاص داده است. گنر در این کتاب می نویسد جهانی سازی که به عنوان دستاورد لیبرالیسم شناخته شده است، در عین حال بزرگترین تهدید علیه لیبرالیسم است. گنر معتقد است اکتورهای بزرگ اقتصادی در شرایط جهانی سازی این امکان را می یابند که خود را از قیدهایی که لازمه آزادی های لیبرال است رها کنند. در این صورت،‌ اقتصاد لیبرال دیگر پشتوانه آزادی های سیاسی نخواهد بود. اقتصاد فراملی، از کنترل دولتهای ملی خارج می شود.

در جهان با یک لیبرالیسم مواجه نیستیم

از آنچه در بالا در مورد لیبرالیسم در چهار کشور بزرگ سرمایه داری آمد، چنین می توان نتیجه گرفت که در جهان با یک لیبرالیسم مواجه نیستیم. لیبرالیسم در هر یک از این کشورها نام گرایش و طیفی دارای ویژگی های لیبرالیسم همان کشور معین است که با گرایش های هم نام در کشورهای دیگر تفاوت دارد. علاوه بر این، لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی علیرغم این که همزاد یکدیگرند، لازم و ملزوم هم محسوب نمی شوند. می توان مانند سبزهای آلمان به لحاظ سیاسی لیبرال بود اما از حد معینی از دخالت دولت در اقتصاد دفاع کرد. و می توان مدافع لیبرالیسم اقتصادی بود بدون آنکه این امر به معنای پذیرفتن قیود ناشی از نظام سیاسی لیبرال باشد.

در حالی که لیبرالیسم، ترجمانی بسته به شرایط زمان و مکان دارد، در مورد نئولیبرالیسم چنین نیست.

نئولیبرالیسم چیست؟

بر خلاف ادعای مدافعان نئولیبرالیسم، این اصطلاح برای نخستین بار از سوی چپ ها برای انتقاد از سیاست بازار آزاد به کار نرفته است. از واژه نئولیبرالیسم به معنای امروز آن در مقاله میلتون فریدمن تحت عنوان «نئولیبرالیسم و چشم اندازهای آن» منتشره در سال ۱۹۵۱ استفاده شد. پیش از آن، شماری از مدافعان اقتصاد لیبرال در سال ۱۹۳۸ در پاریس در کنفرانسی که به گردهمایی والتر لیپمن مشهور شد، اصطلاح نئولیبرالیسم را به مثابه نام پلاتفرمی که از آن دفاع می کردند برگزیدند. نظرات آنها واکنشی بود به افول مواضع لیبرالیسم اقتصادی پس از بحران اقتصادی ۱۹۲۹. به دنبال این بحران بزرگ،‌ برخی از دولتهای سرمایه داری مانند دولت ایالات متحده به سیاست دخالت فعال دولت در اقتصاد روی آوردند که جان مینارد کینز شناخته شده ترین نظریه پرداز آن است. مخالفان کینز بودند که برای پروژه خود نام نئولیبرالیسم را برگزیدند.

میلتون فریدمن اقتصاددان آمریکایی، متولد ۱۹۱۲ و متوفی به سال ۲۰۰۶، برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۶، مقاله نئولیبرالیسم خود را با این نظر آغاز می کند که از اوایل قرن بیستم، اولویت دادن به جمع یعنی کلکتیویسم در قانونگذاری اکثر کشورهای جهان جای فردگرایی یا همان لیبرالیسم منچستری را گرفت. به نظر فریدمن، حتی روی کارآمدن دولتهای راستگرای چرچیل و آیزنهاور در بریتانیا و آمریکا نیز به معنای وداع با کلکتیویسم نبود. فریدمن می افزاید سیاستمداران راستگرا نیز تحت تاثیر افکار عمومی آن زمان، یعنی نیمه قرن بیستم، به کلکتیویسم گرایش دارند. فریدمن برای اثبات پیروی حزب جمهوریخواه آمریکا از کلکتیویسم، به برنامه این حزب در آن زمان اشاره می کند که شامل وضع تعرفه های گمرکی و پرداخت سوبسید به بخش کشاورزی بود.

فریدمن در مقاله ۱۹۵۱ خود پیش بینی می کند که بر خلاف قانونگذاری رایج، افکار عمومی از کلکتیویسم فاصله خواهد گرفت. فریدمن می نویسد رویدادهای نیمه قرن بیستم نشان داد سیاست ملی کردن، مسائل اساسی اقتصادی را حل نمی کند. او می افزاید افزایش قدرت دولت به معنای به خطر افتادن آزادی فردی است. فریدمن می افزاید وقت آن فرا رسیده است که معتقدان به لیبرالیسم برای جهت دادن به تحولات فعال شوند.

در مقاله فریدمن آمده است نئولیبرالیسم بر خلاف مکتب فردگرایی قرن نوزدهم، در عرصه هایی نقش مهمی برای دولت قائل است. این نقش عبارت است از برقراری نظم و قانون، پاسداری از نظام رقابت آزاد و تأمین ثبات ارزش پول. فریدمن خواهان خودداری دولت از ورود به عرصه کسب می شود.

در گردهمایی والتر لیپمن در سال ۱۹۳۸ اصول نئولیبرالیسم چنین تعریف شدند:

– اولویت مکانیسم قیمتها

– آزادی کسب

– نظام رقابتی

– دولت نیرومند و مقتدر

پس از جنگ جهانی دوم، به ابتکار فریدریش آگوست فون هایک اقتصاددان اتریشی و آلبرت هونولد مبتکر بنیانگذاری مؤسسه و اتاق فکری شدند که نام دهکده مون پلرن در سوییس که محل نخستین گردهمایی آن بود را برای خود برگزید. انگیزه تشکیل این موسسه این بود که شبکه ای از نظریه پردازان نئولیبرال، به انزوایی که در دوره تفوق نظریات کینز بدان دچار شده بودند پایان دهد. خود هایک نخستین رئیس جامعه مون پلرن بود. از ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۲ میلتون فریدمن ریاست این جامعه را بر عهده داشت.

در دهه ۱۹۷۰، آنچه فریدمن در سال ۱۹۵۱ پیش بینی کرده بود به وقوع پیوست. فریدمن در سال ۱۹۵۱ نوشته بود افکار عمومی در حال فاصله گرفتن از چیزی است که او کلکتیویسم می نامید. به نظر فریدمن، قانونگذاران با تاخیری بیست ساله از افکار عمومی پیروی می کنند زیرا در طول عمر خود تحت تاثیر فضایی قرار دارند که در هنگام جوانی آنان حاکم بوده است.

آنچه به چرخش سیاستگذاری در غرب به سمت نئولیبرالیسم انجامید، بحران اقتصادی دهه ۱۹۷۰ بود. همفکران فریدمن که  از ۱۹۴۶ استاد دانشگاه شیکاگو بود، به تدریج به مشاوران اقتصادی ارشد دولت های آمریکا و شمار هر چه بیشتری از دولت ها تبدیل شدند. نام مکتب شیکاگو عنوانی رایج برای نظریه پردازانی است که نقش مبتکران سیاستهای اقتصادی غرب از نیمه دهه ۱۹۷۰ را بر عهده گرفتند.

نخستین لابراتوار بزرگ مکتب شیکاگو، نه یک نظام لیبرال به معنای سنتی آن، که دولت ژنرال پینوشه در شیلی بود. در سایه سرکوب توسط نظامیان، دولت پینوشه با بهره مند شدن از مشاوره شماری از شاگردان فریدمن، سیاستهای شوک اقتصادی را در این کشور آمریکای جنوبی به اجرا گذاشت. کاربست نئولیبرالیسم در این لابراتور، مدتها پیش از آن که دولتهای تاچر و ریگان سیاستهای نئولیبرال را در انگلیس و آمریکا به اجرا بگذارند صورت گرفت. به عبارت دیگر، آغاز اجرای سیاستهای نئولیبرال در یک نظام سیاسی آغاز شد که هیچ شباهت و قرابتی با لیبرالیسم سیاسی نداشت. شیلی پینوشه،‌ نخستین نمونه از اجرای یک نسخه نئولیبرال بدون اتکا بر لیبرالیسم سیاسی بود، اما ترکیب دیکتاتوری سیاسی و سیاست نئولیبرال اقتصادی امروز دیگر یک نسخه بسیار رایج در جهان است. اصول سیاست اقتصادی نئولیبرال در سراسر جهان یکی است و همان است که بنیانگذاران نئولیبرالیسم در نیمه قرن بیستم فرموله کردند. در منشورهای اولیه و بنیادین نئولیبرالهایی مانند فریدمن و هایک، تکیه بر نسخه های اقتصادی است و از نظام سیاسی مبتی بر آزادی و دمکراسی به عنوان شرط اجرای این نسخه ها نام برده نمی شود.

این بررسی کوتاه را همین جا به پایان می برم. با توجه با این که در دهه های اخیر در ده ها کشور، تحقیقات گسترده ای درباره مختصات نئولیبرالیسم و آثار اقتصادی و اجتماعی اجرای نسخه های آن انجام گرفته است، و با توجه به پژوهشهای شماری از اقتصاددانان در ایران که از نزدیک با نتایج سیاست خصوصی سازی و مطیع کردن نیروی کار درگیرند، در اینجا نیازی به تکرار یافته های این پژوهشها نیست. هدف اصلی نوشته حاضر این بود که نشان دهد اولا درک واحدی از لیبرالیسم وجود ندارد و معنای سیاسی و اقتصادی لیبرالیسم در سده های اخیر تابع زمان و مکان بوده است، و ثانیا بر خلاف لیبرالیسم، نئولیبرالیسم یک مکتب اقتصادی با اصول مدون و منسجم است که در سراسر جهان، بنیادی ترین نسخه هایش یکی است.

منابع

۱ – فریدمن، میلتون: نئولیبرالیسم و چشم انداز های آن، ۱۷ فوریه ۱۹۵۱، به نقل از مجموعه آثار میلتون فریدمن.

۲ – گرنر، میشل: دو لیبرالیسم، مجموعه مقالات، انتشار یافته در سال ۲۰۱۱.

۳ – میروسکی، فیلیپ و پلوه، دیتر: راه آغاز شده در مون پلرن، شکل گیری جمع فکری نئولیبرال، منتشر شده در سال ۲۰۰۹.

https://akhbar-rooz.com/?p=15187 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

8 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
4 سال قبل

“……… لیبرالیسم در کشورهای مختلف سرمایه داری بنا به تاریخ تحزب و آرایش سیاسی خاص این کشورها نماینده پلاتفرم ها و پروژه های مختلف سیاسی است………….. تنوع نیروهایی که خود را لیبرال می خوانند در مقیاس کل جهان بسیار بیشتر از آنست که در این نوشته بازتاب یافته است.”. از مقدمه مقاله.
لابد یعنی تعداد معانی کلمه لیبرال در مکان ها و زمان ها و بین افراد بقدری مختلف و متفاوت است که نمیتواند در این نوشته بازتاب یابد. “المعنى فی بطن الشاعر”؟

هشت قرن پیش
“چار کس را داد مردی یک درم – آن یکی گفت این بانگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا – من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم – من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را – ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند – که ز سر نامها غافل بدند”.

پس رفته, پیش رفته و یا درجا میزنیم؟ دعوا بر سر چیست؟ مسئول کیست؟ اقتصاد دانان؟

peerooz
peerooz
4 سال قبل
پاسخ به  peerooz

“بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده”. گلستان سعدی.

در دوران سعدی و حافظ فقط ۷۲ ملت وجود داشت. از آن پس به همت فلاسفه و “اکانومیست” ها, هرکه آمد بر او مزیدی کرد و امروز به همت بزرگان چپ و راست, اگر نه ۷۲ میلیون, اقلا ۷۲۰۰۰ ملت داریم که هر روز بر تعداد آنها افزده میشود. تنها تفاوت چپ و راست در آنست که راست, مرد عمل و چپ مرد حرف است, فرضییه بر سر فرضییه, “پریشانی بر سر پریشانی”.

بهرام خراسانی
بهرام خراسانی
4 سال قبل

درو بر شما.
جناب آقای مبشری
از گفتارنامۀ روشن، سودمند، بی حاشیه و همه فهم شما سپاسگزارم.
بهرام خراسانی
۲۵ آذر ۱۳۹۸

مجید صالحی
4 سال قبل

درباره نئولیبرالیسم:
خیلی خلاصه، نئولیبرالیسم ونیز دولت رفاه، شکلها و نمودهائی از ذات نظام سرمایه است. یعنی سیاست هائی هستند که تحت شرایط گوناگون، سرمایه داری به خود میگیرد.

دولت نئولیبرال، قدرت گیری و پیش روی سرمایه داری در برابر افت جنبش کارگری است.

دولت رفاه در هر شکلش، رفورم وعقب نشینی سرمایه داری در برابر اوج گیری مبارزات کارگری و قدرت گیری طبقه کارگر است.

سران سیاسی جناح راست سرمایه داری (مانند ریگان یا تاچر) طرفدار نولیبرالیسم هستند. آنها طرفدار کاهش هزینه های عمومی هستند.

سران سیاسی جناح چپ سرمایه داری (مانند سندرز یا کوربین) طرفدار دولت رفاه هستند. آنها طرفدار افزایش هزینه های عمومی هستند.

در ایران، میتوان به عنوان مثال از احمدی نژاد (مثلا حذف رایانه)، روحانی و رفسنجانی (در خصوصی سازی ها) بعنوان مجریان سیاست های نئولیبرالی و از موسوی به عنوان طرفدار نوعی دولت رفاهی نام برد.

سیاستمداران و اقتصاد دانانی نظیر برنی سندرز و ریچارد وولف و دیوید هاروی، همه رفورمیست های طرفدار دولت روزولت هستند و نهایتا به خاطر وحشت ازانقلاب میخواهند رفورم کنند اما نکته مهم ا ینستکه، نئولیبرالیسم، مقوله ذاتی نیست و صرفا به شرایط (تناسب قوای طبقاتی) بستگی دارد و البته نظام ها سعی میکنند که جایگزین هائی بعنوان سوپاپ اطمینان را برای خود نگهدارند (مثلا در ایران موسوی را به دلیلی نگه داشته اند).

بطور کلی نمی توان از پیش گفت که سرمایه داری دیگر عقب نشینی نخواهد کرد. بخصوص هنگامی که جنبش ها ی کارگری و نیروی کار (بیکاران) دومرتبه سر بلند کنند واوج بگیرند. اگرانقلابات به سرمایه داری مجال بدهد ممکن است موفتا به سیاستهای ظاهرا سوسیالیستی نیم بند تن دهند که همه اینها کاملا به شرایط بستگی دارد.

جنبش انقلابی طبقه کارگر، کلیت نظام سرمایه را نشانه میگیرد وهر حلقه مبارزه تاکتیکی را به زنجیراستراتژی سرنگونی سرمایه گره میزند.

تقلیل ومحدود کردن مبارزه علیه سرمایه، به مبارزه صرفاعلیه نولیبرالیسم، یک انحراف از تئوری انقلابی است زیرا زمینه را برای گم شدن درمیان سوسیال دموکرات ها و انحراف رفورمیستی فراهم میکند.

زمان مینائی
زمان مینائی
4 سال قبل
پاسخ به  مجید صالحی

مجید خان صالحی ، بنظر بنده یادداشت شما اشکالات زیادی دارد.
۱ ـ مقاله ی آقای مبشری را نخواندید و برای خودتان و خوانندگان یک مقاله جدید نوشتید.
۲٫ در کشور های مختلف سرمایه داری بنا بر شرائط خاص هر یک و توان احزاب مختلف اصلاحاتی برای رفاه اجتماعی صورت گرفت که کم و کیف آنها در کشور های مختلف فرق میکیرد و ایجاد دولت رفاه در یک روند پارلمانتاریستی انجام شده است و در بعضی کشور ها مثل اسکاندیناویا اختلاف طبقاتی به میزان قابل توجهی کاهش یافت که استاندارد های زندگی و معیشیت در بالاترین حد آن در دنیای سرمایه داری بود بطوریکه در زمانیکه کشور های اردوگاه «سوسیالیسم واقعا موجود» یکی پس از دیگری سقوط می کرد در مصاحبه با فعالان سیاسی آن کشور ها وقتی سئوال می شد حالا چکار میخواهید بکنید؟ پاسخ می دادند کشوری مثل سوئد ، نروژ، دانمارک یا فنلاند بسازیم یعنی جوامع اسکاندیدناویا یک مدل اجتماعی شده بودند. پس این طور هم نبود که خیلی کلی و عمومی بگوئیم « رفورم و عقب نشینی سرمایه داری بود» . نخیر در آن کشور کار شده بود و
ساختاری عادلانه و انسانی ساخته شده بود.
۳٫ در مورد نئولیبرالیسم هم دکترین آنها در کشور های مختلف و اشکال مختلف توسط دولت ها که متاسفانه فقط از احزاب راست تشکیل نشده بود به مرحله ی اجزا در آمد ژنرال پینوشه با کودتای نظامی ۱۹۷۳ مورد حمایت نیکسون و گسینجر روی کار آمد و مجری سیاست های نئولیبرالیستی شد ، ریکان بعداز تاچر روی کار آمد و هلموت کهل آلمانی همه رهبران احزاب محافظه کار بودند و در سوئد از سال ۱۹۸۸ رفورم های نئولیبرالیستی توسط حزب سوسیال دموکرات کارگزی سوئد شروع شد . حزب کارگر انگلیس « تونی بلیر » و رهبر حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز در این کاروان نئولیبرالیستی شرکت کردند که از احزاب راست و محافظه کار عقب نیفتند. در یک کلام در طی ۳۰ سال در کشو هائی که دولت رفاه منسجم و پیشرفته ای داشتند بسیار خزنده و پارلمانتاریتسی و توسط تمام احزاب موجود در بهترین کشور های دارنده دولت رفاه ، و ساخنار اقتصادی دولتی ، خصوصی و تعاونی «حکومت جدید« » در رقابت با دولت های منتخب مردم که مسئول اداره ی دولت رفاه هم بودند ساخته شد.. این «حکومت جدید » که همان نئولیبرالیسم است اتوریته ی دولت در جوامع دارای دولت رفاه را نشانه گرفته و تلاش کرد تا با خصوصی سازی در بخش های زیر بنائی مثل شبکه تولید برق ، شبکه مخابرات ، شبکه راه ها ی زمینی ؛ هوائی و دریائی ، کشترانی ، قطار ، اتوبوس و هواپیما ، پست ، تلفن ، رادیو تلویزیون ، آموزش ، بهداشت ، مراقبت درمانی اطفال و سالمندان از امکانات آماده جامعه که از پول مالیات مردم در دهه های متمادی ساخته شده بود به شکل غارتگرانه ای استفاده نماید و تا آنجا که توانستند بخشهائی از سازمانها و نهاد عای موجود و عمومی جامعه را تصاحب و بر آنها نام «مدرسه آزاد » ، «بیمارستان آزاد» ، «داروخانه آزاد » ، «پست آزاد» ، «تلفن آزاد» ، « رادیو آزاد» ، «تلویزیون تجارتی » ، « شرکت خصوصی مسافربری » ، « شرکت های توزیع برق» و.و.و.و.و گذاشته اند . علاوه بر این ها شرکت های زنجیره ای کشور های بزرگ اتحادیه اروپا و در راس آنها آلمان مثل قارچ در کشور های دیگر اروپائی روئیدند . فیلمهای شهر های بزرگ اروپا بخوبی تغییر سیمای این کشور ها را نشان میدهد که بشدت بضرر محصولات داخلی و کشاورزی این کشورها گردید .
پیامد خصوصی سازی های نئولیبرالبستی که اصلا به معنی سرمایه گزاری خصوصی نیست بلکه تصاحب و اداره بخش یا بخش هائی از واحد هائی که متعلق به عموم مردم بوده است توسط سرمایه داران و اشخاص با نفوذ به عنوان مثال راه انداختن شرکت قطار مسافربری خصوصی که قطارشان بر همان شبکه قبلا ساخته شده و ریل هائی که بیش از ۱۰۰ سال در خدمت مردم بوده حرکت می کند. همین طور شرکت هواپیمائی و کشتیرانی که در همه جا با بدون اینکه در سرمایه گزاری جاد ه ها و ریل ها و فرودگاهها و بنادر ذره ای سرمایه گزاری کرده باشند خیلی راحت با بلیط های ارزان تر از شرکت های قدیمی دولتی به «رقابت» می پردازند. بدیهی است که منابع در آمد مالیاتی دولت های منتخب مردم از هررنگی که باشد نسبت به سابق کاهش می یابد و با کسر بودجه . صرفه جوئی و ریاضت اقتصادی روبرو میشوند و استاندارد زندگی در این کشور بشدت پائین آمده و «حکومت نئولیبرال» با امکانات اشغال شده از ساختار اجتماعی کشور دولت ها را به چالش میگیرد و احزاب قدیمی را مسئول گرانی و بیکاری و نابرابری .. بی دلیل نیست که در فرانسه ، انگلیس ، آلمان و دیگر کشور ها پوپولیستها و راسیست ها توانسته اند آرای مردم را بخود جلب کنند.
در تضغیف دولت های رفاه تفکیک به دو جناح سرمایه داری غیر غلمی ست بلکه تمام احزاب راست ، محافظه کار و سوسیال دموکرات و دموکرات مسیحی در ارکستر ناموزون نئولیبرالیسم شرکت داشته اند .
حال چگونه در این کشورهای پارلمانی احزاب رنگ باخته ی سوسیال دموکرات و کارگر و سوسیالیست [ آلمان ، انگلیس و فرانسه ] خواهند توانست به روزهای طلائی گذشته بر گردند تا مورد حمایت پائینی ها قرار بگیرند و با احزاب دیگر به اکثریت پارلمان دست یابند تا قوانین نئولیبرالیستی مثلا در مورد خصوضی سازیها ، قوانین کار ، مسکن و.و.و. را برای منافع اکثریت پائینی ها تعدیل نمایند بسادگی نمی توان پاسخ داد. ولی پائینی ها می بینند که بر سر دولت رفاه چه آمده است و می دانند که بسیاری در این سالها با پول مالیات آنها میلیاردر شدند.

مجید صالحی
4 سال قبل
پاسخ به  زمان مینائی

با تشکر از اینکه وقت گذاشتید تا نظرتان را به صورتی مشروح مطرح کنید.

فقط کوتاه اشاره کنم که بجای وقایع نگاری، هدف من در بحث، خلاصه کردن، تحلیل و ریشه یابی بوده است. البته اگر بخواهیم خیلی عقب برویم میتوانیم به سوسیال دموکراسی برنشتاین و کائوتسکی برسیم.

اما بحث اصلی اینست که چه شرایطی باعث شد که کینز یا فریدمن بوجود آیند و چرا سرمایه داری امریکا از نطرات این یک و یا آن یک استفاده کرد. اینجا نقش توازن قوا بین طبقات کار گر و سرمایه دار است که نقش تعیین کننده را به عهده دارد. سوسیال دموکراسی اروپائی در اصل همان سوسیالیسم خفه شده زیر سلطه سرمایه پوزه بند زده شده است و اکنون که دوران تاخت وتاز سرمایه هار و وحشی است پوزه بند که هیچ، بلکه با نئولیبرالیسمش، زندگی کارگران را به فلاکت دارد میکشاند. واگر کارگران سازمانیافته و قدرتمند بودند، سرمایه داری نمی توانست اینگونه عمل کند.

کیا
کیا
4 سال قبل
پاسخ به  مجید صالحی

عالی است ،ولی با کدام لشگر و یا سازمان میخواهیم همه را با هم بزنیم!؟
حکومت فعلی از سرمایداری بازرگانی محمد و وابسته تعزیه می کند و از همه فرم های پیشترفته اجتماعی عقب تر است ،حال بخاطر جهانی شدن در سرمایه داری هم چپ وراست مجبور به شنا هست را همه میدانند.
چه باید کردی را سازمان دهیم که از این منجلاب بیرون بیاییم .

مانی فرزانه
مانی فرزانه
4 سال قبل
پاسخ به  کیا

آقا جان ، چه اشکالی هست که با آرامش در باره ی انواع مشکلات بحث و گفتگوی سازنده کنیم . خب باید دید فرق لییرالیسم و نئولیبرالیسم چیست .
آقا جان ، مگه ایده های مشروطه از تجارب و نظریات اروپائیان الهام گرفته شده بود که در ایران در چنبر روحانیون و دربار اخته شد؟
آقا جان ، سرمایه داری در حکومت دیکتاتوری شاه با تمام زرق و برق آن و جشن های آن چنانی فاقد لیبرالیسم و مدنیت و قانون مداری بود نه آزادی بیان ، نه آزادی قلم ، نه آزادی اجتماعات …آنقدر بادش کردند تا مثل بادکنک ترکید. چرا در کشور های دیگر سرمایه داری مثلا در اروپا دولت ها میایند و میروند ولی انقلاب نمیشود؟
آقا جان ، سرمایه داری در حکومت اسلامی هم بی همه چیز ست .
آقا جان ، حکومت اسلامی ۴۰ سال ست با سرمایه داری جهانی معامله می کند . باید بدانیم چطوری دولت های سرمایه داری جهان با این مرتجعین داد و ستد می کنند ، تالبوت میره ، پژو میاد مگه میشه این چیز ها را بجث نکرد؟
بقول شاعر
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
بهر صورت اول باید ببینیم وضعیت چیست . شوربختانه بعداز ۴۰ سال شاهپرستان هنوز فقط در باره ی جشن های حکومت گذشته پُز میدهند .ولی از تو خالی بودن سرمایه داری متزلزل شاهنشاهی که نتوانست طرفداران چاق و له ی خود را در ۵۷برابر لشگر اسلام بسیج کند حرف نمی زنند.
این حکومت مرتجع نیز همه چیز خود را به خدا و پیغمبر و امام غایب« وصل» کرده که شما میدانید دروغ ست و فقط برای بسیج امت ست . نفت فروش میرود و عده ای در ایران ثروتمند شدند ولی هیچ کدام از اینها و حکومت قبلی که ثروتمند نبودند. همه از برکت نفت و ثروت مردم ثروتمند شدند
اقتصاد نفتی همین ست که می بینیم ولی در نروژ در آمد نفتی حساب جداگانه دارد. چه اشکالی دارد در باره ی نقش نفت در جهان سرمایه داری حرف بزنیم؟ در باره ی سوریه حرف بزنیم ؟ آیا مردم نباید این چیز ها را بدانند ؟
اما جهانی شدن !
کالاهای آلمان در تمام کشور های اروپائی ، آسیائی ، آمریکای لاتین ، آمریکا و استرالیا فروش میرود و به عنوان بزرگترین صادر کننده ی جهان معروف ست.
حالا شما بفرمائید کدام کشور های جهان توانسته اند کالا های خود را به سراسر جهان سرازیر کنند؟
این چه جهانی شدن ست ؟ در همین اروپا انگلستن در حال خروج ازاتحادیه اروپا ست ، نروژ و سوئیس اصلا به اتحادیه اروپا ملحق نشدند ، چند کشور هم که ملحق شدند واحد پولی ( یورو) را نپذیرفتند.
دلیل این بلبشو نا عادلانه بودن اتحادیه اروپا و جهانی شدن ست که فقط بشود کشور های بزرگ مثل آلمان بوده ست.
بهمین دلیل این کشور ها ی غارت گر از انواع کشور ها مثل ایران نهایت استفاده را می کنند و مانع دموکراتیزه شده بوده و هستند. علاقمندند که با یک قلدری مثل شاه و خامنه های معامله کنند والسلام.
حالا شما نیروی خود را بر شاه باید برود و خامنه ای باید برود متمرکز کن تا سرمایه داری جهانی با دستهای مرئی و نامرئی خود از میان داوطلبان حکومت در ایران یکی را انتخاب کند.
امیدوارم بر نگردی بگوئی با این حساب از خامنه ای دفاع می کنم.
اگر مردم به حق حاکمیت خود برسند و رهبران خود را از طریق انتخابات ازاد انتخاب کنند و با اتحاد و صبر و ریاضت چند دوره سختی ها را تحمل کنند امیدی به بهبود هست ولی با نامه های فدایت شوم آقای رضا پهلوی و جناب شریعتمدار و خواهر مریم عضدانلو به سازمان ملل و مقامات کشور های بزرگ مثل اینکه دارد وقایع قبل از حمله ی نظامی به لیبی تکرار میشود.
این چه باید کرد ها را باید تبدیل به چه نباید کرد کنیم.
موفق باشید
مانی فرزانه

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x