آنهایی که فکر میکنند کار نولیبرالیسم تنها در تخریب دولت رفاه، بهزانودرآوردن نیروی کار، کاهش مالیات بر درآمد ثروتمندان و علیغیرالنهایه در اقتصادهای ملی خلاصه میشود، از زاویهای تنگ به موضوع نگاه میکنند. یا دیگرانی که تصور میکنند نولیبرالیسم تنها به معنای برنامههایی ریاضتی برای کشورهای مقروض درحالتوسعه است نیز فهمی جامع از این پدیده ندارند. قضیه هرگز به این سادگی درباره بازار یا تجارت آزاد نبوده است. در واقع، محدودیتها و ممنوعیتهای دولتی و ملی باید از سر راه سرمایه برداشته میشد تا سرمایه حقیقتا به پروژهای جهانی بدل میشد
نولیبرالیسم همچنان یک اسم رمز زمانه ماست؛ اما چگونه باید نظریههای متکثری که ظهور، معنا و اثرات آن را توضیح میدهند، درک کرد؟ و آیا ممکن است فقط از یک نولیبرالیسم ضددموکراتیک از بالا صحبت نکنیم بلکه از گشایش فضاهای جدید تقابل مردمی با نولیبرالیسم که از پایین ایجاد شده، سخن گفت؟ گفتوگویی که پیشرو دارید، از جلسه سخنرانی وندی براون و ورونیکا گاگو در کنسرسیوم بینالمللی برنامههای نظریه انتقادی در دانشگاه برکلی در سپتامبر ۲۰۱۸ است. براون استاد علوم سیاسی دانشگاه برکلی است و در کتاب مشهور خود با عنوان «ازکارانداختن دموس: انقلاب بیسروصدای نولیبرالیسم» (۲۰۱۵) به بررسی نولیبرالیسم در مقام فرمی از حکومتمندی میپردازد که تأثیر عمیقا فرساینده و مخربی بر آرمانهای دموکراتیک ما دارد. گاگو نیز استاد علوم اجتماعی دانشگاه بوینسآیرس و نویسنده کتاب «نولیبرالیسم از پایین» و «بینالملل فمینیستی؛ چگونه همه چیز را تغییر دهیم» است.
وندی براون
شیوه تفکر من و وِرونیکا در باب مسئله نولیبرالیسم، یا پروژه، فرایند و قدرت نولیبرالیسم، از جهات مختلف با یکدیگر فرق میکند. فکر نمیکنم که لزوما درباره اهداف نولیبرالیسم با هم اختلافنظر داشته باشیم، نقطه افتراق ما بازمیگردد به نحوه عملکرد و اثرگذاری آن، چگونگی پذیرش آن توسط افراد، اینکه چطور جهانهایی را دگرگون میسازد و جهانهایی دیگر را ایجاد میکند.
نخست، دراینباره صحبت خواهم کرد که این دو شیوه متفاوت از فهم نولیبرالیسم از کجا نشئت میگیرد. سپس لختی سرفصلهای مختلفی را برخواهم شمرد که بهواسطهشان میشود نولیبرالیسم را درک کرد. بعد از آن میتوانیم سراغ شرح مختصری از نگاه رادیکال و پربار ورونیکا برویم و ببینیم که چگونه او از این دست از برداشتهای سنتی فاصله میگیرد.
میشود تفاوت نگاه من و ورونیکا را تقلیل داد به تأثیرات نظری مختلفی که هریک از متفکران مختلف در کار خود پذیرفتهایم. نقطه اشتراک ما مارکس است، اما مسیر ما با دلوز و فوکو از هم جدا میشود. یا شاید بهتر است بگویم که تفاوتهای ما را میشود تقلیل داد به دو موقعیت ژئوپلیتیک کاملا متفاوت: جنوب جهانی و شمال جهانی. اینکه چطور نولیبرالیسم در این جنوب و شمال بسط و توسعه پیدا میکند. اگر بخواهم کمی از این تقسیمبندی کلی شمال و جنوب فاصله بگیرم و جزئیات بیشتری ارائه دهم باید با نگاهی زمانمند سراغ خاستگاه نولیبرالساز آمریکای لاتین در دهه ۷۰ بروم، درحالیکه در شمال این در دهههای ۸۰ و ۹۰ است که نولیبرالیسم بهشکلی پیچیده و مرموز در حال ظهور و بروز است. البته تمایزات مکانی را نیز باید بدان افزود. به عبارت دیگر، شما میتوانید تفاوتهای دیدگاه من و ورونیکا را فروبکاهید به توجه دقیق ورونیکا به کردارها و بالقوگیهای اقتصادهای زیرزمینی، مخصوصا در آرژانتین. درصورتیکه تمرکز من عمدتا بر فرایندهای کلانتر و غیردموکراتیک است و توجه کمتری به فرایندهای روی زمین یا زیرزمینی مبذول میدارم.
اکنون اجازه دهید سیاههای از برداشتهای متعارف از نولیبرالیسم ارائه دهم تا مقدمهای باشد برای فهم تحلیل نیرومند ورونیکا و نقطه عزیمت او از این برداشتهای متعارف.
نخستین برداشت متعارف این است که صرفا نولیبرالیسم را نامی بدانیم برای ایدههایی جدید. ایدههای جدید برآمده از جمعیت مونت پِلِرین (Mont Pelerin Society). با وجود تفاوتهای موجود میان مکتب اتریش و مکتب شیکاگو، هر دو مکتب میکوشیدند در روزگار پس از جنگ بینالملل دوم به سوسیالیسم، فاشیسم و سوسیالدموکراسی عکسالعمل نشان دهند و هر دو در بیزاریشان از دولت سوسیالیستی و دموکراسی نیرومند و نیز کشش و تمایلشان نسبت به بازار و اخلاقیات سنتی برای ازجابهدربردن دولت رفاه و تضعیف دموکراسی با یکدیگر اشتراک نظر داشتند. با وجود تفاوتهایی که میشود از حیث هستیشناختی و اِپستمولوژیک میان این اندیشمندان نولیبرال در رابطه با طرز تفکرشان درباره اینکه دولت چیست و چگونه باید باشد و همچنین نقش قانون و… قائل شد، جملگی آنها در یک چیز با هم مشترکاند و آن چیزی نیست جز بیزاریشان از دولت رفاه و سوسیالیسم و علاقه وافرشان به خفهکردن دموکراسی در نطفه و آزادسازی بازارها.
علت آنکه میکوشم نولیبرالیسم را از دریچه این تاریخ افکار بفهمم، فقط این نیست که بگوییم آنها به آن فکر میکردند، بلکه باید به یاد داشته باشیم که آنان درست در اثنای بحرانهای ناشی از افزایش نرخ بهره و بحران ناشی از کاهش صدور نفت توسط اوپِک در سالهای دهه ۱۹۷۰ به ایدههایشان جان بخشیدند. سیاست عصر نولیبرال نه فقط در اجماع واشنگتن بلکه در برنامههای آزمایشی پسران شیکاگو به اوج میرسد؛ افزون بر این، ریگان، تاچر، فریدمن، اُردولیبرالها ۱ و هایک جملگی بخشی از نظریهپردازان و سیاستمدارانی بودند که در حال طراحی جهانی بودند که ما اکنون در آن به سر میبریم؛ بنابراین، نخست: ایدهها و دوم، با سیاستهای اقتصادی واقعی طرف هستیم. اینجاست که پای دیوید هاروی و بهطور کلیتر مارکسیستها وسط کشیده میشود. موضوع این است که این سیاستها در سطح ملی نیازمند مقرراتزدایی از سرمایه، خصوصیسازی اموال عمومی، درهمکوبیدن دولت رفاه، کاهش مالیاتها، آزادسازی سرمایه و سرکوبِ نیروی کار هستند. ایدهای که سعی میکنم بیانش کنم این است که شما در همهجا نولیبرالیسم را در حال بسط و گسترش میبینید و این دولتها، نهادهای چندملیتی، سازمان تجارت جهانی و صندوق بینالمللی پول و دیگر نهادها و مؤسسات هستند که وظیفه پیادهسازی این فرایندها را بر عهده دارند.
در جنوب جهانی، این سیاستها نه فقط در پیوند با خصوصیسازی و مقرراتزدایی قرار میگیرند، بلکه با اصلاحات ساختاری، رژیمهای ریاضتی و اقتصاد سیاسی نوتوسعهگرا نیز همراه میشوند؛ اقتصاد سیاسی نوتوسعهگرا در چرخشی آشکار از نظریه مدرنیزاسیون مربوط به اواسط قرن بیستم فاصله میگیرد و تحت سیطره قدرت حکمرانی اعتباردهندگان طلبکاری نظیر صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، بانکهای اروپایی و آمریکایی به کار گرفته میشود.
مالیهگرایی که از دیدگاه برخی از افراد خود پیامد همین فرایندهاست، یا بهمنزله یکی از پروژههای نولیبرالیسم، به یک اعتبار موجب تشدید این فرایندها میشود؛ این استدلال توسط متفکرانی مانند ولفگانگ اشتریک و کلاوز اوف مطرح شده است. نتیجه چیزی نیست جز بدلشدن به دولتهای مقروضی که خود ضربات سنگینی از سوی مالیهگرایی خوردهاند؛ ناگفته پیداست که فرایندهای مالیهگرایی را نولیبرالیسم آغاز کرده است؛ بنابراین ما از نظریهپردازان نولیبرال رسیدیم به نولیبرالیسم در هیئت سیاستهای اقتصادی.
سوم، ما فوکو را داریم که میشود با استفاده از نظریه عقلانیت او نولیبرالیسم را توضیح داد. استدلال فوکو از این قرار است که آنچه نولیبرالیسم به ما عرضه میکند، قسمی عقلانیت حکمرانی است یعنی شکلی از عقل که در جملگی سطوح جامعه حکمفرماست. صورت هنجارینی (normative) از عقل که رفتار و کردارمان را مقید میکند و جامعه، سوژه، سوبژکتیویته و دولت را بازسامان میبخشد. بهنظر فوکو، این نه فقط گونهای بازسامانبخشی سرمایهداری است، چون از نظر فوکو ما فقط یک سرمایهداری نداریم، بلکه گونهای بازتعریف لیبرالیسم نیز هست.
اما چرا؟ زیرا نولیبرالیسم نسبت بین دولت، جامعه و فرد را دگرگون میکند سوژه را به کارآفرین بدل میکند، بدین معنا که با تبدیل سوژه به کارآفرینِ نفس خود از وی پرولترزدایی میکند. نولیبرالیسم امر اجتماعی و جامعه را حذف و بدان حمله میکند. ما صرفا افراد و خانوادههایی هستیم جدا از هم چراکه طبق گفته تاچر اصلا چیزی به اسم جامعه وجود خارجی ندارد. نولیبرالیسم به جملگی چیزها، سوژهها، فعالیتها و ارزشها صبغهای اقتصادی میبخشد. نولیبرالیسم به دولت نیز سامانی جدید میبخشد. نولیبرالیسم دولت مشروطه، دولت قانونی، دولت مطلقه، دولت عدالتگستر و دولت رفاه را به دولتی بدل میسازد که هدف غایی آن چیزی نیست جز مدیریت اقتصاد، ایجاد رشد اقتصادی، تسهیل حرکت سرمایه، دولتی که مشروعیتش صرفا مرهونِ شاخصهای اقتصادی است و نه چیز دیگر.
این نولیبرالیسم پروژهای است رادیکال برای بازسازی و بازتعریف لیبرالیسم، سیاستزدایی از اقتصاد و دولت و زدودن سویههای دموکراتیک دولت و جامعه. نولیبرالیسم طریقتی جدید برای جهان ماست که متضمن شکلهای جدیدی از مدیریت، سوژههایی جدید و اخلاقی جدید در کار، سلامت، آموزش و زندگی است. در واقع وقتی میگویم نولیبرالیسم، تلقی من از آن عمدتا مبتنی بر فهمی فوکویی از نولیبرالیسم است. خب، پس این شد شماره ۳: ایده نولیبرالیسم بهمثابه شکل جدیدی از خرد حکمرانی یا عقلانیت سیاسی.
شماره ۴: نولیبرالیسم بهمنزله شیوهای برای مهار و منضبطسازی جنوب جهانی پس از استعمارزدایی. آمریکای لاتین و خاورمیانه بهعنوان ملتهای غیرهمسوی جنوب جهانی در قالب پروژهای که هایک و دیگران صراحتا بدان اشاره میکردند، باید به راه راست بازار هدایت میشدند و برنامهشان برای نظم نوین بینالمللیای که مطالبهاش ایجاد نوعی از اقتصاد در جهان بود که بتواند پاسخی باشد برای سدهها استعمارگرایی و امپریالیسم و بهمیانجی بازتوزیع عادلانه و برابر ثروت و فرصت طرحی نو در اقتصاد جهانی دراندازد، در نطفه خفه میشد. نولیبرالیسم عزم آن داشت که این برنامه را از میان بردارد که بهغایت در این اَمر موفق عمل کرد. در این خصوص، فهم من از نولیبرالیسم به آرای آریگی، امانوئل والرشتاین و تیموتی میچل نزدیک است.
ایده پنجمی که میخواهم بگویم در پیوند با همین منکوبشدن جنوب جهانی پس از رهایی کشورهای جنوب از بند استعمار قرار دارد: یعنی ایده نولیبرالیسم بهمثابه یک پروژه جهانی. این تفسیر از نولیبرالیسم را وامدار کتاب جدید و شگفتانگیز کوئین اسلوبودیان تحت عنوان «جهانیگرایان» (Globalists the) هستم. طبق استدلال او، آنهایی که فکر میکنند کار نولیبرالیسم تنها در تخریب دولت رفاه، بهزانودرآوردن نیروی کار، کاهش مالیات بر درآمد ثروتمندان و علیغیرالنهایه در اقتصادهای ملی خلاصه میشود، از زاویهای تنگ به موضوع نگاه میکنند. یا دیگرانی که تصور میکنند نولیبرالیسم تنها به معنای برنامههایی ریاضتی برای کشورهای مقروض درحالتوسعه است نیز فهمی جامع از این پدیده ندارند. قضیه هرگز به این سادگی درباره بازار یا تجارت آزاد نبوده است. در واقع، محدودیتها و ممنوعیتهای دولتی و ملی باید از سر راه سرمایه برداشته میشد تا سرمایه حقیقتا به پروژهای جهانی بدل میشد؛ درعینحال اسلوبودیان در ادامه توضیح میدهد که نولیبرالیسم همواره در افق دید خود تشکیل و تقویم نهادهای بینالمللیای را میدید که در این سرمایهداری جهانیشده حضور داشته باشند، نهادهایی نظیر صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی. پس حق داشتیم که در سالهای دهه ۹۰ در سیاتل اعتراض خود را فریاد بکشیم. حق داشتیم سازمان تجارت جهانی را شمایل نولیبرالیسم بدانیم. ایده این بود که با بهکارگرفتن ظرفیتهای قانونی دولت ـ ملتها در سطحی جهانی به سرمایه اجازه داده شود که آزادانه به جریان بیفتد و البته همزمان پشتیبانی و حمایت نهادهای فراملیتی را نیز با خود داشته باشد. نولیبرالها هیچ اِبایی نداشتند از اینکه اعلام کنند یکی از پیامدهای ناگزیر این تغییرات مستمندسازی و فقر شدید طبقه کارگر در شمال جهانی است. استدلالهایی که در فیلم HillBill Elegy و کتاب «در سرزمین خود غریبهها» مطرح میشوند مبنی بر ازبینرفتن حداقلهای اِمرار معاش برای طبقه متوسط و طبقه کارگر در اروپا و ایالات متحده در این فرایند جای تعجبی باقی نمیگذارد. بهعلاوه، در فرایند یادشده که به قیمت تضعیف و تحلیل طبقه کارگر ممکن میشود، برخی از مطالبات نظم نوین اقتصادی و بینالمللی بهشکلی پارادوکسیکال برآورده میشود.
ششمین ایده این است که به نظرم مهم است بدانیم که نولیبرالیسم گونهای هستیبخشیدن به یک نظم اخلاقی جدید است، این نظم نوین اخلاقی بر زخمهای خانوادگی، نقشهای سنتی جنسیتی، اخلاقیات و سلسلهمراتب نژادی نمک خواهد پاشید. قضیه فقط این نیست که نولیبرالیسم بر پایه همین سلسلهمراتب جنسیتی و نژادی موجود استوار است، بلکه این را نیز نباید از نظر دور داشت که بخشی از پروژه نولیبرالیسم همواره متضمّن بسیجکردن نقشهای خانوادگی و نیز نقشهای سنتی خانوادگی بوده است تا از این رهگذر بتواند نقش اخیرا کمرنگشده دولتهای رفاه را که نولیبرالیسم چیزی برایشان باقی نگذاشته است، بهبود ببخشد. ازاینرو برای مثال، در ایالات متحده طرح اصلاحات رفاهی کلینتون متضمّن اَخذ وجوهی از پدران برای حمایت مالی از فرزندان در ازای ارائه خدمات تحصیلی دولتی بود و برای آن بدهی ایجاد میکرد؛ همچنین، مبالغی که دولت به اسم رفاه از خانوادهها اخذ میکند، هزینههایی را در بر میگیرد نظیر مسکن، تحصیلات، خدمات درمانی و مراقبت از سالخوردگان. نکته این است که خانواده دیگر فقط یک واحد اقتصادی نیست، بلکه از همان آغاز کار ارزشهای سنتی اخلاقی نیز بخشی از پروژه نولیبرال بودهاند، این چیزی است که میتوان آن را در هایک، فریدمن و اُردولیبرالها نیز سراغ گرفت. بنابراین میشود گفت نولیبرالیسم یک پروژه جنسیتی و نژادی است که به تحکیم خانواده، پدرسالاری و سفیدپوستبودن میانجامد.
خب، این هم شش ایده و چارچوبی که میشود با آنها به درکی از نولیبرالیسم دست یافت. هر یک از این ایدهها بهطور ضمنی به پادسیاستهای (counter-politics) مختلفی برای گذار و دگرگونی اشاره میکند.
اما ورونیکا قرائت دیگری را از نولیبرالیسم به شما ارائه میدهد، قرائتی که او آن را نولیبرالیسم از پایین نامگذاری کرده است. خوانش او از این موضوع آنچه را که همچون رشتهای جملگی این شش مورد را به هم پیوند میدهد به چالش میکشد. آنچه این شش مورد را به هم پیوند میدهد این ایده است که در هر شش ایده بهگونهای به انسانها پرداخته شده است، انسانهایی که توگویی توسط نولیبرالیسم تولید شدهاند و جایگاه خود را مرهون آن هستند. خوانش من نولیبرالیسم را بهمثابه نیرویی در نظر میگیرد که از بالا به پایین میآید و توگویی جهان توسط نیروهایی ساخته میشود که نسبت به ما بیرونیاند، حتی اگر ما برای این نیروها وسیلهای باشیم برای رسیدن به هدف.
در مقابل این نیروها که از دولتها، ایدهها، نهادهای فراملیتی، سرمایه، یا صورتهای مختلفی از خِرد حکمرانی نشئت میگیرند، ورونیکا فهمی را از نولیبرالیسم به شما عرضه میدارد که در آن انسانها صرفا از قدرت رنج نمیبرند، یا در مقابل آن مقاومت نمیکنند، بلکه با هدایتکردن این قدرتها و خلق اَشکال جدید سیاست، مشارکت و اجتماعگراییهای نوین کردارهای جدیدی را ابداع و به هم متصل میکنند، این همان چیزی است که او آن را «نولیبرالیسم از پایین» مینامد.
ورونیکا گاگو:
نخست، بنا دارم توضیحی در باب زمینه چشمانداز فکریام ارائه کنم، اینکه من نولیبرالیسم را چطور میفهمم و کجا ایستادهام. نمیتوانم بصیرتهای خود را جدای از این واقعیت فرض کنم که من به همان فضاهایی گره خوردهام که در آن به تحقیق و تفحص میپردازم، آن هم از منظر یک فعال سیاسی ـ اجتماعی، حتی وقتی در دانشگاه کار میکنم. بنابراین، برای من بین تولید دانش و کردار سیاسی رابطه بسیار نزدیکی وجود دارد. منظور من از کردار سیاسی دقیقا برمیگردد به متعهدبودن به تجربیاتی با برخورداری از قدرت کافی به متلاشیساختن دولت، رسانهها و بازنماییهای آکادمیک بهمثابه تولیدکنندگان برخوردار و مرفه حقیقت. فکر میکنم که این تلویحا بهمعنای بذل توجه به آن چیزی است که نیچه آن را «نواحی تاریک» هستی اجتماعی، سوبژکتیویته، سیاست و اقتصاد مینامد، نواحیای که از قانون و دیدرسِ تحمیلشده توسط رژیم فکری مسلط میگریزد. این قسم از مسئلهسازی نه فقط معناهای دیسکورسیوی را جدی میگیرد که ساختن یک سازوکار مشترک برای جمعآوری اطلاعات درخصوص بیعدالتیهای زمان حال را در اُفق خود میبیند، بلکه مسئله شورمندی را نیز در نظر میگیرد.
در نهایت، این قسم از مسئلهسازی با بحران، که در آرژانتین موضوع محبوبی است، نسبتی ویژه برقرار میکند. بحران مجالی است ویژه برای تفکر. مفاهیم و احساسات به حرکت در میآیند و این به ما اجازه میدهد که به بازشناسی حدود آنچه ممکن است و چگونگی بیان آن مبادرت ورزیم. در آرژانتین، معنای بحران اخیر محل مناقشه است. میکوشم وجوه پیشینی و مختلف تحقیق خود را با شما به اِشتراک بگذارم، چون فکر میکنم که بدین ترتیب تا حدودی کاربرد مغشوش نظریه در کارم روشن و تبیین میشود.
آنچه در پی میآید نکاتی است در باب ایده نولیبرالیسم از پایین. اجازه دهید بر یکی از سویههای نولیبرالیسم که در مقدمه وِندی نیز بدان اشاره شد تأکید کنم. من بهطور اَخص مخالف این ایده هستم که چون نولیبرالیسم در تولید شکلهایی از زندگی در رابطه با سرمایه موفق است، پس قادر است جملگی انواع ضدّیت یا آنتاگونیسم را از بین ببرد. در مقابل، من ترجیح میدهم به شکلهای مختلف ضدیت یا آنتاگونیسم در نولیبرالیسم فکر کنم، بدین معنا که این پرسش را مطرح کنیم که آنتاگونیسم در تقابل با نولیبرالیسم به چه شکلهایی در میآید.
برای اینکه زمینه نولیبرالیسم را در آمریکای لاتین درک کنیم، باید نخست به سراغ دیکتاتوریهایی برویم که زنجیره کارگر، محله و مبارزات دانشجویی را سرکوب کردند. شروع نولیبرالیسم بهگونهای جداناپذیر گره خورده است به خشونت مبارزه طبقاتی در سالهای دهه ۱۹۷۰. در آرژانتین، اولین ساختارهای نولیبرال در دیکتاتوری نظامی بود که شکل گرفت. دولت و پارلمان سرکوبگر نیز به سازمان طبقه کارگر و گروههای مسلح مردمی شورشی حملهور شدند. واقعه دیگری که باید در این تبارشناسی از آن یاد کنیم اصلاحات پارادایمیای نظیر تصویب قانون نهادهای مالی در سال ۱۹۷۷ است. کشور ما گذار به دموکراسی را در طول دوره اِجماع واشنگتن (Washington Consensus)، یعنی سالهای دهه ۱۹۸۰، طی کرد. همچنین در این تبارشناسی میبایست به تحلیل شورشهایی بپردازیم که در آغاز قرن علیه نولیبرالیسم شکل گرفت تا بتوانیم زمینه نقد نولیبرالیسم بهمثابه یک صورت از قدرت، مالکیتزدایی و شکلگیری سوژه را بشناسیم. بحران مرتبط با بحران سال ۲۰۰۱ در آرژانتین که مربوط است به سلسله شورشها و اعتراضات مستمر علیه نولیبرالیسم تلویحا بهمعنای گونهای جهش نولیبرالیسم بود چراکه این نخستین عکسالعمل گسترده پس از دوران دیکتاتوری بود. بحران سال ۲۰۰۱ شرایطی را رقم زد که به دوران پسادیکتاتوری معروف شد. از اینرو، من نیز بر همین مقطع متمرکز خواهم شد: یعنی میکوشم نشان دهم سوبژکتیویتههایی که در برابر نولیبرالیسم مقاومت میکردند و در پیوند با جنبشهای اجتماعیای قرار داشتند که بحران نولیبرالیسم را در آغاز قرن در سرتاسر آمریکای لاتین رقم زدند در چه زمینهای قرار داشتند. فکر میکنم این تفسیر میتواند ظهور و جهشهای نولیبرالیسم بهمثابه عکسالعملی در قبال برخی از مبارزات را روشن کند.
قدرت تعیینکننده جنبشهای اجتماعی در هیئت یک نیروی سیاسی در این بحران ایجاد میشود. این شورشها قلمروهای جدیدی را برای مقاومت گشودند که موضوعشان بحران ادغام اجتماعی از طریق دستمزد بود. همچنین این شورشها به زندگی اشخاصی که از دایره شمول اجتماعی حذف شده بودند سویهای سیاسی میبخشید تا از این رهگذر بشود به مفهومسازی امر اجتماعی مبادرت ورزید. بدون درنظرگرفتن این بحرانها از پایین که متعاقبا چرخش دولتهای منطقه را رقم زد، نمیشود به زنجیره رویدادهای مربوط به دولتهای بهاصطلاح مترقی در آمریکای لاتین فکر کرد. در عین حال، این ما را وادار میکند که به این بیندیشیم که چطور میتوانیم تداوم نولیبرالیسم را ورای بحران مشروعیت سیاسیاش علتیابی کنیم، دقیقا بدین خاطر که حتی با وجود تداوم نولیبرالیسم ما باز از بحران مشروعیت سیاسی آن سخن به میان میآوریم.
بنابراین، پرسش اینجاست که دقیقا چه چیزهایی موجب تداوم و ثبات نولیبرالیسم در عین بحران میشوند؟ به نظرم، این مسئله اصلی است. میخواهم تأکید کنم که چطور نولیبرالیسم در سوبژکتیویته مردم ریشه میدواند، این همان چیزی است که من آن را نولیبرالیسم از پایین مینامم. معنای دیگر همین نولیبرالیسم از پایین کنکاش و تحقیق درخصوص چگونگی صورتبندی مجدد ضدّیت یا آنتاگونیسم در مقطعی است که از نقطهنظر دولت بهمنزله پایان نولیبرالیسم قلمداد میشد. این تلویحا به معنای تقلیل آن پویشهای جمعی به موقعیتی منفعلانه بود و موقعیت پربار آن پویشهای جمعی را نفی و انکار میکرد و این پویشها را فرو میکاست به کنشهای کودکانه، پیشاسیاسی و غیرمتمدنانه. اما از نقطهنظر من، این پویشها موجد ضرباهنگ و زمانمندی جدیدی در این مبارزات بودند. این بدین معناست که نقطهنظر ما در تقابل با آن دیدگاههایی قرار میگیرد که تنها در سطح دولت باقی میمانند و قادر نیستند تکثر سویههایی را که هم به پیوستگیهای نولیبرالیسم میپردازند هم به گسستهای آن درک کنند. لکن ما پس از بحران مشروعیت سیاسی نولیبرالیسم با چه نوع مبارزاتی مواجه شدیم؟ در واقع، ما شاهد مبارزاتی بودیم که آنتاگونیسمها و گونهای عدم قطعیت را در هم میآمیختند. این مبنای مادی آن چیزی است که من از آن تحت عنوان «نولیبرالیسم از پایین» یاد میکنم.
در پژوهش ژرفی که انجام دادهام سه وضعیت را به هم پیوند زدم: ۱) کارگاههای نساجیای که توسط کارگران مهاجر در آرژانتین اداره میشوند، ۲) بازار غیررسمی در بوینسآیرس و ۳) زاغهها. من با طرح این نقطهعزیمتهای تجربی کوشیدم به واکاوی این موضوع بپردازم که چطور نولیبرالیسم بر سر برخی از فضاها آوار میشود، فضاهایی که توسط افرادی اشغال شدهاند که قرار است قربانیان نولیبرالیسم باشند. من تحقیق خود را درخصوص اقتصادهای مردمی و شکلهای مختلفی از کار که در آن رابطه رئیس و مرئوس وجود ندارد ادامه دادم؛ این دست از مشاغل از دل جنبشهای اجتماعی و بهعنوان عکسالعملی در قبال تعدیل سیستماتیک نیروی کار، ورشکستگی و فرار سرمایه برخاسته است. چگونه اَشکال مختلف کنش و آگاهیای که در بحران سال ۲۰۰۱ بروز کرده بود در این قسم از اقتصادهای مردمی و قلمروها تداوم پیدا کرد؟ اینها شکلهای جدیدی از خودگردانی هستند که مطالبات کسب سود از دولت را با تمایل شدید به خودگردانی و خودآیینی و خدمات اجتماعی یا کارهای عامالمنفعه که بهواسطه نیاز مبرم به زندهماندن در وضعیتی نومیدانه بهوجود آمدهاند در هم آمیختهاند اما آنتاگونیسم در اینجا به چه معناست؟ اجازه دهید تأکید کنم که بهعلت خصلت خاص نولیبرالیسم ارائه تعریفی همگن از آن غیرممکن است زیرا به این بستگی دارد که چه پیوندهایی با وضعیتهای انضمامی برقرار کند. با توجه به این وضعیتها لازم است که ما ورای توصیف نولیبرالیسم بهمثابه دستهای از سیاستهای اعمالشده از بالا در مقام گونهای تنظیم ساختاری به تکثری از نولیبرالیسم و کارکردهای آن بپردازیم. صورتبندی «نولیبرالیسم از پایین» توصیفی است از تلاشهای مردمی برای مقاومت در برابر نولیبرالیسم و صورتبندی مجدد استدلالهایی از این دست. از اینرو میکوشم خوانشهای تمامیتبخش از نولیبرالیسم و نیز آندسته از تحلیلهایی که نولیبرالیسم را منحصرا بهمنزله شکست و ناکامی سوبژکتیویتههای خودمختار میفهمد به چالش بکشم. با تحقیق درباره نحوه کارکرد انضمامی نولیبرالیسم از پایین در آنچه آن را اقتصادهای باروک مینامم، امیدوارم بتوانم بر شکلگیری سیاسی اقتصادهای مردمی در صورت پیروزی مبارزات و مصادره به مطلوبشدن و استحاله خِرد نولیبرالی بهعنوان یک خرد بازارگرایانه ناب توسط آنانی که قرار است قربانیان نولیبرالیسم باشند، نامی بگذارم.
اجازه دهید بر ملاحظات برونزبانی حیاتباورانه (vitalist pragmatics) در آندسته از فضاهایی تأکید ورزم که منطقی را روی صحنه میآورد که لزوما معطوف به صرف بقا یا زندهماندن نیست، بلکه به افراد این قدرت را میدهد که شکلهای جدیدی از ادغام اجتماعی را اخذ کنند و به چالش بکشند، بهخصوص از طریق ابزارهای مالی برای گونهای مقروضبودن عمومیتیافته و اخذ شکلهای جدیدی از شهروندی بهمیانجی دسترسی به مصرف ارزان. این قسم از اقتصادهای مبتنی بر کار غیررسمی (نظیر زبالهگردها، دستفروشان دورهگرد، کارگرانی که کارشان تیمار بیماران و سالمندان است، نظافتچیان و کشاورزان خردهپا) که ۴۰ درصد از اقتصاد ما را تشکیل میدهند فضاهایی را برمیسازند که از سامان اقتصادی لیبرال تبعیت نمیکنند، بلکه آکنده هستند از استیضاحی پوپولیستی. بهموجب این فضاها، گشایشهایی ایجاد میشود که عرصه را برای ظهور گرایشات مردمی و اجتماعگرا (communitarian) بهمثابه گونهای پویش سیاسی فراهم میسازد، پویشی که چشم به دولت ندوخته و از آن فراتر میرود، اما قدرت دولت را نیز دستکم نمیگیرد. همین تفاوت بین امر مردمی و پوپولیسم کانون اصلی تفسیر من است.
آنتاگونیسمها زمانی ظهور میکنند که مناسبات سلطه و بهرهکشی تغییر کنند و نسبت به شکلهای جدید تصمیمگیری سیاسی درباره نفع عمومی گشوده شده باشند. در عین حال، این نزاع گونهای سیاست ضدسرمایهداری ناب نیست، بلکه قسمی بهآزمونگذاشتن خودآیینی در مقام یک نیروی سیاسی است. نولیبرالیسم از پایین شیوهای است برای تشکیل و تقویم پویشی که در برابر بهرهکشی و مالکیتزدایی مقاومت میکند و در عین حال نحوه محاسبات اقتصادی را بهعنوان بنیان بهرهکشی مورد استیضاح قرار میدهد. همچنین این تلویحا بهمعنای مذاکره با دولت حول شکلهای جدیدی از خشونت در قلمروهای مختلف است. شکلهای مختلف مقاومت در برابر حکومتمندی (governmentality) نولیبرال مبیّن موقعیت بیثبات و مخاطرهآمیز این قسم از حکومتمندی است. این کردارها ماهیت حادث و مبهم این جدال بین اطاعت و خودآیینی را در جنگ و مبارزه با نولیبرالیسم به ما نشان میدهند.
اما پرسش اینجاست که این نقطهنظر پوپولیستی از تفکر و مسئلهسازی درخصوص چه چیزی امتناع میکند؟ نخست، اجازه دهید این نکته را بگویم که نقد من از پوپولیسمِ مربوط به مجموعهای از دولتهای مترقی در آمریکای لاتین هیچ ربطی به متهمکردن سیاستهای غیرعقلانی و سوءاستفاده از شور و احساسات مردم و جنبشهای غیردموکراتیک ندارد. در مقابل، این نقد معطوف به سویه عقلانی پوپولیسم است، نه سویههای غیرعقلانی آن. بحث من مبتنی بر مصادره به مطلوب کردن آن مازاد سیاسیای است که از پایین تولید میشود. چگونه؟
وقتی مشخصه امر اجتماعی گونهای فضای پیشاسیاسیای است که همواره ناتمام و نیازمند نمایندگی و بیان سیاسی است، پوپولیستها تصویری از دولت را فرض میگیرند که همچون یک قدرت برتر بر فراز جامعه ایستاده است. این پیش از هر چیزی نوستالژیک اما قرائتی محدودکننده است؛ قرائتی که بنا بر آن عمل دولت میباید منطبق بر پویشی باشد مبتنیبر حکومتمندی (governmentality). نظرگاه پوپولیستی دوگانه دولت در مقابل بازار را بازآفرینی میکند. بهعلاوه، در این نمودار سیاسی، امر مردمی شمایلی را به معرض نمایش میگذارد که خصلتی کاملا رتوریکی دارد؛ بنابراین، تنها با شکلگیری این رتوریک مردمی است که میشود قدرت مشروعی را احضار کرد که نیروی اجتماعی را ترمیم و متحد میکند، نیروی اجتماعیای که در غیر اینصورت محکوم است به خودانگیختگی و لجامگسیختگی تودهوار. فرضیه من این است که حتی هنگامی که پوپولیسم خود را بهعنوان گونهای نوتوسعهگرایی عرضه میکند، تصویر گونهای صنعتیشدن به ذهن متبادر میشود که امروزه به هژمونی و سلطه رانت گره خورده است؛ بنابراین، برای آنکه این اتفاق نیفتد ما نیازمند قسمی جهش یا موتاسیون مفاهیم مرتبط با ادغام اجتماعی هستیم. این چیزی است که دیگر با بسط و گسترش کار دستمزدی به دست نمیآید، بلکه باید ظرفیت استفاده از بخشهایی از اقتصاد را افزایش دهیم که تا پیش از این در نظام دستمزدها به خدمت گرفته نشده بودند.
پس از بحران، نولیبرالیسم نه فقط در آرژانتین بلکه در دیگر کشورهای آمریکای لاتین نیز در مقام مجموعهای از شرایط به حیات خود ادامه داد، مجموعهای از شرایط که از بالا بهمثابه احیای اشکال مختلف و مخرب مالکیتزدایی و از پایین بهمنزله عقلانیتی آشکار میشود که در هیئت یک پویش منافع ایجادشده را نقد میکند [یعنی این منافع را به پول نقد تبدیل میکند]، پویشی که اکتشاف و استحصال ارزش را با پویشهای جدید مبتنیبر منازعه و جدال درهم میآمیزد. این پویشهای جدید همان اشکال مختلف مقاومت و ایستادگیاند که مبین پیوند میان میانجی رانتیر مالی ایجادشده از سوی دولتهای مترقی با گشایشهایی است که بهواسطه قیام مردم عادی ممکن شدهاند. این چشمانداز بهطور اخص مبنای اصلی تحلیل و تفکر من است.
از یک سوی، بدین خاطر که این چشمانداز به قدرت تخیل سازندهای اشاره میکند که تشکیل یک دولت مترقی را متصور میشود، بیآنکه نظرگاهی دولتمحور اختیار کند، نظرگاهی که بنابرآن تصور میشود این قسم از دولت بهمنزله اعلام پایان نولیبرالیسم است. از دیگر سوی، بدین علت که این چشمانداز نه فقط بر قدرت شورشها و اعتراضات مردمی بلکه بر مسئله بازاندیشی در تحول اجتماعی و نهادهای مردمی ورای ایده کلاسیک تصاحب قدرت تأکید میورزد. در این سکانس، ما اکنون در سومین مقطعی قرار داریم که بهغلط آن را دوره بازگشت نولیبرالیسم مینامند. غلط بدین دلیل که اگر فرض کنیم بازگشتی وجود دارد آنگاه باید بپذیریم که در مقطعی ما فاقد نولیبرالیسم بودهایم. فیالواقع، این استدلال کسی است که دنبالهرو عقل پوپولیستی است و بهطورکلی این استدلال منوط است به ایده نولیبرالیسم در هیئت مجموعهای از سیاستها که میشود آن را خلاصه کرد به دولت در مقابل بازار. البته، از انتخابات سال ۲۰۱۵ در آرژانتین و ونزوئلا تاکنون، ما با شتابگرفتن پویشهایی مواجه بودهایم که پیشتر در ۲۰۱۴ در برزیل دیده شده بودند. یعنی تشکیل یک بلوک قدرت محافظهکار، تجاری و امنیتی که پس از آن اعتراضات و شورشهای مردمی قرائت جدیدی از همان دورهای ارائه میکرد که در آن به قدرت رسیده بود. همچنین، اکنون ما در بولیوی، اکوادور و گواتمالا با بحرانهای جدیدی روبهرو هستیم. هدف من این است که این گذار در چشمانداز سیاسی را از نقطهنظری متفاوت با منظر پوپولیستی بفهمم.
نخستین نکته این است که باید از اخلاقیکردن شکستهای انتخاباتی بر مبنای گونهای پیشرفتگرایی قیممآبانه اجتناب کرد؛ برای مثال، طبق استدلال این قسم از پیشرفتگرایی، فقرا از درک منافعی که در اختیارشان قرار گرفته عاجزند یا اینکه باید از جبرگرایی ناشی از سلطه شرکتهای بزرگ اقتصادی و تجاری بر حذر بود: بر اساس این نوع از جبرگرایی، این دست از مبارزات هرگز ایستادگی در برابر قدرت رسانهها یا شرکتهای بزرگ را تاب نمیآورند.
دومین نکته نیز این است که باید به آثار تزلزل و بیثباتی آپاراتوسهای ادغام اجتماعیای که برایمان بهوجود آوردهاند فکر کنیم و از یاد نبریم که این نوع از ادغام اجتماعی از طریق مصرف و مقروضشدن ایجاد میشد.
سومین نکته هم این است که باید اراده سیاسی بالنده یا مترقی را بهگونهای تبیین کرد که این اراده بهمثابه فرایندی مرکب از تمرکزیابی تصمیمگیری سیاسی در دستان دولت و گونهای گشودگی نسبی نسبت به نیروهای مردمی فهمیده شود. همین موضع بهاصطلاح نوتوسعهگرا با سه روند پایدار در هم آمیخته است: ۱) ورود به بازار جهانی با شیوه جدیدی از استخراج یا استحصال ارزش؛ ۲) خردهسیاست سامانیافته حول وضعیت نولیبرال مربوط به پیوندهای اجتماعی و ۳) بخشهای مالی هرگز بهطور اخص هژمونی خود را در چرخه انباشت ملغی نکردهاند.
اجازه دهید تأکید کنم که نوتوسعهگرایی و نولیبرالیسم را نمیشود در قالب یک دوگانه ساده متصور شد، در حقیقت ما با برساختهشدن یک دوگانه صرف توسط این دو فاصله بسیار زیادی داریم. در مقابل، آنچه ما شاهد آن بودهایم این است که این دو مکمل یکدیگراند و نوتوسعهگرایی مقدمهای است برای بهجریان انداختن مجدد خرد نولیبرالی.
اگر به این درک نایل شویم که نوتوسعهگرایی و نولیبرالیسم در یک همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر به سر میبرند، آنگاه گسستهای صورتگرفته از گفتار نولیبرال کلاسیک مربوط به سالهای دهه ۱۹۹۰ و بازسامانبخشی به این گفتار توسط اشخاصی که آن را بهمنزله بدیلی برای بازار و مالیهگرایی ارائه میکردند بیش از پیش برایمان روشن خواهد شد.
در مقابل، عقل پوپولیستی تلاش کرده است که جلوی فکرکردن به مسائل زیر را بگیرد: نخست، مسئله الگوی جدیدی از استحصال ارزش که متضمن خشونتی ساختاری علیه اجتماعات و گروههای مختلف اجتماعی است، خشونتی که بهطور اخص در ارتباط با زنان به شکل خشونت علیه بدن زن درمیآید؛ دوم، تعمیمبخشیدن به معیارهایی که بهواسطه آنها جملگی قلمروها و روابط در معرض پویشی قرار میگیرند که از طریق ابزارهای مالی به رانت اعتبار میبخشد و آن را تولید میکند؛ سوم، تشدید «دوگانهسازی» دولت.
در کنار وظایف دولت دموکراتیک درباره برقراری نظم عمومی، ما با دولت موازیای مواجهیم که عملکردش منطبق بر پویشی رانتیر است، بدین معنا که بهشکلی غیرقانونی به تنظیم و نظارت بر سرمایههای اظهارنشده، شبکههای اقتصادی مربوط به مافیای مواد مخدر و فضاهای مبتنیبر بهرهکشی فزون از حد نیروی کار مبادرت میورزد. این همچنین مبیّنِ تبارشناسیای است که بهشکلی سرراست حاکی از ماهیت، از حیث تاریخی، مردسالار و استعماری این دولت است. درنهایت، بهدلیل دسترسی ناهمسان افراد به امنیت با گونهای چندپارگی و تقسیمبندی فضا مواجه هستیم که ممکن است به جنگی داخلی میان محلههای حاشیهای و محلههای اعیانی و متمول در دفاع از مالکیت ختم شود. این چیزی است که میشود آن را در رابطه با استفاده روزافزون از نیروهای امنیتی خصوصی و عمومی دید، این موضوع مبین این است که جملگی افراد متأثر از محرک مصرف از هیچ ضمانت قانونیای برای دسترسی به امنیت برخوردار نیستند.
شمایل دیسکورسیو مردم موجب ازجادررفتگی مسائلی میشود که امروزه شاهد انفجارشان در آمریکای لاتین هستیم و به بدفهمی این بهاصطلاح گذار نومحافظهکارانه دامن میزند: خشونت ارضی، اَشکال اقتصادی غیرقانونی و غیررسمی، نزاعهایی حول مالکیتزدایی از قلمرو و منابع که در نتیجه شیوههای نوین استحصال ارزش شکل میگیرند، صورتهای جدیدی از بهرهکشی سرمایهدارانه زیر لوای آپاراتوسهای مالی و اشکال جدیدی از بهرهکشی در انواع مختلف کار.
اجازه دهید در پایان به ذکر نکتهای درباره فمینیسم بپردازم. فکر میکنید چرا امروزه فمینیسم در قامت رادیکالترین کنش ضدنولیبرال ظاهر میشود؟ در آرژانتین و دیگر بخشهای آمریکای لاتین، جنبش فمینیستی سد مقابل تشکیل و ترکیب منازعاتی را از سر راه برداشته است که پیشتر پوپولیسم به بهانه اینکه برخی از منازعات آب به آسیاب جریانهای دستراستی میریزند، مسدود و مسکوتشان گذاشته بود. امروز، جنبش فمینیستی بر خود واجب میداند که از مبارزه و منازعهای حمایت کند که در بدنها، منازل، قلمروها و محیطهای کاری رو به گسترش است.آنچه باعث میشود فمینیسم محبوب و مردمی شود ارائه تحلیلی فمینیستی از این منازعات براساس مبارزاتی است که میزان سیاسیبودن و جهتگیری این ترکیب سیاسی را تعیین میکند. اگر اساسا این امکان وجود داشته باشد که در مقوله حکومت مردمی بازاندیشی کنیم، این بازاندیشی از منظر فمینیستی است که ممکن میشود، منظری که به ما اجازه میدهد میان امر مردمی و پوپولیسم فرق بگذاریم. فمینیسم در عمل به قسمی نقشهبرداری از منازعات اجتماعی، از کار بیکارشدن کارگران، مبارزات دهقانان و کشاورزان برای حفظ زمین، مبارزات زنان برای حق سقط جنین و بحرانهای غذایی مبادرت میورزد و رادیکالیزهشان میکند. بهعلاوه، تشکیل گروهها بهمنزله یکی از وجوه بازفعالسازی کنش دموکراتیک روزمره برای نهادهایی که بر زندگی روزمره مردم تأثیر میگذارند، نظیر اتحادیهها و آموزش سیاسی، فضاهای متعلق به مهاجران و فضاهای اجتماعگرایانه در عمل تصویر جدیدی از گونهای حاکمیت ضدنولیبرال به دست میدهد. درست است که اینها شکلهای متناوب و شکنندهای از خودمختاری هستند، اما در عین حال پایدار نیز هستند و میتوانند موجد صورتهای جدیدی از قدرت از پایین باشند. فمینیسم مردمی ضدنولیبرال است زیرا این نوع از فمینیسم مسائلی را از سازماندهی سیاسی در خود میگنجاند که در تقابل با رنج فردی قرار میگیرد. نیروی این قسم از فمینیسم این است که در مقابل ناآشکارگی مقاومت میکند و سر تسلیم فرو نمیآورد. این نوع از فمینیسم دیگر اجازه نمیدهد به حساب آورده نشود. دیگر با آنانی که میخواهند این جنبش را از دایره شمول دموکراسی حذف کرده یا با رفتاری قیممآبانه اجازه ندهند بخشی از جامعه در خصوص سرنوشت خود تصمیمگیری کند از در آشتی درنمیآید. قدرت موجود در خیابانها که در اعتصابات فمینیستی و کارزار مبارزه برای سقط جنین شهرها را به اشغال خود درآورده قدرت سیاسی بدنهایی است که کسی نتوانست رامشان کند. این جنبش واجد سویهای مکانی نیز است: ما خانههایمان را که ناامن شده بودند ترک گفتیم تا خیابان را به اشغال خود درآوریم. ما در حال ساختن خانههایی هستیم که به سوی خیابانها و شبکهای از محلات جاری میشود. این گونهای توازن عملی است که از دل واقعیت انضمامی سربرآورده است. بسیاری از منازل به دوزخی تحت سیطره مردان بدل شده که آرامش و آسایش از آن رخت بربسته است. امروز، بهمیانجی فمینیسم است که میشود در خصوص پویشهای مالکیتزدایی و مالیهگرایی نقادانه به بحث نشست و در برابر آنها مقاومت کرد و نشان داد که چطور این پویشها آستانه خشونت در مناسبات اجتماعی را مختل کردهاند. اکنون فمینیسم در این بحران نقشی سیاسی ایفا میکند، بدین معنا که بحران بازتولید اجتماعی در بسیاری از قلمروها را همچون جنگی میداند که علیه بدنها و قلمروها یا بدن- قلمروها در جریان است. البته این را نیز باید اضافه کنم که فمینیسم سیاسی ترور مالی را محکوم میکند، ببینید چطور مالیهگرایی کنترل اقتصادهای بومی و خانوادگی را از طریق بدهکارکردن و مطیعساختن مردم به دست گرفته و ما را وادار کرده است که آرمان ریاضت اقتصادی را بهشیوهای شخصی و فردی در زندگی سرلوحه خود قرار دهیم.
اینگونه زمینهای فراهم میشود برای یک ترکیب سیاسی متقاطع ۲ که لازمه هر گونه ضدیت سیاسی با نولیبرالیسم است؛ ضدیتی که در اعاده آن خصلت غیرسیاسی امر اجتماعی بهمثابه عرصهای از نمایندگی سیاسی که همچون کودکی نابالغ با آن برخورد میشود و سیاسیشدن آن مؤثر واقع میشود. شایان ذکر است که مبارزات ما باید مندرج در افقی مردمی و بشردوستانه باشد، زیرا این دقیقا همان چیزی است که به فمینیسم اجازه میدهد که به منازعه و جدال اجتماعی موجود پیوند بخورد؛ بدینترتیب، ما بدین درک نائل میشویم که آنچه به نولیبرالیسم تداوم میبخشد مجموعهای از خشونتهاست که [منازعه طبقاتی را پنهان میکند].
منبع: Verso
پینوشتها
۱- اُردولیبرالها Ordoliberals، یک گروه اقتصادی اهل آلمان غربی و مرتبط با دانشگاه فرایبورگ بودند که به اقتصاد بازار آزاد، لیبرالیسم اقتصادی و تضمین و تأمین بازار آزاد توسط دولت اعتقاد داشتند. م
۲- Transversality اصطلاحی است که توسط فلیکس گاتاری جعل شده است. بهزعم گاتاری، هدف «رواندرمانگری نهادی» فقط درمان بیماران رواننژند psychotic نیست، بلکه میباید بههمراه این بیماران به فراگیری برقراری نسبت و رابطهای متفاوت با جهان مبادرت ورزید، رابطهای که از دوگانه بیمار -روانکاو موجود در روانکاوی فراتر میرود. بنابراین، رابطه متقاطع بهمنزله گشودهبودن نسبت به برقراری روابط جدید و نفی روابط سلسلهمراتبی و عمودی توسط سوژه- گروهها است. م
- سخنان براون و گاگو در پایان متن در روزنامه شرق، منبع فارسی این گفتگو کوتاه شده است. متن کامل انگلیسی آن را اینجا در ورسو بخوانید