پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

از یاد داشت های یک پیش مرگه (۲) – سعید سطانی طارمی

سعید سلطانی طارمی

۱

وقتی به دنیا آمدم  کاش…
مرا باش!
پیش مرگه که به دنیا نمی آید
ناگهان
        از زهدان صخره
یا مازو
یا مه
فوران می کند.

۲

  شش ماه داشتم
خواب دیدم مردی بزرگ را
بزرگترین مردی را که می‌شود خواب دید
ایستاده بود بر آستانه‌ی صبح .
هزار گلوله به سویش روان بود
تنها آن که با لهجه ی کردی، ترکی می غرید قلبش را شکافت
بادی در من پیچید و گذشت.
پدر بزرگ پیش مرگه بود

۳

ده سال داشتم
پیش از آن که بیدار شده باشم
مادیان پدر را به خانه بردم
و جنازه اش را فرود آوردم
یک گلوله ی مه آلود در دهانش بود.
 زیر همان تاکی دفنش کردم که انگورهایش
تکیه کلام پدر بزرگ بود.
پدر یک پیش مرگه بود.

۴

پنجاه سال داشتم
صبحانه بردم  برایش.
پیراهن مه نازک  می‌شود سحرگاه
و خمپاره چشم‌های تیزی دارد
فقط دل
       و دستهایش را یافتم
آه….
        خدایا! خدایا!
پسرم هم یک پیش‌مرگه بود

۵

اینک هزار سال دارم
ایستاده‌ام بر دروازه‌ی کوبانی
مسلسلی که حمایتم می‌کند
عین دخترم چه‌چه می‌زند
آه،
    یعنی دخترم هم…؟

۶

 وقتی به دنیا آمدم کاش…
مرا باش
پیش‌مرگه که به دنیا نمی‌آید
پیش مرگه از دهان صبح
فواران می‌کند
مثل اولین لبخندی که بر دهان کودک
                                  می‌نشیند و
                                  برمی‌خیزد….

۱/۸/۱۳۹۳     

https://akhbar-rooz.com/?p=9637 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x