چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

“امروز در آبَم از تو، چون نیلوفر” (یادی از مَهسَتی گَنجَوی) – محمّدرضا مهجوریان

راستی را که تاریخِ ادبیاتِ فارسی/ ایرانی فقط تاریخِ ادبیاتِ فارسیِ این سرزمین نیست؛ و تاریخِ ادبیاتِ فارسیِ ایران هم فقط شاملِ حافظ و سعدی و مولوی و خیّام و فردوسی و نظامی و … بیهقی و هجویری و … نیست. سایه‌ی این نام‌های درخشان، که به درستی در ادبیاتِ ایران و فارسی شگفتی آفریدند، به طرزی بسیار سنگین‌تر از آن‌چه که تصوّر می‌شود، بر حوزه‌ی ادبیاتِ ایران گسترده و گسترانیده شده است؛ به‌طوری که بخش‌هایی بزرگ از ادبیاتِ ایران را نه فقط از چشمِ علاقه‌مندان به این ادبیات بل‌که از چشمِ پژوهانده‌گانِ تاریخِ این ادبیات هم پنهان و یا کم رنگ ساخته است.

تردیدی نیست که این سنگینیِ سایه‌های آن نام‌های بزرگ، بر روی ادبیاتِ ایرانی و فارسی، تا اندازه‌ای به سببِ کیفیتِ بالای آثارِ ادبی و هنریِ آن نام‌ها است؛ ولی پنهان نمی‌توان کرد که این سنگینی، به سببِ این نیز هست که تاریخ نگاریِ ادبی و نقدِ ادبی در ایران، سده‌ها، در زیرِ نفوذِ بیش از اندازه و تقریباً یک جانبه‌ی نوعی خاص از سلایقِ ادبی و نوعی خاص از زیباشناسیِ ادبی/ هنری بوده است که هنوز هم – به‌رغمِ عقب‌نشینی‌های بسیارِ آشکارِ این نوعِ خاص، و به رغمِ پیش‌رَوی‌های بسیار نیرومندِ انواعِ دیگرِ نقدِ ادبی و تاریخ‌نگاریِ ادبی – هم‌چنان از سرچشمه‌های گونه‌گون، هر دَم روانه می‌شود.

نخستین بار، در نیمه‌ی دوّمِ دهه‌ی چهل، در سال‌های دبیرستانی بود که با نامِ مَهسَتی گَنجَوی در درس‌های تاریخِ ادبیات، آشنا شده بودم. بعدها پس از چند دهه، بارِ دیگر با شعرهای او آشنا شدم. و این آشناییِ تازه، از یک‌سو، مرا با شاعری آشنا کرد با شعرهایی زیبا، دل‌نشین، و جسورانه – چه از دیدِ اجتماعی و چه از دیدِ هنری؛ و از سوی دیگر، مرا خویشتنِ خودم آشنا کرد، با نارسایی‌ها و کم بُنیه‌گی‌هایِ شناختِ خودم از ادبیاتِ فارسی.

()()()

َمَهسَتی ( مَهَستی، مِه‌َستی ) گَنجَوی“، متولّد۴۹۰، درگذشته در سال ۵۷۷ ه. ق. ( سده‌ی ۱۱ و ۱۲میلادی )، در یک خانه‌واده‌ی اشرافی زاده شد. با “خیّام” و “نظامی” – هم‌شهری‌اش – هم‌دوره بود. همانندی‌های آشکاری میانِ برخی رباعی‌های “مَهسَتی” و “خیّام” وجود دارد. همانندی‌های بسیاری هم میانِ اندیشه‌های فلسفیِ آن دو دیده می‌شود. این زنِ هنرمند، هم شاعرِ توانایی بود و هم در موسیقی و نوازنده‌گی دست داشته است.

گفته می‌شود که دیوانِ شعرهای مَهسَتی گَنجَوی در زمانِ زنده‌گی‌اش طعمه‌ی آتش و جنگ شده و یا از بین رفته است. آن چه اکنون به او منتسب است از فرهنگ‌نامه‌ها و یادبودنامه‌ها و جُنگ‌ها و رساله‌های پراکنده گِردآوری شده است.

در دورانِ قدیم، گفته می‌شود که کُهَن‌ترین یادآوری از این زنِ شاعر، در نزدیک‌به۲۰۰ سال پس از مرگ‌اش، در ” تاریخ گُزیده ” از ” حمدالله مستوفی ” در سالِ ۷۳۰  انجام گرفت که البتّه یک اشاره‌ی کوتاه بوده است. سپس در جُنگ‌های ادبیِ دیگر، از شعرها – و بیش‌تر، از رباعی‌های او-  و نیز از زنده‌گانیِ او مطالبی پراکنده نوشته می‌شود. پس از آن، صدها سال، برخی‌های دیگر، یا او را به‌سببِ آن‌چه که خودِشان شاعرِ شعرهای ” مُستَهجَن و منافیِِ عفّت ” می‌نامیدند کنار گذاشتند و یا با انتسابِ آشکار و یا تلویحی او به ” فاحشه‌گری “، در باره‌اش سکوت کردند.

در دورانِ معاصر، نامِ مَهسَتی گَنجَوی، ظاهراً تنها از صد سالِ پیش است که در میانِ برخی محافلِ ادب‌پژوهِ ایران به میان می‌آید. در سال‌های نخستِ ۱۳۰۰خ مباحثی از سوی کسانی مانندِ رشید یاسمی و اسماعیلِ امیرخیزی در باره‌ی این زن در می‌گیرد. سپس نزدیک به ۳۰ سالِ بعد، در ۱۳۳۶خ، برای نخستین بار پس از نزدیک به ۸۰۰ سال، دیوانِ شعرهای مَهسَتی از سوی محمّد طاهری ( شهاب ) از اهالیِ شهرِ ساری ( مازندران ) چاپ می‌شود ([۱] ). امّا هنوز در برخی جاها – شاید حتّی با نیّتی خوب – از او به نامِ “زنی فتنه‌گر” یاد می‌کنند.

در کتابِ دیوانِ مَهسَتی که از سوی محمّد طاهری ( شهاب ) چاپ شده است، پیش‌گفتاری از عبدالرحمان فرامرزی آمده که برخی نکاتِ سودمند دارد. هم‌چنین خودِ محمّد طاهری ( شهاب ) هم در شرحی که بر زنده‌گی و شعرِ مَهسَتی نوشته، مطالبِ جالبی را بیان کرده است. محمّد طاهری (شهاب) در مقدّمه‌ی خود موضوعاتیِ فراوان در باره‌ی این شاعر می‌گوید؛ ولی چیزِ چندانی که بشود آن را مُستَنَد دانست، به دست نمی‌دهد، برخی از این چیزها بیش‌تر به افسانه می‌مانند. محمّد طاهری (شهاب) نزدیک به۱۹۰ رباعی و چند قطعه‌ی فارسی از این شاعر را در کتابِ خود چاپ کرده است. او گفته است که مجموعاً ۴۱۸ بیت شعرِ منسوب به مَهسَتی گنجوی را گِرد آورده است. برخی از کسان شمارِ رباعی‌های مَهسَتی  را از ۶۰ تا ۱۹۰ بر شمرده‌اند. شعرهایی هم به زبانِ ترکیِ آذربایجانی به او منسوب است که در این دیوان نیامده است.

در دهه‌ی چهلِ خورشیدی، کتابی به زبانِ آلمانی در سال ۱۹۶۳م ( ۱۳۴۲خ ) از سوی فریتز مایِر ( Fritz Meier 1912- 1988 )، اسلام‌شناسِ اهلِ سوییس با نامِ  ” مَهسَتیِ زیبا، نوشته‌ای در باره‌ی تاریخِ رباعی‌سرایانِ ایرانی ” چاپ می‌شود. ([۲])

ظاهراً در چند دهه‌ی پایانیِ صد سالِ معاصر، یعنی از  1380خ، دورِ تازه‌ای از روی‌کَرد به سوی مَهسَتی گَنجَوی در ایران – و  در جمهوریِ آذربایجان – آغاز می‌شود.

در جمهوری آذربایجان او را جشن می‌گیرند، شعرهای فارسی‌اش را به تُرکی ترجمه می‌کنند، و از او تندیس می‌سازند. در ایران، چاپِ دیوانِ شعرهای او کمی رواج می‌یابد و رساله‌هایی در باره‌ی او و شعرهای او نوشته می‌شوند. محمّد طاهری ( شهاب ) در شرحی که بر اشعار و زنده گیِ مَهسَتی همراه با چاپِ دیوان او می‌نویسد، از چندین مأخذِ قدیم و جدیدِ فارسی، تُرکی و زبان‌های دیگر نام برده که هر یک اشاره‌ای یا شرحی در باره‌ی این شاعره‌ی ورزیده نوشته‌اند. در نشانیِ اینترنتیِ زیر، می توان برخی از این نوشته ها را دید:

–  چندین مقاله در باره‌ی مَهسَتی گَنجَوی در این نشانیِ اینترنتی هست: از نویسنده‌گانی مانندِ محمّدعلی جمال زاده، اسماعیل امیرخیزی، رشید یاسمی، و…

https://elmnet.ir/article/1803061-134/%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%DA%AF%D9%86%D8%AC%D9%88%DB%8C

– محمّدعلی جمال زاده در باره‌ی دیوانِ مَهسَتی گَنجَوی ۱۳۴۱ دیوان مهستی گنجوی. ماهنامه ارمغان، ۵ ،۲۷۳ – ۲۸۴:

https://elmnet.ir/vslg?url=http%3A%2F%2Fensani.ir%2Ffa%2Fcontent%2F248193%2Fdefault.aspx&type=0&id=1802927

– رشید یاسمی:

https://elmnet.ir/vslg?url=http%3A%2F%2Fensani.ir%2Ffa%2Fcontent%2F255642%2Fdefault.aspx&type=0&id=1806410

https://elmnet.ir/vslg?url=http%3A%2F%2Fensani.ir%2Ffa%2Fcontent%2F255687%2Fdefault.aspx&type=0&id=1806361

– اسماعیل امیرخیزی:

https://elmnet.ir/vslg?url=http%3A%2F%2Fensani.ir%2Ffa%2Fcontent%2F255684%2Fdefault.aspx&type=0&id=1806367

افزون بر این مآخذ که طاهری شهاب ار آن‌ها نام برده است، این منابع را هم می‌شود نام برد:

– در این نشانیِ اینتِرنِتی، می‌توان با برخی از نوشته‌های فارسیِ دو دهه‌ی گذشته در باره‌ی مَهسَتی گَنجَوی آشنا شد:

https://www.noormags.ir/view/fa/search?q=%D9%85%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C%20%DA%AF%D9%86%D8%AC%D9%88%DB%8C&origin=autocomplete&index=#

– سهیلی خوانساری، احمد ( رباعیات حکیم مهستی دبیر ). تهران، نشر ایران. چاپ ۱۳۷۱ [ این کتاب بارِ نخست در دهه‌ی چهل چاپ شده بود ].

– قیصری، ابراهیم. ( مهستی، بزرگ بانوی رباعی )، کتاب ماه، ادبیات و فلسفه. ۷۴ ،۹۲ ـ ۹۵ – ۱۳۸۶

– مشرف، مریم. ( مهستی‌شناسی. نامه فرهنگستان، ۲۵ ،۸۵ – ۱۰۱ –  1384

http://pdfarchive.ir/pack-03/Do_70213842509.pdf

– نورزاد، فریدون. ( مهستی نامه ). تهران: نشر دنیای نو. ۱۳۷۹.

– محمّدرضا نجّاریان: ( تحلیل سبک شناسی رباعیات مهستی گنجوی ).

http://jls.qom.ac.ir/article_961_bfe110172e68c61cf454baeccfa77fb3.pdf

– محرابی، معین‌الدین: ” مهستی گنجه‌ای، بزرگترین زن شاعر رباعی‌سرا “. نشر توس. چاپ اول ۱۳۸۲.

()()()

یک آمیزه‌ی ویژه‌ی شگفت، با جنبه‌ی بالای کاربُردی

مَهسَتی گَنجَوی، یکی از آن شاعران است که زنده‌گی و شعرهایش دارای یک ویژه‌گیِ کم‌مانند است. کدام ویژه‌گی؟:

از یک‌سو، گفته می‌شود که دفترِ شعرهایش در همان سال‌ها از میان رفته است؛ پس از آن، در طولِ بیش از ۹۰۰سال تا کنون، شعرهای او آمیزه‌ای ویژه شده‌اند از شعرهای اصلی و منسوب. منتسب‌کردنِ شعرهایی به او که به‌راستی هم ممکن است از آنِ او نباشند، می‌تواند چندان هم بی‌پایه نباشد. زنده‌گیِ ویژه‌ی واقعیِ او به‌همراهِ حواشیِ آن، می‌توانست میدان را برای برخی کسان یا گروه‌ها آماده کرده باشد تا آنان، بر زمینه‌ی فضای اجتماعیِ آن دوران  و دوره‌های بعدی، برخی از منویات و انتقادهای اجتماعیِ ضدّ ارتجاعی و ضدّ اَشرافیِ خود را، که می‌ترسیدند به نامِ خود اِبراز کنند، با نامِ او بیان کنند.

از سوی دیگر، این ویژه‌گیِ دیوانِ مَهسَتی، یعنی آمیزه بودنِ ویژه‌ی دیوانِ شعرِ او، فقط مخصوصِ دیوانِ شعرِ او نیست؛ بل‌که داستانِ زنده‌گیِ شخصیِ او هم دست‌خوشِ همین انتساب‌ها شده است. یعنی کسانی و گروهایی از جامعه، برخی منویات و انتقادهای اجتماعیِ ضدّ ارتجاعی و ضدّ اَشرافیِ خود را، که از اِبرازِ آن‌ها با نامِ خودِشان می‌ترسیدند، به این زن منتسب ساخته‌اند و در جامعه منتشر کرده‌اند. این انتساب‌ها به زنده‌گیِ او، به سببِ این‌ که کسانِ معتبری مانندِ عطّار نیشابوری هم – در “الهی‌نامه”اش- در پرداخت‌دادنِ بخش‌هایی از آن دست داشته‌اند، انتساب‌هایی یک‌سر بی‌پایه و بی‌اعتبار نیستند. و به این‌ترتیب، داستانِ زنده‌گیِ او هم، مانندِ داستانِ دیوانِ شعرِ او، به شکلِ یک آمیزه‌ای ویژه از اصل و انتساب‌ها در آمده است. جالب این جا است که به نظر می‌رسد این انتساب‌ها به شعر و به زنده‌گیِ مَهسَتی، به‌رغمِ این که بحث و جدال‌ها در باره‌ی درستی و نادرستیِ این انتساب‌ها در میانِ اهلِ پژوهش به‌کجا خواهد کشید، برای همیشه جزیی جداناشدنی از دیوانِ شعرِ اصلی و جزیی جداناشدنی از زنده‌گیِ واقعیِ مَهسَتی خواهند ماند. و به یک معنی، این انتساب‌ها، به دیوانِ شعرِ او و به دیوانِ زنده‌گی او ابعاد و معناهای مثبتِ گسترده‌ای داده‌اند.

به این‌ترتیب، هم دیوانِ شعرِ مَهسَتی و هم دیوانِ زنده‌گیِ او، هر کدام، به طرزی کم‌مانند، یک آمیزه‌ی ویژه هستند. یک آمیزه‌ی ویژه، که در ماهیّتِ خود، قویاً ضدّ ارتجاعی، ساختارشکن، جسورانه، و بی پروا است. و درست همین ماهیّت، به این آمیزه‌ی ویژه‌ی شگفت، جنبه‌ی کاربُردیِ اجتماعیِ نیرومندی به‌ویژه در حوزه‌ی مخالفت با اخلاقِ اَشرافی، یا با واپس‌گرایی، و یا با استبدادِ سیاسیِ ارتجاعی بالایی داده است. . این جنبه‌ی کاربُردی، یکی از جنبه‌های مهمّ  این ” آمیزه‌ی ویژه ” است. سببِ اصلیِ این خاصیتِ کاربُردیِ دیوانِ و زنده‌گیِ مَهسَتی،  تناقض‌داشتنِ سرشتیِ نه‌تنها دیوانِ اصلی شعرِ او و زنده‌گیِ واقعیِ او با ارتجاع و اَشرافیت، بل که هم‌چنین، به دلیلِ تناقض‌داشتنِ آن حواشی و انتساب‌هایی نیز هست که  به شعرِ او و به زنده‌گیِ فردیِ این شاعره‌ی ورزیده، در درازای سده‌ها، داده شده‌اند، حواشی و انتساب‌هایی که تناقضِ آن‌ها با ارتجاع و اشراقیت، کم‌تر از خودِ شعر و زنده‌گیِ او نیستند. بدونِ تردید، سهمِ آن حواشی و انتساب‌ها در این ” آمیزه‌ی ویژه‌ی شگفتِ ” ضدّ ارتجاعی و ضدّ اَشرافیت، و در این جنبه‌ی کاربُردیِ آن، اگر از سهمِ شعر و زنده‌گیِ واقعیِ مَهسَتی بیش‌تر نباشد، باری کم‌تر نیست.

با این‌حال امّا، روشن است که میانِ جنبه‌ی کاربُردی‌ِ سِرِشتیِ شعرها و زنده‌گی مَهسَتی به شمولِ حواشیِ آن‌ها – که آن را برای به کاربردنِ در زنده‌گیِ اجتماعی و فردی، مساعد ساخته است – از یک‌سو، و ” کاربُردِ ابزاریِ ” عمدی و حساب‌شده‌ی آن به دستِ محافلِ سیاسی از سویِ دیگر، تفاوتِ آشکاری وجود دارد. و البتّه همه می‌دانند که مرزِ میانِ دو، تا چه اندازه باریک و سیّال است!

با این‌حال، مخالفت‌کردن با “ابزارسازیِ” هنر و ادبیات،  هرگز به معنای مخالفت‌کردن با حق و تلاشِ آدمی برای بهره‌گیری از جنبه‌های کاربُردیِ سِرِشتیِ برخی آثارِ هنری و ادبی در زنده‌گیِ فردی و اجتماعی نیست.

()()()

همان‌طور که اشاره شد، مَهسَتی گَنجَوی، در این سال‌های گذشته باز هم محلّ توجّه شده است:

۱- در پهنه‌ی سیاسی:

جمهوریِ آذربایجان، که گویا در سال ۱۹۸۲م نخستین‌بار تَندیسی از این شاعر در شهرِ “گَنجه” ساخته بود، در سال‌های اخیر کارهایی برای معرّفی او انجام داده است، و در همان‌حال، کوشیده است تا از نامِ مَهسَتی گَنجَوی برای اهدافِ سیاسیِ خود بهره‌برداری کند. ماهیّتِ فرصت‌طلبانه‌ی این بهره‌برداری‌ها خود را از جمله در برخی تندیس‌هایی نشان می‌دهد که بی‌تردید به سفارشِ حکومتِ آذربایجان و یا در زیرِ تأثیرِ آشکارِ آن ساخته شده‌اند. مثلاً تندیسی که این حکومت از مَهسَتی برای گذاشتنِ آن در شهرِ “کُنیاک” فرانسه ساخته است، او را زنی نشان می‌دهد کمابیش اَشرافی و درباری در سَبک و سیاقِ غربی؛ و تندیس‌هایی دیگر، که برای مصارفِ داخلی ساخته شده‌اند، مَهسَتی را گاهی زنی جنگ‌جو، گاهی زنی سُنّتی، گاهی یک زنِ اَشرافی و معتدل، و… به نمایش می‌گذارند.

از سوی حکومتِ اسلامی ایران هیچ کاری در باره‌ی این شاعر انجام نگرفت؛ جز این که جمهوری آذربایجان را متّهم به ” شاعر دزدی ” کند. و هم‌زمان، به طرزی تخطئه‌آمیز، در باره ی این زنِ دلیر سکوت کند. کارِ این سکوتِ تخطئه‌آمیز، سکوتی که نشانه‌ی هراسِ این حکومت از جسارت‌های این زنِ اندیشه‌گر و از داستان‌های زنده‌گیِ او است، به چنان جاهای رسوایی رسید که برخی محافلِ به اصطلاحِ فرهنگیِ وابسته به حکومت را به ناگزیر به اعتراضی – اگرچه بسیار اَبتَر – نسبت به این سکوت وادار کرده است.  “مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی” در تاریخِ ۱۷.۱۰.۱۳۹۲ در نوشته‌ای با عنوانِ ” مَهسَتی گَنجَوی، دزدیده‌ی فراموش شده! ” می‌نویسد: ” جلال و جبروت نظامی گنجوی و کتاب‌های فارسی او و کاشی‌های مرمّت‌شده‌ی مَرقَدِ او در گَنجه، چنان ما را مات و مبهوت کرده که به ما فرصت نداد حتی یادی از مَهسَتی گَنجَوی کنیم … که برادران جمهوری آذربایجان او را هم در سیاهه‌ی افتخاراتِ سال ۲۰۱۳ خود گنجانده بودند. زن بودن و آزاده بودن و آزاده‌نویسی و آزاده‌سرایی مَهسَتی، جایی برای دفاع از دزدیده شدنش نگذاشت…”.

مَهسَتی به‌هرحال اهلِ ” گَنجه ” است و به آذربایجان تعلّق دارد. شعرهای فارسیِ این زنِ شاعر، در همان‌حال که به گنجینه‌ی شعر و ادبیاتِ آذربایجان تعلّق دارد، در شمارِ گنجینه‌ی شعر و ادبیاتِ فارسی هم هست. ولی دلیلِ بی‌توجّهیِ حکومتِ اسلامی ایران به این زنِ شاعرِ فرهیخته، به عنوانِ یک شاعر که فارسی‌گوی هم بود، در جای دیگر است. علّتِ خاموشیِِ رسمیِ حکومتِ اسلامی در باره‌ی مَهسَتی گَنجَوی نه از این سبب است که این حکومت، خواهان بهره‌برداری از ادیبان نیست، بل‌که از این‌رو است که این زنِ جسور – و یا با زبانِ برخی محافظه‌کاران، این شاعرِ “دریده” و “فتنه‌گر”-، و آن حواشیِ در باره‌ی زنده‌گی‌اش، برای این حکومت بهره‌ای نمی‌آوَرَد!!

بی هوده نیست که حکومت‌هایی مانندِ حکومتِ اسلامیِ ایران و یا حکومتِ جمهوریِ آذربایجان، هر یک به نحوی، از دستِ این زن در هراس هستند. و می‌کوشند تا او،  این –  به‌گفته ی برخی‌ها: ” فتنه‌گر ” – را رام کنند. در حالی که در آن‌سو حکومتِ آذربایجان می‌خواهد این زن را از راهِ هیاهوهای جشن‌وارانه‌ی رسمی به بند بکشد، در همان‌حال در این سو ، جمهوری اسلامی ایران می‌کوشد تا او را از راهِ سکوتِ تحطئه‌آمیز، خانه‌نشین کند. و البتّه هر دو به عبث.

امّا در پهنه‌ی سیاسی، به‌جز حکومت‌ها، می‌توان روی‌کردِ برخی محافلِ سیاسیِ غیرِ حکومتیِ معیّنی را هم به شعرهای مَهسَتی گَنجَوی دید. روشن است که برخی از این محافل می‌کوشند تا از این شاعر برای مخالفت‌کردنِ سیاسیِ‌شان با حکومتِ اسلامی ایران و یا برای دیگر هدف‌ها یک “ابزار” بسازند. امّا در دیوانِ مَهسَتی و نیز به‌ویژه در حواشیِ زنده‌گیِ شخصیِ او، مطالبی وجود دارد که احتمالاً حتّی برای برخی از ” محافلِ مخالف ” با جمهوری اسلامی هم، که هنوز آلوده‌گی‌ها و تعلّق‌هایی جدّی به مثلاً اخلاقِ اَشرافی و محافظه‌کارانه دارند، چندان خوشایند نخواهد بود. و همانا همین جنبه ی کاربُردیِ اجتماعیِ این آمیزه‌ی ویژه‌ی شعر و شخصیتِ این زنِ جالب است که او را بَدَل کرده است به پدیده‌ای خطرناک برای فرصت‌طلبانِ سیاست/ قدرت/ مدار، و برای محافلِ محافظه‌کارِ اجتماعی/ فرهنگی، و یا خود حتّی تا اندازه‌ای برای محافلِ باز و پیش‌رو.

۲- در پهنه‌ی اجتماعی/ فرهنگی:

عنایت‌ها و روی‌کَردها و پشتیبانیِ پهنه‌ی‌ سیاست/ قدرت/ مدار به هنر و ادبیات – چه از سوی حکومت‌ها و چه از سوی گروه‌های سیاسی -، فقط برای به دست‌گرفتنِ قدرت و یا نگه‌داشتِ آن است. امروز پدید می‌آیند و فردا ناپدید می‌شوند. آن چه که ضامنِ اصلیِ مانده‌گاریِ هنر و ادبیات است همانا عنایت و روی‌کَرد و پشتیبانیِ اجتماعیِ انبوهِ آدمیانِ یک جامعه است.

در ایران، در بیش از دو دهه‌ی گذشته، در پهنه‌ی اجتماعی، این شاعر و شعرهای او، در میانِ برخی گروه‌های اجتماعی و نیز شماری از ادب‌دوستانِ ایرانی، تا اندازه‌ای محلّ توجّه شده است. در ایران، در این سال‌ها، دیوانِ او را افرادی به طورِ جداگانه بازچاپ کرده‌اند؛ و کتاب‌ها و مقاله‌هایی تحلیلی و پژوهشی در بررسیِ ویژه‌گی‌های شعریِ این شاعر نوشته شده است. هم‌چنین، در چندین صفحه‌ی اینترنتی اشعارِ این شاعر چاپ شده و در دست‌رس است.

ولی به‌نظر می‌رسد که در این پهنه، پهنه‌ی اجتماعی، روی‌کردِ اکثرِ محافل و افراد به این شاعر، به دور از قصدِ “ابزارسازیِ” سیاسی باشد؛ اگرچه در این پهنه هم احتمالِ برخی ” ابزارسازیِ فردیِ ” از برخی شعرهای مَهسَتی برای اهدافِ فردی در زنده‌گیِ خصوصی را نمی‌توان منکر شد؛ ولی عاملِ عمومیِ این روی‌کَرد، به نظر می‌رسد، لذّت‌بردن از شعرهای زیبا و از جسارت‌های گیرا‌ی این زنِ جسور و فهمیده است، که در بیش از ۹۰۰ سالِ پیش، شعرهایی به این زیبایی سروده و جسارت‌هایی به این گیرایی داشته است. مَهسَتی گَنجَوی از خانه‌واده‌ای اَشرافی است و با دربارهای زمانه‌اش نشست و برخاست داشت، با این‌حال، او را نمی‌توان شاعرِ درباری دانست؛ همان‌گونه که نمی‌توان او را شاعرِ اَشراف و اَشرافیّت دانست. امّا می‌توان به‌روشنی اذعان داشت که شعرها و جسارت‌های او، به لحاظِ ماهیتِ اجتماعی و انتقادیِ‌شان، و به لحاظِ زیباییِ هنریِِ‌شان، و به لحاظِ مایه‌های ساختارشکنانه‌ی‌شان، خود به خود، برای انبوهِ گسترده‌ی آدمیان، در هر دوره‌ای که باشد، یک کمک‌رسان  و مددکارِ اجتماعی، فردی، سیاسی، فکری، ذوقی، و روحیِ ارزنده‌ای هستند. و همانا همین ماهیّتِ کمک‌رسان و مددکار، همان جنبه‌ی کاربُردیِ سرشتیِ دیوانِ زیبای مَهسَتی گَنجَوی است.

()()()

چند نمونه از شعرهای “مَهسَتی [ مَهَستی ] گنجوی”:

ولی چرا باید در این‌جا، لذّتِ این یادآوریِ کوتاه از مَهسَتی گَنجَوی را، با تکرارِ رفتارِ ناگوارِ حوزه‌ی سیاست/ قدرت با او، تلخ ساخت؟ پس به یادِ او، چند رباعی از دیوانِ شعرِ او را مروز کنیم تا مگر زیباییِ شعرها و گیراییِ جسارت‌های او این یادآوریِ کوتاه را جلاء و غناء بخشد.

شب را چه خبر که عاشقان می چه کَشَند

وز جامِ بلا چگونه می زهر چَشَند

اَر راز نهان کنند، غم‌شان بِکُشَد

وَر فاش کنند، مَردُمان‌اش بِکُشَند

پیوسته خرابات ز رندان خوش باد

در دامنِ زُهد و زاهدی آتش باد

آن دُرِّ دو صد پاره و آن صوفِ کبود

افتاده به زیر پای دُردی‌کش باد

گیسو به سرِ زلفِ تو در خواهم بست

تا بنشینی چو دوش و نگریزی مست

پیش از مستی هر آن‌چَم اندر دل هست

می‌گویم، تا باز نگوئی شد مست

شُـویِ زنِ نوجوان اگر پیر بود

چون پیر بود همیشه دلگیر بود

آری مَثَل است این‌که زنان می‌گویند:

“در پَهلُویِ زن، تیر بِه از پیر بود”.

نسرینِ تو زد پَریر بر من آذر

دی، باد ز سُنُبل‌ات مرا داد خبر

امروز در آبم از تو چون نیلوفر

فردا ز گِل تو خاک ریزم بر سر

تن با تو به‌خواری اِی صنم در نَدَهَم

با آن‌که ز تو بِه است هم در نَدَهَم

یک‌باره سرِ زلف به خَم در نَدَهَم

در آب بِخُسبَم خوش و، نَم در نَدَهَم

تا سنبلِ تو غالیه‌سایی نکند

بادِ سحری، نافه‌گشایی نکند

گر زاهدِ صدساله ببیند دست‌ات

در گَردَنِ من که پارسایی نکند

شب‌ها که به‌ناز با تو خُفتم، همه رفت

دُرها که به نوکِ مُژه سُفتم، همه رفت

آرامِ دل و مونسِ جان‌ام بودی

رفتی و هرآن‌چه با تو گفتم، همه رفت

هر گَه که به زلف، عنبرِ تَر سایی

بیمَ‌ست کَزو تازه شود تَرسایی

تو پای ز هفت چرخ، بَرتَر سایی

چون است که نزد بنده با ترس آیی!

اِی بُت! به سرِ مسیح اگر ترسایی

خواهم که به نزدِ من، بی‌ترس آیی

گَه چشمِ تَرَم به آستین خشک کنی

گَه بر لبِ خشکِ من لبِ تَر، سـایی

ای باد! که جان فدای پیغامِ تو باد

گر برگُذَری به‌کوی آن حُورنژاد

گو: ” در سر راه، مَهسَتی را دیدم

کز آرزویِ تو، جانِ شیرین می‌داد”.

در سنگ اگر شَوی چو نار، اِی ساقی!

هم آبِ اَجَل کُنَد گذار، اِی ساقی!

خاک است جهان، صوت برآر اِی مطرب

باد است نَفَس، باده بیار اِی ساقی!

در دل نگُذارمَت که افگار شَوی

در دیده ندارمَت که بس خوار شَوی

در جان کُنَمَت جای، نه در دیده و دل

تا با نَفَسِ بازپسین یار شَوی

ایّام بر آن است که تا بتوانَد

یک روز مرا به کامِ دل نَنشانَد

عهدی دارد فَلَک که تا گِرد جهان

خود می‌گردد مرا همی گردانَد

غم با لطفِ تو شادمانی گردد

عمر از نظرِ تو جاودانی گردد

گر باد به دوزخ بَرَد از کوی تو خاک

آتش همه آبِ زندگانی گردد

چشم‌ام چو بر آن عارضِ گُل‌گُون افتاد

دل نیز ز راهِ دیده بیرون افتاد

این گفت منم عاشق و آن گفت منم

فی‌الجمله میانِ چشم و دل خون افتاد

در خانه‌ی تو آن چه مرا شاید، نیست

بندی ز دلِ رمیده بگشاید، نیست

گویی همه چیز دارم از مال و منال

آری همه هست، آن‌چه می‌باید نیست

– “شهرآشوب“ها:  “شهرآشوب”، نوعی شعر است که در آن، شاعر به وضع و حالِ اصنافِ بازار و به کسانی که در آن کار می‌کنند می‌پردازد. گفته می‌شود که “مَهسَتی گَنجَوی” یکی از نخستین شاعرانِ فارسی‌گوی است که “شهرآشوب” سروده است، و نخستین شاعری است که “شهرآشوب” را در قالبِ “رباعی” سروده است. برخی از آن‌ها به‌راستی زیبا هستند. چند نمونه:

موذِن پسری تازه‌تر از لاله‌ی “مَرو”

رنگِ رخش آب بُرده از خونِ تَذَرو

آوازه‌ی قامتِ خوش‌اش چون برخاست

در حال، به‌باغ، در نماز آمد سَرو

صحّاف‌پسر، که شهره‌ی آفاق است

چون ابرویِ خویشتن، به‌عالم طاق است

با سوزنِ مژگان بِکُنَد شیرازه

هرسینه که از غمِ دل‌اش اوراق است

سهمی که مرا دل‌برِ خبّاز دهد

نه از سرِ کینه، از سرِ ناز دهد

در چنگِ غم‌ش بمانده‌ام همچو خمیر

ترسم که به دست آتش‌ام باز دهد

آن کودکِ نعل‌بندِ داس/ اندر/ دست

چون نَعل بر اسب بَست، از پای نشست

زین نادِره‌تر که دید در عالمِ پَست

بَدری به سـُمِ اسب، هِلالی بر بست


[۱] برای یافتنِ دیوانِ مَهسَتی گَنجَوی: ( مهستی.  1336 . دیوان.  به کوشش شهاب. طاهری. تهران: ابن سینا.

نشانیِ اینترنتی  www. tarikhema.org  و یا نشانیِ اینترنتیِ: https://eliteraturebook.com/authors/books/2024/%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1%DB%8C+%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%A8

[۲] Die schöne Mahsatī. Ein Beitrag zur Geschichte des persischen Vierzeilers. Steiner, Wiesbaden 1963. [  مَهسَتیِ زیبا، نوشته‌ای در باره‌ی تاریخِ رباعی‌سرایانِ ایرانی. نشرِ اِشتاینِر، ویس‌بادِن، ۱۹۶۳. “].

https://akhbar-rooz.com/?p=111307 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x