جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

انباشت دیجیتال – سرمایه داریِ خدمات، ساخت و پلت فرم در فضای مجازی، ترجمه: گودرز اقتداری

نه تنها آينده ی کارگران با دستمزد کم و مهارت نازل زیر سایه ربات ها در خطر است، بلکه کارگران با دستمزد بالا و دارای مهارت بالا نیز با همین مشکل روبرو هستند. آینده همین الان در جريان است. در حال حاضر نوشتن مقاله ...

سرمایه داری پلت فورم پدیده بسیار پیچیده ایست از انجا که قادر است مهارت ها، دانش و کارآفرینی یک فرهنگ محاسباتی امروزی را که از مجموعه نظامی-صنعتی دهه ۱۹۵۰ آمریکا ریشه دارد، جذب کند. امروز، اما، این پدیده یک فرهنگ جهانی شده است که مزایای ایدئولوژیک نئولیبرالیسم، لیبرتاریانیسم، و یک انبار استعداد در سراسر جهان بر آن اضافه شده تا این تلاش اساساً مبتنی بر علم را ابرشارژ کند و برای انباشت سرمایه پایه ریزی نماید

فصلی از کتاب “شرایط دیجیتالی-مارکسیسم پسامدرن و تجربه زندگی دیجیتال[۱]


دیجیتالیته از طریق سه گستره ناهموارِ منطق انباشت: خدمات، تولید صنعتی و پلت فرم، عمل کرده و غالب می شود. دو تای اول جهش های دیجیتالی شده از نمونه های اولیه هستند، و آخرین آن کاملاً جدید است. با این حال، همه آنها از طریق یک منطق دیجیتال ترکیب می شوند که انباشت سرمایه را در مقیاس یکپارچه سازی شبکه جهانی شده می انگیزد و فعال می کند. سرمایه داری خدماتی، تولیدی و پلت فرمی شبکه ای هستند اما البته کاملاً خودکار نیستند. آن ها توسط کارگران جهان که همزمان به عنوان تولیدکننده و مصرف کننده فعالیت می کنند، مردمی می شوند. آنها کم و بیش مجبور به واگذاری نیروی کار مادی یا غیر مادی خود به عنوان تولید کننده و یا مصرف کننده هستند—و آنها این تجربه را به درجه کم و بیش، بسته به اشتغال شان در کار و شرایط سیاسی عینی در کشور و اقتصاد است که ‘خود را’ بخشی از اقتصاد دیجیتال جهانی می بینند. همه، دوباره، کم و بیش، ساکن فضاهای دیجیتال-سیاسی هستند که یا به طور فعال نئولیبرال هستند یا منفعلانه وابسته به بازار هستند. این امر بر چگونگی اتفاق افتادن یک فرایند در غیر این صورت عمومی و ترکیبی از استثمار کار و زندگی افراد در محل زندگی ایشان تأثیر می گذارد. و مصنوعات کالیدوسکوپی پسامدرن تولید می کند.   بنابراین ، به عنوان مثال ، کارگر تولید، بطور مثال یک کارگر فاکس کان سازنده تلفن آیفون در خط تولید در جیانگ ژو-چین، بیشتر امکانات مشترک کاری با یک کارگر پلتفرم–بطور مثال راننده دلیورو[۱] در لندن، از طریق سطح استثمار دارد، تا با یک فروشنده بیمه (کار خدمات) دای ایچی در توکیو، و یا یک کارگر ماهر خط تولید در آشیانه بوئینگ در اِوِرِت، واشنگتن.

سرمایه داری خدماتی هم  اکنون بر مدل غربی انباشت سرمایه مسلط است.  گرچه همواره یک جزء بزرگ از ان مدل، اما آن را بیشتر به عنوان یک اثر بازسازی از فرایند صنعتی زدایی از ۱۹۸۰ تا اوج  ۱۹۹۰ می توان دید. در این دوره، ظرفیت تولید زیادی یا به دلیل قرار گرفتن در معرض رقابت جهانی شده بخار شد یا به مناطقی در آسیا یا آمریکای مرکزی یا جنوبی نقل مکان کرد. با این وجود اما بخش خدمات نیز مانند سرمایه داری به طور گسترده تر، با لزوم انعطاف در کنش روبرو شده است. این به معنای سازگاری با یک محیط مشتری محور بوده است.  اینها همه پژواکی از استراتژی وب ۲.۰ است که قبلا بدان اشاره رفت. طرفه آنکه در آن ارزش “نزدیکی” به مشتری ارزش بالایی دارد. در زمینه اقتصاد خدمات مردمی، این مدل به اصطلاح “پیوستار خدمات محصول” تحول یافته است، بدین معنی که به عبارتی مصرف کننده درگیر با یک سرویس است که در واقع خود محصول کار تولید کننده است، و از سوی دیگر یک محصول است که به جای خود یک سرویس است، با این شرط که هردو قادر به عرضه آنلاین و یا “آف لاین” هستند. این یک  منطق کسب و کار است که به بخش خدمات در اقتصادهای پیشرفته در بهداشت، آموزش و پرورش، توزیع، خرده فروشی و مانند آن گسترش یافته است. ایجاد (توسط  کسب و کار) “رابطه” بین کسب و کار و مشتری هدف استراتژیکِ پیوستار خدمات محصول است که هدف اصلی استخراج ارزش مداوم از رابطه مصرف کننده و تولید کننده خدمات را پی می گیرد. به عنوان مثال، خرید محصولی مانند سفرهای فصل تعطیلات، گوشی هوشمند، یک دسته گل، یا تقریباً هر چیزی، به احتمال زیاد با تداوم رابطه خدمات در قالب تخفیف وفاداری، ارتقاء محصول، خدمات مشاوره مشتری، بیمه، گزینه های گارانتی و غیره همراه خواهد بود، که همه به این منظور طراحی شده اند تا مشتری را به کسب و کار نزدیک تر کنند و تا حد امکان، یک رابطه نقدی با دوام و مداوم را به رابطه بیافزایند. دیجیتالی سازی فرایند را خودکار، توانمند و صمیمی تر می کند، رابطه ای به شیوه “وب ۲.۰”، که اقتصاد خدماتی به دنبال ایجاد آن است. گذشته از این، قرار گرفتن در معرض دیجیتالی شدن شکلی از مصادره است که با ان میاید، و “رابطه” ای که در ماهیت طبیعی اش، ابزار آن است. این نکته مفیدی است  که باید در نظر گرفت. از دیدگاه کسب و کار، منطق ابزار سازی نشان می دهد که خدمات باید به طور فزاینده ای دیجیتالی و خودکار شوند، و به هر کجا که ممکن است گسترش یابند تا هزینه های تراکنش صرفه جویی شود و ارزش بیشتری برداشت شود. اما از دیدگاه مشتری، به نظر می رسد محدودیت هایی وجود دارد، حداقل تا آنجا که به بخش خدمات مربوط می شود. ارزش ذاتی رابطه ی حضوری فرد به فرد، رو در رو در یک فروشگاه فیزیکی و یا آنلاین از طریق یک سرویس “چت با مشتری” ، هنوز هم توسط بسیاری از مشتریان مهم تلقی می شود. این بدان معنی است که تلاش برای اجرای اصل اتوماسیون با فشار از طریق خدمات روبوتیک چت، از طریق هرزنامه[۲] الکترونیک، و یا از طریق حسابرسی و چک خودکار در فروشگاه ها، چک کردن بلیط پرواز در فرودگاه ها، معاملات بدون پول نقد در محل فروش، و غیره، به افزودن به نارضایتی مشتری انجامیده و تا کنون نشانه هایی از خطر بالقوه مقاومت نسبت به اتوماسیون در بخش خدمات دیده شده است.

با این حال ، طرح برنامه ریزی شده از اتومبیل های بدون راننده و کامیون ها و قطار ها و حتی هواپیماها، در صنایع بخش خدمات عمده ، نشان می دهد که هیچ مجوزی برای اتوماسیون با منطق رباتیک در اینده خیلی نزدیک وجود ندارد.

با این وجود، سرمایه داری خدماتی اکثریت نیروی کار در اقتصادهای توسعه یافته را به سمت خود می کشد و همچنین یک بخش بسیار دیجیتالی است که از قدرت تسهیل کننده شبکه برای گرد هم آوردن کارگر و مشتری در چارچوب مجازی در فضای شکل گرفته با کنش بی واسطه کالایی استفاده می کند.

در سال ۲۰۱۰ چین به عنوان مرکز ظرفیت تولید جهان جایگزین آمریکا شد. این  واقعیت  نشان  دهنده  جنبش جهانی شدن “برون رو” کلاسیک است که قبلا مورد بحث قرار گرفت[۳]، اما تصویرِ بزرگتر پیچیده و دائما جا به جا می شود و ساخت آن تکامل می یابد و اشکال متفاوت می گیرد—از الکترونیک گرفته تا خودرو، و از کالاهای مصرفی مانند یخچال تا کالاهای سرمایه داری مانند ساخت ماشین آلات خط تولید و ربات سازی. و تصویر سیاسی هم چند وجهی است. برخی کشورها مانند آلمان  نسبتاً از بخش تولیدی خود محافظت می کنند. برخی دیگر مانند آمریکا تحت دولت ترامپ به دنبال بازگشت به استحکام و قدرت «عصر طلایی» اسطوره ای در صنعت  با زور توان نظامی و اتوریته سیاسی هستند. اما انعطاف ناشی از “فقط سروقت JIT”، مانند بخش  خدمات، به طور کلی اثر یکنواختی بر تولید از نظر نئولیبرالیزاسیون روابط تولید خود داشته است. بخش پیشتاز صنعتی با مشاغل خط تولید ماهر و امن که نتیجه افزایش دستمزد در اقتصاد های توسعه یافته در دوران “عصر طلایی” پس از جنگ بود، از طریق ایدئولوژی “بهره وری” و اجرای مداوم استراتژی های آتوماسیون و یا پیاده سازی افزایش انعطاف پذیری کارگران، در هر کجا که ممکن بود، باید متحول می شد تا به یک اقتصاد جهانی متصل شده توسط زنجیره تامین و فرایندهای فراگیرJIT تبدیل شود. در فضای چند دهه، حرفه تولید صنعتی در غرب به مشاغلی بسیار متفاوت در جامعه ای بسیار متفاوت تبدیل شده است. در طول تقریبا همان دوره، تولید در مناطق تولید محصولات صادراتی چین، مکزیک و جاهای دیگر به عنوان یک فرم نئولیبرال تازه شکل یافته وارد شد، که کارگران تولیدی تازه تعلیم دیده با آن بدون تجربه بودند و یا حداکثر تجربه کمی با آن داشتند و نه ظرفیت آموخته از تاریخ را خواهند داشت که بتوانند در برابر خواسته های آن مقاومت کنند. با استفاده از فرمول بندی تروتسکی، می بینیم که چنین تولیدی به رهبری سرمایه گذاری خارجی FDI  توانست فازهای توسعه اجتماعی-سیاسی را در بسیاری از کشورها میان بُر بزند که در غیر این صورت باید از آگاهی طبقه کارگر و سازمان هایی که آن را منعکس می کنند گذر کنند. گذشته از این، جایی که چنین ساختارهایی تلاش می کنند تا ظهور کنند، در کشورهایی مانند چین، سرکوب شده و همچنان سرکوب می شود، وگرنه در تضاد های مداوم بین کارگران و مدیریت درگیر هستند.

این مصنوعات ترکیبی تولید جهانی شده تحت روابط نئولیبرال تولید، حداقل در چشم انداز، قابل پیش بینی بود. یک بار دیگر، این  سرمایه داری  است  و کاری را انجام می دهد که سرمایه  داری همیشه انجام داده است. همچنین اجتناب ناپذیر در نئولیبرالیزه شدن و جهانی شدن بخش تولید یک رکود طولانی سه دهه ای در دستمزد طبقه کارگر است، و نه فقط در بخش تولید، بلکه در سراسر تمام حوزه های  اقتصادی و ایالات متحده به عنوان شاخص جلودار این روند دیده می شود. در سال ۲۰۱۵ موسسه سیاست اقتصادی (EPI) تخمین زد که ‘ طبقه متوسط در ایالات متحده در سال ۲۰۰۷ به دلیل رشد نابرابری، ۱۷،۸۶۷دلار از سال ۱۹۷۹ درآمد کمتری داشت.  یکی دیگر از گزارش EPI در سال ۲۰۱۸ از زاویه های مختلف زمانی  اشاره کرد که : یک کارگر ‘تمام وقت با نرخ حداقل دستمزد در سال ۱۹۶۸ می توانست ۲۰،۶۰۰ دلار در سال به دست آورد (به نرخ ارزش دلار سال ۲۰۱۷) در حالی که یک کارگر با نرخ حداقل دستمزد فدرال تنها ۱۵،۸۰۰ دلار برای کار تمام وقت در سال ۲۰۱۷ به دست آورده است. علاوه بر این ، تجمع عمومی برای سرمایه بیشتر افزایش یافته است اگر در نظر بگیریم که برون سپاری و ظرفیت تولید سرمایه گذاری جدید در کشورهای تازه صنعتی شده NIC[۴] بر نرخ دستمزد های حتی پایین تر است.  و سود سهام کسب و کار بیشتر با افزایش بهره وری کارگر وجود دارد هر چند هر دو انعطاف پذیری نیروی کار و اتوماسیون–و نه فقط در ایالات متحده، اما هر کجا که تولید صورت می گیرد.

طیف اتوماسیون، به عنوان یک راه حل کل، بر روی تولید صنعتی بسیار بیشتر از بخش خدمات پرتو می افکند. بنابراین اثر بالقوه آن برای سرمایه داری به عنوان یک کل  آنقدر فراگیر و دگرگون کننده است، که پیدا کردن نظر مشترکی در محافل مفسّرین و سخنگویان اقتصادی-سرمایه گذاری در مورد اینکه مشاغل از دست رفته (و ایجاد شده) به دلیل کاهش نقش انسانی در تولید از طریق اتوماسیون به چه معناست، دشوار است. این در ماهیت طبیعی دیجیتالی بودن است. همچنین رابطه دگرگون شده سرمایه داری با زمان و فضا به این معنی است که پیش بینی اثرات اجتماعی-اقتصادی در طول حتی پنج سال، نسبت به آینده انباشته از شک و تردید هاست. به عنوان مثال موسسه جهانی مک کینزی (MGI) شرکت مشاوره ای که به کسب و کارها در مورد استراتژی های سرمایه گذاری مشاوره می دهد، در گزارشی که سال ۲۰۱۷ منتشر کرده است، می گوید: 

“… نیمی از فعالیت هایی که مردم در سطح جهانی انجام می دهند می تواند، از نظر تئوری، با استفاده از فن آوری های در حال حاضر موجود بطور خودکار انجام شود. مشاغل بسیار کمی—کمتر از ۵ درصد—شامل فعالیت هایی هستند که می توانند کاملاً خودکار باشند. با این حال ، در حدود ۶۰ درصد از مشاغل هستند که حداقل یک سوم از فعالیت های تشکیل دهنده در تولیدشان می تواند خودکار شود، که دلالت بر دگرگونی های قابل توجهی در محل کار و تغییرات عمده برای همه کارگران دارد.”

پس از آن این گزارش به ایدئولوژیک کردن این عبارت شناسی نسبتاً خنثی با نوع موضعگیری تأییدی می رود که کسب و کارها تمایل دارند بشنوند:

هزینه نسبی اتوماسیون  می  تواند  در  مقایسه  با  ارزشی  که می تواند ایجاد کند بسیار مقبول باشد. انواع و اندازه های سرمایه گذاری مورد نیاز برای خودکار سازی با توجه به نوع صنعت و بخش حرفه مربوطه متفاوت خواهد  بود. به عنوان مثال، صنایعی با شدت سرمایه بالا که نیاز به راه حل های سخت افزاری قابل توجهی برای خودکار سازی دارند و مشمول مقررات ایمنی سنگین هستند، به احتمال زیاد شاهد تاخیرهای طولانی تری بین زمان سرمایه گذاری و بازگشت مزایا نسبت به بخش هایی خواهند بود که اتوماسیون بیشتر مبتنی بر نرم افزار و سرمایه مالی کمتر خواهد بود.  برای اولی، این به  معنای  یک  سفر  طولانی  تر  برای بازپرداخت سرمایه گذاری اولیه لازم برای اتوماسیون است. با این حال ،  تجزیه  و  تحلیل  ما نشان می دهد که در هر دو مورد از کسب و کار، بازده قانع کننده ای بدون در نظر گرفتن درجه شدت سرمایه گذاری اولیه حاصل خواهد شد.”

در مورد اثرات بر اشتغال، این گزارش دوباره لحن خنثی اتخاذ می کند:

“مردم باید به کار در کنار ماشین ها ادامه دهند تا رشد تولید ناخالص داخلی سرانه ای را تولید کنند که کشورهای سراسر جهان آرزوی آن را دارند. برآوردهای بهره وری ما فرض می کنند که افرادی که به دلیل اتوماسیون آواره شده اند اشتغال دیگری پیدا خواهند کرد. “

تحقیقات مک کینزی نمونه  ای  از  روند  عمومی    است که پایه نتیجه گیری خود را بر کمی بیش از شاخص های صنعتی و اقتصادی اخیر قرار میدهد، و فیلتر کردن آنها از طریق یک گفتمان نئولیبرال است، که برابر با فن آوری جدید، به خصوص اتوماسیون، با بهره وری و سودآوری، اقتصاددانان و مشاوره در نتیجه کسب و کار را به جلورفتن بسوی اتوماسیون و یا مرگ بشارت میدهد. و به هر گونه تاثیر ثانویه، مانند از دست دادن شغل، بالنتیجه عمری کوتاه داده می شود، همانطوریکه در نظریه نقل شده در بالا ذکر شده، و یا فرض می شود که این پروسه به نحوی خود را اصلاح نماید. و بنابراین، با خواندن سیگنال ها و گوش فرادادن به گفتمان، کسب و کارها به طور طبیعی به سمت اتوماسیون به عنوان راه حل ناگریزنگاه می کنند و در نتیجه پروژه خودکار شدن تولید را ادامه میدهند. پیدا   کردن اعداد تجمیع شده دشوار است، اما فدراسیون بین المللی رباتیک (IFR[۵]) تخمین می زند که رشد ربات های صنعتی، نوعی که در خطوط مونتاژ خودرو، الکترونیک و کالاهای سفید نصب می شوند، از سال۲۰۰۶ تا ۲۰۱۶، به طور متوسط سالانه ۱۵٪ رشد داشته است و ۲۵۴،۰۰۰ ماشین جدید در سال ۲۰۱۶ نصب شده است. روند رو به جلو نشان می دهد که ۴۰۰،۰۰۰ سیستم جدید نیز در سال ۲۰۱۹ نصب خواهد شد— تعدادی نه چندان کمتر از کل نیروی کار ترکیبی فعلی ایالات متحده از گوریل های دوران آنالوگ جنرال موتور (۱۸۰،۰۰۰) و جنرال الکتریک (۳۱۳،۰۰۰).

بزرگترین شرکت در جهان از نظر تعداد کارکنان فاکس کان Foxconn، سازنده چینی الکترونیک، تراشه های کامپیوتری، و به ویژه آیفون است.  گزارش سالانه فاکس کان در سال ۲۰۱۷ تعداد کارکنان آن را ۸۰۳،۱۲۶ نفر نشان می دهد.  مدیرعامل کمپانی تری گو نیروی کار گسترده خود را، برای یک صنعت که الگوی سنتی برای مناسب بودن اتوماسیون باید باشد، بیش از حد بزرگ می بیند، و در سال ۲۰۱۸ به نقل از او آمده است: “اگر ما نتوانیم ساختار خود را تغییر دهیم، بزودی از بقیه عقب خواهیم ماند”. با این حال،  فاکس کان مدتهاست که پیشگام اتوماسیون برای این سال ها باقی مانده است. در سال ۲۰۱۶ بی بی سی گزارش داد که تاکنون ۶۰،۰۰۰ کارگر کارخانه با ربات جایگزین شده اند. این شرکت در عین حال بیشترین فشار را برای رسیدن به هدف استراتژیک خود در آتوماسیون تا آنجا که ممکن است با توجه به نیروی کار خود ادامه می دهد، ضمن انکه مدیرعامل تری گو به دنبال نصب یک میلیون ربات در کارخانه های فاکس کان تا سال ۲۰۲۰ است، هدفی که در نهایت بسیاری از سرمایه انسانی فعلی خود را نالازم خواهد ساخت. این که آیا آنها خواهند توانست به این نقطه دست یابند شاید مهم نباشد بخصوص که اهداف قبلی برای اتوماسیون  به دست نیامده بود. اما شکست در این راه نه به دلیل عدم خواست این شرکت، یا مقاومت دولت چین یا اعتراضات کارگری بود بلکه یک امر لجستیک ساده یعنی پیدا کردن ربات مناسب برای این کار سبب ان بود. و بنابراین تلاش فاکس کان ادامه دارد، با اقدام شرکت درجمع آوری چهار میلیارد دلار در سال ۲۰۱۸ برای تامین بودجه موردنیاز برای دور بعدی اتوماسیون کمپانی. ما می  توانیم  ببینیم که تا انجا که به فاکس کان مربوط است پیش بینی جهت کلی برای آینده یک شرط بندی نسبتا امن است. و اتوماسیون را باید آینده تولید گسترده صنعتی پذیرفت، و نظریه ذکر شده وسیله مدیرعامل فاکس کان، به عنوان پیش فرض غالب در روانشناسی مدیران تولید در این بخش صنعتی جاسازی شده است.

مک کینزی در نقل قول بالا به ما می گوید که «در حدود ۶۰ درصد از مشاغل، حداقل یک سوم از فعالیت های تشکیل دهنده خود را می توانند خودکار انجام دهند». این نشان می دهد که نه تنها آینده ی کارگران با دستمزد کم و مهارت نازل زیر سایه ربات ها در خطر است، بلکه کارگران با دستمزد بالا و دارای مهارت بالا نیز با همین مشکل روبرو هستند. آینده همین الان در جریان است. در حال حاضر نوشتن مقاله برای نشریاتی مانند فوربس و واشنگتن پست (متعلق به آمازون) که در آن نوشتن، زمانی وظیفه روزنامه نگاران سابقه دار در زمینه هایی مانند گزارش ورزشی، بررسی درآمد شرکتها ، گزارش آب و هوا و مانند آن بود در حال حاضر به طور معمول به طور خودکار توسط یک الگوریتم و روبات تولید می شود. و در دبیرستان ها، دانشگاه ها و در دوره های انبوه آموزش انلاین MOOC[۶]، اتوماسیون بسیاری از وظایف دانشگاهی مانند تصحیح مقالات، نمره دادن به تمرینات و برگه های امتحانی، سخنرانی و تدریس (از طریق ویدئو به-تقاضا) و کتابداری (از طریق کتابخانه های دیجیتال) اکنون سال هاست که عرضه می شود. و در یوتیوب شما می توانید یک ربات را تماشا کنید که انگور را با تمام مهارت و لطافت یک جراح بخیه می زند. 

هنگامی که نوربرت وینر و ژاک الول[۷] زنگ خطر در مورد خطرات اشتغال اتوماسیون را به صدا درآوردند، آنها احتمالا می توانستد نسبتا به دقت تصویری را که من اکنون درباره گذار بخش تولید صنعتی به طور فزاینده بسوی خودکارشدن نشان داده ام توصیف نمایند. گذشته از این، وینر سرراست تر از گزارش “رها از اخلاقیات” مک کینزی بود. او در اثر سال ۱۹۵۴خود، بنام ” استفاده انسان از انسان[۸]” هشداری را درج کرد: 

“اجازه دهید به یاد داشته باشیم که ماشین خودکار، هر آنچه که ما بخواهیم فکر کنیم، در مورد احساسی که ممکن است داشته باشد یا نه، معادل اقتصادی دقیق کار در بردگی است.   هر نیروی کاری که با کار بردگان رقابت می کند باید شرایط اقتصادی کار برده را بپذیرد. کاملا روشن است که این امر چنان وضعیت افزایش بیکاری را تولید خواهد کرد که در مقایسه با آن رکود کنونی و حتی رکود دهشتناک دهه سی بیشتر شبیه شوخی دلپذیری به نظر خواهد رسید.”

در دهه ۱۹۵۰ تصور چیزی  شبیه اقتصاد پلت فرم برای هر کسی دشوار بود. سرمایه داری پلت فرم خام ترین و همچنین پیچیده ترین اشکال استثمار انسان و انباشت سرمایه تا به امروز را با هم ترکیب می کند. منطق مبتنی بر برنامه آن قادر به در بر گرفتن ثبت اطلاعات از زندگی انسانی است که تابحال خارج از محدوده نفوذ بازار بود. سرمایه داری پلت فرم به امکانات جدید برای استثمار، انباشت و رانت در حوزه های کاملا جدید کمک می کند، و بنابراین به منزله لبه فن آوری پیشرو از جهانی شدن (درون رو) به داخل است. سرمایه داری  پلت فرم  قادر است سوته های گسترده  ای از جامعه را به  درون منطق  خود  جذب کند. این شامل بیکارها و افراد کم کار است که در نتیجه به یک نیروی پروکاریای وابسته به برنامه و قراردادی که یکسویه به نفع واسطه گران مایل شده، تبدیل می شوند. من در ابتدای  این  کتاب  به  مظاهر کنونی سرمایه داری پلت فرم بطور خلاصه پرداختم. این در اشاره به گزارش موسسه داده ها و جامعه و تحقیقات آن در مورد ‘مدیریت الگوریتمی’ یک نیروی کار بسیار انعطاف پذیر بود، و آنچه که من از آن به عنوان   “استثمار خودکار” نام بردم. در اینجا من بدون واسطه به این مسئله نگاهی دوباره خواهم انداخت، از دیدگاهی پیچیده تر، و در برخی جنبه ها در جزئیات بیشتر از قبل. در ترکیب، این ویژگی ها پارامترهای نوع جدیدی از سرمایه داری را تشکیل می دهند، یک”مدل   کسب و کار جدید” چنانچه ‘نیک سرنیک[۹]‘ آن را می نامد، در این که آنها نه تنها مرزهای انباشت سرمایه را گسترش می دهند، بلکه تغییر جهت اشکال سنتی انباشت مانند خدمات و تولید صنعتی را بازهم فشرده تر به سمت انعطاف پذیری بیش از حد و سودآوری مدل پلت فرم باعث می گردند. از طریق  سرمایه داری پلت فرم، به عبارت دیگر، جهش انباشت در سراسر کل حوزه تجمع سرمایه به روش های ناهموار اما ترکیبی گسترش می یابد.

سرمایه داری پلت فرم خشن است از انجاکه آن را مختل اشکال سنتی تجمع با آتوماسیون به سرعت توسعه یافته و پیاده سازی شده می شناسند، بطوری که از طریق اکولوژی برنامه محور-برای کسب و کارهای موجود، قانونگذاران و کارگران زمان کمی برای تامل و واکنش باقی می گذارد تا به حقایق جدید پیش رویشان عکس العمل نشان دهند. این همان مدل سیلیکون ولی است، البته، و شعار خود را در ستایش از مارک زاکربرگ گرفته است که کسب و کارهای موفق مانند او باید “سریع حرکت کنند و همه چیز را در سر راه بشکنند”.

ما این را در پلت فرم اولیه سرمایه داری خدمات اشتراک سفر با شرکت اوبر Uber می بینیم، شرکتی که ادعا می شود در بسیاری پرونده های “داوری نظارتی” در شهر های مختلف درگیر شده است، با استفاده از سوراخ های موجود در قوانین محلی در مورد شیوه های کسب و کار توانسته است از طریق قابلیت های جدید فن آوری دیجیتال به استثمار بی رحمانه دست بزند. اوبر قادر است با اقدام به عنوان واسطه بین راننده و مسافر، با استفاده از “اپ” خود برای کاهش چشمگیر هزینه معامله، حضور فیزیکی–مجازی خود را تحمیل نماید. و البته این امکان را تا حد زیادی از طریق استثمار از راننده به دست می آورد, و با کنترل ورودی های تولید, مانند وسیله نقلیه, سوخت و تعمیر و نگهداری, با بارگذاری آنها بر دوش راننده, و بنابراین بدون نیاز به سرمایه گذاری برای بدست آوردن حقوق مالکیت از بیشتر آن ورودی ها در تولید خدماتی مربوطه نفع می برد.

ناهنجاری ناشی از حرکت سریع برای شکستن پارادایم های صنعتی موجود را شاید بتوان از طریق استفاده از یک استعاره بهتر نشان داد. واسطه گری پلت فرم را می توان مانند چکشی دید که به شیشه جلو اتومبیل برخورد می کند. شیشه جلو بخاطر آن ضربه فرو نمی ریزد اما توسط میلیون ها ترک کوچک و شکاف بین انها مات می شود. شیشه جلوی ضعیف، شکننده و خورد شده شبیه همان مدل پلت فرم است، که در آن علیرغم قطعات کوچک خورد شده بخش بزرگی از جامعه دیجیتال هنوز به شکل گسترده تر سرپا ایستاده است. فضاهای ترک خورده در آن توسط شبکه هایی استثمار می شوند که خود را بین تکه های شکسته وارد کرده و تکه ها را به هم متصل می کنند و در عین حالی که وجود آن ها را از هم جدا نگه می دارند. کارگران آن قطعات هستند، جدا شده از یکدیگر در عین حال جزئی از یک مجموع شکسته، چیزی کامل اما شکسته، چیزی در آستانه فروپاشی، و چیزی که قادر به قرار گرفتن دوباره با هم نیست به دلیل انکه تاثیر چکش باعث دگردیسی برگشت ناپذیر در ساختار آن به عنوان یک کل شده است. فاجعه اجتماعی تکه تکه شدن،  با این حال، توسط ایدئولوژی نیروی چکش پنهان شده است که نیروی کار تکه تکه شده را به عنوان ” کارگر آزاد”می بیند، و بازیگران را به شکل فردیِ همکار-با-همکار با حق “انتخاب” جا میزند، و یا به عنوان پیمانکاران مستقل که آزادانه وارد قراردادی برابر شده اند. در واقع ، برخی از کارگران پلت فرم حتی خود را به عنوان “کارآفرینان” می بینند، در نتیجه این شرایط بواقع نوعی از سندرم استکهلم در دنیای دیجیتال است که منجر می شود بسیاری از بازیگران صحنه، مهم نیست که چقدر فقیر و ناتوان، خود را همطراز با تراویس کالانیک[۱۰]، ایلان ماسک[۱۱]، و یا پیتر تیل[۱۲] شناسایی کنند.

سرمایه داری پلت فورم پدیده بسیار پیچیده ایست از انجا که قادر است مهارت ها، دانش و کارآفرینی یک فرهنگ محاسباتی امروزی را که از مجموعه نظامی-صنعتی دهه ۱۹۵۰ آمریکا تبار دارد، جذب کند. امروز، اما، این پدیده یک فرهنگ جهانی شده است که مزایای ایدئولوژیک نئولیبرالیسم، لیبرتاریانیسم، و یک انبار استعداد در سراسر جهان بر آن اضافه شده تا این تلاش اساساً مبتنی بر علم را ابرشارژ کند و برای انباشت سرمایه پایه ریزی نماید. ایالات متحده هنوز مزایای اقتصادی و فناوری-ساختاری زیادی دارد: بزرگترین اقتصاد جهان است؛ عمیق ترین تمرکز تحقیق و توسعه کامپیوتر در جهان را در اختیار دارد؛ برخی از بزرگترین (پیچیده ترین و کامپیوتریزه شده) پیمانکاران نظامی در جهان را بخدمت گرفته؛ و از بسیاری از بزرگترین، و تا حد زیادی کامپیوتریزه ترین خدمات مالی در جهان برای تامین بودجه این فعالیت استفاده می کند. با این حال ، همانطوریکه دانشمند سیاسی دانیل ابب[۱۳] می گوید : “زیرساخت های هیچ کشوری بیشتر وابسته به سیستم های کامپیوتری، و در نتیجه آسیب پذیر تر در برابر حمله سایبری، از ایالات متحده” نیست. بر این اساس، ایالات متحده منابع بیشتری را نسبت به هر کشور دیگری—بیشتر از روسیه و چین— به تحقیق و توسعه اختصاص می دهد تا توانایی های دفاعی و مقابله با جنگ سایبری خود را تقویت کند. به این ترتیب سرمایه دیجیتالی، به عنوان یک ضرورت استراتژیک، توان مرکزی قدرتمندترین نیروی نظامی و اقتصادی جهان را در پشت سر خود دارد که حیات آن را تضمین می کند.

تحقیق و توسعه کامپیوتر عمدتا از طریق ملاحظات سیاسی و نظامی خاص تکامل می یابد—در ایالات متحده و جاهای دیگر. این اثر دائما نیاز به کامپیوترهای قدرتمند تر و برنامه های کاربردی پیچیده تر را اجتناب ناپذیر می سازد. و البته شرکت های فناوری بخشی از این روند هستند. این اصل ممکن است به عنوان یک شریک در جنگ سایبری مخفیانه پوشیده در روابط اغلب غیرشفافی باشد که بزرگترین شرکت های فناوری با دولت ها حفظ می کنند؛ یا این ممکن است به عنوان قربانیان هکرها باشد که اسرار تجاری آنها را بسرقت می برند؛ و یا به عنوان هدف حملات بدافزارها به دلایل تجاری یا ایدئولوژیک. اقدامات دفاعی، برای شرکت های فناوری و دولتها ، روند نیاز مداوم به پیچیدگی بیشتر و قدرت محاسباتی بیشتر را به پیش می راند. و همانطور که اشاره شد، مجموعه نظامی-صنعتی دیگر فرهنگ یا گفتمان آمریکا محور نیست که تنها برای توسعه قدرت محاسباتی در شکست دادن دشمن در جریان جنگ سرد تکامل یافته بود. اکنون یک فرهنگ جهانی است که محاسبات، تخصص فنی، کارآفرینی، حرص و آز، حسادت، ترس، پارانویا و غرور ملی را می بیند و بین بسیاری از نهادهای بخش دولتی و خصوصی در هم تنیده می   شود. این  فرهنگ ابزاری محاسبات توسط ارتباطات تثبیت شده در سیستم دانشگاه افزایش یافته است- دوباره نه فقط در ایالات متحده، بلکه در سراسر اقتصادهای بزرگ توسعه یافته. به عنوان مثال بینش روانی مشتق از محیط دانشگاه نسبت به تجربه کامپیوتر-کاربر به همان اندازه که در اتخاذ عکس العمل بر علیه جهادگران اسلامی نقش دارد در تبلیغات تجاری هم کاربردهای مشابه پیدا می کند. سراب بودجه تحقیقاتی دولتی به این معنی است که بسیاری از رشته های دانشگاه به دنبال انطباق تخصص های محاسباتی خود با ‘راه حل’ برای تعداد هرچه بیشتری از برنامه های کاربردی هستند. سمیاتیک(نشانه شناختی)، تفکر انتقادی، علوم سیاسی، ارتباطات سیاسی، روزنامه نگاری، رسانه ها و ارتباطات و مطالعات فرهنگی تنها برخی از رشته هایی هستند که اکنون منطق دیجیتال از طریق آن فیلتر شده و به سمت اقتصاد و جامعه هدایت می   شود و سپس در خدمت ابزار پیچیده تر برای انباشت سرمایه به کار گرفته می شود.

روشن است که دیجیتالی بودن اقتصاد و جامعه را از بالا به پایین شکل می دهد: از بخش های سنتی خدمات و ساخت به بخش های کاملا شبکه ای در پلت فرم. انباشت هنوز هدف اصلی و مداوم سرمایه  داری  است. اما این  یک  منطق  تجمعی  است که  جهش  یافته  و تناسب اندازه ها و امکانات جدیدی را به نمایش می نهد. این تحقق ما را به سوال مطرح شده در ابتدای این بخش برمی گرداند: دقیقا این چه نوع تجمعی است؟ در امپریالیسم جدید، دیوید هاروی نظریه خود را از ماتریالیسم تاریخی جغرافیایی بر”منطق سرزمینیِ” سرمایه جهانی، انطوریکه در قرن بیست و یکم عمل می کند، سوارکرد که ایالات متحده نمونه پیشرو آن است. هاروی این منطق جدید را به عنوان “تجمع توسط سلب مالکیت” تعریف میکند, و یک بخش بزرگ از کتاب خود را به توصیف چگونگی ظهور این پدیده در زمان و مکان اختصاص داده است. از بسیاری جهات، همان طور که هاروی آن را می بیند، تجمع با سلب مالکیت، ادامه فرایند کلاسیک “انباشت بدوی” مارکس است که شامل، در میان چیزهای دیگر، حذف دهقانان از سرزمین های خود برای راه یافتن کارخانه ها و مناطق فرآوری صادراتی در کشورهای تازه صنعتی شده مانند مکزیک، چین و هند است؛ و یا آن را شامل تخریب مشاغل با مصونیت نسبیِ کسب و کار ها برای نقل مکان به هر کجا که بالاترین بازده در سرمایه گذاری ممکن باشد ساخته شده است. اما برای  هاروی امپریالیسم جدید نیز شامل برخی از جنبه های پیشرو است که به روند انباشت سرمایه ‘یک مکانیسم کاملا نوین’ می بخشد. اولی خصوصی سازی است. این سلب مالکیت با فروش دارایی های عمومی مانند آب، برق، پارک های حفاظت شده ملی و زمین های عمومی، مخابرات، خدمات دولتی و غیره بدست آمده است. این امر به عنوان مدل سلب مالکیت قابل توجهی در سرمایه داری های آنگلوفون عمل می کرد. سپس رشد  کرد تا در طول دهه   های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به استاندارد ایدئولوژیک نئولیبرالیسم در سراسر جهان تبدیل شود. دوم سلب مالکیت از طریق خصوصی سازی و بازاری شدن حوزه های خاص دانش که مربوط به مشترکات میراث زیستی است، مانند از طریق صدور مجوز مواد ژنتیکی و توالی ژنوم های انسانی، حیوانی و گیاهی برای مقاصد تجاری. اینها قطعا ‘مکانیسم های جدید’ هستند; با این حال ، آنها به سادگی ادامه گستره از فرم کلاسیک است.آنچه که هاروی توصیف می کند منطق تجمعی است که از طریق آنچه مارکس آن را “شخصیت خصومت آمیز انباشت” نامید، پیشگام شده است. این سرمایه است مشغول به کاری که همیشه انجام داده است، از حداقل زمان انقلاب صنعتی، سرمایه داری فعالانه به دنبال فضاهای جدید برای انباشت سرمایه است که تقریبا همیشه شامل نوعی از سلب مالکیت بوده است. این سلب  مالکیت  از طریق وسایل سنتی است، چه ایدئولوژیک و یا به صورت آنتولوژیک. همه این ها در “امپریالیسم جدید” به خوبی مستند شده است و هاروی به دقت نشان دهنده ادامه و توسعه‌ٔ انباشت کلاسیک به عنوان جنبه ای از جهانی شدن هم زمانی است. و بسیاری از خوانندگان هاروی می توانستند نکات زیادی بیاموزند در مورد اینکه چگونه تجمع با سلب مالکیت، بسیار شبیه به منطق زیربنای جنبش حصار در بریتانیای قرن هجدهم است که امروز در مقیاس انسانی و از طریق آن، با استفاده از ابزار مادی-آنالوگ باقی مانده، ادامه دارد.

اما هاروی استدلال می کند که “انباشت با سلب مالکیت” او ویژگی مرکزی ‘آنچه درباره سرمایه داری معاصر است’  می باشد. با این وجود استفاده از اصطلاح ‘سرمایه داری معاصر’ در سال ۲۰۰۵ تهییج کننده است. در کتاب اقتصاد سیاسی و فشرده سازی زمان و فضا، انتظار می رود که چنین تحلیل معاصری ترکیب عمده ای از اثرات شکل دهی اقتصاد و جامعه شبکه ای را به نمایش گذارد. با این حال، عجیب است که در نوشته ای بیش از یک دهه و نیم پس از انتشار ‘پسامدرنیته’، هاروی هنوز چیز زیادی برای گفتن در مورد فناوری های اطلاعاتی و اثر دگرگون کننده آن ها بر سرمایه داری و جهان به طور گسترده تر ندارد. استفاده او از اصطلاح امپریالیسم در عنوان کتاب به عنوان توصیف کننده تحلیلی آن نیز یادآور شیفتگی او برای نرفتن بسیار فراتر از مارکس کلاسیک برای نشانه های نظری خود است. امپریالیسم جدید تنها دو بار بطور گذرا به ‘اینترنت’ اشاره می کند، ‘ارتباطات’ در معنای عمومی آن بکار رفته است؛ و اصطلاح ‘دیجیتال’  به هیچ عنوان ظاهر نمی شود. کاهش اهمیت فناوری اطلاعات آشکارا همچنان ادامه دارد و بنابراین هاروی قادر است تنها بخشی از داستان انباشت سرمایه معاصر را بازگوید. نه تنها این، بلکه او مهم ترین—و در واقع بخش ‘معاصر’— را نیز نادیده می گیرد.

دیجیتالیته نه تنها شکلی از انباشت را ایجاد کرده است که ممکن است روزی  استراتژی های انباشت کلاسیک را به عنوان شکل غالب تحت الشعاع قرار دهد، بلکه منطق کلاسیک را نیز معکوس کرده و به این ترتیب آن را واقعاً انقلابی می کند. تحت دیجیتالی بودن، منطق انباشت سرمایه پیش نیاز سلب مالکیت نیست، بلکه عمل سلب مالکیت پیش نیاز انباشت سرمایه است. سلب مالکیت از طریق انباشت به عنوان شکلی از سلب مالکیت عمل می کند که قبلا خودش از طریق ایجاد فضای مجازی رخ داده است. این به این دلیل است که فضای مجازی، فضای خصوصی سازی شده است و توسط مالکان و کنترل کننده های فناوری های زیرساختی که فضای شبکه ای را ممکن می کنند، تولد یافته است. این یک فضای عامه (یا یک مکان بالقوه مشترک) تنها در تئوری های سنگوین و تکنو-اوتوپیاهای اولیه مانند هاوارد راینگولد وجود داشت. سلب  مالکیت برای اولین بار در فضای شبکه ای می آید، فضایی که به عنوان ابزاری جهت دار به سمت انباشت سرمایه متولد می شود. چنین سلب مالکیتی همراه با پتانسیل برای دموکراسی سازی (کد شده از آن)، اشتراک گذاری، مشترکات مکانی، و با پیکربندی های جوی یا فعال کالایی (کد شده)، در آن است.

آمدن “پیش سلب مالکیت” به فضای جامعه شبکه ای به این معنی است که کاربران در حال حاضر در نقطه ضعف در برابر حوزه دیجیتال هستند. کاربران نه با انتخاب “آزاد” بلکه با طیف وسیعی از دلایل قانع کننده تر، مانند الزامات کار یا آموزش و پرورش، یا فشار-همتا، یک عامل “ترس از جاماندن” که از ویژگی های مهاجرت به رسانه های اجتماعی است، به فضای مجازی می آیند. هنگامی که کاربران وارد حوزه دیجیتال می شوند، آنها از امکانات تکنیک آنالوگ محروم می شوند؛ آنها از طریق بیگانگی از دنیای آنالوگ و جوهره آن که در آن مشترکند، محروم می شوند؛ با حذف شدن از مقیاس انسانی آنالوگ جهان محروم می شوند؛ و از زمان و فضای آنالوگ که چهارچوب جهان را می سازد، نیز محروم می شوند. منطق انباشت، مانند مدل کلاسیک، به جایی نمی رسد به طوریکه سرمایه کره زمین را برای جستجوی فرصت هایی برای انباشت دور میزند. انباشت دیجیتال توسط یک آتمسفر محاصره می شود، منطقی که در داخل خود فضای مجازی ساکن است، آماده و منتظر کاربرانی است که به آن می آیند. در نتیجه، محرومِ از مالکیت دیجیتال درد و رنجی را احساس نمی کنند که به عنوان مثال یک کشاورز دهقان به عنوان قربانی اشغال زمین وسیله شرکت های بزرگ احساس می کند. سلب مالکیت دیجیتال اما از نظم متفاوتی است، زیرا انباشت دیجیتال نشان دهنده شکل جدیدی از سرمایه داری است. انباشت دیجیتال، بنابراین، یک ‘مکانیسم’ جدید نیست—برچسب گویایی به کار گرفته شده توسط هاروی—بلکه نیروی جابر رادیکال ، که حرکت آن و اثر آن، روند آن و تداوم آن ، به عبارت سیلویا استویز[۱۴]، یک فرایند نامرئی و جادویی از انباشت سرمایه است که ما هنوز به عنوان کاربران به طور کامل درک و فهمی از آن نداریم. من تلاش کرده ام تا نشان دهم که اقتصاد دیجیتالی بیش از یک فرایند کامپیوتری از بهره وری افزایش یافته برای منطق انباشت، چیزی معادل معرفی خط تولید فوردیست، و یا کانتینرسازی در صنعت حمل و نقل است. 

دیجیتالیته به انباشت سرمایه ظرفیت و کارآکتری عمل گرایانه داده است که با ماهیت “خصومت آمیز” آنطور که مارکس آن را نامید، و بخشی از ژنتیک عصر صنعتی بود بسیار متفاوت است. منطق انباشت جهش یافته است، و از طریق رابط دیجیتال “تجمع با سلب مالکیت” را به ‘سلب مالکیت توسط انباشت’ تغییر  داده است. این انباشت سرمایهٔ ‘تقریباً پنهانی’ از طریقی که سلب مالکیت را در ابهام قرار داده و خصومت را در لباس مبدل نشان می دهد؛ و انباشت در زمینه ای که سلب مالکیت در حال حاضر رخ داده است. فناوری دیجیتال و شبکه های دیجیتال یک بخش اقتصادی کاملاً جدید به نام سرمایه داری پلت فرم ایجاد کرده اند که نشان دهنده انباشت در استثمارگرانه ترین و بیگانه ساز ترین آن است. سرمایه داری پلت فرم الگوی آینده است؛ تکنیک های آن در هر کجا که ممکن است در بخش های خدمات و ساخت و ساز اعمال می شود، و دیجیتالی بودن این بخش ها را نیز متحول کرده است. جهش تجمع تا حد زیادی تئوریزه  نشده مانده است و به همین دلیل تا حد زیادی بدون جلب توجه تکامل یافته است. تا حدودی به این دلیل است که چپ تأثیرگذار و الهام گرفته از مارکسیسم، مانند فریزر، هاروی و استریک، با نادیده گرفتن دیجیتال، آنچه را که اغلب تحلیل های نافذ هستند، به طرز مرگباری تضعیف می کنند. و نظریه رسانه ها، بخشی از تئوری مطالعاتی که تنها به تازگی نسبتاً و با تراشه ای بر شانه اش در رابطه با مشروعیت فکری اش به دنیا آمده است، تمایل به نگاه به داخل و مشروعیت طلبی داشته است، و تمایل به تولید معرفت های خرد نظری دارد که به کمی فراتر از حوزه های فوری پیرامون آن دست می یابد. باز هم کار بسیار خوبی  خفه می شود، این بار با فقدان بعد سیاسی آشکار آن.

این یک مشکل است- نه به سادگی برای چپ، چه الهام گرفته از مارکسیسم و یا غیر آن، بلکه برای خود پروژه آزادسازی انسان. اقتصادی که تا جایی که یک سرمایه داری با قدرت دیجیتالی باعث استثمار و بیگانه سازی، خواستار آن است، برای انکه بتوانیم در برابر آن مقاومت کنیم، ابتدا باید بتوانیم آن را شناسایی کنیم و آن را تئوریزه نمائیم. دیجیتالیته در حال تولید یک اقتصاد کیفی متفاوت است و بنابراین ما باید آن را به این ترتیب به رسمیت بشناسیم و باید آن را به این ترتیب در اولویت قرار دهیم. یعنی باید به اقتصاد سیاسی به شیوه ای دیگر فکر کنیم. در فضای دیجیتال شکل جهش یافته ای از انباشت سرمایه، که به ظاهر غیر خصومت آمیز است، یک مدل قدرتمند برای استثمار بیشتر و حداکثر بهره برداری شکل می گیرد. و بیگانگی مضاعف تکنیک آنالوگ و دنیای آنالوگ با منطق دیجیتال، شناخت این واقعیت را دشوارتر می کند. بدبینی گرامشی به عقل می تواند شرط فلج کننده ای برای تئوریست ها و برای کنشگران باشد و این باعث می شود که آن ها به زمینه های دیگری مانند سیاست هویت محور یا باستان شناسی رسانه ای روی بیاورند. برای مبارزه با این احتمال باید نظریه های باستانی عقل و منطق را به یاد بیاوریم وقتی با سیاست سر و کله میزنیم. ریموند ویلیامز می دانست که سیاست بیشتر می تواند تسکین فکری لازم در برابر مشکلات سیاسی به ظاهر غیرقابل تحمل باشد. او در سیاست و نامه هایش به یک سوال طولانی در مورد رمان “زمانهای سخت” چارلز دیکنز و زمینه آن از جامعه صنعتی با خط “بازیافت روح” پاسخ  داد:

“با این حال هرچقدر یک سیستم اجتماعی ممکن است غالب باشد، معنای سلطه آن شامل محدودیت یا انتخاب فعالیت هایی ست که آن را پوشش می دهد، به طوری که در تعریف نمی تواند تمام تجربه های اجتماعی را از پای درآورد، که بنابراین همیشه به طور بالقوه حاوی فضا برای اعمال بدیل و نیت های جایگزین آن است که هنوز به عنوان یک نهاد اجتماعی یا حتی پروژه بیان نشده است.”

بخش بعدی فرهنگ و جامعه مشکلات دیجیتالی بودن را هم روشن و هم پیچیده می کند. لازم است تمرکز خاصی به این حوزه ها داده شود، زیرا پویایی سرمایه داری شامل رابطه ای بین وجود اجتماعی و فعالیت اجتماعی، و هوشیاری اجتماعی است. هژمونی فعلی دیجیتال به عنوان برداری برای جهانی شدن به ناچار مانع از شکل گیری های غیر ایستای فرهنگ، سیاست، و جامعه به طور کلی تر می شود. در این فضا تاریکی بسیار وجود دارد، و همچنین نور، که بخشی از ویژگی های تشکیل دهندهٔ زمان-فضای پسامدرن ما است که ما باید به نوبه خود در آن تغییراتی بدهیم.

***

فصلی از کتاب “شرایط دیجیتالی-مارکسیسم پسامدرن و تجربه زندگی دیجیتال[۱]


[۱] Hassan, R. 2020. The Condition of Digitality: A Post-Modern Marxism for the Practice of Digital Life. Pp. 97–۱۲۸. London: University of Westminster Press. https://www.jstor.org/stable/j.ctvw1d5k0.7

یادداشت:


[۱] کمپانی خدمات تحویل غذا در انگلستان

[۲] Spam

[۳] http://bit.ly/3pFxwvw

[۴] New Industrialized Countries

[۵] International Federation of Robotics (IFR)

[۶] A massive open online course (MOOC(

[۷] Norbert Wiener and Jacques Ellul

[۸] Human Use of Human Beings (Norbert Wiener,1954)

[۹] Nick Srnicek

[۱۰] Travis Kalanick

[۱۱] Elon Musk

[۱۲] Peter Thiel

[۱۳] Daniel Abebe

[۱۴] Silvia Estévez

https://akhbar-rooz.com/?p=99195 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x