برهنه زیستم!
و پیرایه هایِ هرچه پیراهن
به هُرمِ پاکسازِ آفتاب سپردم.
با چشمانی سرشار از روشنایی ی انگور:
بر غمِ پرنده گریستم؛
که شعله ور از قابِ عکسِ زمستان گریخت
و چون مستی ی آتش؛
برهنه بود.
جوشیدم!
در خُمِ صبورِ سال های دگردیسی؛
و تلخی یِ سال های حریقِ ابلیسی؛
تا یادِ خونِ خوشه هایِ جوانِ تاک؛
زمزمه ی نیمه شبِ مستان شود.
و شُد!
حال، ای همیشه مست!
بی اندوهِ این همه ستاره ی روشن؛
با یادِ آن همه پرنده ی دریایی؛
به حرمتِ آبی ی آن آسمانِ شهریور؛
بخوان: ترانه ای دیگر
و از این جامِ می بنوش!