پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

ایران، سرزمین عجایب – امیر حسین لادن

در داستان “آلیس در سرزمین عجایب”، آلیس از گربه که روی درختی لَم داده،

می پرسه از کدام راه برم؟

گربه می پرسه، کجا میخوای بری؟

آلیس پاسخ میده، نمیدونم.

گربه نگاهی به آلیس میکنه و میگه، بنابراین فرقی نمیکنه که کدام راه را انتخاب کنی!

آیا ما ایرانیان، مانند آلیس، نمیدانیم کجا میخواهیم برویم! بنابراین همانطور که گربه گفت، فرقی نمیکنه که کدام راه را انتخاب کنیم!

آیا شما، در این مورد فکر کرده اید؟ میدانید کجا میخواهید بروید؟

متاسفانه، عده ی زیادی این جمله را سطحی معنی کرده اند! فکر کردند منظور از کجا، “جایِ” دیگری است! یعنی تغییر مکان و خروج از ایران.

اکثریت بزرگی از هشتاد و دو میلیون ایرانی، از جمهوری اسلامی ناراضی هستند و نیمی از مردم مان دنبال رهائی و نجات می باشند. ولی با کمال تأسف، دنبالِ رهائی خودشان هستند. از اینرو بیش از هفت میلیون از هم میهنانمان، کشور را ترک کرده اند. چنانچه بتوانیم رهائی خودمان را، در چارچوبِ نجات میهنمان ببینیم؛ پاسخ به پرسش گربه را می دانیم، و هم  گامِ نخستِ مان را به درستی، برداشته ایم. 

باید اقرار کرد که در فرهنگِ سنتی – مذهبی مان، دنبال منافع شخصی بودن یا بقول معروف: “جلِ خود را از آب کشیدن”، یک پدیده ی طبیعی است. رژیم نیز که هر نوع اعتراضی را با سرکوب و زندان و اعدام پاسخ داده، “شده قوزِ بالا قوز”! بنابراین قابل درک است که عده ای نا امید و تسلیم شده باشند. در ضمن، دنبال رهائی خود – بجای نجات میهن بودن، یک غریزه ی طبیعی است. انسان، معصوم و فرشته نیست و اولین واکنشش، رهائی و نجات خودش می باشد.

ماجرای کشتی ایتالیائی “کوستا کونکوردیا” که هشت سال پیش به گِل نشست و سریع وارونه شد را بخاطر دارید؟ در این سانحه ۵ مسافر کشته و ۱۵ تن مفقود شدند، مسافران دیگر با شنا کردن به ساحل، خودشان را نجات دادند. در یک سانحه ی دریائی، وظیفه ناخدا و خدمه ی کشتی، در درجه ی نخست نجات مسافران می باشد. در این ماجرا، اولین کسی که از کشتی فرار کرد، ناخدا فرانچکو شتینو بود!

کجا میخواهیم برویم، یعنی مقصد و هدفمان چیست، و به کجا میخواهیم برسیم؟ هم میهنان گمراهی که نجاتشان را از بیگانه می خواهند و طرفدار دخالت آمریکا و حتی اسرائیل هستند؛ هیچ درس و عبرتی از دخالت روسیه تزاری و انگلستان که سالهای سال میهن مان را درچنگال پُر زور و چپاولگرشان داشتند و زالو وار خون آشامی می کردند، نگرفته اند؟ نمی دانند و یا توجه نمی کنند که میهن مان نزدیک به دو قرن، تا اواسط قرن بیستم زیر نفوذ و کنترل ابر قدرت های خارجی بود. یا نمی دانند که بیگانگان، تنها به دنبال منافع خودشان هستند!

این پدیده ی شرم آور، سرِ درازی دارد و نخستین باری نیست که ما ایرانیان برای نجات خودمان به بیگانگان روی میاوریم. در سالهای آغازین پیدایش اسلام، عربان قصد تسخیر و تصرف داشتند. سعد وقّاص مدتی در تلاش برای دستیابی به مدائن بود، و قادر به نزدیک شدن به شهر نبود، و داشت منصرف می شد. عده ای از ایرانیان می روند و او را برای دستیابی به مدائن راهنمائی می کنند. این همان زمانی است که عده ای از ایرانیان برای رهائی از جور و ستم حکومت و فساد موبدان، ایران را ترک کردند و عده ای نیز طرفدار و خواهان حملۀ اجنبی به ایران بودند!؟ چهارصد سال پیش، فاجعه ی جزیره هرمز و بنادر ایران و تقاضای کمک از انگلیس؛ سیصد سال پیش راه دادن محمود افغان برای نجات از فساد دربار صفوی؛ یعنی این پدیده ی تازه ای نیست، ولی باعث سرافکندگی است.

آلیس با دنبال کردن خرگوش، بدون آنکه بداند کیست، برنامه اش چیست، و به کجا می رود؛ اراده و انتخاب خود را تسلیم قضا و قدر می کند و دنبال او میدود؟! خرگوش آلیس را به چاه هدایت می کند، ناپدید می شود، و آلیس دیگر دستش به او نمی رسد. آلیس در تالار دراز و بزرگی که درهای زیادی داشت، تنها و سرگردان مانده است. “او یکی یکی همه ی درها را آزمایش کرد اما همه ی آنها قفل بودند. به هراس افتاد که چه کار کنم. اما چشمش به کلید طلائی کوچکی افتاد و فهمید این همان چیزی بوده که انتظارش را می کشیده است”.

ما ایرانیان نیز برای رهائی “بی گُدار به آب زدیم” کسی را دنبال کردیم که نمی شناختیم، با اینکه در کتابی که ۸ سال پیش از انقلاب منتشر کرده بود، نوشته بود که چه برنامه ای در سر دارد. ولی بخاطر سانسور رژیم شاه، ما از آن آگاهی درستی نداشتیم؛ و مانند آلیس در چاه افتادیم. آلیس در چاهِ سرزمین عجایب، و ما در چاهِ حماقتِ فقاهت. آلیس درها را یکی یکی آزمایش کرد، ما نیز به هر دری زدیم، ولی اکثر آنها بسته بودند و یا آنطرف در، چیزی جز دیوار و بن بستی نیافتیم. آلیس آن کلید طلائی را که انتظارش را می کشیده و می تواند دریچه ی نجات را بگشاید، پیدا کرده است. کلید طلائیِ رهائی بخشِ ما ایرانیان، کدامست و چیست؟

کجا میخواهیم برویم، همانطور که اشاره شد، هدف و مقصدمان چیست، و به کجا میخواهیم برسیم؟ هم میهنانی که دنبال دوباره سازی سلطنت هستند، آیا واقعاً از نتایج تخریبیِ بیست و پنج قرن سلطنت در میهنمان بی خبرند یا ناآگاهند؟ اطلاع ندارند که آنچه تا بامروز از سلطنت تجربه کرده ایم، حکومت هائی خودکامه و مدعی مشروعیت الهی بوده اند. نمی دانند که شاه و سلطان، “صاحبِ مملکت و مردم” بودند؟ کشور را بمنزله مِلکِ شخصی خود و مردم را رعیت و خدمتگذار خودشان می دانستند. مشروعیت الهی یا خداسالاری حکومتی است که مدعی حکمرانی از طرف خداوند می باشد؛ نماینده و جانشین اوست. این توهم و کم دانی به درجه ای رسیده بود که می گفتند: خدای تعالی پادشاه را زِبَردست (بالاتر) همه ی مردمان آفریده است، باید مردم جایگاه خود را بشناسند و بنده ی حلقه بگوش شاه باشند! حتی پس از انقلاب مشروطه، می گفتند: “خدا، شاه، میهن”، یعنی منزلت شاه از میهن بالاتر بود!

دیدیم که آلیس آن کلید طلائیِ که می تواند دریچه ی نجات را بگشاید، پیدا کرد؛ کلید رهائی بخش ما کدامست و چیست؟ پاسخ در پرسش گربه که پرسید “کجا می خوای بری”، پنهان است. یعنی نخست باید بدانیم کجا می خواهیم برویم؟ در جستجوی چه نوع زندگی هستیم؟ چگونه جامعه ای، با چه شرایط و چهارچوب هائی برای زندگی کردن، می خواهیم؟ پیشنهاد می کنم بد نیست بدانیم چه نوع جامعه ای، چه شرایط و ضوابطی را نمی خواهیم؛ شاید کمک کند به انتخابِ بهتر و خردمندانه تری.

سرنوشت میهن مان، اقتصاد کشورمان، و افسار و همه ی هستی مان پیوسته، در دست شاه و تحت نفوذ شیخ بوده است. ما نه نقشی در امور کشور و جامعه داشتیم و نه حقی در انتخاب و شراکتی در تعیین سرنوشت مان. ما در جامعه ای نابرابر یعنی “خداسالار” و در شرایطی غیرقانونمند و فاقد عدالت اجتماعی پرورش یافته ایم. در حکومتِ خداسالار، “شاه” و “فقیه” تابع قوانین زمینی و مملکتی و مردمی نیستند. حکومتِ خداسالار بر قانون ارجحیّت دارد و نابرابری در مقابل قانون، تمام کاستی های مان را رقم زده است.

بزرگترین فاجعه ی فرهنگی مان، منافع شخصی و رستگاری فردی است که زائیده یِ ۲۵۰۰ سال سلطنت های خودکامه و خداسالار می باشد. حکومت هایِ خداسالار، نقشِ مذهب را پُر رنگ، و سروری و آقائی روحانیت بر مردم را، تثبیت می کنند. قرن ها سلطه شاه و سلطان و سروری و برتریِ شیخ و روحانی، شخصیتِ انسانی مان و حقوق طبیعی و شهروندیِ مان را خُرد و پایمال کردند. نتیجه یِ همدستیِ و همکاریِ “سلطنت و مذهب”، سلبِ آزادی و حق انتخاب مان، و غصبِ اراده و حقوق انسانی مان بود. بر اساسُ تجربه ی تاریخی مان، آنچه نمی خواهیم و انتخابش خردگرانه نیست، “خداسالاری” است. در خداسالاری، قانون برای برقراری اطاعت است!

جالب اینجاست که شعارِ “مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر” نشان میدهد که عده ی قابل ملاحظه ای از هم میهنانمان، اینموضوع را تشخیص داده اند. 

در مقابلِ حکومتِ خداسالار، حکومتِ “مردمسالار” است. مردمسالاری یعنی مردم در تعیین سرنوشت خودشان و میهنشان شرکت دارند؛ و تنها سیستم خردگرائی است که قانونمندی اش از مردم و مسئولیتش به مردم می باشد. پایه و اساس حکومت مردمسالار، قانونمندی و عدالت اجتماعی است. در مردمسالاری، قوانین کشور بر همه چیز و همه کس ارجحیت دارد یعنی “قانون” حکومت می کند. در مردمسالاری، قانون برای برقراری عدالت می باشد.

نقش تخریبی سلطنت و دخالت مذهب را مرور کردیم، نیاز داریم که نگاهی به رژیم فقاهتی و نقش بازدارنده جامعه روحانیت بیاندازیم. چند خط از مقاله ی “بَدَلِ فن اسلامگرائی در ایران” که ۹ ماه پیش منتشر کردم، می تواند روشنگر باشد:

فاجعه ای که اسلامگرایانِ فقاهتی طی چهل سال گذشته در ایران بوجود آورده اند، زیانش صدها بار از چپاول نجومیِ ثروت های ملی، و صدمات ناشی از دزدی و ملاخور کردنِ اندوخته هایِ مردم، بیشتر و شدید تر می باشد. چنانچه این مصیبت بزرگ، جبران ناپذیر نباشد؛ جبرانش حد اقل نیاز به یکی دو نسل زمان دارد. نتایج تخریبی و جنبه های بازدارنده یِ چهاردهه ی گذشته، تنها با چهار قرن دخالتِ جامعه ی روحانیت در امور زندگی و آموزش و پرورش میهن مان قابل مقایسه می باشد.

جامعه ی روحانیت، از آغاز برای کنترل هر چه بیشتر و بهتر مردم، مبارزه با خردگرائی، مقابله با اندیشه، و ضدیت با ارزش و اعتبار انسان را سرلوحه ی برنامه ی کاری اش قرار داد.

چهار صد سال مبارزه با دانش و مقابله با گسترش آگاهی؛ چهار صد سال آموزش یک بُعدی و مدار بسته یِ مذهبی و ترویج خرافات و گسترش موهومات و عوامل غیبی. چهار صد سال همکاری با حکومت های سلطنتی خداسالار و خودکامه، تا بتوانند با هم (مشترکاً) یک ملت گوسفندی بسازند.

مردمی که می بایستی دربست، تسلیم مقدرات شوند؛ در مقابل سلطان، بنده و رعیت و در مقابل روحانیت، اُمت باشند. چهار قرنی که ارمغانش: کشوری عقب مانده، مردمی درمانده و فرهنگی آسیب دیده و مداربسته بوده است!

رهائی از این اسارت و بندگی، و نجات از رخنه یِ عمیقِ این خرافات و موهومات، همانقدر مشکل و وقت گیر است، که جبران چهل سال چپاول های نجومی. این وضع رژیم بود، برگردیم به پرسشِ کجا میخواهیم برویم، یعنی چه میخواهیم؟

بر اساس آنچه تا کنون با هم مرور کردیم، بدَلِ فَنِ اسلامگرائی در ایران، “دین جداگری” یا لائیسیته می باشد. “دین جداگری” یعنی بریدن کاملِ پای مذهب از سیاست. در این سیستم، دین در حوزه ی شخصی می ماند، و سیاست حوزه ی جمعی را مدیریت می کند، و این دو، کاری به کار هم ندارند. بدَلِ خداسالاری نیز مردمسالاری است. حکومتی که مشروعیتش زمینی و از مردم است، نه آسمانی و از عوامل غیبی. برای مقابله با نفوذ خرافات و موهومات که طیِ قرون در فرهنگ و جامعه مان، جاسازی شده، راهی بهتر و کاری تری وجود ندارد و یا هنوز شناخته نشده است.

اکنون، در پاسخ به پرسشِ گربه، هم می دانیم کجا میخواهیم برویم، و هم راه مان را پیدا کرده ایم. پاسخ در برپائیِ جمهوری دموکراتیک و لائیک ایران است. جمهوری، یعنی نه به سلطنت؛ دموکراتیک، یعنی آری به انتخاب، لائیک، یعنی نه به فقاهت و دخالت مذهب، و ایران، یعنی همه چیز باید در چارچوب فرهنگ و یکپارچگی ملت و تمامیت ارضی کشور باشد.

برای رهائی خودمان و نجات میهنمان

باید گِرد چنین برنامه ی مشخص و شفافی جمع شویم

امیرحسین لادن

جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۹

[email protected]

https://akhbar-rooz.com/?p=42662 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیک
نیک
3 سال قبل

“این درد مشترک, هرگز جدا جدا, درمان نمیشود”.
جناب لادن این درد مشترک را بسیار خوب نگاشتید اما سال های مدیدیست که نیروهای مردمی و چپ بجای نشان دادن نمونه واقعی از شیوه حکومت های مردمی متاسفانه و به نظر خجالت زده و نگران از خوردن انگ ها, جامعه را در میان واژه های سکولاریسم و لائیسیته رها کرده اند .جامعه ای که همچنان نمیداند به کجا قرار است برود. کشورهای اسکندیناوی نمونه های واقعی هستند که راهی بس دشوار را پیموده اند و دستاوردهایشان و خطا هایشان درسی است برای همه بشریت. این گنجینه را سرمشق خود سازیم که در شرایط کنونی تنها نمونه ایست موفق در آزمایشگاه بزرگ زندگی. ما میباید بر خلاف مذهبیون و فریبکاران وعده حکومت و جامعه خیالی و رویائی که تا بحال پدید نیامده را فراموش کنیم. این تصور که ما ایرانیان تافته جدا بافته ای از مردم جهان هستیم و هنر نزد ایرانیان است و بس را کنار گذاریم و از میان شیوه های حکومتی موجود در جهان یکی را هر چند نه ایده ال انتخاب کنیم. این همان کاریست که ما برای درمان بیمار میکنیم, بهترین تست ها و بهترین داروهای موجود. ما چون تست و داروی ایده المان را نداریم بیمارمان را بدون درمان در تخت بیمارستان رها نمیکنیم. نمونه سوسیال دموکراسی موجود در کشور های اسکاندیناوی آن کلید طلائی مردم سرزمین عجایب ایران و ان داروی فعلا موجود است, آنرا دریابیم.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x