پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

این همه سروده ی اندوه، این همه ترانه ی غمگین – خسرو باقرپور

 
 


مهربان رفیقِ جوانِ من!
می پرسی: “این همه سروده ی غمگین برای چه؟”
می پرسی: “خدارا! اصلا تو شادمان شده ای آیا؟”
می گویمت:
اندوه و شادمانی ی من هرگز
بی هم نبوده اند.

من شادمان شدم:
زمانی که یازده سالم بود:
و تیمِ ملی ی فوتبالِ ایران؛
با زلزله ی دقیقه ی هشتاد و شش
فینالِ فوتبالِ آسیا را بُرد!
و پرویز قلیچ خانی؛
توپ و تور و دروازه بانِ اسرائیل را؛
در هفت و نیمِ عصر؛
در آشگِ مردمِ ایران ضرب کرد.
شوریده بود میهنم از شادی؛
دیوانه بودم از شادی؛
دو: یک… به نفعِ خدا شد!
من می گریستم.

چه شادمان شدم!:
زمانی که مادرم؛
در ابتدایِ میانسالی؛
خواهرکِ زیبایم را زایید!
من آن زمان:
شاگردِ دبستانِ بِرِشت بودم
“فیلیکس” برایم معنایِ خوشبختی بود؛
با خدا قهر بودم!
حیرتا! اما؛
از شادی ی دیدنِ این خدایِ زیبا؛
به قهقاه گریستم!
من می گریستم!

من شادمان شدم:
به گاهی که شاه رفت!
و شش تن از بهترین رفیقانم؛
از زندان آزاد شدند.
آموزگارم؛
به محبس مُرده بود
و انگشتانِ نویسایم زخمی بود،
شاد بودم ، هرچند؛ حُفره ای میانِ دلم خالی بود؛
خدا می آمد:
با سپاهی از فواحش و قوّادان
من می گریستم!

سال هایِ درازیست امّا؛
دشنه ی زنگار خورده ی خُدا ؛
در گُرده ی میهنِ من؛
جا مانده ست،
و این غُربتِ غریب؛
اشگ هایم را خشکانده ست.

اسن. اوایل اسفند ۱٣۹۵

* تصویرِ متن: دانته و ویرِژیل در دوزخ (۱۸۵۰) اثری از نقاش فرانسوی ویلیام-آدولف بوگرو (۱۸۲۵ – ۱۹۰۵)

https://akhbar-rooz.com/?p=33464 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x