چپ ها خوبند، تا وقتی که پوست و گوشتشان زیر شلاق و شکنجه پاره پاره شود و سینه هایشان را گلوله بشکافد و یا گوشه ی زندان ها بپوسند تا آتش مبارزه ای که قرار است «ما» را به جایی برساند، گرم کند. اما وقتی آن ها بخواهند حرف بزنند، ابراز وجود کنند، در فضای سیاسی کشور سهم بگیرند، آن وقت «ما» یعنی طرفداران «ایران برای همه ی ایرانیان» و «همکاری نحله های مختلف سیاسی کشور»، تحملمان تمام می شود. آن وقت است که ارکستر هماهنگی علیه چپ ها ساخته می شود و کسی ابایی از این ندارد که این ارکستر هماهنگ یک سرش فرشگردی ها و شاه الهی های دوآتشه باشند، و طرف دیگرشان اصلاح طلبان بسیار ترقی خواه. خوشبختانه چیزی در دنیا وجود دارد که می تواند آن ها را کنار هم بنشاند. این روزها از در و دیوار و از بلندگوهای رسمی و غیرسمی هشدارها علیه «خطر چپ» به گوش می رسد.
یادداشت احمد زیدآبادی که همواره مایل بوده است نشان دهد حتی چند قدم از بهترین اصلاح طلبان داخل کشور هم جلوتر است را به نقل از کانال تلگرامی اش در مورد شانزده آذر بخوانید:
۱۶ آذر و جریان چپ در دانشگاه
“سه آذر اهورایی که پیش پای نیکسون قربانی شدند” این عبارت که سمبل ۱۶ آذر و روز دانشجو شده است، از برساختههای زندهیاد دکتر علی شریعتی است که مانند پارهای دیگر از برساختههای آن معلم پرشور و دردمند، جای پای محکمی در واقعیت ندارد.
از سه آذر اهورایی، مصطفی بزرگنیا عضو رهبری سازمان جوانان حزب تودۀ ایران بوده، مهدی شریعت رضوی به گرایش و موقعیتی مشابه اشتهار داشته و احمد قندچی به عنوان عضو جبهۀ ملی ایران و هوادار دکتر محمد مصدق، شناخته شده است.
بنا به بررسیهای تاریخی اعتراضات دانشجویی در اواسط آذر سال ۱۳۳۲ نیز معطوف به محاکمۀ رهبران جبهۀ ملی و ازسرگیری روابط بریتانیا با ایران بوده و ربطی به سفر نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا به تهران نداشته است. نیکسون روز ۱۸ آذر وارد تهران شده است و گویا دانشجویان از برنامۀ سفر او به ایران حتی اطلاع نداشتهاند.
منظور از این ریزهپردازیها کاهش شأن دانشجویان قربانی و اقدام آنها نیست، بلکه مقصود اشاره به موضوعی روز است که در ادامه خواهد آمد.
به هر حال، دو تن از دانشجویان قربانی در روز ۱۶ آذر به عضویت در سازمان جوانان حزب تودۀ ایران شهره بودهاند و طبعاً فداکاری و مرگ آنها باید به حساب مبارزات حزب متبوعشان نوشته میشد. حزب توده اما چه در زمان سلطنت پهلوی و چه در دوران جمهوری اسلامی، از سوی تقریباً تمام نیروهای سیاسی از جمله گروههای چپ مارکسیستی چندان بدنام و وابسته و خائن معرفی شده است که با قلع و قمع نیروهای آن در هر دو نظام نیز همدلی چندانی نشان داده نمیشود چه برسد به اینکه کسی بخواهد میراث ۱۶ آذر را به آنها نسبت دهد!
این بدان معناست که در امر مبارزۀ سیاسی و اجتماعی معمولاً دیگرانی میکارند و دیگرانی دیگر درو میکنند. نمود این واقعیت در شرایط کنونی این است که بسیج دانشجویی بسیار بیش از انجمنهای اسلامی و گروههای ملی و گرایشهای چپ مارکسیستی میراثخوار ۱۶ آذر شده است!
تا اینجا در واقع مقدمهای بود برای توضیحی در بارۀ دغدغۀ دانشجویانی که از رشد چپ استالینیستی در دانشگاههای ایران ابراز نگرانی میکنند. از آنجا که من پایام از دانشگاه بریده شده است، نمیدانم که واقعاً در بطن و بستر دانشگاهها چه میگذرد، اما اگر این ماجرا واقعیت داشته باشد، به عنوان کسی که ۱۹ سال از عمر خود را در دانشگاه تحصیل کرده است، لازم میدانم تجربهای را با قشری از دانشجویان در میان بگذارم.
در این مطلب، روی سخنام با دانشجویان چپ استالینیستی نیست چرا که اگر آنها به واقع چنین مرامی را برگزیده باشند، قاعدتاً آنچه را که موافق طبع و منطبق با ایدئولوژیشان نباشد، نه فقط گوش نمیگیرند بلکه به اقتضای تعصب و جزمیت این نوع ایدئولوژیها، با بیزاری و نفرت آن را پس میزنند. روی سخن من در حقیقت با دانشجویانی برخاسته از قشر محروم جامعه است که با زحمت و رنج به دانشگاه راه یافتهاند و به دلیل خاستگاه طبقاتی خود مستعد چپگرایی لنینیستی هستند.
از این قشر از دانشجویان درخواست میکنم که به سرنوشت جریان چپ مارکسیستی در سدۀ اخیر در ایران نیک بیاندیشند. به واقع مارکسیستها با جذب دانشجویان مستعد در تمام صحنههای مبارزه در حدود صد سال گذشته حضور فعال داشتهاند و قربانی دادهاند، اما هنگام پیروزی و تقسیم قدرت نخستین قربانی بودهاند! چپها این سرنوشت را عمدتاً به بیرحمی و بدسگالی نیروهای مخالف خود نسبت میدهند، اما واقعیت این است که در مارکسیسم ایرانی عناصری وجود دارد که این سرنوشت را برای آنان محتوم میکند!
مارکسیستهای ایرانی رؤیایی از برابری طبقاتی در ذهن دارند که در این دنیا و بنا به سرشت آدمیزاد یا قابل تحقق نیست ویا تحقق آن در گرو سرکوب و حذف و معدوم کردن جمع کثیری از اقشار و طبقات دیگر است. به همین علت احزاب و گروههای چپ ایرانی درست در سر بزنگاههای تاریخی که برای گرفتن قدرت خیز برمیدارند، با ائتلاف گستردهای از نیروهای مخالف خود روبرو میشوند و چون ساز و کار دمکراتیک را نیز به عنوان پدیده ای بورژوازی ابزار مناسبی برای حل اختلاف نمیبینند، بعضاً دست به سلاح میبرند و موجب نابودی خود و منابع انسانی و مالی کشور میشوند.
اگر کسی این روزها مثلاً به تبلیغات و نوع فعالیتهای حزب کمونیست کارگری توجه کند، نیازی به نبوغ ندارد که سرنوشت نیروهای حامی آن را در آینۀ عبرت تاریخ به عیان ببیند! کمونیستهای کارگری میپندارند که آیندۀ ایران متعلق به پرولتاریای مورد نظر آنان است و با همین وعده، تعدادی از جوانان را به سوی خود جذب میکنند. اما کسی که کمترین واقعبینی را از شرایط ایران و جهان داشته باشد، میداند که اصولاً چنین خبری نیست و به فرض تغییر و تحولی بنیادی در ایران، این نیرو به همان ترتیبی که گفته شد، نخستین قربانی آن است!
کاش دانشجویان مستعد ما تاریخ این سرزمین را تکرار نکنند!
جناب ایوب
لازم نیست هم سن و سال آقای بازرگان و یزدی باشی تا دوست آنان و از همکاران نهضت آزادی و ملی مذهبی به حساب آورده شوی .
بیشتر بدانید.
گلاه خود را هم قاضی کنیم!
وقتی رفقای راه توده هنوزهم از شرکت در انتخابات کذایی حکومت صحبت می کنند و روزنه میکروسکوپی آنرا نخاتبخش می انگارند در صورتیکه حاکمیت در صدد قبض مجلس با مهره هایش در هر صورت است و حتی شخصی مانند قدیانی هم آنرا تحریم کرده است ، باید انتطار داشت که مورد سواستفاده قرار بگیرند!
جناب زیدآبادی تعهداتی دارند که باید انجام دهند و واهمه ی حاکمیت را از فراگیر شدن تفکر چپ ، با صورتک خیرخواهانه بروز دهند.
مگر دوستان ایشان نبودند که در ابتدای حاکمیت جمهوری اسلامی، بخشی از ادارات و بازجویان ساواک را برای شناسایی و بازجویی و شکنجه فعالین چپ فعال کردند و حتی حقوق عقب افتاده انها را پرداخت کردند؟
در ویکی پدیا نوشته احمد زیدآبادی متولد سال ۱۳۴۴ است. با این حساب وی ۱۳ ساله بوده که انقلاب شد. حالا شما نوشته اید دوستان زیدآبادی در ابتدای حاکمیت جمهوری اسلامی ساواک را برای شناسایی و بازجویی و شکنجه فعالین چپ فعال کردند. صلاح نیست برای کوبیدن مخالف تا این حد سقوط کرد
کاش که زیدآبادی ها همان پرت و پلاهای فروخورده را دوباره بالا نمی آوردند…
او میداند که مارکسیست ها همواره “هنگام پیروزی (؟) و تقسیم قدرت نخستین قربانی بودهاند!” اما باور دارد که این “سرنوشت” را نباید “به بیرحمی و بدسگالی نیروهای مخالف” آنان نسبت داد چون “واقعیت این است که در مارکسیسم ایرانی (؟) عناصری وجود دارد که این سرنوشت را برای آنان محتوم میکند!”
این “عناصر” که آقای زیدآبادی, دانسته, بگونه ای خاموش از کنارشان میگذرد کدامند؟ چکیده اگر بگوییم, مارکسیست ها مخالف استثمار انسان ها و بهره کشی نابخردانه انسان از طبیعتند؛ آنان خواهان برابر-حقوقی همه ی افراد جامعه, و شرکت آنان در اداره ی امور اجتماعی اند؛ مارکسیست ها برقراری آزادیهای همه سویه و شرایط بهتر برای آموزش, بهداشت, و دستیابی همگانی به امتیازات اجتماعی را میخواهند.
براستی چه کسی, جز دارندگان قدرت, مخالف این خواسته هاست؟ آقای زیدآبادی و مانندهایش چرا میخواهند که “دانشجویان برخاسته از قشر محروم جامعه … که با زحمت و رنج به دانشگاه راه یافتهاند و به دلیل خاستگاه طبقاتی خود مستعد چپگرایی لنینیستی (بخوان دیدگاه انسانی-مارکسیستی) هستند, … تاریخ این سرزمین (یعنی گامپردازی در راه خواسته های انسانی) را تکرار نکنند”؟!
چه راحت میشه بیانیه صادر کرد و جمله ای را ازمتنی بیرون کشید و با کسی تسویه حساب کرد !
– وچه راحت تر میشه اون جمله را نشان کرد و با جمله دیگری ( به دلخواه ) هرکسی را که نپسندیدیم ، از صف خارج کنیم .
نیازی ندارم که عقیده خودم را در باره مهندس بازرگان ، طرح کنم . منهم خاطرا ت عمویی را خوانده ام و داستانهای آن زندان ” شترخان ” و داستان ساختن حمام و سبزیکاری و والیبال بازی کردنها . یادتونه ؟ . همین یکسال و اندی پیش ، رفیق عمویی ( بقول شما ) در مجلس ختم دکتر یزدی شرکت کرد .
نمیدانم احمد زید آبادی در باره ۱۶ آذر چه گفته است و گمان هم ندارم چندان مهم باشد . اما سئوالم این است که اگر میشود به همین سادگی مردی مثل زیدآبادی را متهم کرد ، پس دیگر چه کسی میماند که ممکن است هنوز در آن دیار باشد و به امید روشن شدن چراغی بود ؟ !
مردانی مانند قدیانی ها هم در این دیار هستند ، کمی تحمل ، صف ها در حال تغییر هستند و کارت ها دوباره بر زده خواهند شد!
در خاطرات رفیق عمویی خواندم ،در زندان که بودند وقتی خبردار شدند که بازرگان وعدهای دیگر از ملی مذهبی های آن موقع به زندانی که رفقا توده ای زندانی بودند ،آورده میشوند .رفقای. حزبی بهترین محل را آماده میکنند تا به بازرگان و دوستانش تحویل دهند،مینویسد ،وقتیکه محل را به آنها تحویل دادیم،دوستان ملی مذهبی و در راسش بازرگان به جای تشکر از توده ای ها ،از رییس زندان میخواهد که توده ای ها را به جای دیگر منتقل کند،آن که ملی مذهبی قدیمی بود آن بود،حال از امثال احمد زیدآبادی چه انتظاری میتوان داشت.