۱
ای شعر! تو کوک می کنی سازِ مرا؛
در بال دمی توانِ پروازِ مرا:
وآن دم که کند خسته مرا اوجِ بلند،
بر باد دهی مانده ی آوازِ مرا!
۲
این گونه، چو بینی که پیامی دارم،
کآن را نَبُوَد قالبی از گفتارم،
خوشتر شوی، ار نگفته اش بگذارم،
تاش الکن و نارسا به گفتار آرم!
۳
کس گوید اگر که خواهدت شیرین کام،
از این دو، برای توست خواهانِ کدام:
خواهد که کُشی شیری و نوشی خون اش،
یا نوشی از آن شیر که دوشی از دام؟!
۴
شیری ست که دختر و پسر می نوشد،
یا شیری کاو خونِ بشر می نوشد!
در درسِ طویله، یک بسیجی ست که شیر
دوشد ز یکی شیر و خری می نوشد!*
۵
اندیشه ی شعر شاعرافکن شده است!
بیگاری ی روزمرّه ی من شده است!
بر جان گذری، نه بر زبان ام، امّا،
شعرا! چه کنم؟ زبان ام الکن شده است!
دوازدهم فروردین ۱۴۰۰،
بیدرکجای لندن *مولوی یاد باد!