سلام بابک جان،
این نقد را از آن بابت عمومی می نویسم که مصاحبه شما در روزنامه شرق در ایران به صورت عمومی نشر پیدا کرده است که به نظر من ایرادات فراوانی به آن وارد است که از شما انتظار نمی رفت. امیدوارم از صراحت لهجه من در نقد مصاحبهای که با شرق داشتید رنجیده خاطر نشوید.
همه ما به خوبی آگاهیم که در بسیاری از مقالات و یا مصاحبه هایی که تحت عنوان نگاهی به گذشته در مطبوعات داخل کشور به چاپ می رسد نویسنده و یا مصاحبه کنندگان به بهانه بررسی تاریخ و نگاهی به شخصیت های تاریخی، همان اتهاماتی را به سازمان ها و احزاب سیاسی وارد می آوردند که اعضای آن سازمان ها در دادگاههای انقلاب اسلامی ایران به همان اتهامات متحمل سالهای طولانی زندان شده و عده ای از آن ها به همان اتهامات محکوم به اعدام شده و جان خود را از دست داده اند. بعضی از سوالاتی که در این مصاحبه ها مطرح می شود یادآور همان سوالاتی است که تحت بدترین اشکال شکنجه از متهمین پرسیده می شد و آن ها را مجبور به اقرارهایی میکرد که بعدا به موارد اتهام در پرونده آن ها تبدیل شده و آن ها با همان اتهامات به دادگاه برده شده و پس از محاکمه های ساختگی به جوخههای اعدام سپرده می شدند. از شما به عنوان یکی از رهبران حزب توده ایران که در سازماندهی تشکیلات حزب توده ایران پس از انقلاب نقش موثری داشتید و شاهد تاریخی آنچه بر سر رفقای شما در دهه اول انقلاب رفته است بودید، انتظار نداشتم که با روزنامه ای مصاحبه کنید که سی سال بعد در ادامه همان شیوه های سرکوب اما این بار با قلم و آوردن چهره هایی چون شما و با به اصطلاح نگاهی به تاریخ گذشته به توجیه جنایت های رژیم می پردازد. و اینبار ۳۰ سال پس از اعدام و آزار رفقای شماست که دیگر هیچ کدام از آن ها حضور ندارند که خود از آنچه به آن ها نسبت داده می شود دفاع کنند.
مدتی است در مطبوعات و رسانه های تصویری جمهوری اسلامی تلاشی فرهنگی-سیاسی-امنیتی آغاز شده است که هدف اصلی آن نشان دادن چهره ای مافیایی و پلید از احزاب و سازمان های سیاسی دگراندیش و بدنام کردن رهبران آن ها و متوهم نشان دادن اعضا و هواداران آن سازمان ها و احزاب است و اینکه همه آن ها از همان ابتدا یا مزدور مستقیم دستگاه های اطلاعتی امریکا و شوروی بوده اند و یا در جریان مخالفت با جمهوری اسلامی به خدمت آن ها در آمده اند. نمونه آن سریال های تلویزیونی جدیدی است که با خرج بسیار تهیه شده و تم اصلی همه آن ها تخریب چهره مخالفین نظام دینی بوده و توجیه سرکوب و کشتار آن ها بدست حکومت جمهوری اسلامی ایران. به شما توصیه می کنم که از جمله به دو مجموعه تلویزیونی “خانه امن” و “روزهای ابدی” نگاهی بیندازید تا بهتر متوجه این پروژه های امنیتی تحت عنوان نگاهی به گذشته تاریخی در ایران پس از انقلاب شوید.
من نه مخالف نقد گذشته احزاب و سازمان های سیاسی هستم و نه مرید این یا آن حزب سیاسی و معتقدم که به جای خود باید به نقد گذشته و حال افراد و سازمان های سیاسی پرداخت و همیشه شما را برای نقد گذشته حزب توده ایران تحسین کرده ام گرچه با همه آنچه شما می گویید موافق نبوده و نیستم. اما نقد سازنده و سالم در جای خود عنصر اصلی تداوم زندگی سالم احزاب و سازمان های سیاسی است که بدون آن به همان فسادی مبتلا خواهیم شد که جمهوری اسلامی به آن در غلطید. اما باید همین جا اشاره کنم که آنچه را جمهوری اسلامی و رسانه های آن در این به ظاهر نقدها دنبال می کنند، نقد نیست بلکه توجیه جنایت های گذشته است از طریق تخریب و ترور چهره هایی که قربانی سرکوب سیاسی شده اند.
مصاحبه شما با روزنامه شرق به نظر من در ادامه همین تلاش فرهنگی-امنیتی-سیاسی برای توجیه جنایات رژیم انجام شده و شما متاسفانه در دام آنها افتاده اید.
بابک عزیز، مصاحبه کننده آقای امیرحسین جعفری در بخش اول مطلب پس از مقدمه ای در مورد اندیشه های چپ وقتی به احسان طبری میرسد میگوید “احسان طبری در سال ۱۳۶۲ به جرم فعالیت در حزب توده دستگیر و زندانی شد وی در سال ۱۳۶۸ از دنیا رفت”. نمی دانم که شما این مقدمه را دیده بودید یا که ایشان در زمان چاپ این مقدمه را به مصاحبه با شما به آن اضافه کرده است؟ ولی این مهم نیست، چرا که انتظار من این بود که زمانی که ایشان اولین سوال را از شما می پرسد و از احسان طبری نام می آورد شما از آن زنده یاد به عنوان قربانی فاجعه ای نام می بردید که توسط دستگاه های اطلاعاتی ایران بیش از ۳۰ سال پیش اتفاق افتاد و بسیاری از رهبران حزب توده ایران از جمله زنده یاد احسان طبری از قربانیان آن بودند.
شما در چندین جا به طور غیرمستقیم همان حرف هایی را زده اید که ما توده ای ها را در دادگاه ها به همان اتهامات محاکمه کردند. مثلاً شما در جایی میگوید “متأسفانه دنیای سیاست و به طریق اولی حزبیگرایی متداول در ایران، با کردارها و رفتارهای ناپسندی همراه است که با خلقوخوی انسان حساس و نازکدلی از تراز طبری همخوانی نداشت و پیوسته او را رنج میداد.” در ابتدا به نظر می رسد که با بیان این جمله شما میخواهید از نازک دلی طبری صحبت کنید ولی در ضمن دارید حزبی گری در ایران را متهم به رفتارها و کردارهای ناپسندی می کنید که افراد را پیوسته رنج می داده است و این همان چیزی است که جمهوری اسلامی به هر شکل ممکن در صدد تبلیغ آن است. شما به سریال های تلویزیونی شان اگر نگاه کنید همه اش حکایت از همین دارد که تشکیلات سیاسی احزاب مخالف چون حصاری بود که نفس کشیدن را برای اعضای حزبی ناممکن می کرد و افراد گرچه به ظاهر داوطلبانه آنجا بودند ولی از رهبران سیاسی شان دل خوشی نداشتند.
در جای دیگری می گویید که “نباید از نظر دور داشت که حزب توده ایران هنگام شکلگیری و تا چندین سال، حزبی مستقل، آزادیخواه و میهنپرست بود، با گرایشهای اصلاحطلبانه” و سپس با اشاره “به وابستگی روز افزون حزب به شوروی” در حقیقت به گونه ای به اتهام وابستگی و جاسوسی توده ای ها صحه میگذارید، همان اتهامی که حاصلش در دادگاههای انقلاب اسلامی برای ما مرگ و زندان بود.
در جای دیگری مصاحبه کننده می گوید “حرف و حدیث های زیادی درباره ارتباط حزب توده با اتحاد شوروی و سازمان امنیت آن وجود دارد آیا احسان طبری هم با آنها ارتباط و همکاری داشت” شما گرچه می گویی “هرگز، به هیچ وجه!” اما چرا نگفتید این یک اتهام بیپایه است که بر اساس آن تعداد زیادی از رفقای من را در دادگاه های انقلاب محاکمه کردند و زیر شکنجه های غیرانسانی از آنها اقرار گرفتند که آنها جاسوس هستند و بعدا در دادگاه به اتهام جاسوسی آنها را محاکمه و سپس اعدام کردند. چرا نگفتید که کیانوری خود در نامهای به خامنه ای و همچنین در نامه ای که به گالیندوپل نماینده ویژه سازمان ملل نوشت از شکنجه های غیرانسانی که خود او و همسرش مریم فیروز را برای اقرار به پذیرش این اتهامات بی اساس کرده بودند سخن می گوید، شما چرا به اینها اشاره نکردید و نگفتید که اینها اتهامات بی اساسی است که شما پس از سی سال هنوز دارید تکرار میکنید و فقط با نام بردن از طبری میگویید که طبری هرگز این کار را نکرده است و او فقط با برخی از محافل علمی و فرهنگی کشورهای سوسیالیستی تماس و همکاری داشت و باز به گونه ای برخورد می کنید که جا را باز می گذارد برای این تعبیر که انگار دیگران این ارتباط را داشتند و به خواننده چنین باوری را می دهید که دستمریزاد به جمهوری اسلامی ایران که جاسوس های شوروی و کا گ ب را گرفت و اعدام کرد.
بابک جان من در اینجا قصد ندارم که همه آنچه را که در این مصاحبه بین شما و مصاحبه کننده رفته است برشمارم اما یک چیز دیگر را در پایان این مصاحبه بسیار آزار دهنده یافتم و آن وقتی است که مصاحبه کننده از شما میپرسد که “کتابهایی را که طبری در آخر عمر در نقد گذشته نوشت تا چه حد معتبر می دانید” و شما می گویید ” من از تحولات ذهنی و دگرگونی فکری احتمالی طبری در آن روزها، هیچ اطلاعی ندارم. اطمینان ندارم که آنچه پس از زندان به رشته تحریر درآورده، واقعا نتیجه بازنگری آگاهانه و صادقانه در افکار و اعتقادات گذشته باشد. او در وضعیتی بس دشوار قرار گرفت که هرگز نمیتواند محملی برای یک بازنگری ژرف و اندیشورانه باشد”. شما چرا به این آسانی از کنار این سوال می گذرید و به همین بسنده می کنید و نمی گویید که آنچه را که مصاحبه کننده نقد طبری به خود می نامد در حقیقت پیامد شدیدترین شکنجه ها و تحقیر و تنهایی طبری در سلولهای انفرادی و فشار بازجویی ها و تهدید های فراوان به مرگ اوست که چنین نقد هایی را می زاید!
شما چطور می گویید من از تحولات ذهنی و دگرگونی فکری طبری در آن روزها هیچ اطلاعی ندارم وقتی می دانید و همه رفقای شما که در زندان بوده اند به صراحت گفته اند که همه آنها به زور شکنجه در مصاحبه های ساختگی و از پیش تصمیم گرفته شده توسط بازجو ها شرکت می کردند و در این مصاحبه ها مجبور بودند که هر آنچه را که بازجوها از آنها می خواستند بیان کنند و بنویسند.
شما که در خارج از کشور نشسته اید و خطری شما را تهدید نمی کند چرا در جواب سوال او نمی گویید که شما رفقای ما را به زور شکنجه مجبور به نقد گذشته خود به این شکل کردید و نقد به گذشته نیست که اقرار زیر شکنجه است و بیان خواستههای بازجویان که از زبان و قلم افرادی چون طبری به زور شکنجه به دست آمده است وگرنه طبری یک سال پیش از آن در مناظره های تلویزیونی با مصباح یزدی با صراحت از مارکسیسم و اندیشههای مارکسیستی خود دفاع کرده بود. کاش می گفتید در تعجبم که چگونه طبری که در زمان آزادی با صراحت در مناظره های تلویزیونی از عقاید مارکسیستی خود دفاع می کرد چطور پس از چند ماه در زندان به عقایدی که بیش از ۶۰ سال با آنها زندگی کرده بود پشت کرد و کاش می پرسیدید که چگونه آن اقرار ها در مصاحبه های تلویزیونی انجام می گیرد.
بابک عزیز از شما تعجب کردم که با بیش از ۶۰ سال سابقه مبارزه سیاسی در چنین دامی افتاده و به طور غیر رسمی به موارد اتهامی که برای آن رفقای من و شما را اعدام کردند صحه گذاشتید؟
کاش حداقل یک بار هم که شده می گفتید که این رفقای ما ناجوانمردانه دستگیر، شکنجه، زندانی و اعدام شدند.
بابک جان، از شما انتظار نداشتم!
با مهر و دوستی،
رضا فانی یزدی – ۱۰ فوریه ۲۰۲۱
در زیر متن کامل مصاحبه بابک امیرخسروی با روزنامه شرق آمده است.
https://sharghdaily.com/fa/Main/Detail/277997/
گفتوگو با بابک امیرخسروی به بهانه زادروز احسان طبری
طبری و کیانوری در ظاهر دوست و در باطن دشمن
امیرحسین جعفری: ظهور اندیشههای عدالتخواهانه با چاشنی مارکسیستی در تاریخ ایران، روشنفکران، هنرمندان، کارگران و سیاستمداران را به سوی خود جلب کرد؛ اما شرایط زمانی، جغرافیای سیاسی، سیاست جهانی شرقی-غربی و دیکتاتوری حاکم در دوران پهلوی اول و دوم، باعث برخورد جدی با نیروهای مارکسیست در ایران شد و در سال ۱۳۱۰ قانون منع ترویج مرام اشتراکی از سوی حکومت رضاشاه تصویب شد که بعدها حتی مهدی بازرگان نیز با اتکا به این قانون در تلاش برای جلوگیری از فعالیت نیروهای چپ پس از انقلاب بود! شاید اولین برخورد جدی یک ساختار دیکتاتوری با جریان چپ از دستگیری گروه تقی ارانی، موسوم به ۵۳ نفر شروع شد که یکی از شخصیتهای مطرح آن دکتر احسان طبری بود. نام او در دوران تاریخ حزب توده ایران، همیشه بهعنوان یک ایدئولوژیست مهم مطرح بوده است. طبری سالهای زیادی را پس از کودتا ۲۸ مرداد در آلمان شرقی و شوروی گذراند و با پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و در فعالیتهای حزب توده ایران نقش جدی داشت و در مناظرات ایدئولوژیکی در تلویزیون همراه با عبدالکریم سروش، مصباحیزدی و فرخ نگهدار شرکت کرد. احسان طبری در اردیبهشت ۱۳۶۲ به جرم فعالیت در حزب توده دستگیر و زندانی شد. وی در سال ۱۳۶۸ از دنیا رفت. او در دوران زندگی خود کتابهای زیادی ازجمله روشنفکر مأیوس، دهه نخستین، الفبای مبارزه، چهره یک انسان انقلابی، از میان ریگها و الماسها، برخی بررسیها پیرامون جهانبینی و جنبشهای اجتماعی ایران، منطق عمل، فرهاد چهارم و… منتشر کرد. طبری صرفا یک فعال سیاسی مارکسیست نبود و با نگارش ۱۰ رمان، سه کتاب شعر، یک جزوه تحلیلی هنر، چند سخنرانی درباره کافکا و دیگر هنرمندان و نویسندگان و یک نمایشنامه، وجه دیگری از خود را به جامعه معرفی کرد. او مسلط به هشت زبان خارجی و تاریخ فلسفه و ادبیات بود. به مناسبت صدوچهارمین سالگرد تولد احسان طبری با بابک امیرخسروی، از اعضای قدیمی حزب توده و از دوستان احسان طبری، گفتوگویی کردهایم که مشروح آن را میخوانید.
گفته میشود احسان طبری با تمامی مواضع حزب توده چندان موافق نبود و بیشتر علاقه داشت در قامت چهرهای فرهنگی به پژوهش ادبی و نقد فرهنگی بپردازد، اما در عین حال تا آخرین روز زندگی یک تودهای باقی ماند؛ این دوگانگی چرا در او حل نشد و چرا هیچگاه نخواست یا نتوانست از حزب جدا شود؟
به باور من، تفاوت زندهیاد احسان طبری با دیگر چهرههای فرهنگی همزمان خود، مانند صادق هدایت و نیما یوشیج، در همین بود که او با آنکه چهرهای فرهنگی داشت و اهل قلم بود، مانند دکتر تقی ارانی، عبدالحسین نوشین و بزرگ علوی، دغدغه سیاسی داشت و خود را به کار حزبی متعهد میدانست. البته بودند افرادی مانند محمد پروینگنابادی که به همین دوگانگی دچار بودند، ولی سرانجام موفق شدند به سیاستپیشگی پایان دهند و به دنبال کار فرهنگی خود بروند. به گمانم، خروج زودهنگام طبری از ایران و استقرار در شوروی که رهبران و رهبری حزب دچار تنگناهایی شدند، در گزینش راهی که طبری پیش گرفت و سرنوشت او را رقم زد، مؤثر بوده است. ایکاش طبری نیز مانند صادق هدایت در کنار حزب میماند و صرفا به کارهای فرهنگی و پژوهشی تاریخی، ازجمله در رابطه با تئوریهای مارکسیستی، میپرداخت که بیگمان تألیفاتش پرثمرتر بود. متأسفانه دنیای سیاست و به طریق اولی حزبیگرایی متداول در ایران، با کردارها و رفتارهای ناپسندی همراه است که با خلقوخوی انسان حساس و نازکدلی از تراز طبری همخوانی نداشت و پیوسته او را رنج میداد. در اینگونه بحث و گفتوگوها، نباید از نظر دور داشت که حزب توده ایران هنگام شکلگیری و تا چندین سال، حزبی مستقل، آزادیخواه و میهنپرست بود؛ با گرایشهای اصلاحطلبانه. باورهای ایدئولوژیک و وفاداری به اتحاد جماهیر شوروی که دژ پرولتاریای پیروزمند جهانی تصور میشد، سرمنشأ همه خطاهای سیاسی خانمانبرانداز حزب توده ایران و طبعا فعالان و کنشگران آن بود که به لغزشهای بیشمار و سرانجام شکست همهجانبه انجامید. وابستگی روزافزون حزب به شوروی، بهویژه پس از مهاجرت اجباری رهبری حزب به کشورهای سوسیالیستی، شکل نهایی به خود گرفت و به عاملی تعیینکننده در مشی سیاسی حزب تبدیل شد. طبری که از پایهگذاران چنین حزبی بود، حزب توده ایران را خانه خود و جمع فرهیخته و روشنفکر تودهای را خانواده خود میدانست. کنارهگیری از آن و رهاکردن خانه و خانواده کار آسانی نبود. دوگانگی که شما از آن سخن میگویید، وجود داشت، ولی برای طبری چندان سنگین و آزاردهنده نبود که محملی باشد برای جداییاش از حزب. البته طبری به خاطر همین دوگانگی و انتقادهایی که همیشه به راه و روش حزب داشت، بارها از هیئت اجرائی کمیته مرکزی استعفا داد، ولی همان تعلق احساسی یا تعهد وجدانی باعث میشد چند روز بعد استعفای خود را پس بگیرد! کیانوری برایم تعریف کرد که طبری در چند سال، هفت بار از هیئت اجرائی حزب استعفا داد، ولی هر بار استعفای خود را پس میگرفت؛ اما یک بار سرسختی نشان داد و لج کرد و قصد نداشت استعفای خود را پس بگیرد. هرچه ما میگفتیم و اصرار میکردیم، حاضر نبود استعفانامهاش را پس بگیرد. من (یعنی کیانوری) ضمن گفتوگو گستاخی کردم و متن استعفانامهاش را که دستم بود، پاره کردم و دور ریختم! ناگهان دیدم که چهره طبری باز شد و رنگ آرامش گرفت! و دیگر چیزی نگفت! گویی واقعا دلش میخواست کس دیگری این تصمیم دشوار را برایش بگیرد.
اولین و آخرین دیدار شما با طبری چه زمانی و کجا بود؟
آخرین دیدارم با طبری دو، سه هفته پیش از خروج از ایران بود. از آنجا که قصد داشتم برای درمان قلبم که رگهای آن بسته بود و سخت آزارم میداد، به اروپا بروم، برای دیدار و خداحافظی به منزلش رفتم. آن روزها طبری همراه با همسرش در منزل خانم بینیاز، خواهر آذرخانم زندگی میکرد. تا وارد حیاط شدم، دیدم آذرخانم با چشمان اشکآلود و چهره غمگرفته منتظر من است. همین که وارد شدم مرا در آغوش کشید و با صدای لرزان گفت که احسان بیمار است و به غذا لب نمیزند؛ اگر به این وضعیت ادامه دهد، حتما حالش بدتر میشود. مصرانه از من خواست که با او صحبت کنم و از او بخواهم مواظب سلامتیاش باشد. پیش او رفتم. در طبقه بالا روی تخت دراز کشیده بود. تا چشمش به من افتاد، تبسمی بر لبانش نقش بست و با صدای ضعیفی گفت: بابکجان تویی؟ ظرف غذایش کنار تخت دستنخورده بود. پرسیدم چرا غذا نمیخوری؟ آذرخانم سخت نگران است. چشمانش پر از اشک شد و گفت خسته شدهام. من دیگر کار خودم را کردهام. حالا وقت دیگران است. وقت آن است که بمیرم! سخت ناآرام بود؛ سعی کردم با زبان مبارزه او را نرم کنم و گفتم: حزب و جنبش هیچگاه مثل امروز به وجود تو و نقشی که میتوانی ایفا کنی، نیازمند نبوده است و تو هرگز نباید در این شرایط میدان را خالی کنی. خلاصه با کلی زحمت و مکافات بالاخره کمی غذا به او خوراندم و پس از روبوسی از او جدا شدم و دیگر هرگز ندیدمش.
حرفوحدیثهای زیادی درباره ارتباط حزب توده با اتحاد شوروی و سازمان امنیت آن (کا.گ.ب) وجود دارد. آیا احسان طبری هم با آنها ارتباط و همکاری داشت؟
هرگز و بههیچوجه! بیگمان طبری با برخی از محافل علمی و فرهنگی کشورهای سوسیالیستی تماس و همکاری داشت؛ اما قطعا با افراد و دستگاههای امنیتی کمترین ارتباطی نداشت. بهطورکلی باید یادآور شوم که در حزب و حتی در رهبری آن، کسانی که با مقامات شوروی رابطه ویژه داشتند، انگشتشمار بودند. دلبستگی تودهایها به شوروی و پیروی آنها از «اردوگاه سوسیالیسم»، برخاسته از تعلقات ایدئولوژیک آنها و برداشت نادرستشان از اصل انترناسیونالیسم پرولتری بود که در آن روزها کمابیش تمام احزاب کارگری و کمونیستی به آن پایبند بودند.
آیا درست است که احسان طبری به برخی از جوانب جهانبینی مارکسیسم-لنینیسم انتقادات جدی داشت اما به خاطر مصالح حزب مماشات میکرد و ترجیح میداد خاموش بماند؟
احسان طبری بیگمان به سازوکار «سوسیالیسم واقعا موجود» انتقاداتی داشت؛ او طی سالها زندگی در کشورهای سوسیالیستی از نزدیک نارساییها و تباهیها را دیده بود و گاهی در جمعهای خصوصی به طنز و شوخی به نارساییهای آشکار طعنه میزد. اما به نظر من او همیشه به مبانی نظری مارکسیسم-لنینیسم ایمان داشت و در اصول آن تردیدی روا نداشت. مقالهها و نوشتههای بیشمار باقیمانده از طبری گواه آن هستند که او در سراسر عمر به مارکسیسم-لنینیسم، یا به عبارت دقیقتر به «کمونیسم روسی» باور داشت و وظیفهای بالاتر از ترویج و تبلیغ بنیادهای نظری آن برای خود نمیشناخت. اگر او واقعا به آن بنیادها باور نداشت، میتوانست دستکم خاموش بماند، کسی او را مجبور نکرده بود هزاران صفحه در ستایش اصول مارکسیسم روسی سیاه کند.
به نظر شما طبری یک اندیشمند مارکسیست ایرانی بود یا ذوبشده در انترناسیونالیسم شوروی؟
احسان طبری نه این بود و نه آن. اصولا مارکسیسم یک نظام فکری و ایدئولوژیک جهانشمول است؛ به قول مولانا «مصر و عراق و شام» ندارد. اگر منظورتان این است که طبری را نوعی پایهگذار مارکسیسم ایرانی بدانیم، به این معنی که او کوشیده است این سیستم فکری را با شرایط ایران سازگار کند، به همان ترتیبی که ما لنین را مؤلف مارکسیسم روسی میدانیم یا مائو را مؤسس مارکسیسم چینی؛ خیر چنین نیست. به گمانم، طبری حتی در حد خلیل ملکی هم نوآور نبود. طبری بیگمان اهل تحقیق و مطالعه بود، بسیار تیزهوش بود و حافظهای شگرف داشت اما بیشتر شارح و مفسر و مبلغ بود و نه مؤلف؛ او اندیشه مارکس و انگلس و لنین را بهخوبی فراگرفته بود و نوشتههای متعددی در ترویج آن نگاشت، ولی فراتر نرفت. به نظر من ذهنی توانا داشت اما جسارت نظری کافی نداشت تا ذهن خود را از بندهای ایدئولوژیک رها کند.
طبری چندین کتاب شعر نیز منتشر کرده است و همچنین شماری رمان و داستان. از نظر ادبی او در چه سطحی بود؟ یک شاعر حزبی یا ادیبی عارفمسلک؟
گاهی از برخی اشعار و قطعات ادبی طبری، بسان خوانندهای عادی لذت بردهام اما در هنر و ادبیات خود را صاحب صلاحیت نمیدانم، پس اجازه دهید که از داوری در این موارد بپرهیزم.
افراد و کادرهای حزب چه نگاهی به طبری داشتند؟ او نیروی فعال حزبی نبود و صرفا در بخشهای آموزشی و تبلیغاتی فعالیت داشت. رابطه کیانوری با او چگونه بود؟ چرا در دستهبندیهای حزبی در جناح کیانوری قرار گرفت؟
طبری خیلی زود مجبور به ترک ایران شد و از جمع تودهایها دور افتاد. در میان تودهایهای نسل من سرشناس بود؛ اما کسی از او شناخت عمیقی نداشت. من برای اولین بار در شهریور ۱۳۳۳ در سفرم به مسکو او را ملاقات کردم و حرفهای او را درباره مسائل آن روزی جنبش و اختلافات درونرهبری گوش کردم و با شنیدن نظراتش سراپا شیفته او شدم. جریان آن دیدار را به تفصیل در زندگینامهام آوردهام. در پلنوم وسیع چهارم در تیر ۱۳۳۶ بود که کادرهای مهاجر حزب از نزدیک با طبری آشنا شدند. طبری در این پلنوم موضعی استوار و مستقل داشت و با کادرهای جوان و مبارز حزب در انتقاد از نارساییهای درونی همزبان شد و همه را شیفته خود کرد تا آنجا که در انتخاب هیئت اجرائیه که با رأی مخفی کادرها برگزیده شد، بهعنوان یکی از سه دبیر برگزیده شد. این به خواست خودش بود که مصلحت دید از دبیری کنارهگیری کند تا ایرج اسکندری وارد دبیرخانه سهنفری کمیته مرکزی حزب باشد. طبری همیشه در میان کادرها برجسته بود و محبوبیتی بیمانند داشت. من در مقطعی به این باور رسیده بودم که او شایستهترین فرد برای دبیر اولی حزب است. این فکر را با نزدیکانم در میان گذاشتم و با خود او هم بارها صحبت کردم. در یکی از پلنومها که در فرصت استراحت با هم قدم میزدیم، باز بر همین نظر پافشاری کردم؛ اما او برگشت و با قاطعیت گفت: «میدانی بابک جان، من نمیخواهم هرگز در حزب ویولن اول باشم. به همین ویولن دومی بودن، راضی هستم». من دیگر پیگیری نکردم و اصرار را بیمورد دانستم. رابطه طبری و کیانوری در ظاهر دوستی بود و در باطن دشمنی! طبری ستاره اول حزب بود و در میان حزبیها از احترام و محبوبیتی بیمانند برخوردار بود. رهبران زیرک حزبی مانند کیانوری مایل بودند بیآنکه به او علاقهای داشته باشند، دل او را به دست آورند و با او در یک جبهه باشند. به خاطر دارم در آستانه پلنوم هفتم که دوباره اختلافات در رهبری بالا گرفته شده بود، روزی در دیدار با کیانوری ضمن گفتوگو به مناسبتی از طبری ستایش کردم و گفتم کاش او فرصت مییافت تا رهبری حزب را به دست بگیرد. واکنش عصبی کیانوری را جلوی چشم دارم که برگشت و با لحنی خشمآلود گفت: «دیگر همین مانده که سرنوشت حزب را به دست طبری بسپاریم!». برخلاف آنچه معروف است، طبری در دستهبندیهای حزبی، در طیف کیانوری قرار نداشت و مستقل بود؛ اما به دلیل همان وابستگی ایدئولوژیک که عرض کردم، با وجود استقلال فکری بیشتر مواقع از طیف کیانوری-کامبخش حمایت میکرد؛ درست مثل بیشتر کادرهای مستقل که عملا از جناحی حمایت میکردند که خود مستقل نبود. اگر شما به مناسبات کیانوری و طبری در آستانه انقلاب بهمن و پس از آن نظر دارید، باید عرض کنم که در آن مقطع کیانوری دیگر رقیبی در رهبری حزب نداشت و کمابیش همه اعضای رهبری و کادرهای فعال از او پیروی میکردند.
خاطرهای شنیدنی از احسان طبری دارید؟
بد نیست برای شما خاطرهای طنزآمیز تعریف کنم تا هم به حالوهوای زندگی حزبی پی ببرید و هم این گفتوگو از حالت سیاسی صرف بیرون بیاید. پلنومها و نشستهای حزبی همیشه با دعوا و مرافعه همراه بود؛ به گونهای که همه ما چندروزی خسته و عصبی بودیم و از همه بدتر اینکه بیشتر ما آرامش روانی را از دست میدادیم و دچار بدخوابی میشدیم. در این مواقع به طبری متوسل میشدیم که خودش در بدخوابی مهارتی کمنظیر داشت! او هر شب پیش از خواب کنار اقامتگاه ما میایستاد و ما برای گرفتن قرص خواب جلوی او صف میبستیم. از هرکس میپرسید: خوب بگو ببینم چه مشکلی داری؟ دراز میکشی اما خوابت نمیبرد؟ دست میکرد و از جیب راست کتش قرصی درمیآورد و به او میداد: «بگیر این را یک ساعت قبل از خواب بینداز بالا!». نفر بعد جلو میآمد. طبری: «مشکلت چیست؟ نصف شب بیدار میشوی؟». از جیب بغل کتش قرصی درمیآورد و به او میداد: «این را همین حالا برو بالا!». نوبت نفر بعدی میرسید. طبری: «آها، مشکل تو این است که صبح کله سحر بیدار میشوی؟ صبر کن حالا بهت میرسم!». قرصی از جیب شلوارش درمیآورد و میداد به او: «بگیر، دوای تو همین است!». خلاصه ما هم قرصها را از او میگرفتیم و خیالمان راحت بود که او، با آن حافظه بینظیرش، هرگز جای قرصها را فراموش نمیکند و به ما قرص عوضی نمیدهد! به لطف و یاری طبری اندکی از خستگی و پریشانی ما کاسته میشد.
کتابهایی را که طبری در آخر عمر در نقد گذشته خود نوشت، تا چه حد معتبر میدانید؟
من از تحولات ذهنی و دگرگونی فکری احتمالی طبری در آن روزها، هیچ اطلاعی ندارم. اطمینان ندارم که آنچه پس از زندان به رشته تحریر درآورده، واقعا نتیجه بازنگری آگاهانه و صادقانه در افکار و اعتقادات گذشته باشد. او در وضعیتی بس دشوار قرار گرفت که هرگز نمیتواند محملی برای یک بازنگری ژرف و اندیشورانه باشد.
بدون اینکه قصد توهین به هیچ کس را داشته باشم، کافیست نگاهی به نظرات مخالف نویسنده بیاندازیم. برای من حیرت انگیز بود که ببینم، امنیتی های ولایی در خارج این همه همکار دارند و بی خبرند؟
فکر کنم اینها حتی برای تخریب مخالف و رقیب، حاضرند فی سبیل الله برای سربازان گمنام امام زمان کار کنند.
دوستان عزیز من، به نظرم بیشتر شما نکته اصلی این مطلاب را نگرفته اید و باز به قول معروف زده اید به صحرای کربلا و انتقاد از رهبری حزب توده و مشی سیاسی این حزب. صحبت من با بابک نه بر سر نقد ایشان به حزب توده است و نقد رهبری آن. اینجا صحبت از این است که وقتی نشریات داخلی ایران به این مسایل می پردازند بیشتر ادامه همان پرونده سازی ها و اتهاماتی است که افراد را به همان اتهامات محاکمه کرده اند وشایسته نیست که تحت عنوان نقد گذشته این و آن فرد یا ااین و یا ان حزب و سازمان سیاسی به این پرونده سازی ها صحه گذاشت. بخصوس که افرادی که از آنها صحبت می شود دیگر زنده نیستند که از خود دفاع کنند. البته این به معنای آن نیست که ما در فضای مستقل و آزاد از نقد افراد و سازمانهای سیاسی پرهیز کنیم که من خود مشوق آن هستم.
آیا شما همیشه حق داشتید ؟
چه در زمان شاه
چه در روزهای انقلاب
چه در بعداز انقلاب
چه نسبت به حکومت اسلامی
چه نسبت به مخالفان حکومت اسلامی
چه در زندانهای رژیم اسلامی
چه امروز نسبت به انواع محفلها با پیشینه ی توده ای
چه به دیگر گروهها ؟
کمی فکر کنید ما همه متفاوتیم .
این محفلها با پیشینه ی توده ای و فدائی دیگر مثل گذشته فکر نمی کنند.
من فقط زمانی با شما موافقم که قبول داشته باشیم از همان آبتدای تشکیل حزب توده . انسان ها
حق داشتند هر وقت که خواستند مدتی تغییر عقیده دهند و به نحله های دیگر باور کنند و یا به پیوندند
حتی طرفدار پادشاه شوند. این ها خیانت نیست !
در کشور های دیگر این جابجائی ها را می بینیم.
بعداز انشعاب خلیل ملکی و همفکرانش تا امروز انواع و اقسام جدائی ها دیده ایم که بسیاری از آنها پاک و شریف بوده وهرگز امنیتی و دشمن مردم نشدند . هریک مثلا دریابندری ، شاهرخ مسکوب ، ساوش کسرائی تا پایان زندگی برای آزادی و استقلال و عدالت اجتماعی تلاش کردند.
اگر امروز می بینیم بعضی از نیروها با پیشینه ی چپ با تکیه به جبهه ی حکومت کشتار ولایت فقیه چشم بر واقعیت های ۴۲ ساله بسته اند و تلاش می کنند در زمین آدمکشان توازن انجتماعی را «تغییر » دهند. با من بمیرم و تو بمیری. نمی توان آنها را از راهی که میروند منصرف کرد .
شما می دانید آنها که نیازی به نام بردن اسامی اشان نیست . مانند شما نیستند. ولی در عین حال مثل شما حاضر به برخورد اساسی به چرائی رسیدن به این وضع هم نیستند.
بایک امیرخسروی تنها نیست . آنها علاوه بر مواضع گذشته ی خود ، اتحاد جمهوریخواهان و جبهه مبارزه علیه حکومت اسلامی که بعداز شکست دوم خرداد میرفت که سکولاریزه شود را به انشعابات متعدد منجر کردند.
تصادفی نیست که طرفدران اصلاح طلبی حکومتی و حکومت تمامیت خواه پادشاهی پر مدعا تر شده اند.
جناب فانی گرامی و دوستان دیگر چپ و کامنت گذار. تمام خط مشی ها و استراتژی و اهداف حزب توده ایران و فدائیان خلق اکثریت ، هدایت اقتصاد و سیاست ایران درراه رشد غیرسرمایه داری ( نظریه رفیق اولیانفسکی )بود .برطبق این نظریه ، حزب طبقه کارگر با “اتحاد و انتقاد ” درکشورهایی با حاکمیت دموکراسی انقلابی ضدامپریالیستی ( خرده بورژوازی ) ، مجموعه حاکمیت خرده بورژوایی را درمسیر تعامل و همکاری با جهان سوسیالیسم برهبری اتحاد شوروی قراردهند .حال اگر دموکراسی انقلابی دارای ایدئولوژی متحجر درنظر و سفاک خونریز در عمل باشد ، باید بعدمنفی را پشت گوش انداخت و فقط بعد ضدامپریالیستی بویژه ضدآمریکایی سیاستهای دموکراسی انقلابی را تقویت کرد .ماهیت چنین خط مشی حزبی ، بی اعتنایی یک حزب به حقوق فردی و اجتماعی شهروندان ، عدم پای بندی به منافع ملی کشور خود ، توسعه امپراطوری شوروی و تامین منافع استثماری شوروی ، تحمیل عقب ماندگی به کشور خود با حذف کارافرینان ملی ، رانتی شدن اقتصاد ، تشدید فقر و فلاکت به کشورست .بویژه اینکه شوروی با تکنولوژی بسیار عقب مانده به گواهی تاریخ کشورهای اروپای شرقی ، کشورهای مذکور به انزوا و بدبختی گرفتار شده بودند .اما فواید راه رشد غیرسرمایه داری ، نزدیک شدن حزب طرازنوین طبقه کارگر ( مثلا حزب توده و فدائیان اکثریت ) به حاکمیت و تامین ازادی های علنی وحاشیه امنیت کمونیستها و برخورداری از رانت رابطه انترناسیونالیستی با حزب برادر بزرگ شوروی بود .این بود مغز هسته اصلی سیاستهای حزب توده ایران .
خودتان شکست مطلق امپراطوری شوروی سابق و ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم را دیدید (انهم ۳۰ سال قبل ).جهان بسوی دموکراسی پیشرفت کرده ، روسیه و کشورهای اروپای شرقی سابق به جهان اقتصاد ازاد پیوسته اند ( فقط کوبا و کره شمالی مانده اند )شماها هنوز برسرشکست خورده ها دعوا می کنید؟ اسارت در زندان ایدئولوژی شکست خورده تا این اندازه انهم درجهان ازاد آمریکا و اروپا ؟یقین می دانم کشورچین علیرغم رشداقتصادی فوق العاده بالا با پرشدن ظرفیت اقتصاد رانتی حزب کمونیست چین ، در سالهای آینده ، بین مردم چین و حاکمیت حزبی ، برسر ایجاد نهادهای سیاسی و اقتصادی فراگیر تنش های زیادی بوجود می اید و حزب کمونیست بنفع دموکراسی عقب نشینی جدی می کند .این نتیجه علمی یک جامعه است . کوبا و کره شمالی هم تکان می خورند و از اسارت حزب نجات خواهند یافت
جناب فانی
از تعجب شما متعحب شدیم. این “بابک جان” شما پرونده سیاه و غیرقابل دفاعی دارد و مثل امثال عبدالله شهبازی از منفورترین اشخاص در بین نیروهای مترقی است. به قول حافظ:
شاهِ ترکان سخنِ مدعیان می شنود
شرمی از مظلمه ی خونِ سیاووشش باد!
جناب سحر .شما که قاضی پرونده بابک امیرخسروی هستید و ان را سیاه نامیدید ، لطفا پرونده سیاه مشارالیه را باز کنید تا میزان سیاهی را بدانیم .
شما که مرید “بابک جان” هستید حتما زندگینامه خودنوشت و دیگر نوشتههای او را هم خواندهاید. او از جمله پس از یورش سالهای ۶۱-۶۲ و انشعابات و تدارک حزب خودش نوشته است “باید حزب توده را ریشه کن کنیم” (نقل به مضمون) امیدواریم نفرمایید چنین چیزی را ننوشته است! پس ایشان فقط انتقاد و قصد انشعاب نداشت و در واقع در پی تکمیل پروژه توطئه انگلستان برای نابودی حزب بود. خواندن این مطلب هم درباره زندگینامه اش بد نیست:
دری به تاریخ، دریچه ای به جهنم…/نگاهی به دو کتاب در باره تاریخِ پر فراز و نشیب حزبِ توده ایران.
خاطرات محمدعلی عمویی و بابک امیرخسروی
http://rahman-hatefi.net/navidenou-1063-99-749-990709.htm
بابک امیر خسروی هر ایرادی داشته باشد دستکم شجاعت انتقاد از خود و گذشته اش را داشت شما و حزب توده پس از ۴۲ سال هنوز حاضر نیستید از همکاری تان با رژیم اسلامی و دفاعتان از ارتجاع اسلامی و خط امام ضد امپریالیست ؟؟؟ و تقویت دژخیمان آینده ی تان انتقاد کنید و باماله کشی می گویید ما می خواستیم انقلاب را تعمیق دهیم . رهبران پیشین حزب توده پس از شکست ۲۸ مرداد سرانجام در سال ۱۳۳۷ در کنگره ی وسیع از خود انتقاد کردند و اشتباهایشان را برشمردند . ان چه بر سر توده ای ها و رهبرانی مانند طبری امد اسفناک و محکوم است اما به هیچ روی سیاست حزب در ان دوره را توجیه نمی کند ضربه ای که حزب توده و اکثریت به جنبش دمکراسی خواه و نیز چپ زدند با بزرگداشت شهیدان از یادها نمی رود
دوست ارجمند فانی یزدی سلام ،
نوشته های شما را می خوانم وقتی در مورد مسائل اجتماعی و مثلا انتخابات آمریکا می نویسی پر از اطلاعات و آموزنده که بسیاری تحسین می کنند ولی بعضی وقت ها در در اینجا و جاهای دیگر با کامنت های خود بنظرم کمی «احساساتی » می شوی .مثلا دیروز در زیر مقاله ی آقای فواد تابان و انتخاب واژه «نشخوار» از جنابعالی بعید ست. بگذار« آنها » هر چه فحش چارواداری و لومپنی بلدند بما نثار کنند . ولی ما با آنها فرق داریم و ادبیات خود را نباید آلوده نکنیم.
من هیچوقت توده ای نبودم. وقتی بچه بودم پسر خاله ام که بعد ها فهمیدم توده ای بوده بعداز کودتای ۲۸ مرداد سالها زندانی بود. وقتی در سال ۴۶ دستگیر شدم خاله ام به مادرم گفته بود «حسین دو تا شد » ! همینطوری ….. بعد ها که دوباره در سال ۵۰ دستگیر شدم بعداز محاکمه به سلولهای انفرادی قزل قلعه منتقل شدم و در سلول روبروی آصف رزمدیده همسایه او شدم . بچه محل بودیم بین دروازه شمیران و خیابان ژاله. تمام ماجراهای تشکیلات تهران و چاپخانه و نشریه ی حزب و… را تعریف کرد که برای من دانشجو در آن سالها به نظر افسانه می آمد ولی من با حزب و شوروی مسئله داشتم … . بعداز زندان به دانشگاه برگشتم و در همان روز اول هم کلاسی سعید آذرنگ شدم که از قبل او را می شناختم. چند روزی نگذشت که سعید و عده ای از دانشجویان را در ارتباط با کشته شدن مجتبی خرم آبادی چریک فدائی خلق در میدان ثریا دستگیر کردند. چون کتاب فروشی سعید پاتوق آنها شده بود .
بعداز انقلاب فهمیدم که سعید توده ی بود . گاهی اتفاقی در خیابان این دوستان را می دیدم و دوستان دیگری هم داشتم که توده ای بودند .ولی همیشه نسبت به حزب و شوروی مشکل داشتم و هوادار فدائیان بودم.
حالا وقتی می بینم که شما از برخورد امیر حسین جعفری (شرق) که گفته : “احسان طبری در سال ۱۳۶۲ به جرم فعالیت در حزب توده دستگیر و زندانی شد وی در سال ۱۳۶۸ از دنیا رفت”
یا بابک امیرخسروی که درپاسخ (شرق ) گفته : “متأسفانه دنیای سیاست و به طریق اولی حزبیگرایی متداول در ایران، با کردارها و رفتارهای ناپسندی همراه است که با خلقوخوی انسان حساس و نازکدلی از تراز طبری همخوانی نداشت و پیوسته او را رنج میداد.”
تعجب کرده اید یا انتظار دارید که در (شرق ) باید واقعیت ها گفته شود.
از شما با این همه تجربه بعید ست که از مخالفان «سوسیالیسم واقعا موجود» و حزب توده از همان آغاز تشکیل حزب تا امروز انتظار برخورد بهتر از این داشته باشد.
تا زمانیکه نیروهای حزبی و طرفداران «سوسیالیسم واقعا موجود» با انتقاد از خود و بازنگری به تحیلیل ها ، عملکردها ، برنامه ها ، مواضع وشعار های خود در سطح ملی و جهانی نپردازند.
این بحث ها و اختلاف نظر ها تشدید خواهد شد.
من به عنوان هوادار جنبش فدائی که بعداز انقلاب با قطعنامه های سال ۱۹۶۰ و ۱۹۶۹ احزاب برادر آشنا شدم سخت نسبت به محتویات آن ها اعتراض داشتم و افسوس می خوردم که چرا در همان دهه ۴۰ و ۵۰ نه دسترسی به آنها داشتیم و نه می دانستیم که چرا احزاب برادر آن گونه نسبت به جنبش جهانی کارگری و سوسیالیستی برخورد می کردند. با وجود انشقاقات در حزب توده ( سازمان انقلابی) و چپ جهانی (مائوئیسم و نظائر آن ) جائی نخواندیم که دعوا بر سر چه بود؟
امروز هم بعداز فروپاشی ها و شکست وقتی با دوستان توده ای در این باره صحبت می کنم علاقه ای ندارند.
حالا شما که از بابک امیر خسروی رنجیده ای بهتر نیست که ابتکار انتقاد سازنده از حرب و «سوسیالیسم واقعا موجود» را در دست بگیری؟
آقای فانی یزدی محترم بر اساس کدام آمار و اسناد بین المللی یا بوک سوسیالیستی احزاب برادر در سال ۶ و ۶۹ «گذار از مناسبات سرمایه داری به سوسیالیسم در مقیاس جهانی با پیروزی انجام شده و بر گشت ناپذیرست» (نقل به مضمون)
براساس فرض و گمان و حدس احزاب برادر نگاه آن احزاب به جهان آنطور شد که ما درک نمی کردیم . چرا احسان طبری و رهبران حزب توده به آن ادعاها باور داشتند ؟
آیا حاضرید در این موارد بنویسد؟
دوست عزیز من، صحبت من با بابک نه بر سر نقد ایشان به حزب توده است و نقد رهبری آن. اینجا صحبت از این است که وقتی نشریات داخلی ایران به این مسایل می پردازند بیشتر ادامه همان پرونده سازی ها و اتهاماتی است که افراد را به همان اتهامات محاکمه کرده اند وشایسته نیست که تحت عنوان نقد گذشته این و آن فرد و یا این و یا ان حزب و سازمان سیاسی در بازی های امنیتی وارد شد و به این پرونده سازی ها گرچه با سکوت خود صحه گذاشت. البته این به معنای آن نیست که ما در فضای مستقل و آزاد از نقد افراد و سازمانهای سیاسی پرهیز کنیم که من خود مشوق آن هستم. در مورد سوسیالیسم و حزب توده و رهبری آنهم نقد های فراوانی شده است که هم قبل از بابک و هم بعد از او شده است و تقریبا به عمر این حزب نیز بوده است. من هم اگر نقدی بنویسم چیز تازه ای نخواهد بود. اما صحبت بر سر نقد چنانکه گفتم نیست، عدم شرکت در پروژه های امنیتی است که به منظور لجن مل کردن بیشتر گروههای سیاسی و توجیه سرکوب های دهه اول انقلاب است.
آقای فانی یزدی
مگر میشود امروز از بابک امیر خسروی ها خواست که مطابق میل شما با نشریات داخل ایران برخورد کند؟
شما می بینید که مصاحبه با بابک امیر خسروی از آغاز فعالیت حزب شروع میشود و امیر خسروی جواب میدهد:” به باور من، تفاوت زنده یاد احسان طبری با دیگر چهرههای فرهنگی همزمان خود، مانند صادق هدایت و نیما یوشیج، در همین بود .. ”
از آن تاریخ تا زمانیکه بابک امیر خسروی از حزب توده جدا شد. بسیاری به حزب انقاد کردند و جدا شدند و امثال بابک امیر خسروی به روی مبارک نیاوردند.
امروز هم همین طور ست . تا زماینکه برخورد منطقی ، سازنده و اقناعی به تمام برخورد های قالبی و کلیشه ای در طول حیات سیاسی حزب صورت نگیرد این تشتت ها ادامه خواهد یافت و «مورد» ی هم حل نمیشود.
وقتی سیاوش کسرائی بعداز یک عمر فراز و نشیب و با امید و اراده ای راسخ تمام راه را تا مسکو رفت و فریادش به آسمان رفت که «چرا رهبران حزب مشاهدات خود را به ما نگقتند و..» ؟
آیا شما پاسخی شنیدید؟
یه این دلیل ، دیگر رویدادها که بین کودتای ۲۸ مرداد تا انقلاب ۵۷ و سرکوب ۶۱ تا فروپاشی «سوسالیسم واقعا موجد» اتفاق افتاد نیاز باز نگری به آسیب شناسی جدید پیدا می کند . چرا حز خیال می کرد در تمام موارد در مقابل منقدان خود حق داشت.
سیاوش کسرائی اعتراض بسیاری را نمایندگی کرد که به «سوسیالیسم واقعا موجود » و حزب توده انتقاد داشتند. ولی با برخورد های کلیشه ای روبرو می شدند.
هنوز بعضی از رهبران حزب فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» را ناشی از خیانت این یا آن رهبرحزب کمونیست می دانند.
منظور شما کدام انتقادات حزب ست؟
چندین محفل حزبی وجود دارد بعضی با شاعباتی ، مگر میشود آنها را به انتقاد های مورد نظر شما وصل کرد؟
ایا شما به قطعنامه های ۶۰ و ۶۹ انتقاد کردید یا شنیدید و خواندید؟
در مورد رفتار نیروهای چپ به طور کلی و شرکت آنها در رسانه های خارج از کشور و داخل کشور هر کس برای خودش توجیهی دارد.
به بابک امیر خسروی و طرفدران اصلاح حکومت محدود نمیشود.
این توجیه را در بین مخالفان رادیکال حکومت اسلامی نیز می بینیم .
ولی کسانی که فکر می کنند که حکومت اسلامی اصلاح پذیرست .شمول بابک امیر خسروی و بسیاری دیگر که می شناسید با پیشینه ی فدائی و توده ای امروز مبارزه و داخواهی بخاطر اعدام رفقایشان و دیگر مردم ستیزی های حکومت در الویت قرار ندارد.
«سوسیالیسم واقعا موجود» فروپاشید. شناخت چرائی آن برای تداوام مبارزه برای آزادی ، استقلال و عدالت اجتماعی در مقایاس ملی و بین المللی واجب ست.
حیف که تابان عزیز یادداشت کوتاه و رک و پوست کنده من را منتشر نکرد!
این خوش رقصی های امیرخسروی برای نظام ولایت فقیه نه تنها بعید نبوده که اتفاقا بدیهی می باشند.
آقای فانی یزدی از شما انتظار نمی رفت که از امثال امسرخسروی انتظار دیگری داشته باشید!
از کسی که مسائل پنهان زیادی در کارنامه خود دارد، از دوستی و همکاری با قطب زاده تا… و از همه مهمتر از کسی که در اوج سرکوب ها در روزنامه اطلاعات شمشیر بروی رفقای سابق خود کشید، آیا می توان انتظاری بیشتر از این هفتی که بدان گرفتار شده داشت؟
تعجب نکنید اقای فانی، از قدیم این کاره بوده اند. تازه نیست .
فکر می کنم اقای رضا فانی از حضورهای قبلی اقای بابک خسروی در نشریات ایران خبر ندارد ورنه از مصاحبه اخیر او تعجب نمی کردند . زمانی که کیانوری و دیگران هنوز در زندان بودند ، وزارت اطلاعات کتابی به نام خاطرات کیانوری منتشر کرد که ناشر ان موسسه ای بود وابسته به این وزارتخانه مستقر در روزنامه اطلاعات . حتا ان زمان اقای بابک خسروی مقاله ای مفصل در برای اطلاعات ماهانه و همین موسسه نوشت در باره همان کتاب کذائی خاطرات کیانوری که ان ها منتشر کردند . در این مقاله همه اتهامات حکومت علیه کیانوری و حزب توده را تایید کرد و چند اتهام دیگر نیز بدان ها اضافه کرد ان هم علیه کسانی که در زندان بودند و توان پاسخگوئی نداشتند و هر اتهام تازه ای می توانست به بازجوئی مجدد ان ها منجر شود و….. تعجب نکنید اقای فانیپ، از قدیم این کاره بوده اند. تازه نیست .