آی کهنسال ترین بانوی ِ جوان
“خود آب شنیدستی کآتش کندش بریان؟”*
من این امّا به چشم دیدم
آنگاه که جانَت می سوخت.
غَمَت مباد که
زُبدگان عالَم تن و جانت را
پیراسته و خواهند آراست
تا “با صد هزار جلوه برون آیی”
و “با صدهزار دیده تماشا کنند ترا”*
و در این وانفسا امّا آنچه بیش آتش در کامم ریخت
اِفاضات ِ ابلهی است در مرِمّتِ تو،
ابلهی که از خواندن ساعت بر روی تو ناتوان است
و غیر از “جیک جیک” های دلخراش
که نمکی است بر زخم فرزانگان جهان
هیچ نمیداند.
کهن بانوی جوان، شکوه ات بیش باد
تن و جان بی بلا.
بامید دیداری دیگر.
——————————————-
*/**- وامدار خاقانی و فروغی بسطامی هستم
۱۶آوریل ۲۰۱۸- مریلند