جبهه متحد؛ شعر برتولت برشت؛ آهنگ: هانس آیسلر
اجرا: شیوا خاکپور
ترجمه فارسی شعر: آتیلا علیشناس و ناصر رحمانینژاد
تنظیم شعر: شیرین میرزانژاد
گروه تئاتر اگزیت
روز جهانی کارگر ۱۴۰۰
ناصر رحمانی نژاد: سرود «جبههی متحد کارگران»، فراخوانی برای اتحاد کارگران، پس از به قدرت رسیدن هیتلر، به درخواست اروین پیسکاتور کارگردان تئاتر در سال ۱۹۳۴، توسط برتولت برشت سروده شد. این سرود سال بعد در المپیاد بینالمللی موسیقی کارگران، توسط یک دسته کُر ۳۰۰۰ نفرهی کارگران خوانده شد. اولین صفحه از این سرود در زمان جنگ داخلی اسپانیا در سال ۱۹۳۷ که توسط ارنست بوش، بازیگر تئاتر، خوانده شد، ضبط گردید. این سرود بارها و بارها، در زمانها و مکانهای مختلف توسط هنرمندان و خوانندگان کشورهای گوناگون و به زبانهای مختلف خوانده شده است.
پردهی اول، مکانی در ایران
در یکی از روزهای پائیز سال ۱۳۵۱ در زندان شماره ۳ قصر، آتیلا علیشناس، یکی از رفقای زندانی و یکی از فعالان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آلمان که توسط ساواک در ایران دستگیر شده بود، به من پیشنهاد کرد که سرود «جبههی متحد» اثر برتولت برشت را با او ترجمه کنیم. من از زبان آلمانی که در هنرستان صنعتی تهران آموخته بودم با گذشت زمان جز کلمات و عباراتی ساده دیگر چندان چیزی نمیدانستم، ولی آتیلا چون در آلمان تحصیل کرده بود زبان آلمانی را خیلی خوب میدانست. پس از توضیحاتی که دربارهی شعر و مفهوم آن داد، قرار گذاشتیم که آن را ترجمه کنیم. نقش من در این ترجمه تنها پیرایش گرامری متن سرود به فارسی درست بود، چون آتیلا تصور میکرد که فارسیاش چندان خوب نیست و به خود اجازه نمیداد که به تنهایی سرود را ترجمه کند. کار ترجمه را طی روزهایی در خلوت انجام دادیم. در ترجمه کوشش ما این بود که با رعایت و وفاداری به معنی شعر، هر سطر و سیلابهای کلمات فارسی را با ضرباهنگ سرود انطباق دهیم. و این کار بسیار دشواری بود. هیچ یک از ما دو نفر در سرودن شعر بر روی یک آهنگ تجربه نداشتیم. من، جز یک حس و گرایش طبیعی و تعلیم ندیده، دانش موسیقی نداشتم. آتیلا آهنگ را میدانست و کوشش ما این بود که سطر به سطر و بند به بند فارسی را با آهنگ منطبق کنیم. پس از روزها تلاش بالاخره در یک مرحله به این نتیجه رسیدیم که کار تمام شده. پس از این مرحله تصمیم گرفتیم این سرود را دو نفری برای کمون زندان اجرا کنیم. درست به خاطر ندارم کدام یک از ما پیشنهاد اجرا را طرح کرد، اما طرح اصلی ترجمهی این سرود ابتکار آتیلا بود.
پس از چندین روز تمرین و حفظ شدن سرود «جبههی متحد» بالاخره در یکی از جمعه شبهایی که پس از شام همهی اعضای کمون گرد هم میآمدند تا برنامهی هنری-تفریحی هفتگی را برگزار کنند، اعلام کردیم که ما میخواهیم برای رفقای کمون یک سرود انقلابی اجرا کنیم. آتیلا و من، در حالی که رفقای کمون با کنجکاوی به ما دو نفر خیره شده بودند، چهار زانو، در برابر آنها نشستیم تا سرود را بخوانیم. داخل پرانتز این را بگویم که من در طول زندگیام، بنا به تجربه، دریافته بودم که از جملهی بسیاری از استعدادهای بشری که خدا از من دریغ کرده، دوتا هم اینها هستند: یکی، یک صدای معمولی خواندن ترانه یا زمزمه کردن یک آهنگ است، و دومی رقص که هر فردی در دنیا کم و بیش میتواند به نحو قابل تحملی آنها را انجام دهد. شاید همین موضوع به عنوان یک کمپلکس در من باقی بود تا زمانی که در سال ۱۳۴۹ در نمایشنامهی آموزگاران نوشتهی محسن یلفانی و به کارگردانی سعید سلطانپور، هم خواندم و هم رقصیدم! ترانهی «گل پامچال» و رقص لزگی! و دست بر قضا از صحنههای دلچسب نمایش از آب درآمد… بگذریم.
آتیلا جوان بسیار محجوبی بود و من از چشمهای نگران و رنگ سرخ چهرهاش پی بردم که سخت هیجان زده است. از احوالات خودم اگر بخواهم بگویم، باید گفت که دچار یک دلهرهی صحنهای (Fright stage) وحشتناک شده بودم. اما به عنوان یک بازیگر تئاتر آموخته بودم که از همان قدم اول باید تمام اعتمادت را جمع کنی و وارد صحنه شوی. مهم دقایق اول است. پس از دقایق اول همه چیز طبیعی خواهد شد و جریان نمایش به روانی پیش میرود. با این آموزش به خودم قوت قلب میدادم. پس از سکوت کامل رفقای کمون، آتیلا و من با نگاهی به یکدیگر که نشانهی شروع بود، سرود را آغاز کردیم: «و چون انسان انسان است/ نیازمند است به غذا چاره چیست…» پس از لرزشهای اولیه در صدا، من وضعی طبیعی پیدا کردم و پیش از آن که به عنوان یک خواننده و یا بازیگر لذت کار هنری خود را احساس کنم، سرود پایان یافت؛ و رفقا با دست زدن و ولولهای که فضا را پر کرد، ما را تشویق کردند.
پرده دوم، مکانی در ایران
در یکی از روزهای بهمن ۱۳۹۹ که مانند هر روز دیگر به صفحهی فیسبوک سری زدم، سرود «جبههی متحد» را به انگلیسی که توسط گروه تئاتر اگزیت تولید شده بود شنیدم. با شگفتی از اجرای زیبای شیوا خاکپور به یاد اجرای آن توسط آتیلا و خودم افتادم که در سال ۱۳۵۱، چهل و هشت سال پیش، در زندان قصر اجرا کرده بودیم. در تماس با مهرداد خامنه برای تشکر از کاری که گروه تئاتر اگزیت انجام داده بود، به موضوع اجرای این سرود در زندان اشاره کردم. همان دم مهرداد از من خواست که ترجمهی فارسی آن را در اختیارش بگذارم تا از آن اجرایی تازه آماده سازند. من از شعر آن سرود جز دو سطر اول بندها را که یکسان بودند چیز بیشتری در حافظه نداشتم. به او گفتم باید آتیلا را که در اصل پیشنهاد ترجمه را داده بود پیدا کنم. از نزدیکترین رفقای آتیلا باقر قلیایی بود که او را میشناختم و در فیسبوک پیدایش کردم. ماجرا را برای او تعریف کردم، و از او خواستم تا سرِ نخی از آتیلا به من بدهد. او، ضمناً، گفت که بخشهایی از شعر را حفظ است. از او خواهش کردم که برایم بفرستد. چند روز بعد باقر قلیایی با محبت بسیار شعر را فرستاد و متوجه شدم که تقریباً ۹۰ درصد شعر درست است. با مراجعه به متن آلمانی و همچنین انگلیسی شعر، کوشش کردم آن را کامل کنم که البته چندان موفق نشدم. همان را فرستادم برای مهرداد خامنه و قرار شد بقیهی کار را او به عهده بگیرد. اکنون که نتیجهی آن را میبینم، کاملاً شگفتانگیز است.
این اجرای فارسی سرود «جبههی متحد» که به همت جمعی شیوا، شیرین و مهرداد صورت گرفته، برای من نشانهای بسیار مهم از استعدادهای خفتهایست که در هجوم ویرانگر چهل و دو سال نیروی سرکوب حفظ شدهاند و امید آیندهی ایرانند. این مُهر و نشانی است از نیرویی که در دل این سرزمین میجوشد، و من، عضوی از نسل گذشته، هنگامی که نشانههایی از این دست را که اینجا و آنجا سر برمیآورند، میبینم، احساس میکنم آرمان نسل بشری، از جمله نسل من، همچنان در حال بالیدن است.
آیا در انقلاب آینده دستی دیگر از آستینی درخواهد آمد و جهت انقلاب را به انحراف خواهد کشاند، یا این نیروی جوان که پیام خود را با این دست سرودهها اعلام میدارد، اجازه نخواهد داد که انقلابش ربوده شود؟
پاسخ این سؤال بر دوش نسل امروز سنگینی میکند.
بادرود. اقدام گروه تئاتر اگزیت و شخصی که این ترانه- سرود را به این شکل تنظیم کرده ( که متاسفانه نامی از ایشان برده نشده!) و همینطور همکاری و اجرای خواننده، هم باعث خوشحالی است و هم تاسف ! از اینکه اجرایی از این ترانه – سرود، با شعر برشت را ( البته با عنوان اصلی ” جبهه ی واحد ضدفاشیستی ! ” و نه ” جبهه ی متحد ! ” ) با موسیقی حرفه ای و خوش ساخت هانس آیسلر و تنظیم دوباره ی ” هانس یاکوب ” بفارسی میشنویم، جای خوشحالی است. ولی تاسف من از تنظیم و اجرای بسیار ضعیف این قطعه ی پرتحرک و قوی و نیروبخش توسط همکاران گروه تئاتر اگزیت است ، که تاثیر آنرا به نوع دیگری از انواع موسیقی غیر کارگری و غیر رزمی تقلیل داده و باعث از میان رفتن اثرگذاری موسیقی هانس آیسلر و متعاقبا شعر برشت و زحمات مترجمین شعر شده . ای کاش در اجرا و تنظیم این مارش و ترانه سرود شنیدنی برشت و آیسلر میتوانستید تجدید نظر و دوباره آنرا به صورتی مناسب تر و بهتر و قابل قبول تر ، اجرا و عرضه کنید . برای انجام اینکار ، نیازی به توانایی ها و امکانات حرفه ای نیست. با همان امکانات حداقلی یک موزیسین آماتور هم امکان خواهد داشت. برای انجام بهتر اینکار فقط به مقداری انگیزه و علاقه نیاز خواهد بود و نه چیزی بیشتر. حیف که دقت های لازم و حداقلی ، در تنظیم و اجرای این اثر در نظر گرفته نشده . حیف !
با سلام
ممنون از نظر و توجه شما.
از زمان آیسلر و اجرای این اثر تاکنون برداشتهای متفاوت در سبکهای مختلف صورت گرفته است. از سبک جاز تا مارش نظامی، چند صدایی، تک صدایی و … سبک رزمی یکی از این انتخابها است و انتخاب ما اجرای پیانو سولو بوده است چرا که مارش رزمی را با روح دورانی که در آن زندگی میکنیم قدری کلیشهای یافتیم و تمرکز برروی مفهوم و انرژی درونی شعر و آهنگ، و نه انرژی بیرونی را برای نسل جدید کارسازتر تصور کردیم. متاسفم که این انتخاب ما مورد پسند شما قرار نگرفت و امیدوارم در کارهای بعدی جبران کنیم.
لطف کردید.
مهرداد خامنهای
سرپرست گروه تئاتر اگزیت
“جبههء متحد” سرود بسیار خاطره برانگیزی است.
۴۴, ۴۵ سال پیش هم ما در دوران دانشجویی و در حین سمینارهای کنفدراسیون این سرود را گروهی می خواندیم.
تمامی سرود اکنون به یاد نیست, اما قسمت اولش هنوز به خاطرم مانده است.
البته ترجمه ی ما مقداری شفاهی تر و بیشتر به زبان روزمره بود.
– – – – – – –
چون انسان انسان است
می خواهد غذا خورد چاره چیست
سیرش نمی کند یاوه گویی
چون یاوه براش غذا نیست
پس چپ دو سه
یالا چپ دو سه
ای رفیق جای خود بایست
به صف اندر جبههء متحد کارگران ای کارگر بایست
در بخش دوم این مقاله (پردهی دوم)، در سطر سوم یک اشتباه از طرف من صورت گرفته که باید تصحیح شود: «سال ۱۳۵۲، چهل و هفت سال پیش» باید به «سال ۱۳۵۱، چهل و هشت سال پیش» تغییر داده شود. با پوزش.
اصلاح شد آقای رحمانی نژاد
بسیار ممنون دوستان عزیز «اخبار روز».