رویا تویی! “تو”، آخرِ خوب غزل ها
مفرد بخوانم دلبرا، “من” را نگو “ما”!
“من” خود “تو” ام، دل یک دله با اسم خوبت
مفرد ترین “من” در میانِ “ما” ی دنیا.
“من” جسم ام وُ روحِ “تو” اوّل شخصِ مفرد
“من” بی “تو” هیچم، مفردی تنهای تنها
“ما” و “شما”، “آن ها” و “ایشان”، خود “تو” یی “تو”!
ای بی “تو” نشناسم “من” از خویشم سر و پا
من با “تو” هم “من” می شوم، ای نیمه ی “من”
ای روح رفته در تن و جانم… “آنیما” *
* در ادیان سامی آدم و حوا نماد آفرینش بشرند. در میتولوژی ی ایرانی مشی و مشیانه هر دو ریشهی یک گیاه ریواس بودند که این ریشه چون رویید و از زمین بیرون آمد به دو ساقهی همانند تقسیم گردید. پس، یکی نماد مرد (مشی ) و دیگری نماد زن (مشیانه) شد. در میتولوژی ی یونانی، روان زنانه را آنیما (Anima ) و روان مردانه را آنیموس (Animus ) خوانده اند. “کارل گوستاو یونگ” روانشناس و متفکر سویسی، که همردیف زیگموند فروید از پایوران علم نوین روانشناسی است، آنیما و آنیموس را از مهمترین آرکِ تایپها در تکامل شخصیت میداند و میگوید: در نهایت، انسانی به کمال انسانیتِ خود میرسد که آنیما وآنیموس در او به وحدت و یگانگی کامل برسند. یونگ، یکی شدن آنیما و آنیموس را ازدواج جادویی خوانده است و در واقع اصلیترین بنیان روان آدمی، آنیما و آنیموس است. در میتولوژی ی یونانی آمده است: خدایان چون از خلقت آنیما و آنیموس که به هم متصل بودند فارغ شدند، از وحدت و قدرت و یگانگی ی آن ها در کردار و رفتار به وحشت افتادند. پس… زئوس خدای خدایان به پوزیدون فرمان داد تا آنان را به دو نیم کند. پوزیدون چنین کرد و آنان از هم جدا شدند. از آن پس بشر هماره نیمه ی گم شده اش را جستجو می کند. واژه ی “نیمه ی دیگر” که در ادبیات فیمینیستی به کرات به آن اشاره شده است از این بنیاد اسطوره ای برآمده است.
و دیگر این که… خوش می داشتم در پایانه ی این غزل نام گرانقدری را می آوردم که به ملاحظاتی نیاوردم. نامِ مبارکِ “آنیما” حلالش باد.