[به مناسبت پنجاهمین سالگرد بنیانگذاری سازمان چریکهای فدایی خلق ایران]
سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در آستانۀ انقلاب
برگهایی از کتاب “در وادی انقلاب”
انوش صالحی: «در وادی انقلاب» عنوان کتابی است در برگیرنده مواضع و دیدگاههای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (اسفند۱۳۵۷- تیرماه۱۳۵۵) که به مناسبت پنجاهمین سالگرد بنیانگذاری جنبش فداییان خلق بزودی توسط نشر باران در سوئد منتشر میشود. آنچه در پی میآید برگهایی از بخش نخست کتاب با عنوان «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در آستانۀ انقلاب» است که در آن به مواضع و دیدگاههای سازمان از تیرماه ۱۳۵۵ تااسفند۱۳۵۷پرداخته میشود. بخش دوم کتاب نیز اعلامیهها و سایر اسناد منتشر شده توسط سازمان در آن مقطع زمانی را دربرمیگیرد.
برای حیات سیاسی جریانی که در تاریخ معاصر ایران با نام و هویت «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» شناخته میشود چهار دورۀ تاریخی را میتوان در نظر گرفت:
دورۀ نخست، سالهای آغازین دهه چهل تا ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ را در برمیگیرد. در این سالها مشی مبارزه مسلحانه در ستیز با رژیم شاهنشاهی مورد توجه برخی از محافل سیاسی- دانشجویی قرارگرفت. مجموعه تلاشهای تعدادی از نیروهای مبارز جوان منجر به تشکیل گروهی بی نام در آن سالها شد که با حمله به پاسگاه سیاهکلِ لاهیجان موجودیت یافت.[۱] دورۀ دوم حیات این جریان از ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ آغاز و تا تیرماه ۱۳۵۵ ادامه داشت و در ابتدا با نام «چریکهای فدایی خلق» و سپس«سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» مشهور شد. این دورۀ پر جنب و جوش سازمان با جان باختن حمید اشرف و تعدادی از کادرهای اصلی سازمان درتیرماه ۱۳۵۵ وارد روزها و ماههای پر مخاطره ای میشود و گاه تا مرز فروپاشی پیش میرود. دورۀ سوم و کوتاه حیات سیاسی سازمان که از تیرماه ۱۳۵۵تا اسفندماه ۱۳۵۷را در بر می گیرد دارای فراز و نشیب های بسیاری است. در ماههای نخستِ پس از جان باختن حمید اشرف، نیروهای باقیمانده برای بازسازی تشکیلاتی با دو دشواری بزرگ روبرو بودند: از یک سو شدت تعقیب و مراقبت های همه جانبۀ ساواک تا حدود زیادی امکان هرگونه فعالیتی از جمله عملیات نظامی را از آنها گرفته و همین امر موجب شده بود تا دغدغه کسانی که در راس این تشکیلات قرار می گرفتند بیشتر به حفظ موجودیت تشکیلات سازمان معطوف شود. از سوی دیگر مخالفت تعدادی از کادرها بر سر ادامۀ مشی نظامی، سازمان را با بحرانی درون تشکیلاتی روبرو کرد، همان اختلافاتی که به اولین انشعاب در تاریخ این سازمان (آبان۱۳۵۵) منجر شد.[۲] همین دو عامل، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را در آستانه انقلاب با معُضل کمبود کادرهای تحلیلگر و آگاه به مباحث سیاسی روز روبرو کرد. برای رفع این کاستی سازمان به عضوگیری “ویژه” از میان زندانیانِ سیاسی پرداخت که با باز شدن نسبی فضای سیاسی کشور بتدریج از زندان ها آزاد می شدند تا بلکه از این رهگذر کیفیت نیروهای تشکیلاتی سازمان را از نظر تواناییِ سیاسی و تئوریک فزونی بخشند [۳]. دورۀ چهارم حیات یا آخرین دورۀ حیات سیاسی این سازمان با نام واحد از ۱۹ اسفند ۱۳۵۷با انتشاراولین شماره نشریه کار (ارگان سازمان) آغاز و در ۱۶خرداد ۱۳۵۹( شماره۶۱ نشریه کار) به پایان می رسد. سازمان از این تاریخ و از این شمارۀ نشریۀ کار دچار بزرگترین انشعاب تشکیلاتی و سیاسی در تاریخ موجودیت خود شد و در جامعه به دو گروه اکثریت و اقلیت شهرت یافت و این پایانی بود بر جریانِ سیاسی که با نام و هویت یکپارچه «سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» در ادبیات سیاسی دهۀ پنجاه مشهور شده بود. در هریک از دوره های چهارگانه فوق، سازمان از نظر نیروهای آگاه به مباحث ایدئولوژیک و سیاسی، دارای ویژگی هایی بود که این ویژگی ها در کم و کیف آثار و اسناد منتشر شده در مقاطع مختلف بازتاب یافته است. در دورۀ نخست، بنیانگذاران سازمان از بیژن جزنی تا امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده آثاری به منظور بسط و تشریح تئوری مبارزه مسلحانه و لزوم عمل به آن در شرایط سیاسی روز تالیف کردند. خاستگاه برخی از افراد نسل نخست سازمان بخصوص در تبریز، حلقه های روشنفکری دهه چهل بود به همین دلیل آنها نه تنها با ادبیات فارسی و فن نگارش بیگانه نبودند بلکه تا قبل از پیوستن به تشکیلات مطالعه از وجوه اصلی زندگیشان به شمار می رفت. پس از رسمیت یافتن «چریک های فدایی خلق» و در دستور قرار گرفتن مبارزه مسلحانه تعداد افرادی که میتوانستند در کار تئوریک به یاری سازمان بشتابند به دو دلیل به طور محسوسی کاهش یافت.
ضرورت “عمل” در استراتژی سازمان و شدت “عمل” ساواک که از دوسو به کوتاهی عمر چریک دامن می زدند فرصت و اولویت مطالعه را از آن نیروها گرفته بود و یا به جزوه ها و اسناد درون سازمانی محدود کرده بود. در این دوره، اگر حمید اشرف به عنوان رهبر بلامنازع فداییان نقش مهمی در ساماندهی تشکیلاتی و عملیاتی آن داشت حیات تئوریک سازمان با نام حمید مومنی گره خورده بود [۴] بسیاری از آثار تئوریک سازمان در این دوره چه در جدال تئوریک با مصطفی شعاعیان و گروه ستاره [۵] و چه در پاسخ به آرای حزب توده توسط او به نگارش درآمده است. همزمان با تلاشهای حمید مومنی، در درون زندان نیز بیژن جزنی در کار تالیف آثار تئوریک در ارتباط با جنبه های مختلف مبارزه کوشا بود، آثاری که به کوشش همسرش به دست تشکیلات رسیده و در نشریات سازمانی داخل و خارج از کشور بدون اشاره به نام او منتشر می شدند، تنها پس ازجان باختن جزنی و جمعی دیگر در فروردین ۱۳۵۴ بود که از او به عنوان نویسندۀ آن مقالات و کتاب ها یاد شد. شاید در هیچ دوره ای از حیات سازمان کمبود نیروهای آگاه و متبحر به مباحث تئوریک و سیاسی که از قضا دستی هم در نوشتن داشته باشند به اندازه ماههای آغازین انقلاب به چشم نمی خورد. پا به عرصه گذاشتن نیروهای تازه ای در عرصه سیاسی و اجتماعی و طوفان حوادثی که یکی پس از دیگری از گرد راه میرسیدند بیش از همه نیازمند کادرهایی بود که با قدرت تحلیل و درک شرایط سیاسی و اجتماعیِِ روز بتوانند آرا و دیدگاه های سازمان را برای خیل عظیمی از هوادارانی تبیین کنند که جانفشانی و آوازۀ نام چریک آن ها را در زیر چتر سازمان گرد آورده بود. از اسفند ۱۳۵۷ با انتشار نشریه کار و پیوستن تعدادی از زندانیان آزاد شده و فعالین خارج از کشور به تشکیلات این کمبود تا حدی جبران شد ولی بازهم نتوانست سازمان را به لحاظ تسلط بر مباحث تئوریک و سیاسی در موقعیت ویژه و برتری نسبت به سایر جریانات چپ قرار بدهد به طوری که این کاستی ها در کنار دیگر عوامل از یک سو موجودیت واحد سازمان را با انشعاب های پی درپی روبرو کرد و از سوی دیگر موجب شد تا کم کم نیروهایی از سازمان جدا شده و به سایر جریانات سیاسی چپ بپیوندند. بررسی و بازخوانی مهمترین دیدگاه های سازمان در آستانۀ انقلاب نشان می دهد که بحران تئوریک- سیاسی سر برآورده در نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب ریشه در گذشته های دور و نزدیک سازمان داشته است. این اسناد و مدارک نشان می دهد که ناهمخوانی و گاه تضاد باورهای ایدئولوژیک و سیاسی با روند رخدادهای روزانه چگونه یک سازمان سیاسی- نظامی را در برخورد با موج توفنده حوادث دچار سیاست زدگی روزمره و ارائه تحلیل هایی به دور از واقعیات جاری در جامعه می کند تا جایی که گاه بدون تاثیر در روند رخدادها تنها به دنبال همان رخدادها کشیده می شود با اینهمه نبایستی از خاطر برد این جزوه ها واعلامیه ها که امروزه به بوته نقد و بررسی گذاشته می شود در زمانۀ خود وقتی به زحمت بسیار یافته و خوانده می شدند چه شوری در جانِ شیفته جوانانی برمی انگیختند که بیش از هر چیزی به بهرورزی و آزادی مردمان سرزمین خویش می اندیشیدند. با یاد همۀ آنانی که در این راه جا باختند به مهمترین وجوه دیدگاه ها و سیاست های سازمان بر مبنای اعلامیه ها و سایر اسناد منتشر شده در حد فاصل تیرماه ۱۳۵۵ تا اسفند ۱۳۵۷ پرداخته می شود…
*نشرباران:
www.baran.se
[۱]. کتاب«اسم شب سیاهکل» از نگارنده به این دوره تاریخی اختصاص دارد.
[۲]. درابتدای «اعلامیۀ توضیحی مواضع ایدئولوژیک گروه منشعب از سازمان چریکهای فدایی خلق ایران» منتشر شده در آبان ماه ۱۳۵۶ آمده است: «درآبانماه سال گذشته، انشعابی بمثابه نتیجۀ منطقی سیر ایدئولوژی “سازمان چریک های فدایی خلق” در این سازمان بوقوع پیوست. این انشعاب نه تنها محصول رشد تناقضات درونی این سازمان، بلکه بطور عمده واکنشی در جهت تصحیح نارساییها و بن بستی بشمار می رفت که کل جریان مسلحانه در حل مسایل و معضلات انقلابی کشو ما بدان ها دچار گردیده بود.». گروه منشعب در نخستین ماه های پس از انقلاب به حزب توده ایران پیوست.
[۳]. پس از موج حوادث تیرماه ۱۳۵۵، در اوایل بهار ۱۳۵۶ مرکزیت سه نفره ای در سازمان با عضویت احمد (هادی) غلامیان، مجید عبدالرحیمپور و محمدرضا غبرائی تشکیل شد. یکی از تصمیمات محوری این رهبری جدید، عضوگیری “ویژه” از افراد با تجربه سیاسی به منظور بازسازی تشکیلاتی و پاسخ به نیازهای تئوریک و سیاسی جنبش بود. در سیاست گذاری جدید قرار بر این شد تا فقط افرادی عضوگیری و مخفی شوند که از نظر سیاسی و تئوریک دارای تجربیاتی باشند. در پی این تصمیم از تابستان همان سال تعدادی از زندانیان سیاسی که بتدریج آزاد می شدند به عضویت سازمان پذیرفته شدند. (گفتگو با مجید عبدالرحیم پور، هانوفر آلمان، تابستان۱۳۹۴).
[۴]. حمید مؤمنی متولد ۱۳۲۱ در روستای بیدسرخِ شهرستان صحنه است. او پس از اتمام دوره لیسانس دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد و همزمان به ترجمه و تالیف در زمینه های مختلف سیاسی و تاریخی پرداخت.
[۵]. گروه ستاره یکی از گروه های دانشجویی مرتبط با سازمان در خارج از کشور بود که پروسه وحدت آنها با سازمان (معروف به پروسه تجانس) به سرانجام نرسید و آن ها سازمان “اتحاد کمونیستی” را تشکیل دادند که در جریان انقلاب به سازمان “وحدت کمونیستی” تغییر نام یافت.
چرائی موجودیت یافتن سازمان چریک های فدائی خلق ایران- سچفخا
سچفخاهمچنانکه از آثار دو شخص بنیانگذار که آثار شان بعنوان اسنادی اعلام شدند که خط مشی سازمان را تعیین می کردند، یعنی امیر پرویز پویان و مسعوذ احمد زاده پیداست با هدف اینکه ۱- طبقه کارگر به میدان مبارزه اقتصادی سیاسی آمده، حزب طبقاتی اش را موجودت دهد و ۲- بتواند انقلاب سوسیالیستی – کمونیستی را به پیروزی رساند. سازمان بر این باور بود که جامعه ایران یک جامعه سرمایه داری ادغام ارگانیک شده در سرمایه جهانی و انقلاب سوسیالیستی – کمونیستی قهرآمیز می تواند، آن را از زیر سلطه سرمایه جهانی آزاد کند و نه چیز دیگری. رهبران اولیه سازمان چریک های فدائی خلق بر این باور بودند که رژیم شاه یک سگ زنجیری برای دفاع از منافع سرمایه داران امپریالیست و سرمایه داران داخلی است. آنها به این باور رسیده بودند که بورژوازی ملی در ایران مرده است و تمام شده است. آنها بر این باور بودند که فقط طبقه کارگر، نیروی اجتماعی است که می تواند با رهبری کردن زحمتکشان، موفق شود که مبارزه را به سرانجام برساند. این ها در شعارهای بالا خود را نشان می دهند. آنها بر این باور بودند که مبارزه برای سوسیالیسم – کمونیسم در ایران نمی تواند خارج از مبارزه جهانی طبقه کارگر و باور مندان به رهائی بخشی این طبقه جدا باشد و این مبارزات در هم تنیده اند. آنها مبارزه مسلحانه را آم مبارزه ای می دانستند که می توانست زمینه مبارزات همه جانبه و در همه اشکال آن طبقه کارگر و باورمندان بدان باشد. آنها مبارزه مسلحانه آن مبارزه ای آن مبارزه ای می دانستند که می توانست، محیطی خفقان ی ” جزیره آرامش” آریامهری را به دریا متلاطم و موج خیز بدل کند که تا درهم شکستن دولت موجود و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا آرام نگیرد، آنها ۲ دولت ، ۲ دیکتاتوری را در مقابل هم می دیدند، دولت موجود بعنوان دیکتاتوری لجام گسیخته سرمایه ی امپریالیستی و دولت آینده، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا! آنها هیچ باوری به مذهب مترقی و خزعبلات از این قبل نداشتند. نظر شما به دو فاکت زیر از اثر امر پرویز پویان و مسعود احمد زاده جلب می کنم : “آل احمد، به عنوان یک خرده بورژوای ناراضی- برای دشمنی که نمایندۀ امپریالیست است- در سطحی روشنفکری یک دشمن بالفعل بود، اما در رابطه با انقلاب همواره متحد بالقوۀ این دشمن بود. هر چند به سلطۀ امپریالیسم کینه می ورزید، اما وحشت فراوانش از دیکتاتوری پرولتاریا- دشمن بالقوه ای که لیبرالیسم او، از هیچ چیز به اندازۀ آن نمی ترسید- او را نسبت به دیکتاتوری بورژوازی انعطاف پذیر می ساخت و آل احمد به عنوان خرده بورژوایی که طبقه اش را قربانی این هر دو دیکتاتوری می دید، دست خود را به سوی چیزی دراز کرد که قربانیان غالباّ و به هنگام تنگنا در آن پناهی می جویند. به این ترتیب بود که نویسندۀ ما، که روزگاری ظاهرا کمونیست شده بود، از صف به هم فشردۀ خلایقی که دور خانۀ کعبه طواف می کردند، چنان به وجد آمد و صاحب خانه را چنان ملجاء آرامش بخشی شناخت که علی رغم اندویدوآلیسم، خویش را “خسی” دید که به “میقات” رفته است و نه حتا “کسی” که به “میعاد” رفته است. مذهب- به عنوان بنیان سیاسی فرهنگ ایران- برای آل احمد همچنین یک پشتوانۀ ایدئولوژیک بود. چیزی که برای خرده بورژوازی همۀ ملت های آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین در جریان مبارزات انقلابی یک پشتوانه بوده است. در هند، مصر، الجزایر، کنگو و مارتینیک، همه جا خرده بورژوازی سوار بر مرکب “سنت” به میدان کارزار آمده است. زرهی که پشتش را دولا بافته اند، زیرا که در برابر کمونیسم آسیب پذیرتر است تا در برابر امپریالیسم. این سلاح که همچون خود خرده بورژوازی خاصیتی دو گانه دارد، با شعار “احیای فرهنگ بومی به شیوه های نوست” به جنگ امپریالیسم می رود ودر همان زمان دُم خود را بر فرق کمونیست ها که می خواهند فرهنگی نو بنیاد بگذارند، فرود می آورد.
یا در جای دیگری در همان اثر می نویسد:
« دیالکتیک تحول جامعۀ ما، جامعه ای که در زمرۀ حلقه های متعدد امپریالیسم قرار دارد و بورژوازی ملی آن، زیر ضربات خُردکنندۀ بورژوازی کمپرادور و بوروکراتیک نیروی لازم را برای رهبری یک جنبش انقلابی از دست داده است و این کمک می کند تا تضادهای اجتماعی ناشی از وابستگی به امپریالیسم لزوماَ با یک انقلاب سوسیالیستی از میان برداشته شوند، او را نه فقط هراسناک ساخته بود، بلکه به حق امید استقرار حاکمیت سیاسی خرده بورژوازی میانه رو را به تمامی از او گرفته بود. چنین است که او بی آن که پیلۀ سنت را بدرد، به نهیلیسم هم می رسد. هر گونه حکومتی را نفی میکند و این آخرین تیر بی رمقی است که خرده بورژوازی ناامید از دست یافتن به قدرت سیاسی از ترکش ایدئولوژی خود پرتاب می کند. این را در “نون والقلم” به روشنی می توانید پیدا کنید.»، تأکیدهای دو فاکت از من هستند،
رفیق مسعود احمد زاده می نویسد:
“با استقرار و بسط سلطۀ امپریالیستی، نخست تقسیم قدرت سیاسی میان فئودالیسم و امپریالیسم و سپس تبدیل فئودالیسم به فئودالیسم وابسته و بالاخره نابودی فئودالیسم، بورژوازی ملی هنوز رشد نکرده، تحت فشار سرمایۀ خارجی ضعیف شده، امکان تشکل طبقاتی را از دست میدهد و بالاخره به تدریج از میان میرود. به این ترتیب بورژوازی ملی نمیتواند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهد. از طرفی مبارزه با سلطۀ امپریالیستی، یعنی سرمایه جهانی، عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بر دارد، از طرف دیگر این مبارزه محتاج بسیج وسیع تودهها است. به این دلیل عناصری از یک انقلاب سوسیالیستی نیز در بطن این مبارزۀ ضدامپریالیستی متولد شده و در جریان مبارزه شروع به رشد میکند. بورژوازی ملی به دلیل ماهیت خویش نمیتواند در چنین مبارزهای پیگیر باشد و به دلیل شرایط تاریخی وجودش و پیوندهایش با سرمایۀ خارجی، در بسیج تودهها مردد و ناتوان است. دهقانان نیز به دلایل شرایط مادی تولید خود هیچگاه نمیتوانند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهند. به این ترتیب یا باید تحت رهبری پرولتاریا قرار گیرند و یا خود را به بورژوازی بسپارند. تنها نیرویی که باقی میماند پرولتاریاست. پرولتاریا اگر چه از لحاظ کمی ضعیف است، اما از لحاظ کیفی و امکان تشکل بسیار قدرتمند است.”- مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک- مسعود احمد زاده- ۱۳۵۰ .*۲
همچنین رفیق در بخش نتیجه گیری اثرش، در رابطه با انقلاب پیروزمند ایران، یاد آور می شود که:”انقلاب در خود انقلاب شکل میگیرد و حقیقت این است که حتی انقلاب در طی انقلاب، در جریان عمل مسلحانه، دچار انقلاب میشود. انقلابی که با تودهایترین و عامترین اهداف آغاز شده، در جریان این مبارزۀ آشتیناپذیر و با توسل به انقلابیترین تاکتیکها، به انقلابیترین اهداف نیز میرسد. تودهها در جریان این مبارزۀ سخت و طولانی، تحت رهبری پیشآهنگ پرولتاریایی، بیش از پیش پرولتاریزه میشوند؛ بیش از پیش به رهبری خود ایمان میآورند؛ مبارزه با امپریالیسم به مبارزه با سرمایهداری مبدل میشود؛ مبارزه با سلب مالکیت امپریالیستی، به سلب مالکیت سوسیالیستی مبدل میشود.» کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک)، تأکید ها از من است.
چند مطلب بالا از قمسمت ششم، جواب به سئوال چهارم، مصاحبه ای است که با من شده است. ازعلاقه مندان تقاضا می کنم که این قسمت از مصاحبه را در لینک زیر مطالعه بفرمایند.
به نظر من، اسنادی که در سال ۱۳۵۰ بعنوان اسناد بنیادی و تئوریک سچفخا پذیرفته شدند، از همه نظر با نظراتی که بر اساس نظرات بیژن جزنی از سال های ۱۳۵۳ آرام آرام و در سال ۱۳۵۵ بعد از جانفشان کمیته مرکزی سازمان به رهبری حمید اشرف، بعنوان خط مشی سازمان پذیرفته شدند، اختلاف بینادی دارند و در مسائلی مانند ماهیت حزب طبقه کارگر – حزب کمونیست ، حزبی که می توانست و می تواند انقلاب را تا پیروزی رهبری نماید، نظام حاکم بر جامعه ایران، انقلاب در دستور، دولت موجود و مخصوصا دولت آینده کاملا مختلف و اختلافات فاحش و اساسی دارند، اختلاف دو مشی سیاسی ، دو نگاه طبقاتی متفاوت هستند.
من سعی کرده ام، این را، در قسمت ششم مصاحبه ای که لینک آن، در زیر درج شده است، به اثبات برسانم.
نظرات بیژن جزنی از نظر اساسی فرقی با نظرات حزب توده ی ایران که از نظر رفقا امیر پرویز پویان – عباس مفتاحی، مسعود احمد زاده از ابتدا یک حزب رفورمیست، یک حزب همه خلقی همچنانکه از نامش پیداست، یک حزب کارکارتوری بود.
مثلا رفیق مسعود احمد زاده می نویسد :
“در بعد از پیروزی کودتا ۲۸مرداد ۱۳۳۲ و بر قراری سلطۀ دیکتاتوری سیاه امپریالیستی را که واقعاً آماده مبارزه بودند، در دست بگیرد، یک حزب پرولتری بود. اما متاسفانه خلق ما فاقد چنین سازمانی بود، و رهبری حزب توده، که فقط کاریکاتوری بود از یک حزب مارکسیست – لنینیست، تنها توانست عناصر فداکار و مبارز حزب را به زیر تیغ جلادان بیاندازد و خود راه فرار را در «تنها نیروئی که میتوانست از این شکست درس بگیرد و بر اساس تحلیل آن، یک خط مشی نوین متناسب با شرایط نوین اتخاذ کند، و رهبری نیروهای ضدامپریالیستی پیش گرفت.»ص ۱ و ص ۲- بخش شرایط پیدایش و رشد جنبش نوین کمونیستی- pdf.
در صورتی که همین حزب کاریکاتوری در نظرات بیژن جزنی به حزبی تبدیل میشود که باید احیاء گردد و کمیته ی مرکزی آن اپورتونیست شده و باید با برگزیدن مبارزه مسلحانه، حزب را از دست این کمیته مرکزی اپورتونیست شده، در آورد : “اتخاذ شیوۀ قهرآمیز با سرنوشت استراتژیک انقلاب ایران پیوند پیدا کرده است. بنا براین اتخاذ یا عدم اتخاذ این شیوه در عین حال تعیین کننده این مسئله نیز هست که آیا انقلابی هستیم یا ضد انقلابی؟ در بین محافل کمونیستی و غیر کمونیستی ایران مسئله انتخاب تاکتیک مسالمت آمیز یا قهرآمیز مسئله بسیار مهم روز است. در یک طرف کمیتۀ مرکزی حزب توده قرار دارد که در پراتیک سیاسی – سازمانی و ایدئولوژیک خود در مقابل راه قهرآمیز قرار دارد. طرف دیگر گروه های مختلف کمونیستی و غیر کمونیستی هستند که تنها راه و شیوۀ درست مبارزه را در شرایط کنونی شیوۀ قهرآمیز مبارزه می شمارند. ما نیزچنین اعتقاد داریم.” ص ۱۷ شرایط کنونی و وظایف نیروها، سال ،۱۳۴۶ “
و اما پویان در صدد این است که راهی بیابد تا روشنفکران طبقه کارگر بتوانند با طبقه کارگر در یک ارتباط ارگانیک قرار گیرند که از این ازتباط حزب کمونیست موجودیت یابد :
به دنبال شکست مبارزه ضدامپریالیستی ایران (سال ۳۲) و استقرار مجدد سلطه فاشیستی نمایندگان امپریالیسم، چنان وحشت و اختناقی در محیط کشور ما سایه گسترده که پلیس میتواند همکاری بسیاری از عناصر ترسو، سودجو و خائن به منافع خلق را به دست آورد. تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هر گونه رابطه مستقیم و استوار با توده خویشند، ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهی های کوچک و پراکنده در محاصره تمساحها و مرغان ماهیخوار به سر میبریم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دمکراتیک، رابطه ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته است. حتی استفاده از غیرمستقیمترین و در نتیجه کمثمرترین شیوههای ارتباط نیز آسان نیست. همه کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است. تا با توده خویش بیارتباطیم، کشف و سرکوبی ما آسان است. برای اینکه پایدار بمانیم، رشد کنیم و سازمان سیاسی طبقه کارگر را به وجود آوریم، باید طلسم ضعف خود را بشکنیم، باید با توده خویش رابطهای مستقیم و استوار به وجود آوریم.» کتاب ضرورت مبارزه ی مسلحانه و رد تئوری بقا و در ادامه ، می نویسد: «رابطه با پرولتاریا، که هدفش کشاندن این طبقه به شرکت در مبارزه سیاسی است، جز از راه تغییر این محاسبه، جز از طریق خدشهدار کردن این دو مطلق در ذهن آنان، نمیتواند برقرار شود. پس ناگزیر تحت شرایط موجود، شرایطی که در آن هیچگونه امکان دمکراتیکی برای تماس، ایجاد آگاهی سیاسی و سازمان دادن طبقه کارگر وجود ندارد، روشنفکر پرولتاریا باید از طریق قدرت انقلابی با توده طبقه خویش تماس بگیرد. قدرت انقلابی بین روشنفکران پرولتری و پرولتاریا رابطه معنوی برقرار میکند، و اعمال این قدرت در ادامه خویش به رابطه ی سازمانی میانجامد.».
در سال ۱۳۵۷، هنگامی که توده های کارگر و زحمتکش . روشنفکران انقلابی بطور وسیع به سچفخا بعنوان همان سازمان انقلابی روی آوردند با سازمانی روبرو شدند که کاملا از درون خالی شده بود و به درخت کرم زده ای می ماند که کرم ها ساقه و ریشه اش را کاملا خورده بودند و به اصطلاحی که من از یاد کرده ام : سچفخا کاملا توده ای شده بود، از ۲ جانب، نخست اینکه توده های کارگر و زحمتکش روی به سازمان آورده بودند و از نظر سیاسی تئوریک، افکار خائنانه ، اپورتونیستی و رویزیونیستی حزب توده ی ایران بر آن غلبه یافته بودند و سازمان به عصای دست این حزب و به حامی ارتجاعی ترین، فاشیست ترین، دولت موجود ، دولت دست ساز کنفرانس گوادآلوپ ( آمریکا، فرانسه، انگلستان، آلمان غربی ) آن زمان – رژیم جمهوری اسلامی، رژیم که در اساس برای غرق کردن در خون اقلابیون انقلاب ضد سلطنتی – سرمایه داری امپریالیستی و برای یک جامعه رها شده بود، موجودیت یافته بود، تبدیل کرد!
https://eshtrak.wordpress.com/2018/09/17/چپ-در-ایران-و-طبقه-کارگر-در-مصاحبه-با-ح-۶/