پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

به میهمانی ی غربت – اسماعیل خویی

اسماعیل خویی

چه آسمانِ زلالی! مگرنشابور است؟ 

ولی، نه! کز من و تو آن دیار بس دور است! 

دیارِ حضرتِ خیّام و این پگاهِ زلال: 

کجاست، ای دلِ تنگ ام، نه گر نشابور است؟! 

ولی، نه! نیست جُز از حسرتِ کسی بودن 

غریب را، که دلِ خودفریب مغرور است: 

وَ، تا که ارج نمانَد نهان اش از دگران، 

نیازمند، تو گویی، به طبل و شیپور است: 

که گوید از وطن و زآن یگانه داشته اش، 

که مثلِ آن به جهان نیست، زآنچه مشهور است. 

ولی، نه! شهرتِ آن عزّت ات نیفزاید 

به میهانی ی غربت،که سرد و بی شور است! 

وز آنچه در وطن ات هست بهره ای نبری: 

که میزبان به چنین امتیازها کور است! 

وَ بهتر است نهنگی نپروری در خود 

که، با بسی خزف و ساردین، به یک تور است. 

چرا که نیست بسی میهمان، در این مجلس، 

که حس کند همه پیل اند و او یکی مور است! 

وَ میهمانی ی تو مجلسِ عزا هم هست: 

که سور در سوگ است وسوگ در سور است! 

که یادهات هم از شادی است و شور و غرور، 

هم از شکنج و شکست و شبانِ دیجور است. 

هم از شرافتِ جانبازِ آرمان بودن، 

هم از عزای به خون خُفتگانِ گُم گور است. 

هم از شکنجه و کُشتار هم نبردان ات، 

هم از قساوتِ شیخ و سپاهِ مزدور است. 

و هم ز بیم، که چالاکی ات می افزود و 

هم از امید، که در دیده و دل ات نور است. 

وَ می سزد که خطاب ات به خویش باشد و بس: 

چو گویی از چه دل ات زین پگاه مسرور است. 

چه آسمانِ زلالی ! مرا چنین سحری، 

به هر کجا دَمَد، آنجا همان نشابور است! 

هفتم اردیبهشت ۱۳۹۸، 

بیدرکجای لندن 

https://akhbar-rooz.com/?p=43554 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x