شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

بی قراری – مهدی فلاحتی

وطن! در چه حالی؟ / که هربار این شعر پَرمی کشد تا که بربام ات آرام گیرد،/ هراسیده تر باز می آید و پشت آن پشته ها می نشیند به زاری
مهدی فلاحتی
مهدی فلاحتی

تقلای شعری که بی تاب مانده ست در پشتِ آن پشته های غباری
و آوازِ شبگرده یی مست
که تلخای اندوه را بر لبِ کاغذم می نشاند،
مرا بیشتر می کشانَد سوی بی قراری.

وطن!
در چه حالی؟
که هربار
این شعر
پَرمی کشد تا که بربام ات آرام گیرد،
هراسیده تر باز می آید و
پشت آن پشته ها می نشیند به زاری.

کجایی؟
که هربار
می خواهم این خستگی های خود را به دوش ات گذارم،
حضورت غیاب است.
بغض است این حلقه ی آشنا درگلویم
که باری، خیال است پندارِ هر ماندگاری.

وطن!
آه …می دانم این دودِ از کومه هایت بلند،
آهِ دلِ مادران است،
که چشم انتظارند و جانپاره هاشان به دندانِ هاری
و مردانشان
شرمسارانه بر سفره ی خالی از هر بهاری.

درآن روزگارِ محک بودنِ پهلوانی،
وطن!
کودکانت فتادند
– چون برگِ زرین –
به خاک.
جوانی نمانده ست این روزگار
نمی آید از هیچ سویی سواری.

شب از نیمه بگذشت و شبگردِ پیر،
هنوز از تو می خوانَد از خشکسالی که اکنون؛
و از قحطسالانِ پیرار و پاری .
ولی، من، وطن!
همچنان کودک ام
دوست دارم بگویم که دریات پُر
موجهایت خروشان
و رود ست همواره جاری.

@falahativoa

https://akhbar-rooz.com/?p=6689 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x