پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

تحقق «امید اکتبر» در گرو فرارفتن از الگوهای چپ قرن بیستمی است – پرویز صداقت

• درس مهم اکتبر تأکید بر امیدی است که انقلاب اکتبر با خود داشت و سپس ضرورت فرارفتن از «اکتبر» و پارادایم‌های چپ قرن بیستمی. به این دلیل که علاوه بر جریان اصلی چپ انقلابی، پارادایم‌های چپ سوسیال‌دموکرات و اصلاح‌طلب نیز نتوانست الگوی پایداری برای گذار به جامعه‌ی پساسرمایه‌داری فراهم سازد …

اخبار روز: آیا انقلاب اکتبر به تاریخ پیوسته است؟

اگر منظور از به تاریخ پیوستن تجربه‌ی انقلاب اکتبر این باشد که این تجربه‌ی انقلابی برای پراکسیس امروز جنبش‌های ضدسرمایه‌داری درس‌های درخوری ندارد، باید پاسخ داد خیر. تجربه‌ی اکتبر درس‌های بسیار ارزنده‌ای به همراه داشته که به گمانم تا هنگامی که سرمایه‌داری و در برابر آن جنبش‌های ضدسرمایه‌داری وجود دارند این تجارب راهنمای عملی این جنبش‌ها خواهد بود. در هر دو مورد سازمان‌دهی جنبش‌های ضدسرمایه‌داری و ‌طراحی و ساختن نظام پساسرمایه‌داری، انقلاب اکتبر یک تجربه‌ی تاریخی بی‌بدیل و بسیار گران‌بهای بشری است.
البته این تجربه درنهایت ناکام ماند. علت‌های اصلی ناکامی پروژه‌ی بلشویکی در شوروی سابق را سرجمع می‌توان در مجموعه‌ای از عوامل برشمرد که در تعامل دیالکتیکی با یکدیگر شکست فرجامین انقلاب اکتبر را رقم زدند: الف ـ رشد نایافتگی نیروهای مولد که عملاً بخشی از وظایف سرمایه‌داری را برعهده‌ی انقلابیون پیروز گذاشت. ب ـ عدم وقوع انقلاب در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری و تلاش برای ساختن سوسیالیسم در یک جامعه و اقتصاد منفرد که فراسوی ظرفیت و پتانسیل این جامعه و اقتصاد بود. ج ـ انحلال نهادهای دموکراتیک اعم از دموکراسی پارلمانتاریستی و دموکراسی مستقیم و مرکزیت غیردموکراتیک در حزب کمونیست و گسترش وحشتناک سرکوب‌ها در دوران استالین که مکانیسم‌های خودتصحیحی را از جامعه شوروی و حزب کمونیست گرفت. د ـ هزینه‌های ناشی از فشارهای نظام جهانی سرمایه‌داری، جنگ داخلی، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بر اقتصاد و جامعه‌‌ی شوروی. هـ ـ ناکارآمدی نظام برنامه‌ریزی متمرکز اقتصادی در افق درازمدت و درپی رشد اقتصادی شتابان دهه‌های نخست.

آیا بلشویک‌ها این انقلاب را به روسیه تحمیل کردند، ادامه‌ی انقلاب دموکراتیک روسیه می‌توانست به پایان جنگ و برقراری صلح بیانجامد؟

در بدو امر تسخیر کاخ زمستانی نوعی تحمیل اراده‌ی بلشویک‌ها بر فرایند انقلاب روسیه (از فوریه‌ی ۱۹۱۷) به نظر می‌رسد، اما باتوجه به تحولات بعدی و جنگ داخلی می‌توان مدعی همراهی اکثریت یا بخش تعیین‌کننده‌ای از توده‌های مردم با این اراده‌‌ی لنین و بلشویک‌ها شد. یعنی در بدو امر نوعی آوانگاردیسم مستقل را می‌بینیم که به نظر می‌رسد در سال‌های بعد، سال‌های جنگ داخلی و دخالت قدرت‌های امپریالیستی، با حمایت بخش‌های بزرگ‌تری از طبقات کارگر و فرودست همراه شد.
اما در این‌جا باید توضیح داد که این سوال و سوال بعدی با طرح گزاره‌هایی در چارچوب «اگر… آن‌گاه…» تاریخی، پرسش‌هایی بدون پاسخی قطعی را مطرح می‌کند. این داوری‌ها اساساً در مقوله‌‌ی مطالعات تاریخی «خلافِ واقع» counterfactual یا تاریخ مَجازی قرار می‌گیرد. هر پاسخی به پرسش‌های از این دست اثبات‌ناشدنی است. آیا انقلاب فوریه در صورت تشکیل مجلس موسسان می‌توانست به شکل‌گیری یک دموکراسی پارلمانتاریستی در روسیه منتهی شود؟ در این صورت، آیا مبارزات چپ رادیکال چارچوب‌های دیگری، مثلاً پارلمانتاریستی، پیدا می‌کرد و درگیر گذار آرام به جامعه‌ی پساسرمایه‌داری می‌شدند؟ در عین حال، در همین چارچوب می‌توان سوال مهم‌تری مطرح کرد آیا پیروزی جنبش انقلابی در آلمان و وقوع انقلاب‌های سوسیالیستی در اروپا (چنان که لنین انتظار داشت) می‌توانست سرنوشت دیگری برای انقلاب بلشویکی رقم بزند؟ به گمانم پاسخ صادقانه به سوال‌هایی از این دست، در چارچوب تاریخ مجازی، تاریخ رخدادهای رخ‌ناداده، معمولاً یک «نمی‌دانم» صادقانه است.
پاسخ لنین به شرایط جدیدی که بلشویک‌ها با آن روبه‌رو بودند برنامه‌ی نوین اقتصادی (نپ) بود که در نهایت نوعی اقتصاد سرمایه‌داری محدود و تحت نظارت از آن می‌توانست بیرون بیاید. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که دست‌کم در شرایط عدم پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کشورهای اروپایی و به‌طور خاص آلمان، وقوع انقلاب اکتبر و تسخیر قدرت در دست بلشویک‌ها سیاستی محکوم به شکست بود. اما نه عدم وقوع پیروزی انقلاب سوسیالیستی در دیگر کشورهای جهان و نه بسیاری از دشواری‌های عملی سازمان‌دهی جامعه‌ی بدیل، هیچ‌یک بر انقلابیون ۱۹۱۷ پیشاپیش آشکار نبود.

می توان فرجام دیگری را به جز آن چه در اتحاد شوروی اتفاق افتاد برای انقلاب اکتبر قابل تصور دانست؟

پاسخ به این پرسش را در چارچوب دو سناریوی محتمل می‌توان بررسی کرد. سناریوی نخست این که اگر پیش‌بینی‌ها و امیدهای لنین محقق می‌شد و انقلاب سوسیالیستی در آلمان رخ می‌‌داد طبعاً شرایط کاملاً متفاوت می‌شد و به‌رغم توسعه‌نایافتگی اقتصاد و جامعه‌ی شوروی امکانات گذار به سوسیالیسم بیش‌تر فراهم بود. اما سناریوی دوم با فرض عدم‌وقوع انقلاب در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری و تلاش برای ساختن سوسیالیسم صرفاً در شوروی سابق، به گمانم امروز کاملاً مشخص است که این انقلاب در هدفِ ساختن جامعه‌ی پساسرمایه‌داری و سوسیالیستی درهرحال محکوم به شکست بود. دلایل شکست همان دلایلی است که در بالا برشمردم یعنی رشدتایافتگی نیروهای مولد، انحلال نهادهای دموکراتیک، فشارهای نظام جهانی و ناکارآمدی درازمدت نظام برنامه‌ریزی مرکزی و تلاش برای ساختن سوسیالیسم در یک کشور. اما این شکست می‌توانست به شکل فروپاشی ۱۹۹۱ نباشد و اشکال مختلف دیگری پیدا کند، مثلاً نوعی اقتصاد بازار مدیریت شده به شکل دوران «نپ» همراه با اشکالی از دولت رفاه، یا نوعی گذار مدیریت‌شده‌ به سرمایه‌داری مانند چین، ویتنام یا کوبای سال‌های اخیر.

از انقلاب اکتبر، امروز برای ما چه بر جای مانده است؟

انقلاب اکتبر یک تجربه‌ی بسیار غنی از پراکسیس انقلابی است که در غیر این صورت در اختیار نداشتیم. برخورداری از این تجربه برای جنبش‌های ضدسرمایه‌داری و اساساً جنبش‌های مترقی مخالف سیستم ضروری است. در فاصله‌ی ۱۹۱۷ تا پایان دهه‌ی ۱۹٨۰ شاهد اعتلای انقلابی در جهان و عقب‌نشینی گسترده‌ی سرمایه‌داری در برابر فشارهای ناشی از جنبش کارگری و تمامی جنبش‌های ضدسیستمی در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری بودیم. «نیودیل» و دولت رفاه و تجارب سوسیال دموکراتیک بخش بزرگی از این عقب‌نشینی بود. همچنین باید به جنبش‌های ضداستعماری در سه قاره‌ی آسیا، امریکای لاتین و افریقا و دستاوردهای آن اشاره کرد. اما از دهه‌ی ۱۹٨۰ با شتابی فزاینده بسیاری از این دستاوردها بازپس گرفته شد.همین امر اهمیت انقلاب اکتبر و دستاوردهای آن را به‌خوبی نشان می‌دهد. در شرایط حضور اردوگاه شوروی شرایط بسیار مساعدتری برای تحقق ‌مطالبات جنبش‌های کارگری و سایر جنبش‌های مترقی در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری و نیز جنبش‌های ملی در کشورهای درحال‌توسعه وجود داشت و از دهه‌ی ۹۰ و به‌اصطلاح اعلام «پایان تاریخ» لیبرال دموکراسی دنیا در برزخی از توحش امپریالیستی و انواع ایدئولوژی‌های بنیادگرا قرار گرفت. پس در بدو امر بخش مهمی از دستاوردهای بشریت در قرن بیستم و ازجمله دستاوردهای ناشی از انقلاب اکتبر اکنون از دست رفته است. بازپس‌گیری این دستاوردها منوط به گسترش جنبش‌های رادیکالی است که در سال‌های اخیر نطفه‌های شکل‌گیری آن را کشورهای مختلف جهان مشاهده کرده‌ایم.

احزاب و جنبش های چپ رابطه ی خود با این انقلاب را چگونه باید تعریف کنند؟

اکتبر یک تجربه‌ی بزرگ بشری برای سازمان‌دهی جامعه‌ و اقتصاد بدیل سرمایه‌داری بود که از این نظر تجارب بسیاری برای جنبش‌های ضدسرمایه‌داری دارد. ازجمله راهکارهای حل نسبی مشکل فقر مطلق، توزیع درآمد، مسکن، نظام گسترده‌ی تأمین اجتماعی و مسایلی از این دست تجاربی است که تا زمانی که سرمایه‌داری و تلاش برای ساخت جامعه‌‌ی بدیل وجود دارد به کار می‌آید. در زمینه‌ی‌ سیاسی، با توجه به تجربه‌ی انقلاب اکتبر، جریان چپ بر اهمیت و ضرورت وجود نهادهای دموکراتیک، اعم از دموکراسی نمایندگی یا مستقیم، در دینامیسم اجتماعی به‌خوبی پی برده است. همچنین ضعف‌ها و مخاطرات نظام سانترالیسم دموکراتیک در سازمان‌دهی حزبی کاملاً آشکار شده است. در زمینه‌ی سازمان‌دهی اقتصادی نیز قوت‌ها و ضعف‌های نظام برنامه‌ریزی مرکزی با تجربه‌ی اکتبر به‌خوبی روشن شده است. به عبارت دیگر، اکتبر گام مهمی در حرکت بشریت برای ساختن جامعه‌ی اتوپیک بود که اگرچه شکست خورد و شاید هم محکوم به شکست بود اما دستاوردهای آن در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در غیر این صورت دشوار به دست می‌آمد.
اما باید تأکید کرد که مهم‌ترین چیزی که جنبش چپ از اکتبر می‌آموزد نیاز مبرم به «امید» برای ساختن جامعه‌ی بهتر است. عقب‌نشینی نیروهای مردمی در دهه‌های اخیر، نولیبرالیسم و شعار «بدیلی وجود ندارد» سمّ مهلکی بوده که نه‌تنها جنبش‌های چپ را به قهقرا برده بلکه اکنون حیات بشری را نیز در معرض فروپاشی قرار داده است. مهم‌ترین درس اکتبر «امید» به تحقق جامعه‌ی بدیل است و احزاب و جنبش‌های چپ باید براین مبنا رابطه‌ی خود را با اکتبر تعریف کنند. اما این «امید» تنها زمانی به‌راستی در دل جامعه جاری می‌شود که بتوان از پارادایم‌های قرن بیستم فراتر رفت. تکرار تجربه‌ی چپ دوران جنگ سرد، تکرار نگاه نظری این چپ به تحولات امروز جامعه‌ی جهانی، تنها تکرار کمیک تراژدی‌های قرن بیستم می‌تواند باشد. نگاه به دنیای امروز با دستگاه مختصات نظری چپ ارتدوکس قرن بیستمی تصویری غیرواقعی از جهان ارائه می‌کند و راهکاری هم برای برون‌رفت از بحران‌های امروز جامعه‌ی بشری در خود ندارد. بنابراین چپ رادیکال باید با اتکا به «امید»ی که میراث اکتبر است طرحی نو برای فرارفتن از بحران‌های انسانی و زیست‌محیطی که در ذات سرمایه‌داری است پی افکند.
درس مهم اکتبر در درگام نخست تأکید بر امیدی است که انقلاب اکتبر با خود داشت و در گام دوم ضرورت فرارفتن از «اکتبر» و پارادایم‌های چپ قرن بیستمی است. تأکیدم بر پارادایم‌‌های چپ قرن بیستم به این دلیل است که علاوه بر جریان اصلی چپ انقلابی باید توجه داشت که پارادایم‌های چپ سوسیال‌دموکرات و اصلاح‌طلب نیز نتوانست الگوی پایداری برای گذار به جامعه‌ی پساسرمایه‌داری فراهم سازد.  

https://akhbar-rooz.com/?p=92356 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خسرو میرمالک
خسرو میرمالک
2 سال قبل

با درود
فقط یک سئوال از آقای صداقت.
نوشته‌اید “مرکزیت غیر دمکراتیک در حزب کمونیست “‌. مگر مرکزیت دمکراتیک هم داریم!؟
خسرو

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x