پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

تحوّلات اجتماعی از طریق کسب قُدرتِ سیاسی یا تغییر مُناسباتِ اجتماعی – مارال سعید

علیرغم تمامی جَرح و تعدیل های ضرور در تحوّل به روش کسب قدرت سیاسی، "تحولات اجتماعی" را نمی توان صرفاً محدود به امور تحقیقی و آکادمیک نمود. تغییر مناسبات اجتماعی باوجود ارجحیّت و ضرورتِ...

علیرغم تمامی جَرح و تعدیل های ضرور در تحوّل به روش کسب قدرت سیاسی، “تحولات اجتماعی” را نمی توان صرفاً محدود به امور تحقیقی و آکادمیک نمود. تغییر مناسبات اجتماعی باوجود ارجحیّت و ضرورتِ پایه ای و دیرینه سال در ایران نمی تواند در کنار سفره های خالی، مَحلّی از اِعراب یابد. فعّالیت در عرصه ی فرهنگ و آماده سازی زیرساخت های مَدنی در ایران، اجبار دارد با فعالیّت در عرصه ی سیاست درآمیزد. تا بتوانند دوشادوش هم و قدم به قدم، استبداد را به عقب رانند

فهم غالب از “تحوّل اجتماعی” در جوامع بشری تا سالهای پایانی قرن گذشته، همانا “تحوّل” از کانال کسب قدرت سیاسی عنوان می شد. این استنباط و راهکارهای آن علیرغم خُسران بسیار، در کمتر جائی بر شاخش میوه ی ارزشمند روئید. مگر آنکه در میانه ی راه، سوزنبانان، قطار به ریل صحیح چرخانده باشند. درهرحال، تجربه ی زیست تاریخی بشر نشان داد؛ اگر “تحوّل” بر همان ریل پیشین جلو آمده باشد، در بلند مدّت، به ضَرس قاطع الزاماً؛ «تغییر قدرت سیاسی به تغییر مناسبات اجتماعی نمی انجامد!»   

با آنکه در مَبحث تحوّلات اجتماعی، دو نظریه (کسب قدرت سیاسی – تغییر مناسبات اجتماعی) دوشادوش هم آمده اند، ولی همیشه تغییر مناسبات اجتماعی مَنوط و یا در سایه ی تغییر در مناسبات سیاسی جوامع قرار داشته است. البته همیشه پرچمداران، مُروّجان و مُبلّغان تحوّلات اجتماعی از طریق کسب قدرت سیاسی، خود را حامیان و حامِلان فرهنگِ نوین و انسانسازِ دوران مُعرّفی نموده و می نمایند. لیک تجربه ی تمامی انقلابات از انقلاب کبیر فرانسه تا انقلاب بهمن ١٣۵٧ ایران عکس این مُدّعا را به اِثبات رسانیده اند. اما باوجود تمامی فاکتهای تاریخی، از آنجاکه تاکنون هیچ قوم و ملتی بدلیل کم بود یا نبود “فرهنگ” خود را درگیر یک تحوّل اجتماعی ننموده، و در همه جا چرخ قطار تحوّل بر ریل “نان” گردیده، بازهم فعّالان عرصه ی تحوّلات اجتماعی از طریق تغییر مناسبات قدرت، در آکادمیهای جامعه شناسی چندین نیمکت جلوتر نشسته و می نشینند.   

در پایانه ی قرن بیستم و با آغاز انقلاب انفورماتیک و در ادامه؛ شکوفائی و شتاب روزافزون دنیای دیجیتال، رفته رفته تکانه ای در علم جامعه شناسی ایجاد شد که اینک در پایان دهه ی دوّم قرن بیست و یکم، تبدیل به زلزله ای در اندیشکده های جامعه شناسی گردیده است. این سوآل که، «آیا وقت آن نرسیده است تا تجدید نظری اساسی صورت گیرد و چرخ قطار مَفروضات و مَلزوماتِ یک تحوّل اجتماعی بر ریل تغییر مُناسبات اجتماعی قرار گیرد؟» در این فضا در گردش و پیچش است.    

برای کنکاشی مَلموس تر، به موضوع در جغرافیای ایران و در یکصد ساله-ی اخیر نگاهی گذرا بیندازیم.

سرزمین ایران تا پیش از رسیدن به مرحله ی مشهور به “انقلاب مشروطه”، جُنبش برای تحوّلات اجتماعی مُتعدّدی را از سر گذرانیده بود، از مَزدکیان و سرخ و سیاه جامه گان بگیر تا برسیم به آخرین و شاید بتوان با اِغماض، مُستثنای آنها یعنی بابیان را  که همه گی سودای اصلاح جامعه و مناسبات آنرا داشته اند و جمله گی همه ناموفق بوده اند را نام بُرد. لیک در انتهای قرن نوزده و ابتدای قرن بیستم عدالتجویان و آزادیخواهان اینبار تحت تأثیر نسیم خوشی که از شمال به مَشام می رسید، دست به کار شدند. ناگفته پیداست؛ اینان نیز چون پیشینیان، چاره در کسب قدرت سیاسی می دیدند. این نقطه ی عَطف، مُقارن شده بود با تغییر سیاست دولت های استعمارگر و در دستور قرارگرفتن ساخت “دولت-ملت”ها از طرف آنان. بر این بستر، افراد غیور و میهن پرست، اینجا و آنجا توانستند با رشادت ها و کاردانی و در کنفِ پشتیبانی های آشکار و نهان این یا آن دولت استعماری به روی کار آیند. از آن جمله بود؛ رضا خان معروف به شصت تیری در ایران. فردی که علیرغم کاردانی های فراوان نظامی، در زمینه ی امور سیاسی و اجتماعی هیچ نمی دانست، و این موضوع از آنجهت در او دوام و قوام داشت که تمامی دوران های نوجوانی، جوانی و میانسالی خود را در قزاقخانه ها گذرانیده بود. به دیگر سخن؛ او فرزند قزاقخانه بود. اما قابلیّتهای او تنها به امور نظامی محدود نمی گردید. او شخصیّتی هوشمند و مَکّار داشت و انسانی جاه طلب بود. از خوش حادثه، بلبشوی دست به دست شدن سیستم اداره ی مملکت در پایانه ی دوران قاجار به دست افرادی نالایق، منفعت جو و بی خاصیّت، مُنتهی به خلاء قدرت در پایتخت گشته و شرایط و زمینه ی ظهور و روی کار آمدن او را فراهم ساخت.  

گرداننده گان و مدیران “انقلاب مشروطه” بدلیل عدم وجود زمینه های فرهنگی و اتّحاد مناسب در میان خود، تحوّلی را که زحمت ها کشیده و خون ها بابتش داده بودند را در مَعرضِ خطر از دست رفتن می دیدند. لذا برآیند امکانات و ممکنات، آنها را به سمت پذیرشِ؛ ابتدا سردار سپهی سپس نخست وزیری و بالاخره پادشاهی رضا خان سوق داد. آنها رضا خان را فردی لایق یافته بودند که می توانست حداقل هایی از آرمان های “انقلاب مشروطه” را به مَنصه ی ظهور رساند. و الحق نیز در مدت پانزده سال زمامداریش رساند. لیک این امور تمامی بفرموده و از بالا اعمال گشت بدون آنکه گشایشی در مناسبات سیاسی-اجتماعی ایران ایجاد شود. و بدینگونه علیرغم افتادن کشور بر ریل مدرنیزاسیون، بی محلّی به مدرنیته، سنگ پایه ای گشت تا در بَرکناریِ آسان او از قدرت، چشمی نگرید.

پسر نیز که پس از او بر سَریر قدرت آمد، از دوران پدر هیچ پندی نیاموخت و چون او همچنان یکه محور و بی باور به مدرنیته، به رتق و فتق امور پرداخت. شاه جوان با آنکه دانش آموخته ی اروپا بود، دمکراسی را کالائی ویژه ی اروپائیان میدانست نه رُعایای ایرانی. و رَعیّت را می بایست شاه راهبری کند. دوران پادشاهی او برعکس دوران پدر که همیشه امورات مالی حکومت لنگ میزد، از شانس بالائی برخوردار گشت و ثروت بادآورده ای را از راه کشف و استخراج نفت نصیبش ساخت. پول سرشار نفت که در راه اجرای اوامر او نقش کلیدی داشت، به شمشیری دو لبه تبدیل گشت. از سوئی بدون فراهم آمدن زیرساخت های لازم، سیستم دچار فربهی کاذب و مُزمن گردید و از دیگر سو، جهان در تنگنای انرژی و قیمت آن قرار گرفت. این دو عامل در طول یک پروسه کوتاه مدّت، دست در دست هم، زمینه ی تکانه های صندلی قدرت را فراهم آورد. بر این عوامل وقتی «بیماری شاهان» نیز افزوده شود، بیماری که هماره او را دچار کابوس می ساخت، خواب خوش از چشمش می ربود. بیماری «ترس از دست دادن قدرتِ سیاسی» بعلاوه ی بی باوری به توسعه ی سیاسی، از او موجودی ضعیف و فاقد تصمیم گیریهای لازم در مقاطع حساس ساخته بود. و روزی که از کشور میرفت هنوز باور نداشت که این مردم بپاخاسته همان رُعایایی هستند که او صغیرشان می پنداشت. و به همین سبب؛ زار بر حال خود گریست.  

تا آنکه بالاخره از دلِ غوغایی که دنیا را به حیرت واداشته بود، “تحوّلی” جوشید و دُوَلِ بزرگ نیز مجبور به پذیرش آن گشتند. از دل این تحوّل، موجودی زاده شد بنام جمهوری اسلامی. موجودی ناقص الخلقه که پا در دنیای دو قطبی شرق و غرب نهاده بود. موجودی که بواسطه ی سبقه ی دینی-مذهبی مدیرانش، پتانسیل لازم را در مقابل گسترش نفوذ اردوگاه سوسیالیسم در خود نَهفته داشت. موجودی که در خلاء بنیانهای مَدنی و از درون جامعه ای بیگانه با حقوق خویش، زاده شد. بر چنین بستری، اگر این فرزند، راه استبداد و تک مِحوری و عدم باور به مدرنیته را نمی پیمود می بایست شک کرد. چرا که نه او و نه مادران و پدران او، فرصتی نیافته بودند تا در فضای آزادی نفسی بکشند و مشق دمکراسی در مناسبات نوین و بالنده ی اجتماعی کنند.  

بدین ترتیب؛ پاشنه ی “تحوّلات اجتماعی” در ایران همچنان بَر مِحور استبداد گردید و هنوز و همچنان می گردد. و در این یکصد سال هرگاه جامعه تقلّائی نموده تا خود را به سر دیوار مدرنتیه برساند و به درون باغ نگاهی بکند، بدلیل نبود زیر ساختهای لازم، دوباره لغزیده و حَسرت به دل، به دامن استبداد غلطیده است. در این دوباره و چند باره کاری، طرفداران این دو نظریه در دو جبهه ی فعالیّت حزبی و فعالیّت مَدنی، گاه به تفکیک، گاه درآمیخته، در راستای مَدنیّتِ مدرن با اَصحابِ سُنت و ارتجاع، طناب کشیده اند و جانها بر سر آن نهاده اند. البته درهم آمیزی فعالیّت حزبی و فعالیّت مَدنی از مَقولاتیست که فعالان امر سیاست بیشتر از سر اجبار بدان پرداخته اند و فعّالان عرصه ی فرهنگ به اِکراه. چرا که سوآلِ جان سخت و همیشگی ی «این به آن یا آن به این خواهد انجامید؟» نقل محافل سیاسی و مدنی بوده و همچنان هست. ناگفته نماند؛ فعالیّت در جوامع استبدادی، فارغ از آنکه در کدام رشته باشد و حاصل چه آید، از آنجا که در همان گامهای نخست درگیر سایه ی شوم استبداد می شود، جمله گی دیر یا زود با قدرت حاکمه شاخ به شاخ می شوند.  

در جهان دو قطبی ی قرن بیستمی، و در اردوگاه سوسیالیسم، نوع خاصی از فرهنگ رواج یافته بود که معروف است به “رئالیسم سوسیالیستی”، فرهنگی یک سویه نگر که وظیفه ای جز نشاندادن، به تصویر کشانیدن و تبلیغ جنبه های مثبت، زیبا و آرمانی این جوامع را سر لوحه ی کار خود قرار نمی داد، و می پنداشت هرآنچه در این جوامع می گذرد خیر مُطلق است و هرآنچه در اردوی مقابل در جریان، بورژوایی و شرّ مُسَلّم. در اردوگاه کاپیتالیسم، علیرغم فاصله ی شدید طبقاتی و حضور کریه انواع تبعیضات ضد بشری، بدلیل نبود انسجام و انضباط پادگانی ی اردوگاه سوسیالیسم، فرهنگ و هنر و اندیشه، چندان در قید و بند نبود و در بازار هر نوع کالائی یافت می شد. این تنوع کالای فرهنگی، خود باعث روانی و شادابی و سرزنده گی در این اردوگاه بود و انگیزه ای برای شکوفائی فکر و دست آوردهای عظیم بشری.  

با فرو ریختن دیوار برلین و عَیان شدن آنسوی “رئالیسم سوسیالیستی” در پیش چشم، جهان توانست به عینه و بی واسطه زشتی ها و زیبائی های آنرا ببیند. و بپرسد؛ آن نظریه ای که از طریق کسب قدرت سیاسی، بزرگترین “تحوّل اجتماعی” قرن را رقم زده بود، تا کجا پیش رفته و چه ببار آورده است؟ شرح ماجرا بگذاریم که جُز مَلال و غم و افسوس، هیچ ببار نخواهد آورد. اما همین تصویر چندش آور، اسباب تحرّکی پرشتاب در صَفِ فعّالان عرصه ی “تحوّل اجتماعی” از راه تغییر مناسبات اجتماعی گشت. و اینجا و آنجا بر پایه ی حرکت های مَدنی و اِنکشاف فرهنگِ دمکراتیک، در شمایل انقلابات مَخملین چهره نمود. انقلاباتی که ظهورش هنوز هم برای باورمندان “تحوّل اجتماعی” از راه کسب قدرت، در هاله ای از توطئه پیچیده شده است.  

جنبشهای “مخملین” بیست ساله ی اخیر علیرغم آنکه بیشتر مورد اِمعانِ نظر فعّالینِ سیاسی قرار گرفته است، لیک بدلیل جوانی هنوز نتوانسته است استوار بر دو پای خود بایستد، و همچنان در حالِ مَزمَزه کردن دمکراسی ست. از دیگر سو، دولتهای مُستبد و غیردمکراتیک نیز ترجیح می دهند فعّالین سیاسی-اجتماعی به همان روش های مَرسوم گذشته رو کنند، تا بتوانند به ساده گی آنها را سرکوب و درهم شکنند.  

به هر تقدیر، این دو نظریه با تمامی افتراقاتی که در عرصه ی عمل داشته و دارند، همچنان دو بال پرنده ی “تحوّلات اجتماعی” باقی مانده اند. از ابتدای قرن بیست و یکم و با اوجگیری انقلاب دیجیتال، بیش از پیش این دوبال درهم آمیخته اند. شاید برای آنها که بدنبال یک “تحوّل” سریع هستند این حرف کمی گران آید، ولی داده ها و دانسته ها به ما می گویند: اگر بدنبال یک “تحوّل” سریع هستید، باید بدانید؛ فصل آن به پایان رسیده است. تاریخ مصرف برپائی احزاب آهنین، همراه با کلیّه ی دستورالعمل های لازمه، مُنقضی گشته است. حجم عظیم اطلاعات موجود در سیستم های کامپیوتری این قابلیّت را ایجاد نموده است تا هر علاقمندی بتواند تا سطح یک تئوریسین، خویش بالا کشد. و از همین رهگذر، فعّالین امور سیاسی-اجتماعی فرصت یافته اند با کسب و تبادل اطلاعات در کوتاهترین زمان و از اقصا نقاط جهان، با چشمی باز به مَصافِ دولتهای غیردمکرات برَوَند. و با هوشمندی های لازم به امر تحوّلات اجتماعی و توسعه ی پایدار از طرق دمکراتیک بپردازند.

باید صبورانه به ریشه ها پرداخت. با دلی امیدوار و آستین بُرزده به میان مردم رفت و ریشه های استبداد را از دل جامعه بیرون کشید. و به مردم نشانداد عِللِ ظلم و ستمِ ناروائی که قرن هاست بَر آن ها روا داشته شده و می شود را. زمین ها را باید از نوع شخم زد، بذر افشاند، تا به روزگار و در سایه ی مهر و مودّت، دانه های صلح و آبادی و آبادانی، اندک اندک جان بگیرند، برویند و قوام یابند.

 سخن آخر آنکه؛ علیرغم تمامی جَرح و تعدیل های ضرور در تحوّل به روش کسب قدرت سیاسی، “تحولات اجتماعی” را نمی توان صرفاً محدود به امور تحقیقی و آکادمیک نمود. تغییر مناسبات اجتماعی باوجود ارجحیّت و ضرورتِ پایه ای و دیرینه سال در ایران نمی تواند در کنار سفره های خالی، مَحلّی از اِعراب یابد. فعّالیت در عرصه ی فرهنگ و آماده سازی زیرساخت های مَدنی در ایران، اجبار دارد با فعالیّت در عرصه ی سیاست درآمیزد. تا بتوانند دوشادوش هم و قدم به قدم، استبداد را به عقب رانند.

با آرزوی بهترین ها در ٢٠٢١ – مارال سعید       

https://akhbar-rooz.com/?p=99571 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سیمین اصفهانی
سیمین اصفهانی
3 سال قبل

بسیار ممنونم از شما که چنین کامل و جامع به مسئله قدرت پرداخته اید.
همیشه از مقالات سود مند شما کلی استفاده میکنم
سلامت و شاد باشید

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

اگر بپذریم: انسانی که متولد می شود فقط یکبار شانس زندگی کردن را دارد که باید در مراحل رشدش :
-هم نیاز های لذت جویش تامین شود
– هم خصلت قدرت طلبیش مهار شوید
-هم معنی کردن زندیگیش بصورت درست تعریف شود
و این انسان در مراحل رشدش نیز بتواند با توجه به پتانسیل های وجودیش و توانایی های فردیش، خلاقیت هایش را به ظهور برساند،
بیگمان نگرش تک تک ما با توجه به موارد مطرح شده بالا، باعث خواهد شد که بگونه ای دگر تحولات را بخواهیم و آنها را پی بگیریم
و عمل کنیم.
در این نگرش،
متوجه خواهیم شد
این انسان اولویت اولش داشتن آزادیست: دیگر اولویتش حق انتخاب است، که با داشتن اینها عدالت را پی گیر خواهد بود.
در این نگرش انسان دیگر ابزار ایده های تعریف شده نیست بل خودش محوریت دارد و….
پس هر ایده ای و یا هر فردی که انسان را ابزار تحقق اهداف خود می داند، یک شیاد و یک فریبکار و یا یک متوهم بیش نیست و نبوده که می خواهد حق حیات را از انسان هایی بگیر و روی چیز موهومی خود قمار کند و….
در این نگرش جایی برای قلدر و زور گویی مثل رضاخان، که بعدن شد رضا شاه، نیست
و جایی برای لنین و یا استالین که به زور نسلی را له کردند تا تکاملی را بیافرینند برای ایده ای که …. و…
بگذریم.

سوسن
سوسن
3 سال قبل

مارال با ظرافت سعی نموده است یک “دایره-ی شیطانی” را رسم کند، دایره ای که خود نیز اسیر آنست.

>تغییر قدرت سیاسی و سپس تغییر مناسبات اجتماعی یا تغییر مناسبات اجتماعی و آنگاه تغییر قدرت سیاسی<

هرگاه بپذیریم مباحثی چون آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی در هیچ جامعه ای نمی توانند از امروز به فردا واقع شوند. پس هرکدام از آنها هدفی خواهند بود که نیازمند برنامه های کوتاه، میان و بلند مدت است. مهم آنست فعالین فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بتوانند مداوم جامعه را در حال پویائی نگهدارند تا ضمن پیشروی بسوی آن غایت مطلوب، جامعه توانمند گردد و بتواند از آنچه کسب نموده حراست نماید.

نمونه-ی تراژیک در تقریباً تمامی اردوگاه اپوزسیون ایران وجود رهبران مادام العمریست که بیشتر عمر خود را در دوران جنگ سرد گذرانیده اند. و با همان تفکر دنیای دو قطبی پا به قرن بیست و یکم عصر انقلاب دیجیتال نهاده اند. خب زرنگترین اینها تازه به دست و پا افتاده اند با مفاهیمی چون آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی در شکل واقعی آشنا شوند. براستی نباید تعجب کرد وقتی می بینیم همسران این رهبران همگی خانه دارند. و پرواضح است این آدمها نتنها در چارچوب خانه های خود مشکل دارند که در چارچوب بزرگتر یعنی جامعه-ی جوان ایران نیز نمی توانند ارتباط برقرار کنند (حتی اگر جمهوری اسلامی نباشد).

درهرحال، هیچ عقل سلیمی نمی تواند ادعا کند با کسب قدرت سیاسی می تواند مناسبات اجتماعی را تغییر دهد. اما می تواند در این راه گام گذارد. تغییر مناسبات اجتماعی امری بطئی، مداوم و یک گام به پیش دو گام به پس است و در یک جامعه بلازده چون ایران که استبداد و دین، سبقه-ی هزاران ساله دارد، کار بسی مشکلتر از اینهاست که با یک سر قلم حل و فصل گردد.    

نیک
نیک
3 سال قبل

 مناسبات اجتماعی اگر چه محصول و زائیده قدرت سیاسی انداما این مناسبات خود در تثبیت و تحکیم و تداوم قدرت سیاسی نقش مهمی ایفا میکنند. برای شکستن این حلقه, رهبران سیاسی میباید زمینه های معرفتی مناسبات نوین را پیش از کسب قدرت در جامعه تبلیغ و ترویج کنند. این فرهنگ سازی با شعار نان و کار حاصل نمیشود که بس به بیراهه میرود چرا که در دایره ایست که سرمایه قدرت فریب داشته با رفرم های کاذب و استفاده از بیت المال خود را توانا تر از هر رقیبی در حل مشگل نان و کار به توده ها می قبولاند. نمونه کلاسیک آنرا در ایالات متحده در حمایت پایین ترین اقشار و فقیر ترین ایالات از حزب جمهوریخواه میتوان دید. پایان دادن به تکرار استبداد یعنی باور به دموکراسی اما شکم گرسنه را نمیشود با دموکراسی پر کرد. شخص گرسنه و بیکار و بدون سرپناه چه در آمریکا و چه در ایران و چه در آفریقا این را با پوست و گوشت خود لمس کرده است که علت اصلی فقرشان در بی عدالتیست. درک این بی عدالتی اقتصادی و اجتماعی مرکز ثقل آن تغییر مناسباتیست که میباید قبل از کسب قدرت سیاسی به اخلاق و وجدان جامعه ارتقاء یابد. آنوقت است که توده, دموکراسی را نه به عنوان عنصری روشنفکری و ظاهری برای الیت ها و هنرمندان بلکه ابزاری جهت برقراری عدالت در جامعه و تشکیل قوه واقعا مستقل قضایه خواهد دید و از آن پاسداری خواهد کرد. میدانم و شما در مقاله ای نوشتید که ” وقتی همه آلوده ی فساد گشت, حقوق شهروندی و عدالت و آزادی بازارش کساد خواهد شد” اما بی عدالتی یکی از قوی ترین عوامل اعتراضات بشریست که در ایران نتیجه اش انقلاب بهمن شد. بیاد آوریم که شرایط اقتصادی در قبل از انقلاب به هیچ وجه در حدی نبود که امروز میبینیم اما آنچه در تمامی گروه های اجتماعی و در هر مقامی شاهد بودیم اعتراض به بی عدالتی بود و متاسفانه آنچه سبب انحراف انقلاب گشت همانا سراب عدل علی در اسلام روحانیت بود.

س - ف
س - ف
3 سال قبل

با تشکر از نویسنده – از نظر من ۴ امتیاز

پایه-ی تشکیل احزاب، شرکت در روند اداره سیاسی جامعه است. یعنی تمام احزاب با نگاه معطوف به قدرت سیاسی بوجود می آیند. و از آنجا که نگاه معطوف به قدرت دارند، بواسطه بودنشان در کنار و یا در مقابل قدرت سیاسی موجود، تنظیم برنامه می کنند. اما این روند را بیشتر می توان در جوامعی دید که اصولاً سیستم سیاسی، وجود احزاب را به رسمیت می شناسد و تشویق می کند. نه در کشوری چون ایران که احزاب فقط در جریان انتخاباتها شکل می گیرند.

بهمین سبب انجمنها و تشکلهای مردم نهاد در چنین جوامعی (همچون ایران) می توانند بسیار مفیدتر بوده و در جهت تغییر مناسبات اجتماعی فعالیت نمایند. و بنظر من همین فعالیتها می توانند زمینه ساز بوجود آمدن احزاب شوند. موضوع ویژه ایران و اینکه سازمانهای سیاسی خارج از کشور بواقع چه هستند خود مبحث پیچیده ایست که در مفهوم کلاسیک نمی توان آنها را حزب نامید. چرا که آنها خارج از بستر اجتماعی همچون ماهیانی هستند که از آب بیرون مانده اند.

اما مشکل اساسی در جوامعی چون ایران، استبدادیست که حاکم است. حکومت استبدادی بنا به ذات خود هرآنچه غیر خودیست را دشمن تلقی کرده و مانع فعالیت آن می شود.

مجموعه این عوامل راهی برای مردم باقی نمی گذارد و آنها بالاجبار فقط به تغییر قدرت سیاسی حاکم می اندیشند. 

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل

مباد هرگز, اما, در ژرفا نیز جوششی در کار نیست؟

با برخی از نکاتی که هم میهن گرامی خانم مارال سعید برشمرده میتوان و باید همراه بود. اما چند نکته در نوشتار او فکر مرا بخود گرفت که در زیر با خوانندگان در میان میگذارم:

۱ – “نظریه (لنینیستی) که از طریق کسب قدرت سیاسی، بزرگترین ‘تحوّل اجتماعی’ قرن را رقم زده بود، تا کجا پیش رفت و جز یک تصویر چندش آور چه ببار آورد؟”

میتوان بر آنچه که “رئالیسم سوسیالیستی” پدید آورد چشم فروبست و تنها “تصویر چندش آور”ی از آنرا ساخت و برجسته کرد. اما شایسته نیست فراموش کنیم که آنان, در پویش راهی نپیموده, با تمام اشتباهات فاحش و دردناک خود, توانستند کشوری بسیار عقب مانده را, با دستان خالی و از هیچ, ضمن گذر از جنگ ویرانگری که بیش از بیست میلیون تن از آنان را نابود کرد, به ابرقدرتی بدل نمایند که جهان را نیز دگرگون ساخت. برای نمونه, آیا میتوان پیشرفت های عظیم و پیشتازی آنان در آموزش همگانی, علوم و صنایع فضایی را نادیده گرفت؟
بیگمان شوروی کمبودها و کژرویهای خود را داشت. آن تجربه اما تنها یک آزمون و راه رسیدن به سوسیالیسم را به نمایش گذاشت که در شرایط آنزمانی و پیرامونی توان برجا ماندن نداشت. اما حمله ی گسترده و هماهنگ کشورهای سرمایه داری به شوروی در سالهای نخست پدیداری آن و سپس تحمیل جنگ سرد, تبلیغات بسیار فریب آمیز علیه سوسیالیسم و کمونیسم و مسابقه تسلیحاتی تحمیلی را چگونه باید نگریست؟

۲ – “رئالیسم سوسیالیستی…فرهنگی یک سویه نگر (داشت) که وظیفه اش تنها نشاندادن و تبلیغ جنبه های مثبت، زیبا و آرمانی خود بود و می پنداشت هرچه در درونش می گذشت خیر مُطلق بود و هرآنچه در اردوی مقابل در جریان، بورژوایی و شرّ مُسَلّم.”

نویسنده اگر به تبلیغات همه سویه و ده ها ساله ی آمریکا علیه شوروی توجه میکرد, آن “فرهنگ یکسویه نگر” را شاید بیشتر به آمریکا نسبت میداد. چرا که در فیلم ها و تبلیغات گسترده اش همواره “جنبه های مثبت، زیبا و آرمانی (زندگی) و خیر مطلق” را از آن خود اما شرّ مُسَلّم را به شوروی نسبت میداد! وانگهی, اگر شرّ مُسَلّم همان بهره کشی انسان از انسان و زیست بوم است, این شرّ مُسَلّم بیشتر در کجا در هر لحظه از روز روشن در چشم آدمیان بوده و هست؟ چگونه میتوان این واقعیت هراسناک را پذیرفت که دارایی (بخوان ربایش های) هشت تن از سرمایه داران آمریکایی معادل دارایی نیمی از جمعیت جهان باشد؟
در کشور “دمکراتیک” آمریکا, یک کمونیست از حق شهروندی و زندگی محروم بود اما سفید پوستان نژاد پرست (یعنی کوکلوس کلان ها که جنایات پرشماری علیه سیاه پوستان کرده اند و همچنان در این زمینه فعالند) از هرگونه آزادی برخوردار بوده و هستند. برای نمونه, در پرسشنامه های اقامت دائم و شهروندی پرسشی هست که آیا هیچگاه عضو حزب یا سازمان کمونیستی بوده ای؟ اما عضویت در سازمانهای نژادپرست, ضد انسانی و ننگین شمرده نمیشود و, مورد پرسش قرار نمیگیرد!
در آن کشور “دمکراتیک”, نزدیک به پنجاه سال پس از انقلاب اکتبر هنوز بقایای برده داری و جدا سازی سفیدپوستان و سیاه پوستان از یکدیگر وجود داشت و هنوز هم اینجا و آنجا, مستقیم و غیر مستقیم, به چشم می آید! 
چرا آن کشور “دمکراتیک” همواره راهکارهای ضد انسانی محاصره اقتصادی, کودتاها و حملات مستقیم به کشورهای پرشمار را در دستور کار خود داشته است؟ آیا این شرّ مُسَلّم از سرشت سرمایه داری بر نمیخیزد؟ شوروی بعنوان نماینده “رئال سوسیالیسم” بجز یک مورد افغانستان (که آنهم به نادرست بودنش اقرار کرد) به این راهکارها دست نمیزد.

۳ – “جنبشهای ‘مخملین’ بیست ساله ی اخیر علیرغم آنکه بیشتر مورد اِمعانِ نظر فعّالینِ سیاسی قرار گرفته است، لیک بدلیل جوانی هنوز نتوانسته است استوار بر دو پای خود بایستد، و همچنان در حالِ مَزمَزه کردن دمکراسی ست.”

این نگاه نویسنده به “جنبشهای مخملین” را با چند تن عسل نیز نمیتوان فروبرد! توگویی حمایت سرمایه داری جهانی (یعنی امپریالیسم که برای بسیاران بزیر فرش جارو شده است) در این موارد یا دیده نمیشود و یا اگر میشود “خالی از اشکال” است! ادعای راهیابی آن به اندیشه فعالین سیاسی, برای دستیابی به دمکراسی, بیشتر به یک شوخی شباهت دارد.
راست اینست که دمکراسی رنگی ندارد و در هر شرایطی به معنای دخالت مردم در تنظیم قوانین و اداره ی امور اجتماعی در راستای بهره وری همسان آنان از منابع, ثروت و امکانات اقتصادی کشورشان (یعنی همان عدالت اجتماعی) است. دمکراسی با این معنا با مزاج سرمایه داری به هیچ روی سازگار نیست. جز این اگر هر کجا رنگی هست, سخن از نیرنگ است.
اگر استیلای هشت پا گونه سرمایه داری بر جهان را در بررسیهای خود آنگونه که باید منظور نکنیم بیگمان بدام داوریهای آسان و ارزان خواهیم افتاد. پیدا نیست که ایندست از گفته های خانم مارال سعید از نگاه بر رویه ی آرام آب پدید آمده اند یا که در ژرفا نیز جوششی در کار نیست…

گيتي سلامي
گيتي سلامي
3 سال قبل

آقای أرمان شیرازی گرامی ، برداشت من از نوشته ی خانم سعید تذکر نکات و تاکید ایشان بر سر رابطه ی قدرت(سیاسی) با تحولات اجتماعی در یک جامعه ی انسانی بخصوص در جامعه ی استبداد زده أمان است. انگونه که من این نوشته را فهمیدم ، مقایسه ی دو سیستم سرمایه‌ داری و “سوسیالیستی” مد نظر نیست. سوالاتی که در رابطه با نوشته ی خانم سعید برای من مطرح شد این است که چه ظوابطی قدرت سیاسی اینده در جامعه ی استبداد زده ی ایران بایستی دارا باشد که دور تسلسل اقتدارگرایی قطع شود ؟ آیا قدرت سیاسی که زمینه و قول رفاه ویا به عبارتی زمینه ی نان و مسکن برای همه را فراهم کند، بدون در نظرگرفتن زمینه ی رشد وآزادی فردیت ، می تواند جوابگوی جامعه ی استبداد زده ی ماباشد ؟ و با خواندن یاداشت شما این سوال برای من بوجود امد ایا یک قدرت سیاسی ایدیولوژیکی شده (در هر سیستمی، سرمایه داری یا سوسیالیستی) می تواند آنگونه که شما نوشته اید ” شرایط دخالت مردم در تنظیم قوانین و اداره ی امور اجتماعی در راستای بهره وری همسان آنان از منابع ، ثروت و امکانات اقتصادی کشورشان ( یعنی همان عدالت اجتماعی ) را فراهم کند؟ سوالی که از شما می توان کرد این است که در جامعه ی ایدیولوژیک زده با هر ساختارو پسوندی ، ایا شرایط برای آن دسته از مردم که هوادار قدرت سیاسی هستند، دخالت در تنظیم قوانین و اداره ی اموراجتماعی فراهم نیست ،و ایا این دسته از مردم حق بیشتری از آن منابع را بدست نمی آوردند؟ بطور کلی پایه یا ستون های عدالت اجتماعی در یک جامعه ی انسانی کدامند؟ برای این که شرایط دخالت انسان های یک جامعه و یا مردم با علایق و منافع متفاوت در امور زندگی تضمین شود چه ضوابطی لازم می باشد؟ از این زاویه است که به نظر من راست این نیست که “دموکراسی رنگی ندارد “بلکه رنگ و محتوی دموکراسی از نگاه من به رسمیت گرفتن گوناگونی و کثرت در یک جامعه است که همراه با رعایت و حفظ حرمت انسانی و زمینه ی رشد فردیت اجتماعی شده در جامعه می باشد. از این منظر است که سیستم سرمایه داری با خود در تضاد میافتد، زیرا با رشد فردیت و استقلال فکری افراد اجتماعی شده در جامعه ،روابط سلطه یعنی سلطه ی سرمایه بر نیروی کار، زیر سوال میرود و در بهترین حالت در یک جامعه ی سالم و پویا زمینه ی کاسته شدن این روابط سلطه فراهم می شود زیرا افراد به مثابه ی سوژهای فعال و برابر اما با منافع متفاوت با تجمع خود در أصناف ، احزاب در مقابل یکدیگر قرار می کیرندتا بتوانند روابط و مناسبات اقتصادی/ اجتماعی خود را با تفکر و اقدامات عاقلانه سازمان دهی کنند.در این گونه جوامع علیرغم کاستی ها، لااقل برای بیان اعتراض خود ترس از إعدام و زندان وجود ندارد . از نگاه من وظیفه ی یک قدرت سیاسی عاری از ایدیولوژیک (قوه مقننه، إجرایه و قضائیه )، توازن مابین این گوناگونی و رفع روابط سلطه و تبعیض در همه سطوح جامعه است. بنابراین برای رفع “استیلای هشت پاگونه سرمایه داری بر جهان “و بر جامعه ی استبدادزده مان کوشش به برقرای یا نهادینه کردن دموکراسی (در معنای فراهم کردن زمینه های رشد فردیت های اجتماعی شده همراه با رعایت حرمت و شان انسانی) درساختار حکومتی اینده ی ایران یکی از ضروریات می باشد. که بطور حتم راهی بس پردردسر و سختی می باشد.

با ارزوی تحقق یک جامعه ی سالم و پویا که حق ما مردم ایران است.

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل
پاسخ به  گيتي سلامي

مناسبات اجتماعی, اگر به حال خود رها شوند, در گذار قرن ها تغییرات اندکی خواهند کرد…

خانم گیتی سلامی ارجمند, درود و سپاس بر شما برای پیگیری گفتگوی سازنده!

خانم مارال سعید بدرستی میگوید که: “تغییر قدرت سیاسی به تغییر مناسبات اجتماعی نمی انجامد… مگر آنکه در میانه ی راه، سوزنبانان، قطار (را) به ریل صحیح (بچرخانند).” این گفته از نگرگاه علمی نیز درست است و همسانِ فرستادنِ یک فضاپیما به مقصد مشخص که لازم است گذار آنرا پیوسته تصحیح و تدقیق کرد, وگرنه بیگمان سر از جای دیگری, که خواسته و هدف ما نیست, در خواهد آورد. گرهگاه گفتگو نیز همینجاست! گرفتن قدرت سیاسی کار نادرستی نیست. اما نیرو (یا بهتر, مجموعه ای از نیروها) که قدرت سیاسی را بدست می آورد باید برنامه های خود در راه بهروزی مردمان کشور (از هر رنگ و باور) را با تصحیح و تدقیق پروسواس, و نیز با دخالت دادن روزافزون همان مردم در اداره امور, پی گیری کند. در پرتو این دخالت یا شرکت فزونگیر, خطر دست اندازی این یا آن گروه به اهرم قدرت برای “بالاتر” رفتن و نیز زمینه ی رخداد و تداوم چرخه ی استبداد از میان میروند.

مناسبات اجتماعی, اگر به حال خود رها شوند, به “لطف” نیروی خرافه و عادت از یکسو و مقاومت پرفریب و درنده خویانه نیروهای حاکم و بهره کش از سوی دیگر, در گذار قرن ها تغییرات اندکی خواهند کرد. تنها دخالت مستقیم اذهانِ آگاه و پایبند به بهروزی انسانها میتواند روند تغییر بسوی مطلوب را, نه با سرکوب که با آموزش, “شتابان” بکند. گرفتنِ قدرت سیاسی بخشی از این “شتاب” برای تغییر است. گرچه انسانِ خردمند همواره میکوشد آسانترین و کم هزینه ترین راه برای تغییر را برگزیند, اما رویارویی خشونت آمیز (که بیگمان تحمیلی از سوی قدرت حاکم به تغییر خواهان است) برای گرفتن قدرت سیاسی گاه اجتناب ناپذیر میگردد. ازینرو, بی اعتبار کردنِ انقلاب, و همسان خواندن حیله گرانه ی آن با خشونت, کار همدستانِ بهره کشان است.

اکنون پرسش شما: پایه یا ستون های عدالت اجتماعی در یک جامعه ی انسانی کدامند؟
با شما همراهم که پذیرش رسمی و قانونی “گوناگونی و کثرت در یک جامعه … همراه با رعایت و حفظ حرمت انسانی و زمینه ی رشد فردیت اجتماعی شده در جامعه” اهمیت بسیار بالایی دارد. اما آنچه سرمایه داری را به بستر مرگ میکشاند, از دست دادن زمینه و پایه های هستی اجتماعی آن, یعنی بهره کشی ست! بگفته دیگر, آغاز بهره مندی همگانی آنجاست که بهره کشی سرمایه داری به پایان میرسد. ازینرو, بهره مندی و توانمندی اقتصادی یکسان برای همگان مهمترین پایه ی عدالت اجتماعی ست. بدیهی ست که عوامل دیگری نیز در کارند که زیرساز عدالت اجتماعی هستند. از آن میان موارد زیر را میتوان برشمرد: 
وجود آزادیهای نامحدود (از جمله, رسانه ها و مطبوعات آزاد)
گزیشی بودن کلیه نمایندگان (اجرایی, دادگستری و قانونگذاری) و برکناری آنان در صورت فساد یا ناکارایی
وضع قوانینی که امنیت و حقوق برابر همگانی را تضمین کند
اجرای برنامه های آبادانی با هدف بهره وری یکسان همگان از آنها 
رفع هرگونه تبعیض 
حذف مجازات اعدام و دین رسمی از قانون اساسی کشور 
زدایش تاثیر دین اسلام بر قوانین و تقویم کشور 

با آرزوی اتحاد نیروهای سیاسی ترقی خواه برای بهروزی مردمان ایران 

گيتي سلامي
گيتي سلامي
3 سال قبل

آقای شیرازی گرامی ، من با انچه که شما نوشته اید موافق هستم. فقط به یک نکته اشاره کنم و ان هم در رابطه با این جمله ی شما است که البته درست می باشد و با ان موافق هستم. فقط می خواستم بگویم از مقاله ی خانم سعید من بی اعتباری انقلاب و همسان کردن ان با خشونت را نفهمیدم. “بی اعتبار کردنِ انقلاب, و همسان خواندن حیله گرانه ی آن با خشونت, کار همدستانِ بهره کشان است.”
موفق باشید

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
3 سال قبل
پاسخ به  گيتي سلامي

خانم گیتی سلامی گرامی, از یادآوری شما بسیار سپاسگزارم!  
گفته ی من به هیچ روی به خانم مارال سعید بر نمیگردد. آن جمله در رابطه کلی با گرفتن قدرت سیاسی بود که بسیاری از چپ های “نوین” انقلاب را از آن “قیچی” کرده اند. و بدتر از آن, هم از کاربرد “سرنگونی” هراسمندند و هم انقلاب را برابر با خشونت می انگارند. به نگر می آید که آنان “گذار” مجاز (؟!) از حکومت تبهکار اسلامی و “تحول” گنگ را ترجیح میدهند…
نکته دیگر اینکه, بیگمان, شما نیز باور دارید که, رویارویی اندیشه ها و داد و ستد گفته ها به هیچ روی به معنای ستیز با دارندگان و گویندگان آنها نیست.  
و در پایان, میدانم که تلاش همه کوشندگان بهروزی مردمان میهنمان روشن سازی راهیست که سرانجام ما را به حقیقت میرساند…
بهروز و پایدار باشید!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x