سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

تناقض در”سوژه ی نافرمانِ” اخلاقی
مهین میلانی

می بایست ۴۱ سال بگذرد تا یک چنین تبیینی از”محنت” نگاشته شود. بسیاری از بازماندگان جنوساید یهودیان در کوره های آدم سوزی نیز دهه ها سپری می شود تا بتوانند رنج های خود را به شکلی با نگاهی از دور و با پدیدارشناسی تجربهِ شخصی فرموله کنند. هانا آرنت پس از دو سه دهه بعد از سوزاندن یهودیان در کوره های آتش سوزی و محاکمه ی آیشمن تز ابتذال شر خود را نوشت

تناقض در”سوژه ی نافرمانِ”اخلاقی

در کتاب “ماجرای یک محنت”

از: سپنتا خسروی

مهین میلانی

متن نیمه آکادمیکِ تحقیقی و تبار شناسیِ کتابِ “ماجرای یک محنت” از سپنتا خسروی که به تازگی فایل پی دی اف آن دست به دست در فضای مجازی می گشت و بعد از چند روز نایاب شد، تحلیلی است پدیدارشناختی از عملکرد “رژیم ولایی فقیه” بادیدگاه هایی فلسفی از ارسطو و فوکو و کانت و نیچه، که درآن به معرفت شناسی مفاهیمی چون “صغارت خود کرده”، “انقلاب” و “اصلاحات”(رفرم) می پردازد؛ تبارشناسی حرکت اصلاح طلبان به عنوان “سوژه هایی مخدوش” که مانع “سوژه ی نافرمان” برای دگرگونی انقلابی بوده است در این تحلیل جایگاهی ویژه دارد و چنین به نظر می رسد که این کتاب عمدتن برای شناساندن اصلاح طلبان نوشته شده تا آنها را به عنوان مهم ترین مانع انقلاب در ایران معرفی کند؛ بررسی قانون اساسی ایران گاه از زاویه دیدهایی متفاوت از جمله بخش های قابل توجه کتاب است. و تقسیم مردم ایران به چهار سوژه که به جز دومورد یاد شده “سوژه ی مؤمن” و “سوژه ی عاصی” را نیز شامل می شود؛ و بررسی چگونگی شکل گیری این سوژه ها در “نظام ولای فقیه” نقشی را که آن ها می توانند در تغییرات انقلابی آینده داشته باشند رقم می زند. یک چنین تحلیل ارزنده ای جامع که از شکل گیری “رژیم ولایی فقیه” آغاز می شود با نهادهای پیرامون خود و به ویرانی همه جانبه ی کشور می انجامد و در روند خود به شکل گیری سوژه هایی گوناگون حاصل از عملکرد تک اقتداری ولایت فقیه منحر می شود، اولین بار است که در سپهر سیاسی ایران به دست ما می رسد بعد از ۴۱ سال حکومت نظامی اسلامی ایران. بررسی حرکت های رژیم اسلامی ایران، اصلاح طلبان و قانون اساسی ایران پیش از این به صورت پراکنده اما بسیار وسیع در میان ایرانیان مطرح شده است که برخی از آن ها بخصوص در باره ی قانون اساسی حتی مدون و منتشر شده اند. اما تدوین چنین کتابی جامع، محقق، مطالعه شده وبا پس زمینه ی فلسفی که هم چون یک سند کاربردی می تواند مورد استفاده قرار بگیرد سابقه نداشته است. لذا می توان این کتاب را به شکلی یک سند تاریخی-سیاسی مدون دانست. از این ادعا چنین برنمی آید که هرآن چه که گفته شده است به خصوص در زمینه ی مباحثی که تازه هستند توافق جمعی می تواند وجود داشته باشد. اما اساس بخش های زیادی از بررسی انجام شده بخصوص آن جا که به قانون اساسی می پردازد یا به قدرت ولایی فقیه و اصلاح طلبان با واقعیت های شناخته شده تطابق دارند. من در این جا به نکاتی چند اشاره می کنم که در این بررسی رنگ و سنج تازه ای دارند واز تحلیل های بافت های اجتماعی موجود متفاوت هستند و نشان می دهم که چگونه مباحث وام گرفته شده از فیلسوفان مطرح در متن برای توضیح سوژه در پایان صبغ دیگری می گیرد که به هیچ رو مد نظر این فیلسوفان نبوده است. و نویسنده با جهشی غیردیالکتیک ناگهان از این همه بررسی هایِ محققِ جالب توجهِ terre a terre به نتیجه گیری ای می رسد که بیشتر بامتافیزیک هماهنگی دارد تا سوژه ای با “اراده ی معطوف به قدرت نیچه” یا سوژه ی از “صغارت خود در آمده” ی کانت.

  • آن چنان از ارزش “رفرم” یا “اصلاح” در مقابل “انقلاب” فروکاسته شده و آن چنان “اصلاح طلبان” ایران در مخالفت با تغییر و دگرگونی اساسی و به یک کلام “انقلاب” و سرکوب آن در همدستی با اصول گرایان همدست شدند که واژه ی “اصلاح” از همان معنای آغازینی هم که داشت بسیار کم ارزش تر می نماد. بعد از آبان ۹۶ و روشن شدن آشکار تکلیف مردم با “نه اصول گرا و نه اصلاح طلب” است که نویسنده تصمیم می گیرد این کتاب را بنویسد. گویی خود نویسنده نیز مانند بسیاری دیگر در این مقطع است که بعد از بالا و پائین شدن چهاردهه و مدارا نمودن که بلکه این “مصلحین” بتوانند کاری را که باید انجام دهند، مأیوس و خسته و کرامت و زندگی ها از دست داده زمان که “چکمه بر روی گلو فشارمی آورد” می فهمد فقط باید تکانی محکم و تعیین کننده به خود داد و آن چکمه و صاحبش را برانداخت تا بشود نفس کشید. خسروی می نویسد که انقلاب در ذاتِ همه ی پدیده هاست و در ذاتِ همه ی موجودات. در علم، در هنر، و در حتی آشپزی و خیاطی و فعالیت های روزانه ی ما. طبیعتِ کارکردِ “انقلاب” آن چنان با موجودیت و شدن ما همواره عجین است که روزمرگی آن بدون این که ما متوجه باشیم همواره لحظات ما را پر می کند. انقلابی که نه هدفش “تخریب است و نه آرمانشهری” می خواهد چکمه را از زیر گلو بردارد که نفس بکشد. این جهش کیفی بعد از اضطراب های فراوان از نا آگاهی و یا تردید و یا مدارا و یا خواستِ دادن امکان به ناممکنی که شاید فرجی، مرا به یاد کی یرکگار می اندازد و آن اضطراب معصومانه ی “آدم” وقتی فرمان می رسد که نباید از میوه ی درخت خوبی و بدی بخورد. و “آدم”ی که هنوز نمی داند بدی چیست یا خوبی کدام است به اولین گناه بشر دست می یازد و به یک جهش کیفی می رسد یعنی از ناآگاهی خارج می شود و تصمیم خود را می گیرد. گناهی که با عنوان گناه موروثی با “آدم” زاده می شود همزمان که یک نژاد به دیگر نژادهای طبیعت افزوده می گردد. یک جهش کیفی است. اما این چه عاملیست که “آدم” معصوم و به گفته ی کی یرکگار نا آگاه را به این جهش وامی دارد؟ آن میل طبیعی به حوا بیش از آن طبیعی است در پاسخ به نیاز که “آدم” را از پاسخگویی به آن پرهیز دارد و از ارتکاب بزرگ ترین “گناه” بشر نامعذور. این جهش، این انقلاب، این اولین “گناه” در مقابل فرمان الهی آیا در خون همه ی وارثان او جاری نیست؟ سینا سرکانی نوشت: “انتخابات: در فرمانسنگ های موسا روایت از بوده ی یازدهمین فرمانی ست که مفقود شده است / سخن آن سنگ چنین بوده است: در منشور انسان سرشتی ست که هرگاه راست ایستاد و دست بر سینه گذاشت هرچه او گوید از آنِ حق باشد/ من آن سنگ ام. I am that stone. تابستان ۹۰. قطبِ شمال”. خسروی یاد می کند از وقوع اصلاح و انقلاب بنا به شرایطی که پیش می آید و چه بسا ترکیبی از آن. او در قبال اصلاح طلبان که از انقلاب هراس دارند و آن را مخرب می خوانند و یک آرمان اندیشی، می نویسد که انقلاب به هیچ رو قصد تخریب ندارد و نه قصد آرمان شهری. و مثال هایی از تغییرات اساسی دردنیا می آورد که بدون خونریزی انقلاب صورت گرفته است. توضیح می دهد که انقلاب می تواند بنا به شرایط شکل های مختلفی به خود بگیرد و از جمله آمریکا را مثال می آورد. من در این جا لازم می بینم اندکی از New Deal (معامله ی بزرگ) در آمریکا بگویم که بعد ازGreat Depression (افسردگی شدید) بین سال های ۱۹۲۹-۱۹۳۳در زمان پرزیدنت روزولت با برنامه ای که به “۳-Rs” معروف بود توانست به نیازهای فوری و اساسی آن دوران پاسخ گوید با حمایت از کشاورزان، بیکاران، جوانان و سالخوردگان و همراه با محدودیت های صنعت بانکی و کوشش برای بازسازی اقتصاد، بازگشت به دوران قبل و جلوگیری از تکرار افسردگی. با این برنامه ی انقلابی اتحادیه های کارگری و گروه های قومیِ متعددی تشکیل شد. در دوران “Great Depression” تولیدات کارخانه ای به یک سوم رسید. قیمت ها تا ۲۰ در صد کاهش یافت و این سبب تورمی شد که بازپرداخت وام ها را بسیار مشکل می کرد. بیکاری ۲۵ در صد افزایش یافت. و یک سوم مجبور شدند به کار نیمه وقت بپردازند. داشتن پول در بانک امن نبود و صدها بانک بسته شدند. بیمه ی بیکاری و ولفر و سالخوردگی قبل از New Deal  وجود نداشت. مطالعه ی این برنامه بسیار مفید است برای حکومت های مردمی که با اقتصادهای مریض و ازکار افتاده روبرو می شوند. و صد البته لازمه اش وجود یک دولت دموکراتیک واقعی است تا چنین برنامه هایی را پیش ببرد. دولوز و گاتاری درمانیفستی که پس از مه ۶۸ نوشتند، ازNew Deal  هم چون یکی ازممکن هایی نام می برند که می بایست بعد از این خیزش فرانسه دنبال می کرد. این نمونه البته که فقط یک نمونه است. صلاح مملکت خسروان دانند که چه شیوه هایی در پیش گیرند در برکناری نظامی که ذاتش تک روی توتالیتاریستی است و فقط باید برود تا مردم از زیر چکمه های او خلاص شوند. خسروانی یا سوژه های نافرمانی به گفته ی خسروی که پرچم این نافرمانی را با تحلیل مشخص از شرایط مشخص در دست خواهند گرفت.
  • عمده حرف سپنتا خسروی اینست که آن چه رژیم انجام می دهد نعل به نعل با قانون اساسی و با نص کتاب و میزان برابر است. یعنی آن چه زیر نام “عمق استراتژیک نظام” و “سردار ولایت” و”ولایت مطلقه ی امروامامت” و “امت واحد جهانی” گوشمان از آن کر شده است کاملن مطابقت دارد با آن چه در قانون اساسی تکیه عمدتا بر “رژیم ولایی فقیه” دارد تا حکومت اسلامی. می نویسد عنوان “ام القری” که به ایران داده شده است، توسط دکترین محمد جواد لاریجانی، نام مجازی مکه است به معنای تحت اللفظی “مادر آبادی ها” یا سرزمین اصلی و این نظریه چنین عرضه می دارد: “همواره مصالح امت اولویت دارد مگر اینکه هستی ام القری که حفظ آن بر همه ی امت (و نه تنها مردم ام القری) واجب است، به خطر افتد”. و دریادار فدوی، فرمانده ی قبلی نیروی دریایی سپاه: “سپاه انقلاب اسلامی، هیچ کلمه ای را در ادامه ی خود ندارد حتی ایران. پاسداری از انقلاب اسلامی تنها پاسداری از یک کشور یا یک جغرافیا و یا یک حکومت نیست.” (ص. ۱۰۴) و این فرامرزی را خسروی امپراطوری می خواند. وی در صفحه ی ۹۵ خطاب به اصلاح طلبان می گوید: “هرکس در نظامی که در آن نام و کتاب منشأ حق است، چنین بیندیشد که می توان دریک قانون اساسی اصل قدسی را با اصل عُرفی طوری کنار هم گذاشت که آن اّولی مشروط به این دّومی بشود، یا مست است، یا شیّاد یا هر دو. چنین است، و درستش نیز همین است که در مناسبات امر قدسی و امر عُرفی، پیروزی امر قدسی مطلق باشد. در چنین نظامی قدرت ناگزیر متعلّق به متوّلیان نام و کتاب است، حتّی اگر خودشان هم آن را نخواهند.” در این نقل قول ها توجه به دو نکته حائز اهمیت است. ۱- نویسنده به طور عمده با “رژیم ولایی فقیه” مشکل دارد و با این که در متن جایی مطرح کرده است که هر ایدئولوژی در حکومت خودی وناخودی بوجود می آورد و خواهان یک حکومت دمکراتیک سکولار است اما ارادت خود را به اسلام کتمان نمی کند. و به اعتقاد من اگر نظام فعلی یک حکومت اسلامی بود مثل خیلی حکومت های اسلامی دیگر در دنیا بدون ولایت فقیه چه بسا می توانست مطلوب نویسنده باشد. ۲- مسلمانی واسلام و نه تنها باور به خدا بلکه به بارقه ی خدا در نور افشانی به سوژه ی نافرمان در نویسنده مشهود است؛ اگر چه باید متن دقیق خوانده شود تا این گرایش در آن بوضوح مشاهده گردد؛ به گونه ای که نوری که به سوژه می تاباند در “توانستنِ نتوانستن” ازجانب خداست و سوژه ی نافرمان را “خدایگونه” می نامد. و این جاست که وقتی صحبت از کانت می شود هم خوانی ندارد با آن اخلاق انقلابی یا وجدان انقلابی که در پایان کتاب ما با آن یک باره مواجه می شویم. چرا که برای خواننده ای که با مباحث کانت و ارسطو ونیچه در این زمینه آشنائی دارد خوب روشن است که هیچ کدام در مبحثشان اخلاق وبارقه ی الهی را پیش نمی کشند. بحث بر سر سوژه هست و توانائی فرد. کانت در همان متن مشهور “روشنگری چیست؟” تبیینی مختصر و درعین حال انتقادی از “صغارت خود کرده ی انسان” به دست می دهد: “روشنگری همانا به در آمدن انسان است ازحالت کودکی یی که گناهش به گردن خود اوست. کودکی یعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم خود بدون راهنمایی دیگران و اگر علت این کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگران باشد، گناه آن به گردن خودانسان است.” و یعنی کانت با قاطعیت می گوید: “جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کارگیری.” در این جا کانت به هیچ رو صحبت از اخلاق و وجدان انقلابی نمی کند. فقط خود سوژه مطرح است. اما خسروی که از یک طرف مفاهیمی واقعی از انقلابی بودن ذاتی آدم عرضه می کند و سپس از صغارت خود کرده ی کانت سخن به میان می آورد، این اخلاق انقلابی به عنوان نتیجه گیری گفتمان مثل یک سکندری می ماند که آدم با یک سنگ در یک خیابان آسفالته ناگهان با سر به زمین می خورد. این مبحث را در بخش پایانی این جستار دوباره پیش خواهم کشید با نیچه و گفتاراو در باره ی بردگی اخلاق و اراده ی معطوف به قدرت.
  • برای اولین بار است که می بینیم جامعه در ایران زیر موضوع “سوژه” تقسیم بندی می شود برای ارزیابی نیروهای خنثی، بینابینی، مانع و نیروهایی که انقلاب را به ثمر می رسانند. این امر ناشناخته نیست که پس از مارکس معتبرترین طبقه بندی اقشار و اجزاء جامعه با کاتگوری طبقاتی صورت می گرفته است. که در آن طبقات در جامعه ی سرمایه داری به بورژوا و خرده بورژوا و کارگر تقسیم می شوند. یا در جامعه ی فئودالی به رعیت وارباب و پیش از آن در جامعه ی برده داری به آقا و برده. و در نتیجه برده بر علیه آقا، رعیت بر علیه ارباب و کارگر برعلیه سرمایه داری بلند می شود و جایگزینی طبقاتی صورت می گیرد. ما در واقعیت تاریخی نیز با چنین وجهی از تقسیم بندی و مبارزات طبقاتی روبرو هستیم. یعنی آن چه را که مارکس فرموله می کند در واقع براساس واقعیت هاییست در جوامع در مواردی بسیار؛ این طبقه بندی به طور عمده از جهت اقتصادی و شیوه ی تولید مطرح بوده است. خسروی با توجه به طبقه بندی اسلامی (امت اسلامی یا امت واحد جهانی/ به جای افراد کشور یا شهروند در مقابل ولایت فقیه یا حاکمیت دموکراتی)، دو قطبی که خدایگان و بندگان را روبروی هم می گذارد، سوژه های خود را تبیین می نماید. در سوبژکتیویتی فوکو، ملهم از مرشد زاهد یا کشیش زاهد یا آخوند زاهد نیچه ای است که مرشدان “ازسر خیرخواهی” و “رنج ولایت بر خیل صغیران را بر خود هموار کرده اند”. آنان کاری می کنند که اکثریت مردم “گام زدن درراه بلوغ را که به خودی خود دشوار است سخت خطرناک نیز می انگارند”. این دقیقن بحثی است که نیچه در باره ی Ascetic priest   می کند در”تبار شناسی اخلاق” و آن کس که به تعبیر کانت وضعیت صغارت را برخودخواسته است می شود ابزاری برای ولی فقیه که “رنج ولایت”را بر خود هموار کرده است. “ولایت”ی که بدون “صغارت” به هیچ رو قابل فهم نیست. مقلد وضعیت صغارت را برخودخواسته است؛ در صورتی که “ائمه از نظر عقلی خطاناپذیر واز نظر اخلاقی معصوم اند.” و ولی فقیه در “مقام سیادت مستلزم مفهوم صغارت در سِمَتِ مردم است.” سوژه می بایست کمر بندگی را به طور کامل نسبت به ولی فقیه بسته باشد بی چون و چرا وگرنه خطا کاراست. دازاین هایدگر ناخواسته به این جهان پرتاب می شود. یک امر هستی شناسی است. اما وقتی می پرسد “از چه در آمدیم و برشدیم و آمدن و رفتن ما را چه سودی بود؟”، “من می اندیشم” دکارت به میان می آید و آن گاه که می خواهد ارزش های خود را جایگزین ارزش های موجود کند نیچه در این جا پاسخ گوست با زرتشتی که از غار بیرون می آید و روشنائی نیمروز بر او می تابد و به حقیقت ارزش های خود دست می یابد. حال زمانی که سیادت ولی فقیه تک تازی می کند سوژه های متفاوتی در جامعه ایجاد می شوند که در این میان “سوژه ی نافرمان” است که با عملی کردن نافرمانی خود دیگر سوژه ها را نیز می تواند در پی خود روان سازد. در مبحث ماتریالیسم مارکس، پرولتارا این وظیفه را در جامعه ی سرمایه داری به عهده می گیرد زیرا در تولید انبوه کارگر است که ارزش اضافی تولید می کند و این ارزش را سرمایه دار به جیب می زند. تولید انبوه واستثمار دوعاملی است که پرولتاریا را برای گرفتن حق خود و یافتن جایگاهش به انقلاب وامی دارد. حال سئوال این است که این سوژه ی نافرمان خسروی چگونه تولید می شود؟ جایگاه اجتماعی اش کجاست؟ جایش در تولید اقتصادی کجا قرار دارد؟ و پس از آن است که سئوال های مربوط به شیوه های نافرمانی مطرح می شود و سازمان دهی آن ها. که اگر چه خسروی در مبحث مربوط به “انقلاب” و “اصلاحات” خیلی واضح وجوهش را باز می کند، اما وضعیت مشخص نظام ولایت فقیه و سوژه ی نافرمان بی شک تاکتیک ها و استراتژهای خود را می طلبد. این ها همه مبهماتی هستند که در کتاب خسروی بی پاسخ می مانند؟
  • تناقض در تحلیل “انقلاب” و “انقلاب اخلاقی”. تحلیل واژه ی “انقلاب” و “اصلاح” چشم گیر است در آغاز متن. اما وقتی انقلاب به دست سوژه ی نافرمانی سپرده می شود که با وجدان است و اخلاق انسانی او را وا می دارد که نه بگوید به رژیم ولایی فقیه تناقض نمایان می گردد. سوژه ی نافرمان کسی است که خود را از زیر یوع بیرون می آورد و برای تغییر نظام به یک حکومت دموکراتیک یک نه بزرگ می گوید و دیگرانی در سطح خود را نیز که هنوز تصمیم به چالشی عملی نگرفته اند به این راه هدایت می کند. تناقض از این جهت خود را نشان می دهد که خسروی در ارزیابی “انقلاب” در آغاز کتاب ماتریالیستی و پدیدارشناسانه به یک معرفت شناسی ژرف دست می یابد. از جمله می گوید که انقلاب در خون آدمی است. هرکس در مواجهه با تحقیر و غبن و بی حرمتی و نادیده انگاشته شدن حرکتی می کند که این حس ها را از خود بزداید وبدین منظور تا آن جا که بتواند حق خود را می گیرد. و مثالی می آورد که نقطه ی جوش را کاملن نشان می دهد: وقتی چکمه روی گلو فشار می آورد تنها راهش اینست که چنگ بزنی به چکمه و به صاحب چکمه تا بتوانی نفست را بازیابی. سوژه ی نافرمان اما معلوم نیست که از کدام قشر و طبقه ایست. میزان دانش او چقدر است. خسروی بیشتر تکیه دارد بر اخلاق انسانی او. بر وجدانش. ظاهرن فقط سوژه ی نافرمان تنها ظرفیت بالقوه ی انقلاب است و با نافرمانی این سوژه است که دیگر سوژه ها به آن می پیوندند. آیا این سوژه می تواند از میان اصلاح طلبان نیز برخیزد یا از میان اصول گرایان و صرف اینکه نورحقیقت براو پاشیده می شود می تواند به سوژه ی نافرمان تبدیل شود؟ نور حقیقتی که خسروی از آن یاد می کند واز آن چون عامل اصلی جهت حرکت سوژه ی نافرمان مدنظرش است، می تواند همان نوری باشد که زرتشت وقتی از غار بعد از ده سال بیرون می آید در نیمروز مشاهده می کند و با آن ارزش های خود را و نه ارزش هایی که بر او تحمیل شده اند را می سنجد. اما با نگاه به مجموعه ی متن این کتاب و اشاره ی مستقیم وی به اینکه انقلاب یک امر اخلاقی است و در پایان صحبت از وجدان اخلاقی می کند، سئوالی مطرح می شود که این چه نوع اخلاقی می تواند باشد. می دانیم که نورحقیقت نیچه از قضا برعلیه تمام اخلاق کشیشان بود. و اراده ی معطوف به قدرتی که وی مطرح می کند منظور آن اراده ایست با قدرت که محک می زند بر ارزش های خود درمقابل ارزش های اخلاقی کشیشان وفلاسفه ای که به بردگی اخلاقی مبتلا بودند. لذا در به انجام رساندن انقلاب بحث از وجدان اخلاقی و انسانی از جانب خسروی مرا یاد اکبر گنجی می اندازد که گفت: خوب اخلاق هم مهم است. هم چنین می دانیم که نیچه گفت: “خدا مرد”. اما خسروی در درون متن به ما نشان می دهد که حتی دست الله می تواند کمک کند که این نور حقیقت بر ما تابیده شود. در صحبتش با اصلاح طلبان و با ” شماری از ملی گرایان و چپ گرایان وامانده” آنها را فریبکار وخود فریب وشرم رویان و توجیه گران و ماله کشان می نامد و مغلطه کار که وجه جمهوریت نظام را وجه “دموکراتیک” نظام می خوانند. و می گوید که می ارزد تکرار کند: “که دور از مسلمانی است که کسی حقّی را که ازجانب خدای قادر متعال وضع شده است با اختیاری که شمارگان از خود به دیگری منتقل میکنند معادل بگیرد، تا چه رسد از نظر معرفت شناختی قابل مقایسه. امتناع اصلاح طلبان از فهم یا دستکم اذعان به این نکته، تنها باعث کفران نمی شود.” و در صفحه ی ۱۵۱ کتاب چنین می خوانیم: “پاسخ سوژه ی نافرمان به پرسش های بالا مثبت است، زیرا در او سوژه به معنای شکوهمند آن متمکّن شده است. او می تواند که نتواند در ماشین ظلم شرکت کند. از نظرهستی شناسی، سوژه پایه در “توانستنِ نتوانستن”دارد. اگر در انسان بارقه ای الهی باشد، اگر انسان استعدادی برای شکوهمندی داشته باشد، در این توانایی بی نظیر او در توانستنِ نتوانستن است.” و در صفحه ی ۱۵۲: “در واقع جان سالم نمی تواند سوژه ی نافرمان را نبیند، چندانکه شکوهمند است؛ نمیتواند او را تکریم نکند، چندانکه خدایگونه است.” در واقع خسروی همان عملی را دارد تکرار می کند که برای اصلاح طلبان “مصادره ی مطلوب” می نامید. یعنی پس از تعیین مفاهیم درست “انقلاب” ونقل قول از ارسطو و کانت و غیره که به سوژه اعتباری در حد زرتشت نیچه می دهد و عقل ارسطو و کودکی که بزرگ شده است، و قدرتی که بتواند در مقابل نظام ولایی فقیه سربلند کند اما در نهایت او را مزین به اخلاق و وجدان انقلابی می کند با نوری که خدا به او می تاباند و به متافیزیک می رسد. اگر نظام ولایی فقیه اخلاقی دارد همچون آن چه که در قانون اساسی بردگانی اش ثبت است، سوژه ی نافرمان چاره ای ندارد جز اینکه از خودش نیرو بگیرد تا به ارزش هایش دست بیابد. خسروی از منظر هستی شناختی و معرفت شناختی، “امربرنتافتنی” را با مثال چکمه بر روی گلو به چیزهایی نسبت می دهد که “در مقابل آن ها انسان جز یک انتخاب صریح و ناپیوسته ندارد…..در “هم اکنون”، “همین جا”، و “همه چیز” (ص. ۱۳). این منظر شرایطی را توصیف می کند که چکمه روی گلوست و تو فقط باید صاحب چکمه را دفع کنی که نفس بکشی. فرصتی باقی نمی ماند برای اخلاق و وجدان. آن چه می ماند همان حرکت انقلابی است برای بازیافت نفسِ در حال بریده شدن. حال چگونه است که مسئله ی اخلاق و وجدان به میان می آید؟ یعنی انقلاب را یک امر اخلاقی می داند. این جا یک واکنش سریع است در مقابل یک کنش برای زنده ماندن. برای حفظ اگزیستانس. اگزیستانسی که زیر چکمه دارد خفه می شود. که کرامتش را از او دزدیده اند. که خانه اش را اشغال کرده اند. او حس یک گروگان را دارد. حال می خواهد اگزیستانس خود را همان جور که می خواهد به خود برگرداند. انقلاب به نظرمن یک امر اگزیستانسیالیستی است که اخلاق را در آن کاری نیست. از قضا تمام فلاسفه ی اگزیستانسیال با همه ی تفاوت هایشان در یک چیز مشترکند: اگزیستانس برعلیه اسانس. خسروی می گوید انقلاب یک امر اخلاقی است. در حالی که سوژه ی نافرمان یعنی سوژه ای که در مقابل هرمانعی نافرمانی می کند در مقابل هر اخلاقی هم به طور قطع نافرمانی خواهد کرد.
  • لحن دراماتیک متن جا به جا در تحلیل سیاسی یک رژیم قهاری که هم با قدرت ولایی فقیه و هم ثروتی که کشور در اختیارش می گذارد و با برده نگاه داشتن “امت” چندان دور از منطق به نظر نمی آید. گاه بازگوئی نقل قول ها نفرتی دیرینه را در ما زنده می کند. درعین حال که تحسین ما را برمی انگیزد از تأثیر چنین کار ارزنده ای حتی اگر با بخش هایی یا حتی همه ی آن موافق نباشیم. و بارقه ی امیدی است از درون گِل وخون که نور و روشنائی از آن بر می خیزد. نیم روز را در آن مشاهده می کنیم. این لحن در پایان مهیج می شود. مانند یک تراکت سیاسی که مردم را به فعالیتی دعوت می کند. در این جا انقلاب هم چون یک وظیفه ی اخلاقی مطرح است. آیا انقلاب می تواند با تهییجِ احساسات کلیدی بزند سریع تر از زمانی که امر واقع شرایط را ایجاد می کند؟ هیتلر با تهییج احساسات مذهبی خیلی خوب توانست روح ناسیونالیسم آلمان را در اکثریت جامعه زنده نگاه دارد و از آن هم چون موتور محرکی برای اهدافش پیش رود. و این کار را آگاهانه انجام می داد. در کتابش “نبرد من” خیلی زیاد براین امر تکیه می کند. هم چنین خمینی با تکیه بر روزهای عزاداری ائمه احساسات مذهبی آن ها را به عنوان وسیله ای به کار می برد تا به هدف برسد. اخلاق می توانسته است در آن جا و در آن شرایط خیلی مؤثر باشد از جانب کسانی که دچار اخلاق بردگی هستند. اما سوژه ی نافرمان چگونه می خواهد احساسات اخلاقی را تهییج کند در یک امر انقلابی؟ فرد نافرمان نیاز به تهییج ندارد. شرایط زیست او را از جا بلند می کند. فهم و آگاهی اگر کافی باشد و در شرایط زیستی قرار بگیرد که چکمه او را خفه می کند به هیجان آفرینی نیازی نیست. و نکته ی پایانی: می بایست ۴۱ سال بگذرد تا یک چنین تبیینی از”محنت” نگاشته شود. بسیاری از بازماندگان جنوساید یهودیان در کوره های آدم سوزی نیز دهه ها سپری می شود تا بتوانند رنج های خود را به شکلی با نگاهی از دور و با پدیدارشناسی تجربهِ شخصی فرموله کنند. هانا آرنت پس از دو سه دهه بعد از سوزاندن یهودیان در کوره های آتش سوزی و محاکمه ی آیشمن تز ابتذال شر خود را نوشت. دولوز می گوید پس از دوران جنگ همه مبهوت مانده بودند که چه می گذرد. این است آن دموکراسی دوران روشنگری؟ اما این بهت و گنگی همان رنجی بود که باخود روشنائی می آورد و مرد را به خود و صغارتش را به کنار می گذارد و ارزش های خود را می شناسد.

https://akhbar-rooz.com/?p=50051 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x