جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

حاشیه‌ای بر رنج ستمدیدگان بلوچ – نیما صبوری

همه‌ی ما بیش‌وکم و به‌درجاتی ساکنان جهنم تاریخی وسیع‌تری هستیم که از دیرباز در جغرافیای سیاسی ایران برپا شده و تداوم یافته است؛ و لذا حیات آینده‌ی ما در گِرو پیشرفت و گسترش مبارزه علیه وضعیت ستم‌بار امروز و سازوکارهای مولدِ آن است. وانگهی، اگر...

همه‌ی ما بیش‌وکم و به‌درجاتی ساکنان جهنم تاریخی وسیع‌تری هستیم که از دیرباز در جغرافیای سیاسی ایران برپا شده و تداوم یافته است؛ و لذا حیات آینده‌ی ما در گِرو پیشرفت و گسترش مبارزه علیه وضعیت ستم‌بار امروز و سازوکارهای مولدِ آن است. وانگهی، اگر بسیاری از ما بنا به جایگاه اقتصادی و یا تعلقات ملی-اتنیکی-زبانی-مذهبیِ خاص و مرجحِ خویش از تجربه‌ی مستقیم چنین ستم‌هایی معاف بوده‌ایم، پس بی‌گمان در دیدن آنها و فهم (بسنده‌ی) کارکرد و ابعاد و ژرفای آنها نیز ناکام بوده‌ایم

در جغرافیای سیاسی ایران درهم‌تنیدگی ساختارهای ستم (ستم‌های برآمده از ساختارهای طبقه/ جنسیت/ مذهب/ تعلق ملی-اتنیکی/ گرایش جنسی/ وضعیت سنی/ وضعیت سلامتی و غیره) چنان برجسته و نمایان‌ است و بیدادش چنان بی‌امان که این جامعه‌ی درهم‌کوبیده و ازهم‌گسیخته شاید یکی از «بهترین» آزمایشگاه‌های تاریخیِ معاصر برای مطالعه‌ی کارکردهای ترکیبیِ ستم‌های چندگانه و سازوکارهای بازتولید آنها باشد. این آزمایشگاه کذایی اما با پویاییِ سرسام‌آوری در دل جهنمی که برپا ساخته پیش می‌رود تا هر روز بر شدت و دامنه‌ی پیامدهای رنج‌بارش برای ستمدیدگان و نفرین‌شدگانِ این سرزمین بیافزاید. هم‌زمان با شتاب‌گرفتن روزافزون روند سقوط اجتماعی در این مارپیچ ستم و سرکوب و تباهی، ساختار قدرت سیاسیِ حاکم بر ایران به نمونه‌ی کم‌نظیری برای مطالعه‌ی روند فروپاشی سیاسی و اخلاقی نهاد دولت مبدل شده است. چون دولت ایران برای مهار پیامدهای بدیهیِ ستم‌های دیرینه و مستمرش، بی‌مهابا به تشدید روندهای سرکوب ستمدیدگان متوسل می‌شود؛ همچون هیولایی کور، ولی مسلح و سرمست و دیوانه. و این چرخه‌ی هم‌افزا با سرعت هرچه بیشتری مسیر جنون‌آمیزش را به سمت فروپاشی نهایی (؟) طی می‌کند. اما «فروپاشی نهایی» شاید اصطلاح غلط‌اندازی باشد؛ تو گویی معیار واحد و روشنی برای تعریف مرزهای نهایی تباهی وجود دارد. حال آن‌که بسیاری از نفرین‌شدگان این «جهنم ملی» مدت‌هاست که در بطن یک فروپاشیدگی اجتماعی زندگی می‌کنند و تاوان جایگاه فرودست خود را می‌پردازند. برخی رنج‌های رفته بر آنان با هیچ معیاری تن به تمکین از نسبی‌گرایی در داوری (با ارجاع به موقعیت‌هایی وخیم‌تر) نمی‌دهند. یعنی دهشت هیچ «وضعیت نهاییِ» فرضی‌ای نمی‌تواند از شدت ستم و رنجی که فرودستان این «ممالک محروسه‌ی اسلامی» – امروز و هر روز- متحمل می‌شوند بکاهد. پس، درک از مقوله‌ی «فروپاشی نهایی» وابسته به منظر مادی یا جایگاه زیستی-اجتماعیِ ناظر است. ‏(بر کسی پوشیده نیست که نزد طیفی از مرکزگرایان و حواریون قدرت مرکزی، «فروپاشی نهایی» همانا فروپاشی مرزهای ملی و یا شبحی از «سوریه‌ای‌شدن» است. با مفروض‌گرفتن چنین نقطه‌ی مرجعی، تحمیل هر رنجی بر ستمدیدگان در زیست روزمره و مشقت‌بارشان، در قیاس با اولویت‌های مهم‌تر و آن خطر «فروپاشی نهایی»، نزد «دانایان» این طیف قابل چشم‌پوشی و بلکه قابل‌توجیه می‌گردد، خاصه اگر بازنمایی این رنج‌ها شائبه‌ی تضعیف قدرت مرکزی و خطر «فروپاشی نهایی» را ایجاد کند.)

باری، مردم فرودست بلوچستان یقینا می‌توانند گواهی دهند که جهنم برای آنان مدت‌هاست که برپاست و – به سرسختی و بی‌رحمیِ واقعیات روزانه – هر روز از نو دهان می‌گشاید. همراه با ستمدیدگان بلوچ بسیاری دیگر از ملت‌های تحت‌ستم و جمعیت‌ها و گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده نیز می‌توانند بر این حقیقت گواهی دهند. اما به‌راستی، برای چه و برای که گواهی دهند؟ چه‌کسی را باید درباره‌ی راستین‌بودن جهنمی که در آن جان می‌کنند و جان می‌دهند متقاعد سازند؟ آن‌کس که هنوز هم نمی‌بیند و باور ندارد، مسلما نمی‌خواهد که ببیند و بپذیرد. دست‌کم در عصر فراگیریِ ارتباطات دیجیتال، اطلاعات ما زندگانِ (؟) امروز از احوال و رویدادهای دنیای پیرامون‌مان، به‌لحاظ کمیت و به‌روز-بودن، هیچ کم‌وکاستی ندارد؛ مساله صرفا شیوه‌های تفسیر و پردازش این «اخبار و اطلاعات» است که درجه‌ی اهمیت و معانی نهاییِ آنها را تعیین می‌کنند؛ که خروجی این فرآیندْ خود وابسته به آن است که به‌عنوان افرادی از این جامعه در کجای مناسبات اجتماعی-طبقاتیِ موجود ایستاده‌ایم؛ به‌عنوان ناظرانی دغدغه‌مند با چه پیش‌فرض‌هایی جهان را رویت و خوانش می‌کنیم؛ و به‌عنوان فعالان سیاسی-اجتماعی چه چشم‌اندازی داریم و به کجا می‌خواهیم عزیمت کنیم.

ستمدیدگان بلوچ (و هم‌زنجیران‌شان) مجبور نیستند کسی را متقاعد سازند که بر آنها چه رفته و چه می‌رود. هر کسی که بخواهد، بی‌گمان «می‌تواند» ببیند. و هر کسی که تصوری از (ناهنجاریِ) رنج بشری و بی‌عدالتی دارد، می‌تواند به‌سهم خویش در برابر آن موضع بگیرد و به‌ هر نحوی گامی ولو کوچک بر ضد تداوم ستم و بی‌عدالتی بردارد؛ بی‌آنکه این پندار را در سر بپروراند که این گامِ فرضی را برای آن «دیگری» برداشته است! … نه؛ همه‌ی ما بیش‌وکم و به‌درجاتی ساکنان جهنم تاریخی وسیع‌تری هستیم که از دیرباز در جغرافیای سیاسی ایران برپا شده و تداوم یافته است؛ و لذا حیات آینده‌ی ما در گِرو پیشرفت و گسترش مبارزه علیه وضعیت ستم‌بار امروز و سازوکارهای مولدِ آن است. وانگهی، اگر بسیاری از ما بنا به جایگاه اقتصادی و یا تعلقات ملی-اتنیکی-زبانی-مذهبیِ خاص و مرجحِ خویش از تجربه‌ی مستقیم چنین ستم‌هایی معاف بوده‌ایم، پس بی‌گمان در دیدن آنها و فهم (بسنده‌ی) کارکرد و ابعاد و ژرفای آنها نیز ناکام بوده‌ایم. بنابراین، بسیاری از ما آگاهانه
یا ناآگاهانه در تداوم و گسترش‌یابی ناسیونالیسم شیعی-فارسی که رانه‌ی ایدیولوژیک و محملِ نهادی-قانونی ماشینِ ستم و سرکوب دولتی‌ست، سهم داشته‌ایم؛ دست‌کم به این‌دلیل ساده که به‌رغم انبوهی از شواهد مستمر از گذشته تا امروز، از ضرورت مقابله با آن غفلت کرده‌ایم.

با این اوصاف، ستمدیدگان بلوچ (و دیگر ملت‌های تحت‌ستم و ستمدیدگانِ «حاشیه») نیازی ندارند برای انتخاب نوع مبارزه‌شان و ابزار این مبارزه کسی را «در بیرون» مجاب سازند. تا زمانی‌که نتوانیم – در عمل- بخشی از این مبارزه باشیم و نتوانیم ازطریق هدف‌قراردادن ساختارهای مرکزیِ بازتولیدِ ستمْ گام ملموسی درجهت توانمندسازی و انسجام‌بخشی به اعتراضات و مبارزات محلی-منطقه‌ای و موسمی و پراکنده‌ی ستمدیدگان برداریم، باید بپذیریم این مبارزه‌ی آنهاست؛ مساله‌ی مرگ و زندگی آنان است و مختارند راه‌شان را بنا بر تجارب و دغدغه‌ها و نیازهای‌ سوزان‌شان برگزینند؛ هرقدر هم همه‌چیز رنگ و بوی تراژدی بدهد. ازقضا هم اینان و دیگر سوژه‌های به‌جان‌آمده‌ای که انتخاب مبارزهْ اجباری برآمده از زیست روزمره‌شان است، با دست‌بردن به «عمل» در موقعیتی تراژیک، سهم بزرگ و پرهزینه‌ای در بیداری و احیایِ احتمالیِ سوژگی جمعی در این «آرامش» قبرستانی بر عهده دارند. پس، آنها که با نگرانی ناظر این عصیان‌گری و دیگر نمودهای روزمره‌ی شورش و مقاومتِ محذوفان و طردشدگان هستند، در وهله‌ی نخست موظف‌اند – فارغ از شکل‌ها و راهبردهای سیاسیِ مطلوب خویش – به هر شیوه‌ی ممکن از حقانیت این مبارزات حمایت کنند (خاستگاه این وظیفه نه اصول اخلاقی عام و متافیزیکی، بلکه تعهد فردی/جمعی به باورها و آرمان‌های سیاسیِ خویش است). تنها با عزیمت از چنین نقطه‌ای می‌توان مبارزاتی از این دست را در بستر تاریخی-اجتماعی بزرگ‌تریْ موضوع بازاندیشی و کنش جمعی قرار دارد. پس، ستمدیدگان بلوچ و سایر هم‌رنج‌های‌شان در مبارزات خویش همان‌گونه که به ترحم ما نیازی ندارند، به نسخه‌پیچی و ارزیابی‌های کارشناسانه‌ی ما هم نیازی ندارند۱. هر کسی یا جریانی که مشارکت خویش در مبارزه‌ علیه تشدید ستم‌های نظام‌مند در این جامعه را منوط به پیداشدن الگو و راهکاری بی‌عیب‌ونقص و یا ظهور شرایطی آرمانی (؟) نمی‌داند، و می‌تواند با در نظرگرفتن جمیع تجربیات و دانش مبارزاتی جاری و گذشته گامی اندک بلندتر و موثرتر بردارد، این گوی و این میدان: «بسم الله!»

اما بنا بر همه‌ی تجارب تاریخی تلخی که از سر گذرانده‌ایم، یک چیز به‌خوبی معلوم است:
«اگر پیروز نشویم، دشمن به مردگان‌مان هم رحم‌ نخواهد کرد» (گو این‌که انباشت فزآینده‌ی ستم و سرکوب در این جهنم ملی و خط‌سیر هردم‌تهاجمی‌تر حاکمان در همه‌ی این سال‌ها گواهی‌ست بر آن‌که این «بی‌رحمی» چیز تازه‌ای نیست، بلکه از همان فردای تسلط ضدانقلاب بر جنبش انقلابی ۵۷ آغاز گردید). بنابراین، هر کسی یا جریانی که مسیر شوم رویدادها و تراژدی‌ها و مبارزات تراژیک را با دردمندی دنبال می‌کند، باید مصرانه و پی‌گیر از خود و دیگران بپرسد: «استراتژیِ پیروزی کدام است؟»؛ «چه باید کرد؟»

۶ اسفند ۱۳۹۹

برگرفته از تلگرام “کارگاه دیالکتیک”

https://akhbar-rooz.com/?p=105245 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x