جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

حزب کمونیست چین و آرزوی صد ساله
حسن نادری

چین کنونی با رهبری "شی جین پینگ"، در میدان روابط بین المللی، اقتصادی، تجاری، تکنولوژی دیجیتال، فضانوردی ... به سوی "رویا چین مقتدر" پیش می رود. دستگاه رهبری چین می گوید، علیرغم همه انتقادات و حملات تبلیغاتی علیه چین، مدل و راه چین منحصرا ترکیبی از " مارکسیسم" و " کاپیتالیست" است...
شهر شانگهای با تصاویر و تیزرهای با کیفیت و جذاب

چین کنونی با رهبری “شی جین پینگ”، در میدان روابط بین المللی،اقتصادی،تجاری، تکنولوژی دیجیتال، فضانوردی … به سوی “رویا چین مقتدر” پیش می رود. دستگاه رهبری چین می گوید،علی رغم همه انتقادات و حملات تبلیغاتی علیه چین، مدل و راه چین منحصرا ترکیبی از ” مارکسیسم” و ” کاپیتالیست” است. در راس جمهوری خلق چین، حزب ـ دولت قرار دارد که با همه قدرت بنگاههای تولیدی دولتی و خصوصی را در کنترل خود دارد

چین یک کشور کمونیست با ابزارهای اقتصاد بازار! 

از مدتها پیش این دوگانگی درسیاست رهبری چین برای اکثر کشورها و بویژه کشورهای سرمایه داری لیبرالی سئوال برانگیز بود. چگونه یک کشور بزرگ آسیایی تحت هدایت حزب کمونیست چین که صد سال پیش تاسیس شد، برای رهایی از عقب ماندگی دیرینه به آسانی از ابزار اقتصاد لیبرالی استفاده می کند؟ دستاوردهای بدست آمده تاکنونی حیرت آور هستند. چین بیست سال بعد از عضویتش به سازمان جهانی تجارت، توانست تولید ناخالص داخلی خود را سه برابر کند و اکنون بیش از دو میلیون نفر میلیونر دلاری هستند. اولین کشور صادر کننده تولیدات کارخانه ای و تولید کننده محصولات دیجیتال و تکنولوژی بسیار پیشرفته. چین کنونی با جمعیت بیش از یک میلیارد و چهار صد میلیون نفر که تا سال ۱۹۸۰ دو دلار درآمد سرانه در روز داشت، امروزه با ۱۵۰ میلیون گردشگر چینی در هر سال به خارج از کشور، به کشوری خیره کننده و در عین حال برای ابر قدرتهای غربی نگران کننده است. هیچ یک از قدرتهای نوظهور نتوانستند مانند چین نظم جهانی را با این سرعت برهم بزنند. چین با قدرت اقتصادی،،نظامی، فضانوردی، دیپلماتیک.. در همه جبهه ها حضور دارد. وبمثابه ابرقدرت نوین، رقیب سیستمیک اتحادیه اروپا،چالش سیستمیک برای بلوک نظامی ناتو و مهمتر از همه رقیب سرسخت ایالات متحده آمریکا ارزیابی می شود. برای محصور و مهار قدرت چین، ایالات متحده بیش از ۱۷۰ میلیارد دلار سرمایه گذاری کرد. آیا این مبلغ کافیست؟ فکرنمی کنم. از نگاه پکن،افول ایالات متحده حتمی است. دستگاه رهبری چین می گوید،علی رغم همه انتقادات و حملات تبلیغاتی علیه چین، مدل و راه چین منحصرا ترکیبی از ” مارکسیسم” و ” کاپیتالیست” است. در راس جمهوری خلق چین، حزب ـ دولت قرار دارد که با همه قدرت بنگاههای تولیدی دولتی و خصوصی را در کنترل خود دارد.

چین برای رسیدن به چنین موقعیت ملی و بین المللی راه های پر پیچ و خم و ناهمواری را طی کرد.اما در بین رهبران چین، همگان براین امر متفق القول بودند که برای رهایی از یوغ قدرتهای استعماری واربابان و مالکان متحجر، نباید به امپراتوری قرون وسطی و بازآفرینی فرهنگی ـ سیاسی اقتصادی آن متکی بود بلکه نگاه را باید در افقی دور با توسل به مدرنیسم و مدرنیته دید.     

در سپیده دم قرن بیستم ، “چین از کاروان پیشرفت بشری سقوط کرده بود.” برای رهایی از این بحران مزمن و اطمینان دادن به کشوربزرگ و مردم چین، که هنوزتحت سلطه کشورهای امپریالیستی و استعماری فرانسه و انگلیس قرار داشت، انگیزه  تشکیل حاکمیت ملی چین در راس برنامه تاسیس حزب کمونیست در ۱۹۲۱ قرار داشت. آرزویی که در طی قرن بیستم با تلاشهای مستمر ادامه داشت و چین کنونی را شکل داد. در آغاز قرن بیستم ،چین در آستانه فروپاشی بود و در یک بحران عمیق ملی، اجتماعی و فرهنگی قرار داشت. قدرت های خارجی “معاهدات نابرابر” را بر چین تحمیل کردند و ازطریق مناطق تحت الحمایه و داشتن “امتیازات ویژه” مناطق مهم استراتژیکی و تجاری چین را در کنترل خود داشتند. “جنگ سالاران” اقوام مختلف هم برای دردست گرفتن بقیه کشور با هم درنزاع بودند. 

یک دهه پس از تأسیس، نخسین جمهوری چین در یافتن راه حل مشکلات باقیمانده از امپراتوری سابق ناکام ماند. [ نخستین جمهوری چین در سال ۱۹۱۲ به به رهبری “سون یات سن” با “جنبش جمهوری و ملی گرایی” و بعد از اولین شورش ۱۹۱۱ علیه امپراتوری “ماندچو” تاسیس شد.]. به نقل از: ” نخستین انقلاب چین، به قلم خانم دومینیک بحری، مجله “اومانیته دیمانش”،۱۰ نوامبر ۲۰۱۱.

« HD » n° 286 du10 novembre 2011, « ۱۹۱۱, la première révolution chinoise », par D. Bari 

این ناکامی باعث قلیان  فکری در میان نخبگان نوپا شد که خود را از روابط فرهنگی و باورمندی های سنتی رها و به سمت فرهنگ “کنفوسیوس” روی آوردند.فلسفه کنفوسیوس براین است که برای پیمودن راه در شب،باید فانوس را در جلو در دست گرفت نه پشت سر. محافل و مراکز مختلف روشنفکری پیرامون مجله هایی در این راستا با کمک “چن دوکسیو* ” که متعاقبا به دبیرکلی حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) منتخب شد شکل گرفتند. جنبش “جوانان نوین” در سال ۱۹۱۵ ایجادو با حدت تمام در موردعلل “تأخیر” چین در برابر ملت های مسلط بحث می شد. سئوالی که ” لی داژائو*”، یکی ازبنیانگذاران حزب کمونیست چین با دقت تمام خلاصه کرده بود: « چین از کاروان پیشرفت بشری سقوط و عقب مانده است. ».از آن زمان به بعد، بحث در مورد نوسازی کشور زمینه تأمل برای گزینش راه ” دستیابی به مرحله جبران عقب ماندگی” فراهم شد. اینگونه سئوالات با هدف دستیابی به یک قدرت غول آسیایی و تضمین تولد دوباره قدرت در قلب پروژه انقلابی نهاده شدند. این سئوالات طی قرن بیستم عبور کردند و تا به امروز ادامه دارند.

تاریخ چین اما در سال ۱۹۱۹ شتاب گرفت. در ماه مه ۱۹۱۹  تحقیر جدیدی به چین تحمیل شد: علی رغم وعده های کشورهای متحده  فاتح جنگ اول جهانی ۱۹۱۸ -۱۹۱۴ ،در کنفرانس “ورسای” در فرانسه، تصمیم گرفته شد که آن بخش از مناطق چین را که تحت تصرف آلمان بود به ژاپن واگذارند. در تاریخ ۴ مه، یک جنبش میهنی از دانشگاه ها شروع و در طی چند روز به یک جنبش گسترده ملی ـ اولین جنبش از این نوع در چین ـ علیه امپریالیسم و ​علیه جدا کردن بخشی از سرزمین چین تبدیل شد. 

کلید واژه شعار روز روشنفکران نوپا “فوریت لازم برای نجات سرزمین مادری” بود که به دنبال راه حل های مشخص برای دستیابی به این هدف و مدل های منتهی به مدرنیته بود. این محفل روشنفکران ابتداء به غرب نگاه می کردند، باورداشتند که چین نیازبه تطبیق انتقادی علم و فن آوری پیشرفته ترین کشورها دارد. آنها باور داشتند که این تطبیق انتقادی علمی و فن آوری برای ایجاد مقاومت در برابر سیاستهای  انقیادی و استعماری و بازیابی کشور حیاتی است.

در ۲۳ ژوئیه ۱۹۲۱ تعداد انگشت شماری از روشنفکران چینی در شانگهای برای تأسیس حزب کمونیست گرد هم آمدند. پتانسیل کاشتن بذر انقلاب هنوز ناچیز به نظر می رسید. یک نهاد سیاسی کوچک شکل گرفت و پا به حیات گذاشت – اکنون تاریخ تاسیس حزب در اول ژوئیه( جولای)  جشن گرفته می شود ـ فقط حدود پنجاه عضو داشت. در آن شرایط زمانی جلسه مخفیانه یک اتفاق غیرمترقبه بود. واقعیت های اسفناک اوضاع آن زمان چین،جایی برای خوشبینی نمی گذاشت که یک گروه بسیار کوچک بتواند یک ملت بزرگ با تعدد قومی و پراکندگی جغرافیایی را بسیج کند و آن را به جایی برساند که امروزه با تمام قدرت سهم خود را در شطرنج روابط بین المللی بدست آورد.

سرعت تکامل ایده ها با وجود فشار همزمان اشغالگران امپریالیستی و بیماری های اجتماعی،بهداشتی و فقرمادی و فرهنگی چشمگیر بودند. این فشارهای مضاعف فرایندی را به سوی یک انقلاب ملی و اجتماعی گشودند. “چن دوکسیو*” و ” لی داژائو*” ، چهره های اصلی جنبش ۴ مه، به مارکسیسم که هنوز در مراحل ابتدایی خود در چین بود، روی آوردند. و بقول مائو تسه دونگ،این رویکرد با ” انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه” تقویت شد. در بهار سال ۱۹۲۰،” لی داژائو” نهادی را برای مطالعه نظریه مارکسیست ایجاد کرد. “چن دوکسیو”، زمانی لیبرالیسم آنگلوساکسون را تحسین می کرد، اکنون انقلاب روسیه را کلید تجدید حیات چین می داند. آنها با انترناسیونال کمونیست تماس می گیرند. در این دیدارها تجارب به یک دیگر انتقال شد: چند صد دانشجویی که درپایان سال ۱۹۱۹ به عنوان بخشی از برنامه “کارـ تحصیل” به فرانسه عزیمت کرده بودند، با شرایط طبقه کارگر و مبارزات اجتماعی فرانسه آشنا و نوشته های مارکس را کشف و ترجمه کردند. یکی ازاعضای این گروه ” کای هایسن*” بود. او در مکاتبات با مائو، در اوت ۱۹۲۰ با اصرار از او می خواهد که به مارکسیسم بپیوندد و به مدل بلشویک روی آورد و به ضرورت ایجاد یک حزب کمونیست تاکید می کند تا رادیکال ترین محافل و گروههای متفاوت برخاسته از شورش ۴ مه را گردهم آورد.

در بهار ۱۹۲۰، یک هیئت ازکمینترن از روسیه وارد چین شد. این هیئت تصمیم اتحاد جماهیری شوروی مبنی برانتقاد از پیمان نابرابرو تحمیلی دولت تزاری روسیه به جمهوری نوپای چین وبی اعتبار بودن پیمان را اعلام کرد. این هیئت مامور دیدار با “سون یات سن*”  بود. سون یات سن، مسئول تدارک کنگره  بنیانگذاری ح.ک.چ بود. این کنگره در منطقه تحت حمایت فرانسه در شانگهای با حضور “مارینگ*”، فرستاده انترناسیونال کمونیست، آغاز شد. در این کنگره سیزده نماینده از گروهای مختلف، از جمله مائو تسه تونگ از ایالت “هونان” به نمایندگی از شش گروه کوچک مارکسیستی یا مشابه از شهرهای بزرگ چین آمدند. آنها روشنفکرانی بودند که هنوز دارای اعتقادات ا لتقاطی بودند. برخی در انتخاب بین بلشویسم و ​​سوسیال دموکراسی آلمان درتردید بودند. سه بحث عمده در کنگره مطرح بود: ماهیت حزب نوپا، نوع روابط با ملی گرایان “گومیندونگ*” و روابط با کمینترن. این سئوالات از همان ابتداء نمایندگان را تقسیم می کرد. بسیاری از موارد مهم عقیدتی و سیاسی، استراتژیک و تاکتیکی بر روند انقلاب چین سنگینی می کردند. تهدید و حمله پلیس، منجر به قطع جلسه کنگره شد و نمایندگان مجبور به فرار به منطقه “ژجیانگ*” شدند و مابقی مباحث روی یک قایق دردریاچه ” نانهو*” در منطقه “جیاکسینگ*” ادامه یافت. اکثریت نمایندگان به نفع “دیکتاتوری پرولتاریا” و سرنگونی “طبقات سرمایه دار” در حال ظهور رای دادند. اما بر خلاف آنچه “مارینگ”* امیدوار بود، هرگونه مصالحه با گروه ملی گرای “گومینک دونگ” و همچنین تبعیت از کمینترن رد شد.

با این حال ، تاسیس حزب کمونیست یک نقطه عطف رادیکال در جنبش نبود. اگر چه حزب با گزینش مدل بلشویک رسما متحد بنظر می آمد، اماعملا فعالیتش به صورت مجموعه از گروه های مبارز درمناطق ومستقل از رهبری بود. تحول ساختاری و فرهنگی حزب در راستای یک حزب لنینیستی در سال ۱۹۲۷ به اتمام رسید. یعنی درست در همان لحظه ای که استراتژی کمینترن موفق به تحمیل به رهبری ح.ک.چ  شد و اتحاد با کومین دونگ را پیش گرفته بود. انقلاب کارگری را با تکیه بر پرولتاریا پیش برد که منجر به درهم شکستن جنبش نوپای کارگری چین شد. و انقلاب شهری یک توهم در هم شکسته ارزیابی شد.

با این وجود،ح.ک.چ در فاصله بین اولین و دومین کنگره، اتحادیه های کارگری را ایجاد کرد و در اتحادیه های دهقانان شرکت و توانایی خود را در بسیج نیروها اثبات نمود. از سال ۱۹۲۵، اعتصابات شدید و گسترده در شانگهای، کانتون و هنگ کنگ، علیه اشغالگران امپریالیستی آغاز شدند. این اعتصابات در بهار ۱۹۲۷ به شورش های کارگری تبدیل شدند. این اعتصابات همزمان با مرگ سون یات سن ، باعث تغییر رفتار “چانگ کایچک*” شدند. او با دردست گرفتن رهبری جنبش، درگیری خونینی را راه انداخت. در مارس ۱۹۲۷ با کمک قدرتهای غربی، شورشیان شانگهای و سپس کمون کانتون را قتل عام نمود.    ناسیونالیست ها نگران افزایش نفوذ ح.ک.چ بودند ،آشکارا کمونیست ها را به قتل می رساندند.

بازماندگان این “ترور سفید”، از جمله مائو تسه تونگ ، به کوههای دور افتاده “جیانگشی*” پناه بردند و از آنجا جنگ را علیه نیروهای ناسیونالیست گومینگ دونگ ادامه دادند.خسارات حاصل از این سالهای شوم، باعث تغییرات در داده های انقلاب چین شدند. حزب کمونیست خود را از قیمومیت مسکو رها کرد. زیرا رهنمودهای کمینترن واقعیت های چین را در نظر نمی گرفت و در باره ظرفیت پرولتاریا که کمتر از ۲ درصد جمعیت را تشکیل می داد بیش از حد ارزیابی می شد. این امر باعث شد که نیروی اجتماعی عظیم کشاورزان و روستائیان که اکثریت جمعیت چین را تشکیل می دادند، نادیده گرفته شوند. برعکسِ برنامه کمینترن، ” لی داژائو” و مائو تسه تونگ واقعیات را بهتر می دیدند و این نیروهای اجتماعی را در روندهای انقلاب بسیج کردند.

به گفته” لوسین بیانکو*” ، در کتابش: “اولین بازبینی دردکترین مارکسیستی”، کمونیست های چین اصالت و منحصر به فرد بودن استراتژی انقلابی و بعداً توسعه ملی خود را مشخص کردند. از نظر آنها ویژگی خاص چین نشان می دهد که هیچ مدل جهانی و حتی مدل اتحاد جماهیر شوروی و نیز امروزه مدل قدرتهای لیبرال سرمایه داری برای چین وجود ندارد. البته مدل چینی هم خالی از تناقض نیست، بویژ در مبارزه برای تحت پوشش همگانی بهداشت،حق بازنشستگی، خسارات ناشی از شتاب صنعتی بر زیست محیطی و تعمیق دموکراسی همراه با عدالت اجتماعی.

از زمان به قدرت رسیدن کمونیستهای چین در سال ۱۹۴۹ و تاسیس “جمهوری خلق چین” در اول اکتبر و نخستین برگزاری کنگره حزب کمونیست چین ۲۸ سال گذشته بود. مسائل و سئوالات بسیاری که سه دهه قبل بر مدرنیزاسیون کشور و ابزارهای بازسازی یک چین مستقل و “قدرتمند و مرفه”، پیوستن به “کاروان پیشرفت بشری” مطرح بودند، همچنان غالب بودند. گرچه استقلال سیاسی در جبهه های جنگ داخلی و خارجی به دست آمده بود، اما همه چیز برای ساختمان یک کشور عقب مانده اقتصادی و روستایی در دستور کاری بود.

مائو اما با انتخاب و از طریق سوسیالیسم در آرزوی سرعت بخشیدن به جبران “عقب افتادگی” بود. همانطور که در “جهش بزرگ به جلو” اتفاق افتاد، با توجه به تاکتیک های خود تمام نیروهای مردمی را بسیج کرد. اما این تلاش با فاجعه انقلاب فرهنگی به شکست نشست. با مرگش هم “جبران عقب ماندگی” مورد انتظار به بار ننشست. گرچه چین در ساخت صنایع سنگین پیشرفت کرده بود اما شکاف فناوری با کشورهای پیشرفته بیشتر شد.

برای جانشین مائو،”دنگ شیائوپینگ*”، پیشرفت و جبران عقب ماندگی چین مستلزم بازنگری در استراتژی توسعه برای احیای چین به سمت مدرنیته بود. او به تحلیلی که بزرگانش در آغاز قرن ۲۰ انجام دادند، پیوست: اگر این کشور ازانقلاب نوین فناوری عقب بماند، در وضعیت بسیار ضعیف قرار خواهد گرفت. یعنی همان چیزی که صد و بیست سال قبل چین را در معرض تاخت و تاز بیگانگان قرار داده بود”. سیاست اصلاح و گشودن درهای کشور با هدف دستیابی به پیشرفته ترین فناوری بود که غرب بطور انحصاری از آن برخوردار بود. سیاست اصلاح و گشودن درها درعین حال به چین اجازه دادند تا تحول فنی ـ علمی خود را آغاز کند. دنگ شیائوپینگ در سخنرانی مهم خود در سال ۱۹۹۲، به نفت خاورمیانه و تسلط آمریکا براین منطقه اشاره می کند و می گوید: اگر نفت نداریم، در مقابل “صاحب بزرگترین منطقه با “خاک های کمیاب”، درفرایند تکنولوژی مدرن تصمیم ساز خواهیم بود”.[ میزان خاک در استفاده از اتومات و ربات، تلفن و اتوموبیل با باطری در چین ۳۷ درصد، و به ترتیب برزیل ۱۸، ویتنام ۱۸،روسیه ۱۰، هند ۶،استرالیا ۲.۸،ایالات متحده ۱.۲ درصد.]. بی جهت نیست که ترامپ در اعلام تحریم هایش علیه چین، این خاک را از تحریم معاف کرده بود.

 از دهه ۱۹۸۰ ، یک مسابقه واقعی برای دستیابی به فناوری با کمک برنامه های ملی حول پروژه های بزرگ علمی سازماندهی شد که قادر به “بازیابی و ارتقاء ملت” و خارج کردن جمعیت کشور از فقر به کمک منابع اقتصادی تولید شده در راستای رشد اقتصادی  بود. با این ایده که نوآوری ابزاری مرکزی برای توسعه است، چین در برنامه خود هدف رها شدن از قیمومیت کشورهای خارجی را در راس برنامه خود قرار داد تا بتواند نوآوری درون زا را بوجود آورد. با قرائت به برنامه شماره ۸۶۳ تدوین شده در سال ۱۹۸۶ آمده است: “هدف چین ترمیم عقب ماندگی و مهمتر از همه سبقت گرفتن از کشورهای غربی در حوزه تکنولوژی پیشرفته است”.

با به قدرت رسیدن شی جین پینگ در سال ۲۰۱۲، او برنامه خود را با شعار ایجاد جمهوری دموکراتیک چین بعوان “اولین قدرت خلاق” تا سال ۲۰۴۹ بمناسبت صدمین سال تاسیس جمهوری خلق چین و بمثابه یک قرن تلاش برای دستیابی به پیشرفت  و رفاء اعلام و درالویت کاری خود قرار داد. این برنامه هم چالش رویارویی با ایالات متحده و هژمونی آنها در این بخش بود و هم چالش با غول های پیشرفته فن آوری چینی (بایدو ، علی بابا ، تنسنت و شیائومی). این ابر شرکتهای دیجیتال چینی معادل “گافام” (گوگل،آپل،فیسبوک،آمازون و مایکروسافت) آمریکایی، در سرمایه داری چین هستند. دولت با تأکید کنترل خود بر این امپراتوری های اقتصادی ـ تکنولوژی مدرن، قصد دارد آنها را تنها در راستای منافع  کشور قرار دهد و کنترل انقلاب علمی و فناوری را در دست خود حفظ کند. این امر در راستای پیگیری برای استقلال و حاکمیت اقتصادی کامل کشور است که شورشیان چین تحقیر شده ، آرزوی آن را داشتند.

چالش مهم و روابط  چین ـ ایالات متحده

موقعیت کنونی چین را نمی توان و نیز نباید بدون مواضع ایالات متحده و شرکاء ارزیابی کرد. یکی از ابزارهای مهم پیشگیری از تنش به سوی برخورد نظامی و پیامدهای منفی جهانی آن، حوزه دیپلماسی است. علی رغم تبلیغات و پروپاگاندها ی دوبلوک ابر قدرت جهانی علیه یگدیگر و بویژه استفاده ابزاری از “حقوق بشر”، استراتژی آمریکا و شرکاء راندن چین به نقطه عدم باز گشت و جدا کردن کامل هنگ کنگ، تبت،تایوان،ماکائو وبرگرداندن جنگ سالاران ایغوری از سوریه در برافراشتن” نظام اسلامی” ایغور با کمک ترکیه،عضو ناتو در ده یا پانزده  سال آینده است. آیا چنین چیزی محقق می شود یا نه موضوع دیگریست. آیا نقش ترکیه اردوعان را باید بعنوان یک کشور مستقل با اهداف جاه طلبی شخصی “امپراتوری عثمانی دانست یا عضو موثر و وظیفه محوله از طرف ناتو در قبال دریافت کمک های بیشتر از شرکاء؟  آیا شرایط اقتصادی و سیاسی در اتحادیه اروپا و ایالات متحده چنین فرصتی را برای آنها ایجاد می کنند یا اینکه خودشان تا افق ۲۰۴۰ با چالش ها و تهدیدات نوین داخلی و جهانی روبرو خواهند شد؟

با این حال “تحریکات جنگی” ادامه دارد. با توجه به تنش های موجود، با روی کار آمدن ترامپ و ادامه سیاستهای تهاجمی طراحی شده از جانب “طراحان کلان” و اتاق های فکری برتری طلب آمریکا، باید از خود پرسید:  رویکرد جدید بایدن در راستای  رقابت تا حد ضرور، همکاری تا حد امکان ، تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟

گرچه در این “جبهه نوین جنگ سرد” ایالات متحده با شاخه نظامی خود “ناتو” همه کشورهای ” آزاد با ارزشهای مشترک” را زیر چتر خود دارد،بنظر می رسد دو کشور آلمان و فرانسه با طبل چنین جنگی موافق نیستند و ضمن انتقاد به چین در حوزه نقض حقوق بشر،خواهان ادامه گفتگو و توازن سازنده هستند. در ورای “تحریکات جنگی”، پنتاگون از “تهدیدات” چین وسیله ای برای افزایش بودجه نظامی خود نمود. واشنگتن پُست به قلم زکریا فرید می نویسد: “مستقل از آلت دست قرار دادن چین بمثابه یک تهدید،لابی های نظامی ـ صنعتی از اواسط ده ۱۹۹۰، عروج و رشد پکن را بعنوان دشمن شماره یک اقتصادی و نظامی برای آمریکا و شرکاء  ارزیابی کردند و گفتند در افق دهه ۲۰۲۰ تقابل نظامی با چین اجتناب ناپذیر خواهد بود!!”. 

خوشبختانه هر دو طرف درهای گفتگو را نبستند. همانطور که در بالا گفتم، با روی کار آمدن جو بایدن، سیاست راهبردی دیالوگ و انتقاد در اولویت قرار دارد. واشنگتن خواهان روابط در دو طرح است : رقابت تا حد ضرور، همکاری تا حد امکان. شرایط کنونی این دو کشور با دوران جنگ سرد ایالات متحده و اتحاد جماهیری شوروی سابق کاملا متفاوت هستند : دو سیستم سیاسی و اقتصادی کاملا متضاد بودند. اما امروزه مبادلات تجاری بین چین و آمریکا در سال ۲۰۲۰ به ۶۰۰ میلیارد دلار رسید.

اما چه چیزی می تواند ماهیت  یک تصمیم گیری را تغییر دهد؟

به گوشه ای از کتاب ” گراهام آلیسون” به عنوان ” دام توسیدید” می پردازم.

GRAHAM ALLISON :   THUCYDIDE’S TRAP=  PIÈGE DE THUCYDIDE  

و با دیدن فیلم ” دستمزد ترس” به کارگردانی “هنری-ژرژ کلوزوت”، در اواسط فیلم میخکوب می شویم. صحنه ای که در آن دو کامیون پراز مواد منفجره در یک مسیر آهنی ناهموار باریک به دنبال هم حرکت می کنند. به دلیل خطر لرزش و انفجار مواد منفجره، رانندگی با سرعت بالا ممنوع بود. کامیون اول به آرامی حرکت می کند، کامیون دوم پس از عبور اولی با سرعت بیشتر به جلو حرکت کرد. به نظر می رسید هیچ یک از آنها قادر به پیش بینی در تغییر سرعت که منجر به انفجار شود، نبودند.

* Henri-Georges Clouzot .

آیا چین می تواند از برخوردهای مشابه با ایالات متحده جلوگیری کند؟ این سوال برای ربع قرن ناظران و تصمیم گیرندگان در هر دو طرف اقیانوس آرام را به خود مشغول کرده است. در سال ۲۰۱۷ مرحله جدیدی در روابط دو کشور آغاز شد: جامعه آمریکا به دو بلوک سیاسی ـ ارزشی تقسیم شد و با درک از افول قدرت آمریکا واکنش نشان داد و رئیس جمهوری را منتخب کرد که مامور جلوگیری از افول بود. اما به نظر می رسد که مخالفین ترامپ، سیاست های او را مسئول شتاب بیشتر سقوط ارزیابی می کردند.

 در مقابل،  چین با بالا آوردن شی جین پینگ به رهبری حزب ـ دولت “دوره جدید”ی از رشد در قلب روابط بین المللی آغاز کرد. اما دونالد ترامپ ،اولویت خود را به بحران مزمن هسته ای کره شمالی و کاهش عدم تعادل تراز تجاری با چین از یک سو واز سوی دیگرافزایش تنش بین چین و آمریکا با قصد منزوی کردن چین، قرار داده بود. 

در این شرایط بازخوانی تاریخ با مطالعه کتاب “دو قدرت در آستانه “دام توسیدید” به قلم  “گراهام آلیسون” فرصتی را برای محققین و متخصصین روابط بین المللی فراهم آورد. گراهام آلیسون ، استاد مسائل سیاسی دانشگاه هاروارد به دلیل مطالعه در مورد بحران موشکی کوبا در بین اغلب کارشناسان سیاسی و استراتژیکی شناخته شده است .

مطابق نظر او” آشفتگی طبیعی و اجتناب ناپذیر هنگامی رخ می دهد که یک قدرت در حال عروج، موجودیت جایگاه قدرت عملا موجود را تهدید می کند”. او با مقایسه به جنگ آتن و پِلوپونس در عهد باستان، می گوید با توجه ” به احتمال قوی” طرح جنگ پلوپونس توسط توسیدید این بود که : ” جاه طلبی آتن باعث نگرانی “لاسِمونیها”( اسپارت ها) شد و آنها را مجبور به جنگ کرد. بررسی سده های گذشته نشان می دهد که اینگونه جاه طلبی بیشتر اوقات به جنگ ختم می شود”. گرچه این جنگ یک تراژدی باستانی است، اما ایالات متحده و چین، دو  قهرمان اصلی در گیری با بودجه عظیم در زمان معاصر هستند. حداقل، این تز آلیسون است که در کتاب اخیرش آورده است: “هدف برای جنگ، آیا آمریکا و چین می توانند از دام توسیدید فرار کنند؟”.

تحقیقات او در این راستا تلاشی بود تا به سهم خود قبل از رسیدن به نقطه برگشت ناپذیر و پیامدهای فاجعه آمیز برای همه کشورها و دنیا، ضرورت گفتمان رسمی و نمایندگی های رهبران سیاسی در واشنگتن و پکن در چارچوب روابط بین الملل پافشاری کند و همگان را از تنش بیشتر بر حذر دارد.

علیرغم عنوان کتاب، آلیسون اما بحث نمی کند که آیا جنگ چین و آمریکا اجتناب ناپذیر است یا نه؟. گراهام آلیسون فقط فکر می کند این امکان وجود دارد. اگر این احتمال وجود دارد پس بحث استراتژیک ایالات متحده به دلیل احتمال فاجعه را نباید “تحریک جنگی” نامید. در این مورد، موضع آلیسون به وضوح با  موضع “جان میرسیمر*”در تز مشهورش در باره “رئالیسم تهاجمی” مبنی بر “پیش بینی عدم امکان صعود مسالمت آمیز از طرف چین”، متفاوت است: جان میرسیمر می گوید: “کشورها برای اطمینان از بقای خود مجبور هستند قدرت خود را به حداکثر برسانند و در جستجوی هژمونی منطقه ای و بین المللی باشند و این اقدام باعث تحریک جبهه ائتلاف علیه آنها به رهبری قدرت هژمونیک عملا موجود خواهد شد”.

*John Mearsheimer :  Can China rise peacefully? , The National Interest, 25 oct. 2014.    

به طور کلی ، میرسیمر، به نام “امنیت” توسل به جنگ برای جلوگیری از نابودی و از دست داده برتری را منطقی می داند. اما “جاناتان کیرشنر*”، در مقابل نظر میرسیمر از بازگشت به “رئالیسم کلاسیک” حمایت می کند. تفاوت عمده ای که در مکانیسم رئالیسم ساختاری وجود دارد اینست که پارامترهای تاریخی را درتحلیل خود در نظر می گیرد. خود گراهام آلیسون از عدم آگاهی سیاست گذاران و مقامات لشکری آمریکا در نداشتن مطالعات تاریخی ابراز تاسف می کند.

*Jonathan Kirshner : The tragedy of offensive realism: classical realism and the rise of China.

 آلیسون در سال ۲۰۱۷ به ناقدین کتابش در باره پیش بینی” توسیدید” جواب می دهد “که حتی خود توسیدید هم نمی توانست باور کند که جنگ پلوپونس اجتناب ناپذیر است و بکار بردن او از کلمه جنگ، بزرگنمایی کردن از جنگ با هدف شوک وارد کردن به ذهن مردم و پرهیز دادن از جنگ بود”. این سخنان با لحنی واضح، کاملاً نادیده گرفته می شوند. و کسانی مانند “ژاکلین دو روملی*”، کل هدف ساختار آورده شده در کتاب در باره جنگ پلوپونس را برجسته سازی “امپریالیسم آتن” به عنوان یک عامل محرک جنگ ارزیابی می کند.

*Jacqueline de  Romilly :  Thucydide et l’impérialisme athénien.  توسیدید و جنگ امپریالیسم آتن 

آوردن نقل و قول از برخی وقایع تاریخی باستانی بمثابه هشدار در وقوع هر گونه احتمالات در قرن بیست و یکم، باین خاطر است  که طبیعت انسان دارای استعدادی است که می تواند چنین وقایعی را بوجود آورد یا از آن پیشگیری کند.

“رابرت گیلپین”* اما در مطالعات خود در مورد تغییر در سیاست های جهانی، معتقد است “هر زمان که یکی از مکانیزم های تعدیل کننده آنارشی(توزیع قدرت) تغییر کند و دیگر پارامترها سلسله مراتبی  (سلسله مراتب اعتبار ، توزیع قلمرو ، قوانین سیستم ، تقسیم کار بین المللی) نادیده گرفته شوند، هزینه حفظ وضعیت موجود برای قدرت مسلط بیشتر می شود، در حالی که قدرت در حال صعودی می بیند که تلاش برای اصلاح سیستم کم اثر است. در تاریخ ، این عدم تعادل ها معمولاً با یک جنگ سلطه گرانه حل می شود. از جمله جنگ پلوپونس، سه جنگ “پونیک” رُم و کارتاژها، جنگ سی ساله، جنگ های لوئی چهاردهم، جنگ ها برای انقلاب و امپراتوری و دو جنگ جهانی، همه و همه علائمی از جنگ هژمونیک(برتری جویی) هستند”. از نظر او” جنگ هژمونیک به معنای دقیق “دام” نیست، بلکه در اصل بواسطه تحول ماهیت سیستم است که از ابزارهای نامحدود برای اهداف خود استفاده می کند. بنابراین گرایش فرار به جلو و از دست دادن کنترل وجود دارد. او درادامه می گوید: “از جمله میزان وابستگی اقتصادی معاصر و وجود سلاح های هسته ای می توانند به نابودی بشر منجر شوند مگر اینکه بشر موفق شود مکانیزمی برای تغییر مسالمت آمیز ایجاد کند”.

*R. Gilpin:  War and Change in World Politics, Cambridge University Press, New York.

اگر اظهار نظرهای طولانی آلیسون در مورد عملکرد اقتصاد چین، یادآور توضیح گیلپین در مورد نرخ متفاوت رشد قدرت باشد، در نتیجه حرف اولیه او دقیقاً این است که امروز هیچ یک از دو کشور چین و آمریکا به دنبال جنگ نیستند اما “فشار ساختاری” ناشی از “دام توسیدید” می تواند آنها را به سمت جنگ سوق دهد. سه عنصر آمده در توسیدید: “ترس، افتخار و منافع” در مرکز پویای در “دام” متضاد قرار دارند. یعنی کسی که در حال صعود به قدرت، در پی احترام و اعتبار به خود است، و رفتار قدرت مستقر که از احساس ترس و ناامنی به پارانویا مبتلا می شود”. 

پیکر بندی چند قطبی در فاصله جنگ۱۹۱۸ ـ ۱۹۱۴ و سپس دو قطبی بعد از جنگ ۱۹۴۵ ـ ۱۹۴۰ و “تک” قطبی با فروپاشی اتحاد جماهیری شوروی سابق، و برآمد قدرتهای نوظهور … همه حکایت از ناپایداری و جا به جایی قدرت(ها) دارند. 

سئوال مرکزی اما اینست که آیا تغییرات مسالمت آمیز خواهند بود یا فاجعه آمیز؟ 

تحولات اخیر و بویژه  بحران مالی ۲۰۰۹ـ ۲۰۰۸ در نظام اقتصادی جهانی سازی شده، می توانست یک نقطه عطف در تغییر  رویکردها و بازنگری علت بحرانهای رخداده باشد. چنین نشد و شکاف طبقاتی در همه جا تشدید شد. در حالی که چین بحران مالی درغرب را نقطه ضعف در غرب احساس می کرد، در آن سال برنامه خود را در ۹ مورد و مشخصا در دریای چین جنوبی اعلام نمود و در روابط بین الملل طرح جاده ابریشم جدید را باجرا درآورد. فرمول بی سابقه پروژه اقتصاد واقعی جهانی و ارتش مدرن “آماده جنگ و پیروزی در جنگها” را در برنامه اش قرار داده بود. در مقابل، آمریکا در دوره اوباما و ترامپ و بایدن سیاست گردش به محور آسیا در تقابل با چین در چارچوب اتحادهای منطقه ای با عضویت هند،استرالیا،ژاپن و اندونزی را در پیش گرفتند و بنظر می رسد که خاورمیانه برای آمریکا در درجه دوم اهمیت قرار دارد. صدور دموکراسی با اسلحه به شکست انجامید و معضلات و درگیریهای ادامه دار را برای خلق های منطقه به ارمغان آورده است. فراتر از اختلاف در روش، گفتمان و نتایج بین اوباما، ترامپ و بایدن، تمرکز طراحان سیاستهای خارجی آمریکا از این پس مهار چین و پرداختن به ” ملت سازی در خانه” خود و “نخست آمریکا” خواهد بود.

To be or not to be, that is the questionبقول شکسپیر                                                                          .      

* Chen Duxiu, Li Dazhao, Mao Zedong, Cai Hesen, Sun Yat-sen, Maring, Guomindang, Zhejiang, Nanhu, Jiaxing,Harold Isaac, Tchang Kaï-chek, Lucien Bianco, Deng Xiaoping, Xi Jinping.

https://akhbar-rooz.com/?p=119245 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باران اذرمینا
باران اذرمینا
2 سال قبل

نویسنده ی گرامی چنان شیفته ی پیشرفتهای اقتصادی و فناوری چین شده لست که داده های زیر را نادیده می انگارد
رشد اقتصادی چین دستادمده ی اقتصاد سرمایه داری است که به پیدایش بورژوازی نیرومندی در این کشور انجامیده است که با استثمار شدید نیروی کار چند سد میلیون کارگر فربه شده است
نظام تک حزبی نبود ازادی ها وسندیکاهای ازادو مستقل سرکوب معترضان اردوگاه های باز اموزی ورهبری مادام العمرشی جی پینگ وکنترل هراسناک امنیتی با بهره جویی از تکنیکهای پیشرفته و….از ویژگیهای چین است
حزب کمونیست
به توافقی با سرمایه داران رسیده است که انان اداره ی کشور وپهنه ی سیاسی را به حزب واگذارند وحزب امنیت و حفظ مناسبات سرمایه داری را تضمین کند
در خاور اسیا ژاپن تایوان کره ی جنوبی وبزودی ویتنام واندونزی با پیش گرفتن راه اقتصاد سرمایه داری و بانظامهای دمکراتیک یا دیکتاتوری به پیشرفتهای چشمگری دست یاغته اند یا دست می یابند پس پیشرفت اقتصادی می تواند در رژیمهای گوناگون بدست اید
سیاست اقتصادی چین در جهان سوم دست کمی از سیاست اقتصادی سرمایه دلری های غربی و… ندارد
نویسنده در تاریخ حزب کمونیست چین از اختلاف با شوروی تیوری سه جهان سیااستهای فاجعه بار مایو تسه تنگ یادی نمی کند و تنها اشاره ای گذرا به انقلاب فرهنگی دارد
در پایان باید پرسید ایا در چین از سوسیالیسم جز کاریکاتوری چیزی به جا مانده است؟

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x