حق حاکمیت ملی مفهومی در چارچوب حقوق بینالملل و به معنای ” اِعمال اقتدار دولت-کشورها در مرزهایِ سرزمینیِ مشخص است”. این مرزهای سرزمینی مشخص نیز در چارچوب جغرافیای سیاسی جهان در نهادهای حقوقی بینالمللی به رسمیت شناخته شده است. در چارچوب این مفهوم در یک قلمرو ارضیِ مشخص، دولت بهعنوان عالیترین نهاد سیاسی، اعمال اقتدار نموده و مرجع نهاییِ تصمیمگیری است و سایر مراجع داخلی و خارجی را که اقتدارش را به چالش بکشند، برنمیتابد. تاکید بر حاکمیت ملی در ادبیات سیاسی اساسا در برابر مداخلات خارجی و در مقابله با رابطه سلطه و تابعیت و مداخلهگری کشورهای امپریالیستی در کشورهای پیرامونی از یک سو و از سوی دیگر مدعیان داخلی که در مناطق مختلف کشور، اقتدار حاکمیت را برنمی تابند، مطرح است. حق حاکمیت ملی برای کشورهای مختلف با نظام های سیاسی مختلف به رسمیت شناخته شده است. به این معنا که در حقوق بینالملل بهرسمیت شناختن حق حاکمیت ملی کشورها در عمل چندان منوط به دموکراتیک بودن نظام سیاسی و اجتماعی این کشورها نبوده بلکه بیشتر تابع توازن قواست. در فضای جهانیسازی نیز این مفهوم به میزان زیادی تحت تاثیر بستر عینی و مادی صفبندیهای سیاسی موجود بر محور تضاد کار و سرمایه در سطح جهانی قرار دارد.
“حقوق اساسی شاخهای از حقوق عمومی است که در آن از ساختار حقوقی دولت و رابطهی سازمانهای آن با یکدیگر از یک سو و حقوق و آزادیهای مردم از سوی دیگر و بهعبارتی قوانین حاکم بر فرمانروا و فرمانبر بحث میشود، هدف حقوق اساسی تنظیم قدرت و تضمین آزادی بوده و مهمترین منبع حقوق اساسی در هر کشور قانون اساسی است.” این حقوق زیرساخت مناسبات سیاسی را فراهم میکند که دستیابی به آنچه تحت عنوان حقوق دموکراتیک مانند آزادی احزاب، آزادی مطبوعات، آزادی تشکلهای صنفی و اتحادیهای و … و سازوکار جابجایی قدرت و تغییر نهادهای نمایندگی قدرت چون مجلس و دولت مطرح هستند، در چارچوب آن شکل میگیرند.
“حقوق اجتماعی” اساسا به مناسبات و زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی و شرایط زیستی و فرصتها و امکانات معیشتی مردم در جوامع بر میگردد که باید از سوی دولتها تضمین شود. هدف از حقوق و قوانین اجتماعی، تضمین تامین مزایا و خدمات اجتماعی چون اشتغال، بیمه بیکاری، بازنشستگی، تامین مسکن، سطع دستمزد مناسب، دسترسی به خدمات آموزشی و بهداشت و درمان، برخورداری از تامین اجتماعی و فرصت های رشد برای توده های مردم در هر کشور است. بدون برخورداری از حقوق اجتماعی، برخورداری از حقوق اساسی و دموکراتیک در یک جامعهی مبتنی بر فاصلهی طبقاتی سرابی بیش نیست. حقوق اجتماعی نیز اساسا به سطح رشد و توازن قوای اجتماعی-طبقاتی و میزان تعهد دولت به دفاع از طبقات و اقشار فرودست جامعه بستگی دارد. از منظر توسعهی اقتصادی- اجتماعی نیز دهها شاخص برای توسعهی انسانی تعریف شده است که بسیاری از آنها به حوزهی حقوق اجتماعی ارتباط دارند. از یک سو نهادینهشدن حقوق اجتماعی میتواند زمینهساز توسعهی حقوق دموکراتیک شود، و از سوی دیگر توسعهی حقوق دموکراتیک میتواند در راستای تامین حقوق اجتماعی برای تودههای مردم عمل کند. ارتباط متقابل بین حقوق اجتماعی و حقوق دموکراتیک امری عینی، دیالکتیکی و غیر قابل انکار است.
ایدهآل آن است که تحکیم حاکمیت ملی، حقوق اساسی و حقوق اجتماعی در یک جامعه به موازات هم پیش بروند. اما در پویش سیستمی تضادهای اجتماعی و سیاسی، در بسیاری مواقع این روند خطی مشاهده نمیشود و متاثر از عوامل متعدد تاثیرگذار در حوزههای بینالمللی، منطقهای و داخلی، هماهنگی بین این زمینهها دچار اختلال میشود و درهم میریزد. بههمین دلیل است که اساسا در شرایطی که کشورها در معرض مداخلات خارجی قرار میگیرند و حاکمیت ملی آنها با تهدید مواجه میشود، این موضوع بر حوزهی داخلی و سازوکار تامین حقوق اساسی و دموکراتیک نیز تاثیر منفی میگذارد.
مطالبات و اعتراضات دموکراتیک چنانچه در جهت تضعیف حاکمیت ملی و تقویت زمینههای مداخلات امپریالیستی و فاشیستی در یک کشور قرارگیرد و مهمتر از آن با چشمانداز تهدید حقوق اجتماعی تودههای مردم همراه باشد، اساساَ کارکرد دموکراتیک نخواهد داشت .
با این تعاریف، از حقوق اساسی و دموکراتیک مردم در قالب مفاهیمی چون انتخابات و … در مقطع فروپاشی اتحاد شوروی در سال ۱۹۹۱ چه میدانیم؟ مسئولیت و وظیفهی مقدم و اصلی کمونیستها در دولت، ارتش و جامعه ی اتحاد شوروی در روزهایی که یلتسین سوار بر تانک و با حمایت و هدایت گسترده ی غرب، فرمان فروپاشی شوروی را فریاد زد، چه بود؟ آیا باید بر حفاظت از ساختار سیاسی اتحاد شوروی که به بیانی نماد حاکمیت ملی و همینطور حقوق اجتماعی مردم بود، تاکید میکردند یا باید تحت عنوان دفاع از دموکراسی و آزادی سیاسی و… با جریان تهدیدکننده ی حاکمیت ملی و حقوق اجتماعی تودههای مردم همراهی میکردند؟! یک موضعگیری سانتریستی و بیطرف ( و بهعبارتی مخالفت با دو سوی این نبرد ) در چالشی که موجودیت اتحاد شوروی را تهدید میکرد، به چه نتیجهای انجامید و آیا این موضعگیری در آن مقطع مسئولانه و درست بود یا بیشتر منزهطلبانه، پاسیف و غیرمسئولانه؟! با توجه به اینکه پراتیک معیار حقیقت است، و با مقایسهی چین و اتحاد شوروی، کدام موضعگیری درست بوده است، تندادن به مطالبات بهاصطلاح “دموکراتیک” جماعت تحت رهبری یلتسین یا اعمال اقتدار دولت برای حفظ حاکمیت ملی مانند آنچه در چین رخ داد؟! آیا ماندن یا نماندن اتحاد شوروی از منظر کسانی که به یک موضع سانتریستی در آن مقطع دست زدند، برای مردم شوروی (و مردم منطقه و جهان) بیتفاوت بود؟ برای مردم لیبی، سوریه، عراق یا مردم بالکان چطور؟ برای تودههای آمریکای لاتین چطور؟ برای جنبش جهانی صلح چطور؟! حقوق اساسی و دموکراتیک مردم در کدامیک از کشورهای به اصطلاح دموکراتیک در مواجهه با تهدید حاکمیت ملی این کشورها، از سوی حاکمیت نقض نمیشود؟ ارتباط بین مفهوم مارکسیستی- لنینیستی دیکتاتوری پرولتاریا را با مفهوم حقوق اساسی چگونه میفهمیم؟ چه رابطهای میتواند بین تحلیل مشخص از وضعیت مشخص لنینی و گرایش مسلط راست و فاشیستی در تحولات و آلترناتیو عملا موجود پیش رو و مواضع سانتریستی وجود داشته باشد؟ آیا موضع سانتریستی در شرایط نبرد “که بر که” واقعی و توازن قوای عملا موجود در بلاروس با توجه به آلترناتیو پیش رو، درعمل به همنوایی با آلترناتیو ارتجاعی این کشور نخواهد انجامید؟
در یک رویکرد عملگرایانه، اینگونه موضعگیری هیچ معنای دیگری جز همراهی با جریان های راست فاشیستی و تقویت آنها نخواهد داشت. این نگاه ممکن است منتقدین خود را بهعنوان مدافعان حاکمیت بلاروس متهم به دفاع از حاکمیتی کند که “حقوق اساسی” مردم را رعایت نمیکند. اما با فرض واردبودنِ چنین اتهامی، آنها اشکالی در این نمیبینند که از “حاکمیت ملی” این کشور در برابر مداخلات آشکار امپریالیستی و برآمد یک حاکمیت فاشیستی حمایت میکنند. حاکمیت ملی کشوری که شاخصهای حقوق اجتماعی مردم آن به گواه آمارهای بینالمللی و تحت فشار اقتصادی و سیاسی و مداخلهگرانه خارجی اساسا رو به بهبود بوده و به هیچ وجه قابل قیاس با آنچه که با قدرتگیری آلترناتیو موجود در چشمانداز آن قراردارد، نیست. همانگونه که آنها در شرایط توازن قوای عملا موجود در سوریه در برابر تهاجم براندازانهی امپریالیستی از حق حاکمیت ملی این کشور دفاع کردند. (و البته شاخص حقوق اساسی و اجتماعی این دو کشور غیرقابل قیاس است.)
اما آیا مدافعان بهاصطلاح حقوق دموکراتیک مردم بلاروس نیز با همین صراحت میتوانند از پیامد سیاسی و اجتماعی رویکرد خود که در این شرایط عملا در خدمت آلترناتیو راست و فاشیستی است، دفاع کنند؟
قیاس شرایط بلاروس با ایران نیز به دلایل بسیار آشکار، نوعی جوسازی و قیاس معالفارق است. مهمترین دلیل آن هم این است که ساختار و رویکردهای سیاسی، شرایط اقتصادی و معیشتی، جهتگیریهای ایدئولوژیک و فرهنگی و از همه مهمتر پیشنهی تاریخی آن با حاکمیت ایران غیرقابل قیاس است.
گرایشی که مدعی دفاع همزمان از “حقوق اساسی و دموکراتیک” مردم بلاروس در برابر حاکمیت موجود و حق حاکمیت ملی مردم بلاروس در برابر مداخلهی امپریالیستی است، یادآور همان موضعی است که در شرایط تهدید حاکمیت ملی سوریه توسط بنیادگرایان و فاشیستهای مورد حمایت و تجهیز شده توسط غرب در این کشور، شعار بیطرفی در سوریه میداد. بیهیچ تردیدی این گرایش در شرایط توازن قوای موجود در خدمت آلترناتیو راست و فاشیستی خواهد بود. این نگاه در واقع سوراخ دعا را گم کرده و نشان از درک و تحلیل نادرست از شرایط مشخص امروز بلاروس دارد. این نگاه ترجیح میدهد تا به جای واقعیت آشکار تهدید حاکمیت ملی و حقوق اجتماعی مردم بلاروس از سوی آلترناتیو موجود، بر درک انتزاعی خود از حقوق اساسی و حقوق دموکراتیک متمرکز شود!
۱۲ آبان ۱۳۹۹
من بی توجه به آن که هویت آقای مسعود امیدی، مستعار است یا واقعی، پای نوشته ایشان در اخبار روز، نوشتم: « نویسنده محترم ظاهرا بسیار تلاش کرده است وضعیتی را تئوریزه کند و خواننده رامجاب سازد که آن چه از آن دفاع می کند منطبق بر “تحلیل مشخس از شرایط مشخص “است . اما تمام گزینه ها در این تحلیل اراده گرایانه و بدون درنظرگرفتن بنیادهای اساسی شرایط وبازیگران آن است. این تحلیل در نهایت نگاه مستاصل و بهت زده از تحولات برای حفظ وضع موجود است و از این رو نگاهی ارتجاعی است. کلمات دیالکتیک و لنین و تحلیل مشخص نوشته را نجات نمی دهد و رویکرد به شدت قدرت مدار و ضد مردمی آن را نمی پوشاند. فقط یک پرسش از نویسنده محترم را برای این که نشان دهم چقدر منطق پا درهوایی دارد و تضادهای عینی درونی را با تناقض های خارجی جایگزین می کند کافی است: اگر تمام مردم دنیا، به جز مردم شوروی مخالف فروپاشاندن اتحاد جمهوری های شوروی بودند، چه تغییری می توانست در آن چه در جمهوری های شوروی روی دادسبب شود؟»
آقای مسعود امیدی در پاسخ من نوشته اند:«جناب داور محترم
با اینکه اساسا تمایلی به پاسخگویی به یادداشت های نویسندگان فاقد هویت ندارم ، اما به دلایلی توجه شما را به موارد زیر جلب می کنم :
نویسنده بر این باور است که در شرایط مشخص بلاروس با شواهد روشن مداخلات خارجی مواجه هستیم. ده ها میلیون دلار کمک مصوب اتحادیه اروپا اگر نشان مداخله در بلاروس نیست ، پس چیست؟ شیوه های مخرب و ضد اجتماعی معترضان مانند ممانعت از برگزاری کلاس های درس در دانشگاه که فیلم آن در فضای مجازی موجود است، در کدام کشور به اصطلاح دموکراتیک مجاز است؟ یا اقدامات خرابکارانه در سیستم راه آهن و حمل و نقل ریلی و …؟! شما که از “بنیادهای اساسی و بازیگران آن” اطلاع دارید، چرا به جای دادن شعارهایی چون “نگاه مستاصل و بهت زده” ، “تحلیل اراده گرایانه” و … اقدام به معرفی “بنیادهای اساسی و بازیگران آن” در یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص غیر “اراده گرایانه” نمی کنید تا معلوم شود که بجز شعار دادن چه حرفی برای گفتن دارید؟!
چرا تلاش برای حفظ وضع موجود در برابر آلترناتیو راست و فاشیستی پیش رو و با سرمایه گذاری و حمایت و هدایت غرب را اراده گرایی می فهمید اما ناتوان از درک مداخله آشکار اتحادیه اروپا و آمریکا در بلاروس به عنوان اراده گرایی هستید؟! آیا حفظ وضعیت موجود در بلاروس در برابر روی کار آمدن راست ها و فاشیست ها، ارتجاعی است؟! شما اگر قدرت نقد این مقاله را در خود می بینید، لطفا پیرامون مسائل مطرح شده در آن در باره سه مفهوم حقوقی حاکمیت ملی ،حقوق اساسی و حقوق اجتماعی نظرتان را در نقد مقاله بنویسید و از شعار دادن دست بردارید. برخورد پلیس بلاروس را با معترضان با برخورد پلیس فرانسه و آمریکا با معترضان مقایسه کنید تا معنای “رویکرد به شدت قدرت مدار و ضد مردمی” را دریابید! معلوم نیست چه چیزی سبب شده است که خود را با طرح پرسش پایانی تان اینقدر هوشمند تصور کنید؟ این گونه بحث های کلیشه ای و کلی اساسا از سوی کسانی مطرح می شود که فاقد اطلاعات کافی در باره مسائل اجتماعی و تاریخی هستند. برای اینکه با موضع نویسنده در باره دلایل فروپاشی اتحاد شوروی در یک نگاه جامع و سیستمی آشنا شوید، کافی است در همین سایت اخبار روز به دو مقاله نویسنده در باره فروپاشی اتحاد شوروی در سال های قبل (و البته در سایت قدیم اخبار روز) مراجعه کنید. حوزه سیاسی اساسا حوزه قدرت است . زمانی که در بیرون از قدرت هستید، تلاش می کنید تا آن را به دست آورید و وقتی که به دست آوردید، ناگزیر از حفظ و تحکیمش هستید. تمام کشورهای به اصطلاح دموکراتیک نیز چنین می کنند. آنچه مهم است ، این است که چقدر این ساختار قدرت در جهت حقوق اجتماعی مردم مورد استفاده قرار گیرد. برای روشن شدن در باره این موضوع به مقاله پژوهشی نویسنده در همین سایت اخبار روز در باره عدالت اجتماعی و دموکراسی در بلاروس مراجعه کنید.
بی تردید نارضایتی هم یکی از دلایل فروپاشی اتحاد شوروی بود. اما خودفریبی و ساده اندیشی است که آن را تنها دلیل فروپاشی بدانیم. با وجود حد معینی از نارضایتی ، اگر اتحاد شوروی هم مانند آمریکا و اروپا از یک ساختار و سیستم پلیس ضد شورش در ابعادی که می بینید، برخوردار بود و از آن به شکل موثری برای سرکوب یلتسین ها و … استفاده می کرد، (همانگونه که چین چنین کرد) ، شاید امروز اتحاد شوروی می توانست وجود داشته باشد و البته پس از مدیریت بحران و تحکیم حاکمیت، بدیهی است که باید به ساماندهی به امور می پرداخت. و شک نکنید که وضعیت جمهوری های شوروی امروز بسیار آبرومندتر از وضعیتی که امروز دارند، بود.
درک تان از تضادهای عینی درونی و تضادهای خارجی بسیار قدیمی و نارساست. در عصر جهانی سازی ، نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم که با درهم تنیدگی سیستم های اقتصادی در جهان همراه است، با این مفاهیم نمی توان کلیشه ای برخورد کرد. داخل کجاست و خارج کجاست. اتکای صرف به مرزهای سیاسی به هیچ وجه شاخص مناسبی برای شناخت و تحلیل تضادهای درونی و بیرونی نیست. با این نگاه شما باید برابر آنچه بلندگوهای امپریالیستی از طرق مزدوران قلم به دست خود ترویج و تبلیغ می کنند، چشم بر روی همه مداخلات برنامه ریزی شده اقتصادی، سیاسی و حتی مداخلات نظامی امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا و وابستگان آن ها در ونزوئلا و بولیوی و … ببندیم و همه مشکلات این کشورها را به پای چپ های این کشورها بنویسم.
نویسنده مقاله می داند چه می گوید . آیا شما هم می دانید از کدام دموکراسی و در خدمت حقوق اجتماعی کدام طبقه دفاع می کنید؟»
صرف نظر از چندین برابر بودن پاسخ (۷۶۰ کلمه در برابر۱۵۸ کلمه)، که خلاف عرف روزنامه نگاری است، کاش آقای امیدی بر عهد خود مبنی بر پاسخ ندادن به ” نویسندگان فاقد هویت” وفا می کردند و از کنار سخن من می گذشتند،(چون در فضای وب ، به دلایل منطقی و غیر منطقی بسیاری اثبات “هویت” تلاشی بی سرانجام است) اما پاسخ دادند و معلوم کردند که اولا “از وضع موجود” که مدعای من بود دفاع می کنند، ثانیا هیچ راهکاری جز “سرکوب” برای ایشان متصور نیست ( متاسفانه در پاسخ ایشان به نوشته کوتاه من هم همین خشونت و تلاش برای ارعاب با کلمات “حق به جانب” موج می زند.) ثالثا، من در نوشته خود هیچ اشاره ای به بلاروس و رخ اد های آن جا نکرده بودم (خیلی ساده به این دلیل که اطلاعات میدانی بسیار اندکی از آن جا دارم)، اما آقای مسعودامیدی که خود حتما بر تلاش توجیه گرانه ی خویش برای تبرئه لوکاشنکواشراف دارند، همه ی پاسخ را روی بلاروس متمرکز کرده اند. رابعا، نقد من به کلیت بینشی است که در مقاله ایشان مطرح و برای منطقی نشان دادن آن صغرا، کبرایشان را چیده اند. این نگاه یک کلیشه و باقی مانده از تحلیل دوقطبی جهان است که در یک سوی آن نیروی خیر و در جهت دیگر آن نیروی شر در حال جنگ و رقابت و تلاش هژمونیک هستند. از این رو آن چه در این سوی مورد تایید ما قرار دارد قابل دفاع و تقدیس ولایق پایداری است، و بر عکس هر آن چه در قطب مقابل قرار دارد، شیطانی، دارای محکومیت ابدی است و رد و سرکوب آن الزامی انقلابی.
آقای امیدی آن چنان شیفته سرکوبند و آن را نسخه تمام درد ها می دانند، فراموش می کنند که ادعا دارند دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیستی ماهیت های متفاوتی هستند، از این رو می نویسند:« اگر اتحاد شوروی هم مانند آمریکا و اروپا از یک ساختار و سیستم پلیس ضد شورش در ابعادی که می بینید، برخوردار بود و از آن به شکل موثری برای سرکوب یلتسین ها و … استفاده می کرد» و به روی خود هم نمی اورند که این توهین اشکاری به همان سوسیالیسمی است که ادعای هواداری از آن را دارند. در این نگاه “دولت” ماشین سرکوب است و فرقی هم نمی کند که چه نیرویی پیش روی آن قرار دارد، فقط باید به وظیفه ذاتی خود- جمع آمد پلیس، خشونت، زندان و سرکوب- عمل کند ولاغیر. این که معترضین در بستر”تحلیل مشخص از شرایط مشخص” کیانند؟ مورد مناقشه چیست؟ تضاد، تخالف، یا تعارض مطرح شده از چه نوعی است؟ آیا از انواع آشتی ناپذیراست؟ یا ازنوع تقابل های گروهی؟ ویا انواع دیگر؟ محلی در تحلیل آقای امیدی ندارند. آقای لوکاشنکو برفراز تمام خواسته ها، تضادها و اختلاف ها، “حق دارد” با بسیج “ماشین دولت” و با تعیین تنبیهاتی از جریمه نقدی گرفته، تا اخراج، تا ۱۵ روزتا ۱۵ سال زندان، در دفاع از”حاکمیت ملی” معترضین را در هم شکند، حق دارد در روز مصیبت از آقای پوتین طلب یاری کند و در مورد دخالت خارجی در “حق حاکمیت ملی” کشوری مستقل آب هم از اب تکان نخورد! همین برنامه را رژیم اسلامی در “فتنه۸۸” انجام داد و لابد جناب امیدی آن را به پای “تدبیر” رژیم نوشته اند که شرایط این کشور را با مثلا بلاروس، در مقاله شان “قیاس مع الفارق” می خوانند. آقای امیدی می توانند توضیح دهد که آیا این چگونه قدرت امپریالیستی است که می تواند در عرض چند روز صد ها هزار اعتراض کننده را در بلاروس، قرقیزستان ،ایران و… به میدان بیاورد، و با داشتن زرادخانه عظیمی از تسلیحات در حاشیه کشورهای مورد اشاره از بر انداختن نظام حاکم ناتوان باشد؟ و همین “امپریالیست ها” در تماس با رهبران سرکوبگرِ همین کشور ها از احترام به “حق حاکمیت ملی” آن ها سخن بگویند؟ آقای امیدی کوسه ریش پهن جز در افسانه و فانتزی قابل تحقق نیست. آن چه شما از آن حمایت می کنید و برای توجیه و تبرئه آن عرق روح می ریزانید قبری است که مرده ای در آن نیست. بی اعتقادی شما به “اعجاز توده ها” نشان می دهد که چقدر به لنین باور دارید! کاش مقاله خود را برای گلوبال ریسرچ می فرستادید که توطئه باوران بیشتری سعادت خواندن آن را پیدا می کردند.
درخاتمه باید عرض کنم که آن چه به نام صنایع و دارایی ملی در بلاروس وجود دارد، در حقیقت چیزی جز وسیله ای برای گروگان گرفتن سرنوشت مردم بلاروس نیست و ربطی به سوسیالیسم و شوروی ندارد. حکایت شما تکمیل حکایت “ملت روس” رفیق زوگانف است که طی نامه ای به روسای جمهور بلاروس و روسیه خواهان اتحاد کشورهای روس ساکن در روسیه، بلاروس و اکرایین می شود. این “میراث دار” حزب لنین به روی خود هم نمی آورد که این موضع ملی گرایانه اش حاصلی جز تسلیم کامل “پرولتاریای” روس به الیگارش هایی نیست که با وحدت خود قوی تر می شوند. دیکتاتوری پرولتاریایش پیش کش!
وحرف آخر این که من منتقد شما هستم و نه دشمن شما!
نویسنده محترم ظاهرا بسیار تلاش کرده است وضعیتی را تئوریزه کند و خواننده رامجاب سازد که آن چه از آن دفاع می کند منطبق بر “تحلیل مشخس از شرایط مشخص “است . اما تمام گزینه ها در این تحلیل اراده گرایانه و بدون درنظرگرفتن بنیادهای اساسی شرایط وبازیگران آن است. این تحلیل در نهایت نگاه مستاصل و بهت زده از تحولات برای حفظ وضع موجود است و از این رو نگاهی ارتجاعی است. کلمات دیالکتیک و لنین و تحلیل مشخص نوشته را نجات نمی دهد و رویکرد به شدت قدرت مدار و ضد مردمی آن را نمی پوشاند. فقط یک پرسش از نویسنده محترم را برای این که نشان دهم چقدر منطق پا درهوایی دارد و تضادهای عینی درونی را با تناقض های خارجی جایگزین می کند کافی است: اگر تمام مردم دنیا، به جز مردم شوروی مخالف فروپاشاندن اتحاد جمهوری های شوروی بودند، چه تغییری می توانست در آن چه در جمهوری های شوروی روی دادسبب شود؟
جناب داور محترم
با اینکه اساسا تمایلی به پاسخگویی به یادداشت های نویسندگان فاقد هویت ندارم ، اما به دلایلی توجه شما را به موارد زیر جلب می کنم :
نویسنده بر این باور است که در شرایط مشخص بلاروس با شواهد روشن مداخلات خارجی مواجه هستیم. ده ها میلیون دلار کمک مصوب اتحادیه اروپا اگر نشان مداخله در بلاروس نیست ، پس چیست؟ شیوه های مخرب و ضد اجتماعی معترضان مانند ممانعت از برگزاری کلاس های درس در دانشگاه که فیلم آن در فضای مجازی موجود است، در کدام کشور به اصطلاح دموکراتیک مجاز است؟ یا اقدامات خرابکارانه در سیستم راه آن و حمل و نقل ریلی و …؟! شما که از “بنیادهای اساسی و بازیگران آن” اطلاع دارید، چرا به جای دادن شعارهایی چون “نگاه مستاصل و بهت زده” ، “تحلیل اراده گرایانه” و … اقدام به معرفی “بنیادهای اساسی و بازیگران آن” در یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص غیر “اراده گرایانه” نمی کنید تا معلوم شود که بجز شعار دادن چه حرفی برای گفتن دارید؟!
چرا تلاش برای حفظ وضع موجود در برابر آلترناتیو راست و فاشیستی پیش رو و با سرمایه گذاری و حمایت و هدایت غرب را اراده گرایی می فهمید اما ناتوان از درک مداخله آشکار اتحادیه اروپا و آمریکا در بلاروس به عنوان اراده گرایی هستید؟! آیا حفظ وضعیت موجود در بلاروس در برابر روی کار آمدن راست ها و فاشیست ها، ارتجاعی است؟! شما اگر قدرت نقد این مقاله را در خود می بینید، لطفا پیرامون مسائل مطرح شده در آن در باره سه مفهوم حقوقی حاکمیت ملی ،حقوق اساسی و حقوق اجتماعی نظرتان را در نقد مقاله بنویسید و از شعار دادن دست بردارید. برخورد پلیس بلاروس را با معترضان با برخورد پلیس فرانسه و آمریکا با معترضان مقایسه کنید تا معنای “رویکرد به شدت قدرت مدار و ضد مردمی” را دریابید! معلوم نیست چه چیزی سبب شده است که خود را با طرح پرسش پایانی تان اینقدر هوشمند تصور کنید؟ این گونه بحث های کلیشه ای و کلی اساسا از سوی کسانی مطرح می شود که فاقد اطلاعات کافی در باره مسائل اجتماعی و تاریخی هستند. برای اینکه با موضع نویسنده در باره دلایل فروپاشی اتحاد شوروی در یک نگاه جامع و سیستمی آشنا شوید، کافی است در همین سایت اخبار روز به دو مقاله نویسنده در باره فروپاشی اتحاد شوروی در سال های قبل (و البته در سایت قدیم اخبار روز) مراجعه کنید. حوزه سیاسی اساسا حوزه قدرت است . زمانی که در بیرون از قدرت هستید، تلاش می کنید تا آن را به دست آورید و وقتی که به دست آوردید، ناگزیر از حفظ و تحکیمش هستید. تمام کشورهای به اصطلاح دموکراتیک نیز چنین می کنند. آنچه مهم است ، این است که چقدر این ساختار قدرت در جهت حقوق اجتماعی مردم مورد استفاده قرار گیرد. برای روشن شدن در باره این موضوع به مقاله پژوهشی نویسنده در همین سایت اخبار روز در باره عدالت اجتماعی و دموکراسی در بلاروس مراجعه کنید.
بی تردید نارضایتی هم یکی از دلایل فروپاشی اتحاد شوروی بود. اما خودفریبی و ساده اندیشی است که آن را تنها دلیل فروپاشی بدانیم. با وجود حد معینی از نارضایتی ، اگر اتحاد شوروی هم مانند آمریکا و اروپا از یک ساختار و سیستم پلیس ضد شورش در ابعادی که می بینید، برخوردار بود و از آن به شکل موثری برای سرکوب یلتسین ها و … استفاده می کرد، (همانگونه که چین چنین کرد) ، شاید امروز اتحاد شوروی می توانست وجود داشته باشد و البته پس از مدیریت بحران و تحکیم حاکمیت، بدیهی است که باید به ساماندهی به امور می پرداخت. و شک نکنید که وضعیت جمهوری های شوروی امروز بسیار آبرومندتر از وضعیتی که امروز دارند، بود.
درک تان از تضادهای عینی درونی و تضادهای خارجی بسیار قدیمی و نارساست. در عصر جهانی سازی ، نئولیبرالیسم و نئوفاشیسم که با درهم تنیدگی سیستم های اقتصادی در جهان همراه است، با این مفاهیم نمی توان کلیشه ای برخورد کرد. داخل کجاست و خارج کجاست. اتکای صرف به مرزهای سیاسی به هیچ وجه شاخص مناسبی برای شناخت و تحلیل تضادهای درونی و بیرونی نیست. با این نگاه شما باید برابر آنچه بلندگوهای امپریالیستی از طرق مزدوران قلم به دست خود ترویج و تبلیغ می کنند، چشم بر روی همه مداخلات برنامه ریزی شده اقتصادی، سیاسی و حتی مداخلات نظامی امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا و وابستگان آن ها در ونزوئلا و بولیوی و … ببندیم و همه مشکلات این کشورها را به پای چپ های این کشورها بنویسم.
نویسنده مقاله می داند چه می گوید . آیا شما هم می دانید از کدام دموکراسی و در خدمت حقوق اجتماعی کدام طبقه دفاع می کنید؟