حکایت شیخک و ظریفک
گر که این شیخک بماند راسِ کار
این ظریفک هم کند روزی فرار
گر چه سن او رود بالا چو دار
جهلِ او دایم شود افزون ز پار
این جوادک نخبه ای بود و بصیر
مرد دانش، خوش به گویش، اهل کار
چون به جمعِ این پلیدان او نشست
زهدِ او ناگه بشد چون زهرِ مار
داشت وی هم فرصت و هم اختیار
سوی میدان خم شد او، شد جیره خوار
در مصافِ زندگی خامی خطاست
کی شود زیرک به هر موجی سوار؟
سرنوشت ِ تلخِ این نادان ببین
هر سپاهی می کند فحشی نثار
گر به سویِ ملتش او رفته بود
نامِ نیکی مانده بود و اعتبار