جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

خزان ِ خواب – صمصام کشفی

توفانی از برگ و باران
توفیده در دل شهر
بارانِ برگ، برگ‌های باران
می خزاند خیابانِ دراز و
می‌گریزاند سپاهِ خزانی را.

آغازه‌ی خواب درهم است و بارانی
و پایان اش . . . ؟!
– نرسیده‌ام هنوز
که خیابانی دراز خوابیده در پیش پا.

توفانی از هراس
که سر گذاشته به دنبال برگ ها
هر چه «هو» می‌کشد
نمی رسد به پایان خواب .

در پیشِ رو
پرمی‌کشند پرنده‌ها از میان شعله‌ها.
و خواب، جارو به دست
پس می زند خاکستر بی‌پرنده را.

(پرکشیده‌اند پرنده‌ها از میان شعله‌ها)

خزان و تابش بهارانه‌ی آفتاب
پس رفتن پرده‌ها،
عرق‌چکاندن گوشه گیران پریروزها،
سر برکشیدن رودخانه‌های خشک دیروزها،
و امید به گل برنشستن سرشاخه‌های نورُسته،
و خیابان دراز که می روبد خواب را و 
می‌خزد پی‌ی بیداری.

سپاه خزان افتاده ست به نفس!

https://akhbar-rooz.com/?p=94110 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x