چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

خشونت یا نافرمانی مدنی، مساله این نیست!
ایرج فرزاد

مهمترین وظیفه هر انسان و حزب سیاسی مسئول در برابر سرنوشت جامعه، این نیست که به جامعه بگویند به چه اشکالی مبارزه بکنند یا نکنند. با توجه به تجربه خونین و چرکین پرتاب شدن اسلام سیاسی به حاکمیت دولت در بطن یک انقلاب واقعی، این بار وظیفه همه نیروهای دلسوز مردم و بویژه نیروهای مترقی و سوسیالیست، کمک کردن به آنان برای تعیین تکلیف با مساله حاکمیت و دولت، به اتکاء قدرت مستقیم خود آنان و از طریق دخیل کردن شهروندان است
ایرج فرزاد

دو نوشته، با نگاه های نسبتا متفاوت، در باره اعتراضات جاری، از جانب آقایان احمد هاشمی و فرج سرکوهی را در سایت اخبار روز خواندم. جوهر اختلاف در رویکردها را در دو نوشته مذکور، میتوان در رویه خشونت و قهر و یا نافرمانی مدنی خلاصه کرد. تیتر یادداشت آقای سرکوهی، گویا است: “گاندی های نا بهنگام”. به نظر میرسد، انتخاب تعبیر “نابهنگام” در تقابل با رویکرد آقای هاشمی است: نافرمانی مدنی، در “منطقه خاکستری” میان “خشونت” و “اخطار”. من، اما، سعی میکنم در “میان سطر”های دو یادداشت ذکر شده، به یک “حفره سیاه”، خیره بشوم. تعبیر حفره سیاه را با هیچ منظور تحقیرآمیز بکار نگرفته ام. قصدم یک استعاره است با اشاره به ظرفیت حفره ها و سیاه چاله ها در میلیاردها کهکشان، که از چنان قدرت جاذبه ای برخوردارند که سیارات و ستاره ها را میبلعند. تصورم این است که دوستان گرامی در نوشته های خود، نسبت به این حفره های سیاه در تاریخ جامعه ایران، دستکم از اوائل دهه ۱۳۴۰، چندان خود آگاه نیستند و یا اینکه خطر را، چون من، بزرگ و جدی نمی بینند. بحث مُهم و گرهگاه اصلی در متن مبارزات و اعتراضات علیه جمهوری اسلامی، خشونت و یا مبارزه مدنی نیست. از این نظر، بازهم برای رساندن منظورم، استفاده از استعاره حفره سیاه را قدری میشکافم:

در سالها و ماههای دهه آخر ۱۳۵۰، جامعه ایران در یک تلاطم سیاسی بسر میبرد. آنوقتها، اساسا تفاوتها در صفوف اپوزیسیون رژیم شاه، بین “سازشکاران” و “انقلابیون”، مورد توجه بود و همه اختلافات بین نیروهای اپوزیسیون به “بعد از شاه” موکول میشد. اما پس از چهل سال از گذشت آن ایام، و در بازنگریهای بسیاری که در باره سرنوشت انقلاب ۵۷ انجام گرفته است، اکنون شاید بتوان با قطعیت بیشتری ادعا کرد که یکی از آن نوع حفره ها و نیروی سیاه در بطن رویدادهای آن سالها، خود را در مرکز سیاست جامعه ایران، پنهان کرده بود. آن مردم خوش قلب حتی اگر برخی بروزات آن را مشاهده و حس کرده بودند، اما وجود مخوف آنرا منکر شدند. درست در بحبوحه تعیین تکلیف شدن سرنوشت “حکومت جانشین”، در حالی که اختلافات بر سر “شیوه” های مبارزه در “پائین” و در میان مردم و در میان هواداران گروههای چپ با شور و حرارت در جریان بود، درست آنوقت که صاحبان قدرت درجهان فهمیده بودند که شاه رفتنی است، تلاشها برای استقرار حفره سیاه مورد نظر، شتاب گرفت. جامعه در تب و تاب بود، کشتارهای خیابانی ادامه داشت و اعتصاب همه مراکز کار و کارخانه ها و صنایع کلیدی را در برگرفته بود. اختلافات بر سر شیوه مبارزه، در مصاف با رویدادها، به حاشیه رفت و مردم و جامعه و نیز همه جریانات سیاسی “چپ” و “راست” بطور غیر رسمی حول یک محور، متفق بودند. فعلا “شاه باید برود” و اختلاف را بگذاریم برای دوران پس از شاه.

گرچه مرحوم خمینی در صحن ظاهر، هنوز “حجت” را تمام نکرده و “حکم جهاد” نداده بود، اما حقیقت این بود که همه طرفهای سیاسی از دست زدن به هر شیوه، چه مسالمت آمیز یا قهرآمیز برای قطعیت بخشیدن به سقوط رژیم شاه، ابائی نداشتند. با اینحال، درست مانند حفره ها و سیاه چاله ها در کهکشانها، هیچکس حفره سیاهی را که در بطن آن تحولات پدید آمده بود، رویت نکرد. اگر وجود سیاه چاله ها با برخی خصوصیات، انتزاع میشوند، از جمله اینکه نور را از خود عبور نمیدهند و یا اینکه قدرت جاذبه بسیار زیادی دارند، هیچ نیروئی در آن سالهای پُر تلاطم نتوانست برای اثبات وجود حفره سیاه اسلام سیاسی، حتی به خصوصیات و بروزات آن دقت کند. فضای غرق در نور و آتش و احساسات شورانگیز آن ماه ها و آن روزها چنان فریبنده بود که کسی تصور نمیکرد یک عنصر مرتجع حاشیه تاریخ ایران، بتواند آن منبع عظیم نور و انرژی را در سیاهی و  جاذبه حفره سیاه اسلام سیاسی، فرو بلعد.

 “حزب فقط حزب اله، رهبر فقط روح الله” در صف اعتراضات آن سالها، بویژه در ماههای آخر، صرفا و فقط جلوه ای از حضور جریانات مرتجع اسلامی نبود. آن شعار مُکمل یک پدیده برای شکل دادن به “حکومت پس از شاه” بود، بخشی از تدارک و آمادگی برای قبضه کردن صحنه سیاست توسط “کمیته های امام”. آن شعار گوشه ای از توافقات پشت پرده بودند: “کنفرانس گوادلوپ” و سفر ژنرال هایزر جهت ملاقات با سران نیروهای مسلح رژیم شاه در راستای خودداری از کودتا و “بیعت” با اسلامیون و دیگر ماجراها که تاکنون کتابها در باره آنها نوشته شده اند.

بهیچوجه نباید تردید داشت که شکل دادن به سیاه چاله های جدید و با ظرفیت بسیار بالاتر برای بلعیدن هر ستاره و منبع نور در دوره سرازیری رژیم اسلام سیاسی، فی الحال در جریان است. خود سران رژیم اسلامی میدانند که هرگونه امکان سرکوب خونین، با توجه به وضعیت آنها از نظر اقتصادی، از محالات است. میدانند پیش شرط هر “کودتا” و قبضه کردن قدرت در دست سپاه اسلام، منوط به امکان فراهم کردن درجه ای از رفاه اقتصادی برای لایه اجتماعی و پایه رژیم است. الان سالهاست که “جانبازان” انقلاب و خانواده شهداء اسلام، بخاطر همین مشکل اقتصادی، به صف معترضان و ناراضیان پیوسته اند. نفس اعتراضات کنونی جامعه، به گفته ظاهرا طنز آمیز در جنگ جناحها، به خاطر “تعطیل کردن” اقتصاد است. روشن است وعده پرداخت “یارانه” برای کم کردن فشار افزایش قیمت بنزین و سوخت، ابعاد نارضایتی عمیق از فلاکت اقتصادی را، مطلقا کاهش نخواهد داد.

رژیم اسلامی با توجه به اوضاع اقتصادی و نیز جهت گیری اعتراضات مردم عراق و لبنان علیه دخالتهای این رژیم در زندگی آنها، با سر رو به فروپاشی و سقوط است.

سوال این نیست که آیا مردم در این نقطه عطف بحرانی، “خویشتن دار” خواهند بود و فقط به نافرمانی مدنی بسنده خواهند کرد و یا به “خشونت” روی خواهند آورد. مساله مهمتر، آگاهی همین مردم به حفره های سیاهی است که برای شکل دادن به حکومت بعد از اسلام سیاسی، در حال تکوین اند. این را نیک میدانند که در یک حکومت اندک معتقد به دمکراسی و قدری حقوق بشری، لایه هائی از بورژوازی ایران میتوانند اقتصاد “ایران کهن سال” را که در حکومت مشتی” آخوند نالایق و دزد” از جهان منزوی کرده است، دوباره به بازار جهانی وصل کنند. بیجهت نیست که با توجه به شعار برخی از مردم ناراضی: “رضا شاه روحت شاد”، پُز میدهند که با از سرگیری سیر انباشت سرمایه در ایران، حمایت جامعه را نیز با خود دارند. این دورنما قبل از هر عامل دیگر، به صاحبان پول و سرمایه نوید میدهد که با رفتن رژیم اسلامی، دلیلی برای “مهاجرت و فرار” سرمایه به ترکیه و شیخ نشین های حاشیه خلیج، وجود نخواهد داشت. از “برکت” حاکمیت خونین اسلامی هم کارگر و مزد بگیر و کارمند و بازنشسته راضی میشوند که به یک حکومت “قانون” و متعهد به قواعد بازار جهانی گردن بگذارند. از این نظر نیز کاملا روشن است که دست اندر کاران و معماران رژیم چینج و “دمکراسی” خواه، روز و روزگار زندگی مردم اروپای شرقی، قبل و بعد از فروپاشی دولتهای “توتالیتر” را فی الحال در برابر مردم ایران نیز گذاشته اند و باز هم خواهند گذاشت. لابد چند نفر از “خودسر”ها و علنی ترین و منفورترین عوامل رژیم اسلامی را نیز به عنوان “فدیه” به دادگاه خواهند کشاند تا خشم مردم فروکش کند و همه جنایات و قتل عامها را در پرونده آنها بگذارند. از این نظر، برعکس ایام انقلاب ۵۷، اختلاف بر سر چگونگی حکومت آینده را مطلقا نباید به “بعد از رژیم اسلام” موکول کرد. چه کسی میداند که ممکن است درست در این لحظات، “رایزنی” ها بین برخی دوایر سپاهی و اطلاعاتی و دوایر و سازمانهای جاسوسی و ضد جاسوسی غرب، در جریان باشد؟ مگر نه اینکه، “سید اصلاحات” در رژیم “آخوندی” ممنوع التصویر است؟ ایران از نظر مکان در جغرافیای سیاسی جهان، موقعیت مُهمی دارد، طبیعی است که صاحبان پول و سرمایه و تکنولوژی، برای ایران پس از جمهوری اسلامی، حتی با دخیل کردن لایه های کمتر علنی شده و کمتر رسوا شده همین رژیم اسلامی، برنامه و سناریوهای کارشده و بسیار پیچیده دارند. از این نظر نباید خام بود و خیال خود را راحت کرد که “فعلا سرنگونی رژیم اسلامی”، ریسمان وحدت است. از کنجکاوی در باره سناریوهای پشت پرده و مرموز و افشاء آنها به این بهانه و توجیه که در صف اپوزیسیون رژیم اسلامی “تفرقه اندازی”، نکنید”، نباید لحظه ای غافل ماند.

مهمترین وظیفه هر انسان و حزب سیاسی مسئول در برابر سرنوشت جامعه، این نیست که به جامعه بگویند به چه اشکالی مبارزه بکنند یا نکنند. با توجه به تجربه خونین و چرکین پرتاب شدن اسلام سیاسی به حاکمیت دولت در بطن یک انقلاب واقعی، این بار وظیفه همه نیروهای دلسوز مردم و بویژه نیروهای مترقی و سوسیالیست، کمک کردن به آنان برای تعیین تکلیف با مساله حاکمیت و دولت، به اتکاء قدرت مستقیم خود آنان و از طریق دخیل کردن شهروندان است. خنثی کردن سیاه چاله های سیاسی، که در دورانهای برزخ، “دولت تعیین میکنند” و هر منشا نور وعلم و دانش و آگاهی و  ترقی خواهی و اعتماد به نفس را “می بلعند”، دیگر نه فقط یکی از درسهای تلخ و خونین انقلاب ۵۷، که شرط اولیه تعهد به مردم و طبقه کارگر ایران است.

بروزات و نمودهای چنین سیاه چاله هائی را در برخی “مدیریت دورانهای گذار”، مشاهده کرده ایم، این بار باید باور کنیم که سیاه چاله نه فقط در دنیای فیزیک و در کهکشانها، که در میدان سیاست و در دوره بحران سیاسی نیز، واقعا وجود دارند. طرح انواع “آلترناتیو” ها از جانب عافیت طلبان و ابن الوقتهای سیاسی، که در چنین دوره هائی ناگهان از زیر هر علف و گل و لای سر بر میآورند، دلیل بر وجود آنهاست. گرچه وقتی که به جهان انسانها  برمیگردد، این حفره ها میتوانند نه سیاه و تاریک و مخوف، مثل اسلام سیاسی، که “رنگین چاله” و بسیار خوش خط و خال؛ و بطرز سانتی مانتال “دمکراسی”خواه و “حقوق بشری” به نظر آیند.

باید فوق العاده هوشیار بود.

۱۸ نوامبر ۲۰۱ِ۹

[email protected]

https://akhbar-rooz.com/?p=12636 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

16 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهزاد کریمی
بهزاد کریمی
4 سال قبل

با سلام به رضا، مسعود و ایرج گرامی.
رضای دل آزرده “گذشته” که ترا همواره به شرافت سیاسی و پاسداری از اخلاق و پرنسیپ شناخته ام. از گفته من خطا برداشت کرده ای عزیز. من کی گفتم و یا می گویم نباید درگیر هشدار دادن ها و هشدار شنیدن ها شد؟ من که از طرح خطرهای “سیاه چاله” قویاً استقبال می کنم و هم از اینرو ورود ایرج فرزاد به خطر “سیاه چاله” را در کلیت آن تایید کردم و فقط از او خواستم تا از کلیات به مشخص تر گذر کند، فقط در “چه نباید کرد؟” نماند و از “چه باید کرد؟” بگوید. بیشترینه جامعه سیاسی ما و اکنون دیگر اکثریت قاطع خود جامعه ایران در پی پاسخی مشخص به این پرسش مشخص در این زمان مشخص هستند. اندیشه سیاسی آنگاه نافذ می افتد که از دل خود سیاست عملی بیرون دهد، وگرنه همان “هچ” می شود که عرض کردم! دستانت را به صمیمت می فشارم.
مسعود عزیز با بیانی موجز و قلمی شیوا سخن گفته ای. اما خودمانیم حالا چرا اول مرزبندی با ایرج و اعلام از هم جدا بودنتان طی چندین دهه ای و فقط آنگاه تایید اصل حرف او؟ من اصلاً نمی فهمم که لزوم ذکر این جدایی ها به چیست؟ شاید هم ناشی از آن عادت مانده در سر همه ما چپ ها باشد که اول همه با هم مرز می کشیم و بعد تعارف به ساختن خانه مشترک می کنیم و هیچوقت هم البته نه در یک تالار بلکه در پستویی نیز جمع نمی آییم! این روش اتفاقا با هسته اصلی این گفتگو رابطه مستقیم دارد و چون همه تاکیدت بر درست بودن سخن ایرج است و نگرانی ات هم اینکه من حرف درست او و اصل حرفش را نگرفته ام پس اجازه بده که ادامه بحث مان را میان این چند نکته در زیر آمده با ایرج پی بگیرم. زنده و پایدار باشی عزیز.
ایرج عزیز یادت باشد که هنوز هم پرسش مشخص مرا پاسخ نگفته ای! پرسشی که در پاسخ به سخن مسعود پیش کشیدم. تو و من این توافق را داریم که قدرت شوم مستقر به نام جمهوری اسلامی اصلاً نباشد و برود و هر چه زودتر از میان برخیزد بهمان اندازه بهتر. توافق هم داریم که نمی توان در جرم سیاه سماوی و خلاء به سر برد و فرو بلعیده نشد! زیرا که می دانیم رفتن قدرت آمدن قدرتی دیگر در پی دارد؛ مگر اینکه به فرض محال بگویی مسئله ات اصلاً قدرت نیست که اگر این باشد آنگاه دیگر ادامه بحث مان هم بیهوده خواهد بود. ولی من چنین می پندارم که تو دغدغه این داری که قدرت حاکم برود و چیزی مردمی جای آن را گیرد. در این کامنت گذاری، پرسیدم تو کدام قدرت و از چه نوع و جنس را می خواهی که فقط هم در رویا نماند بلکه چیزی شود زمینی و سنجش پذیر در برنامه سیاسی خود؟ دولت سوسیالیستی؟ شورایی؟ دمکراتیک؟
اما در این کامنت آخرت با مقداری فرود آمدن بر سر موضوع، خوشبختانه بحث را روشنتر کرده ای و تجربه خود از آن دام چاله چهل و اندی سال پیش را این چنین فرموله کرده ای:دیگر نه هرگز “همه با هم” و بگفته خودت “من به این “ریسک” تن نخواهم داد و در هیچ ارکستر فلارمونیک “ملی” مسئولیت و نقش نمی پذیرم.” بله گرهگاه، همینجاست! در اینست که تو عزیز، مشکل محوری در آستانه انقلاب و حین انقلاب را در خود ایده “همه با هم” بودن می دانی، اما من در آن”همه با من” بودن مشخص! منشاء اصلی گرفتاری مجموعه چپ – و البته هر یک در اندازه وزن خود و به میزان خطایش- در این بود که فقط مشغول “مرگ بر شاه” شد و پنداشت که شاه اگر تشریف ببرد بقیه ره هم دیگر گشوده است! هم از اینرو بود که با هر حد از اشتیاق در صفوف خود تا غرغر زدن ها در آن، جملگی با کله توی سیاهچال “همه با من” افتاد. رویکرد سیاسی ماها، جدا از نگاه سیاسی مان نبود. ما هر فاز از مبارزه علیه شاه را از منشور برنامه مشخص و امکانات و ظرفیت های موجود ندیدیم و نسنجیدیم و خود را با آن عیار نکردیم. مبارزه با رژیم دیکتاتوری شاه که خطا نبود – که می دانم همچنان بر آن هستی- عدم تشخیص امکانات در این مسیر را باید کور چشمی دانست با پیامد ناخواسته سقوط به دامچاله تیره. برای آنکه شاه را از اریکه خدایی به زیر کشید مگر می شد خودسرانه آن “همه” را کنار گذاشت و مدعی انحصاری مبارزه با قدرت مستقر شد؟ آیا ما سیاست می کنیم تا قوی بشویم و توازن قوا بهم بزنیم و مانع مشخص از سر راه را برداریم تا زمینه تحقق برنامه مد نظر مان را فراهم آوریم که بر آنیم در خدمت ازادی، دمکراسی، پیشرفت و عدالت است یا که کارمان فقط هشدار دادن هاست و عملاً کنار نشستن ها؟ موضوع گرهی اینست. امروز هم تنها به نیروی “همه با هم” اما درس آموخته از آن تجربه تلخ “همه با من” است که می توان با این جمهوری اسلامی تعیین تکلیف کرد. بین اینکه چه نوع قدرتی جایگزین این قدرت باشد با نیروی لازم برای رسیدن به این قدرت، رابطه ارگانیک برقرار است. این رابطه را باید شناخت و درست تبیین کرد. هیولای جمهوری اسلامی را نمی توان با پراکندگی نیرو از میان برداشت، همه مسئله، همزمان ناپیوستگی های مرگبار کنونی است و شکل دادن به نوع همبستگی لازم و درست. تمرکز را بر این ترکیب باید گذاشت نه که هراسناک به صدا درآمدن فیلارمونیک ملی شد.گوش ها بیشتر منتظر “چه باید کرد؟” هستند و نه فقط “چه نباید کرد؟”. آری، هر دو با هم، اما بار اصلی با اولی! من به اعتبار “همه با هم” می خواهم یک “ملی” باشم که در ضمن با انواع ناسیونالیسم هم مرز دارد! پایدار باشی کاک ایرج گیان

ایرج فرزاد
ایرج فرزاد
4 سال قبل
پاسخ به  بهزاد کریمی

بهزاد گرامی،
با سلام مجدد
بحث من، کلا، “سلبی” بود. تصور من این است که خطرات بسیاری پیش پای مبارزه مردم ایران قرار دارد و البته “سناریو”هائی هم در راستای آن تهدیدات. این نقشه های راه و مدیریتهای دوران “گذار”، که نسخه های اصلی هنوز مخفی اند، اسمشان با خودشان است. دوره سرنگونی، فروپاشی، از هم گسیختن شیرازه حاکمیت، تخاصم جناحهای رژیم بر سر بقا در دنیای پس از جمهوری اسلامی، سرنگونی به طریق انقلابی و یا قیام و یا گسترش نافرمانی های مدنی وهر پروسه محتمل دیگر که اکنون غیر قابل پیش بینی اند، همگی سناریو نویسان دارای پول و امکانات و ارتباط را فعال کرده است که مهره های سیاسی مورد نظر خود را روی میز بگذارند. به باور من، این نقشه و برنامه ها، به مراتب پیچیده تر و خطرناکتر از مهندسی یک رهبر انقلاب از چهره حاشیه تاریخ ایران، کسی که در “قیام ۱۵ خرداد ۴۲”، صریح و وقیح گفته بود مخالف رای زنان است و مخالف سپاه دانش شدن دختران و اصلاحات ارضی است. پیچیده تر از ماجرای کنفرانس گوادلوپ و ماجرای “کمیته امام در جوار سفارت آمریکا تحت هدایت ماشاالله قصاب” و دیگر قضایا است که خودت شخصا از آنها خاطره داری. تصور من این است که ابعاد خطرات و ماهیت سناریوهای مختلف، یا شناخته شده نیست و یا دستکم گرفته میشوند. تمرکز بحث من به این لیل بود که تقریبا تمام سلبی بود.
در رابطه با نظر اثباتی من در مورد اوضاع، من قصد نداشتم که در آن نوشته وارد آن بشوم. اما چون شما تکرار کرده اید که من از پاسخ به سوال طفره میروم، و یا انگار حرفی برای گفتن ندارم، کوتاه برخی نکات را مینویسم:
من سوسیالیست و مارکسیست هستم. آرمانی دارم که میخواهم جامعه هم بسوی آن حرکت کند. عقیده دارم که در جامعه ایران میتوان سوسیالیسم را برقرار کرد. و طبعا حتما در جریان هستی که من سوسیالیسم اردوگاهی را به عنوان سوسیالیسم قبول نداشتم و اکنون هم قبول ندارم. “یک دنیای بهتر” برنامه من و پرچم آرمانهای سیاسی ام است که روشن است برای چگونه جامعه ای مبارزه میکنم. متاسفانه حزبی که بر اساس آن برنامه شکل گرفت، اکنون تکه پاره شده است و از این نظر من از مهمترین ابزار پیاده کردن آرمانم محروم مانده ام. گرچه، هنوز امید دارم که بر اساس ادبیات کمونیسم مورد قبول خود، امکان تشکیل حزب مورد نظر من، وجود دارد. از این نظر، من اسکولاستیک به قضایا نمی نگرم، اگر ببینم که جریانی در راستای آرمانهای من، در صحنه سیاست ایران فعال است، “اشکال” نزدیک شدن به قدرت برایم اهمیت ندارد. من برای مثال “مجلس موسسان”، “حکومت شورائی”، را به عنوان پدیده هائی که خود بخود به سوسیالیسم مورد نظر من خواهد انجامید، در نظر ندارم. لنین در دوره ای گفت تمام قدرت به شوراها، اما وقتی نفوذ جریانات منشویک و اس ار ها در شوراها دست بالا پیدا کرد، او متوجه شد که قدرت گیری شوراها، یعنی به قدرت رسیدن آرمان های سوسیالیسم بورژوائی و خرده بورژوائی. میدانم میدان برای امثال من تنگتر شده است، اما من در هر حال از آن نوع کمونیستهای “کلاسیک” هستم که کاپیتال مارکس و انترناسیونال اول و “حزب لنینی”، دیدگاه و نیز ابزارهایم برای تغییر جهان است.
این بطور کلی، بطور “مشخص”، اما، در اوضاع فعلی چنین فکر میکنم و برای رساندن منظورم به تجربه خود شما در سازمان فدائیان خلق اشاره ای میکنم:
به نظر من فدائیان خلق در دوره انقلاب ۵۷ “می توانستند”، برای مدتی یک حاکمیت دوگانه را شکل بدهند. درست در آن لحظه که خمینی گفت من فدائیان را نمی پذیرم چون آنها کمونیست اند، و در روزهای بعد اراذل حزب الهی را بطرف مقر فدائیان در خیابان “میکده” تهران سازمان دادند، فدائیان این اقبال جامعه را با خود داشتند که اعلام حکومت اسلامی را به چالنج بگیرند. به مردم فراخوان میدادند که سلاحها را به فدائیان تحویل بدهند و در دفاع از حق ابراز وجود سیاسی آنان، یک صف متشکل و در آنروزها مسلح ایجاد کنند. به نظر من اگر فدائیان آن اشتهای سیاسی را داشتند، حتی علیرغم هر توهم به ماهیت “ملی” بودن خمینی، جامعه را در برابر تهاجم ضدانقلاب اسلامی، در آمادگی نگاه میداشتند و بسیاری از جنایات، از جمله لشکر کشی به کردستان، با توجه به نفوذ آنوقت فدائیان در میان ارتش، چه بسا نا ممکن و یا با مشکلات بسیار مواجه میشد.
عین همین نظر را در باره نیروهائی که خود را طرفدار عدالت اجتماعی، سکولار و…مینامند، در اوضاع فعلی دارم. “اگر” نیروی قابل ملاحظه ای را نمایندگی میکنند، نباید آنرا در هیچ ائتلاف دیگر، بویژه در مقطع سرازیری رژیم اسلامی، منحل و ادغام کنند. مردم باید نیروهای مختلف با آرمانها و اهداف سیاسی مختلف را صریح ببینند که درست در دوره هائی که مرتجعین مهندسی شده “دولت تعیین میکنند”، امکان انتخاب متفاوت و قابل رویت داشته باشند. قبل از دوره تعیین تکلیف شدن سرنوشت حکومت اسلامی، که بحثها بر “دوره گذار” است، مردم در حال انقلاب و جنگ و گریز خیابانی باید نیروی مورد حمایت خویش را “مستقلا” در صحنه ببینند و چنان هم بر استقلال خود اصرار کنند که هیچ سناریو نویسی نتواند آنان را نادیده بگیرد. به نظر من اگرخودداری فدائی از دوگانه کردن قدرت در سالهای انقلاب و بی تفاوتی در آن نقطه چرخش، یک اشتباه مُهلک سیاسی بود، اکنون مُنحل کردن هر نیروی مدعی فکر مترقی و خواهان عدالت اجتماعی و سیاست متفاوت از عناصر ابن الوقت و دست آموز، در اتحادها و ائتلافها حول سرنگونی، سًم است. بعضی اوقات حتی شاهد یک نوع خود فریبی هستیم که: “آخر باید به چند صدائی، احترام گذاشت”. این نیرنگ حریفان کهنه کار است که وقتی بحث از سیاست مستقل و رای مستقل به میان می آید، برای ساکت کردن، فریاد” آی امان از این سنت توتالیتاریستها” بلند میشود، اما اجازه میدهند که “خود توتالیتر”ها از آن تبری جویند! از این نظر من، با این ارکستر “فلارمونیک” شما، واقعا مساله دارم. فکر میکنم در جبران خطاهای گذشته، که اتفاقا فدائیان ااشتباه کردند که در دوره بحران انقلابی ۵۷ نگفتند مردم “به من بپیوندید”، در یک سنت عرفانی و فروتنی شرقی از آن ور بام افتاده اید: “من اصلا وجود مستقل سیاسی ندارم”!!
تصور میکنم اکنون سایه روشنهای بحث و اختلافها روشن تر شده باشند. آدرس ای میل من را احتمالا دارید، اما هم برای شما و نیز دیگر عزیزان که احتملا ممکن است ملاحظاتی داشته باشند، ذیلا مینویسم تا اگر مایل بودید، دیالوگ را ادامه بدهیم.
زنده باشید
ایرج فرزاد
آدرس ای میل من: [email protected]

کیا
کیا
4 سال قبل
پاسخ به  ایرج فرزاد

حاکمیت دوگانه در ۵۷!
انقلاب ۵۷ هرچه است. ،یک نقطه مهم دارد و آن آزمایشگاهی برای همه امکانات و شیوه های مبارزه بود!
حکومت دوگانه از طرف مجاهدین و بنی صدر هم انجام شد و به نتیجه نرسید .
اکنون هم مجاهدین در این خط تداوم دارند با شرایط بهتری که شاید نتیجه ای حصل کند!

ایرج فرزاد
ایرج فرزاد
4 سال قبل
پاسخ به  کیا

کیای عزیز، با درود
منظور من ایجاد حاکمیت دوگانه از طرف نیروهائی بود که غیر اسلامی و چپ و سوسیالیست آن دوره بودند. یعنی جریان فدائی قبل از انشعاب.
زنده باشی و پایدار

کیا
کیا
4 سال قبل
پاسخ به  ایرج فرزاد

رفیق بنده منظور شما را دقیقا متوجه بودم ،منظور من اینست که این حکومت دوگانه پیشنهادی هیچ موفقیتی نمی توانست بدست بیاورد!

محمّدرضا مهجوریان
محمّدرضا مهجوریان
4 سال قبل

( یک اشاره: این یادداشت مربوط به دیروز و پیش از یادداشت های امروزِ دوستان است)
من هرگز نمی‌خواهم در بحثِ آقای ا. فرزاد وارد شوم. او مسائلی را طرح می‌کند که جای تردید دارند. فقط دوست دارم بر آن “هُشدارِ”ی دو سویه که در این‌جا طرح شد تأکید کنم: هُشدار نسبت‌به “خطرها” و نسبت‌به “توطئه‌ها”- اگرچه، “توطئه” خود یکی از “خطرها” است.
برای شنیدنِ این هُشدارِ درست، نیازی به کنکاش در نوشته‌ی ا. فرزاد نیست، چون ا. فرزاد نتوانسته این هُشدار را روشن بیان کند؛ البتّه بیانِ این هُشدار از سوی هر کسی که باشد خوب است امّا می‌توان به‌آسانی دریافت که اندیشیدن در باره‌ی این هُشدار، یقیناً و به فراوانی و با روشنیِ بیش‌تر، در میانِ خودِ انسانی‌هایی که در کشور هستند وجود دارد- چه آن انسان هایی که در این اعتراض‌ها هستند و چه آن خیلِ عظیمی که اگر مستقیم در آن شرکت ندارند ولی مسئولانه در باره‌ی آن اندیشه می‌کنند-.
در رابطه با این هُشدار، به دو نکته خواستم اشاره بکنم:
۱- ب. کریمی، در انتقاد از این هُشدار، می‌گوید: “یادآوریِ مدامِ خطرات و برشماردنِ آن‌ها خوب است و لازم، امّا برای «پراتیکِ سیاسی» هیچ چیز نیست!” من فکر می‌کنم آن “پراتیکِ سیاسی” که برای آن، “یادآوریِ مدامِ خطرات و برشماردنِ آن‌ها” «هیچ نیست»، نه تنها به هیچ دردی نمی‌خورَد بل‌که خود یکی از “خطر”ها، و در همان‌حال، یکی از منشاء‌های مهمّ نادیده‌گرفته‌شدنِ “خطرها” است.
۲- در باره‌ی مقوله‌ی”توطئه”، خانمِ سوسن، در انتقاد از این هُشدار و با متّهم ساختنِ این هُشدار به پیروی از “تئوریِ توطئه”، می‌نویسد: “آیا با این تئوری[ منظورِشان تئوریِ توطئه است]، هر کدام از “اتحاد”های نیم بندِ شکل گرفته را نمی‌توان یکی از آن “سیاهچاله”ها دید و ارزیابی کرد؟” چرا نتوان خانمِ عزیز! اگرکه احساس شود که این “اتّحادهای نیم بند”، خود را از چارچوبِ حوزه‌ی سیاست/ قدرت/ مداری بیرون نمی‌کشند، و مرزِ خود را با این حوزه روشن نمی‌کنند؟
آیا این تردیدها نسبت به این “خطرها”، از آدمی چون شما – که به درست یا به نادرست، ولی دردمندانه اعتراف می‌کنید که در انقلابِ۵۷ “گَند رده اید”- قدری عجیب نیست؟
با این‌حال، اگرچه چندان نادرست نیست که مقوله‌ی خطرِ “توطئه” را، حتّی به این “اتّحادهای نیم بند” نیز کشاند، امّا حرف بر سرِ حوزه‌ای بسیار گسترده‌تر و پُر قدرت‌تر است که خطرِ این توطئه در آن همیشه وجود دارد: یعنی حوزه‌ی قدرت/ سیاست/ مداری. نگاه بکنید که “بویِ گَندِ” این حوزه، امروزه در سراسرِ دنیا به مشام می‌رسد؛ توطئه، یکی از مهم‌ترین ابزارها و راه‌ها در این حوزه‌ی فاسدشده‌ است. اگر توطئه، در این حوزه، روزگاری معمولاً در خَفا انجام می‌گیرد، امروزه آشکارا و در جلوی چشم ها انجام می‌شود.
در موضوعِ توطئه، حرف بر سرِ “تئوریِ” توطئه نیست، بل که بر سرِ “مقوله”ی توطئه است. ظاهراً همه چیز به این بر می‌گردد که برداشتِ ما از مقوله‌ی “توطئه” چه باشد. این طور می‌نماید که برخی برداشت‌ها از مقوله‌ی توطئه چنان نادرست- و یا شاید باید بگویم، چنان متفاوت- هستند که نشانه ها و مصداق‌های آشکار توطئه را توطئه نمی‌نامند…

حسن فرزامی
4 سال قبل

نوشته جناب ایرج فرزاد بسیار کلی است، هر چند درابتدا ژست خوبی میگیرند و میکوشند بی دقتی و عدم دانائی طرفهای دیگر را به آنان نشان دهند، اما در نهایت ما با مقاله و نوشته ائی کلی روبرو هستیم که خود از سوال های مهم فرار میکند و خود را در پشت بحث سیاه چاله ها مخفی میکند،
با اعلام خطر به دیگر که نمیتوان خود را از مسائلی که میدیا فارسی سالها بر روی آن سرمایه گذاری کرده اند دور کرد و آن مباحث را هم جزو سیاه چالها تصور کرد.
خشونت نکنیم ! خشنونت شد، خشونت میکنید، ساکت باشید و خشونت نکنید، مخالف خشونت هستیم و …………… اینها همگی به ابزاری در درست دیگران علیه طبقات و لایه ضعیف در جامعه تبدیل شده است، خودشان جنایت میکنند، نوکرانش در دانشگاه های خارج کشور و ژورنالیسم نوکر و خودفروخته مرتب به مردم میگویند خشونت نکنید.
باید از جناب فرزاد پرسید شما در این بحث کجا هستید؟ کجا ایستاده اید؟ با مباحث کلی و سیاه چال های گوناگون که نمیتوان از این مباحث جدی و مطرح فرار کرد.
من دانا هستم و شما نادان که حرف نشد. ژستی که مدام و همیشه از جانب کمونیسم کارگری ها می بینیم.

ایرج فرزاد
ایرج فرزاد
4 سال قبل
پاسخ به  حسن فرزامی

حسن فرزامی گرامی
ضمن سلام، میخواهم اطمینان بدهم که من از انتقاد و دست نشان کردن کژیها در نوشته مورد بحث، استقبال میکنم. بحث “خشونت نکنیم” اتفاقا در همان تیتر یادداشت من، مورد انتقاد است.
من کجای نوشته خود، این جسارت را بخود داده ام که خود را دانا و مخاطبان را نادان بنامم؟ به عنوان انسانی سیاسی که رویدادهای انقلاب ۵۷ را ناظر بوده و سالها در سازماندهی مقاومت علیه جمهوری منحوس اسلامی نقش داشته ام و قتل و کشتار بسیاری ازعزیزترین یاران و شریف ترین انسانهای این سرزمین را بدست اراذل و اوباش اسلام سیاسی دیده ام، نه حتی با “دانائی” وعلم و دانش خویش، بلکه در تجربه تلخ و خونین چهل سال حاکمیت اسلام سیاسی، فقط هشدار داده ام که مواظب باشیم در فضای شور و شوق مقدس خیزش مردم برای بزیر کشیدن رژیم جنایتکاران، چنان از خود سرمست نشویم که آن تجربه خونین و آن سیاه چاله، در رنگین چاله های جدید، تکراربشود. ممکن است من زیاده روی کرده باشم، ممکن است ارزیابی شما این باشد که چنین خطری مبارزه مردم ایران را تهدید نمیکند. کافی بود در دو جمله استدلال میکردید که ارزیابی من چرا غیر واقعی و یا مثلا در میان مدیران شورای گذار، وجود عناصری مثل سازگارا و علیرضا نوریزاده، نباید شاخک های حسی ما را تیز کند. میدانید آقای حسن شریعتمداری گفته است کریدورهای شورای کذائی فقط بروی کسانی باز است که شغل و کار دارند و “آدمهای بیکاره فقط غارت میکنند؟”. یعنی ۹۰ درصد مردم ایران، که جمهوری اسلامی آنها را بیکار کرده و ده ها هزار انسان تحصیلکرده که کاری برایشان نیست، کارگران صنایع که بسته شده و تعطیل شده اند، اکثریت قریب به اتفاق نیمه جمعیت ایران، یعنی زنان، که از منظر اسلامیون آدم به حساب نمی آیند که حتی تماشاگر مسابقات ورزشی باشند، در مژدگانی: “شورای گذار دولت تعیین میکند!” جائی ندارند، اما همقطاران جناب سازگارا که در جمهوری اسلامی “کار” دارند، مقام و منصبشان محفوظ؟ تازه این تابلو علنی و نیمه مردم پسند چنان حفره های سیاه اند که من نسبت به وجود آنها هشدار دادم. مطمئن باشید، نسخه های به مراتب توطئه گرانه چنین مدیریت های “رژیم چینج”، و با چهره های به مراتب مرموزتر و جاسوس صفت تر، در جریان است. من قطعا به ملاحظات جدی فکر میکنم اگر حقیقتا با فکت و استدلال و منطق برایم روشن کنید که اشتباه میکنم.
اما، تکرار میکنم فخر فروشی و تحقیر دیگران با دانش و دانائی خود و سرکوفت به مخاطبان نوشته هایم، با پرنسیپ های سیاسی ام، در تناقض است. شاید منظورتان استفاده از تعبیر “سیاه چاله” برای رساندن منظورم باشد؟ اما، همه میدانند که کاشف سیاه چاله دانشمند محترم استیون هاوکینز بود و مترجمین کتابهای او، نه من که اکثرا جوانان تحصیلکرده و فهیم در ایران اند. من فقط از دریای علم و دانش این عزیزان، قطره ای را به منظور گویا ساختن مقصد خویش، وام گرفتم، نیتم “سرقت ادبی” نبود.
زنده باشید و پایدار
ایرج فرزاد

کیا
کیا
4 سال قبل

سیاه چاله ای متاثر از ماده سیاه !
تئوری و عمل، چه باید کرد، را از درون حادثه ها بیرون بکشیم.
نویسنده چنین سعی را دارد ولی روشن و قابل لمس نیست.

بهزاد کریمی
بهزاد کریمی
4 سال قبل

سلام مسعود گرامی شاید هم شانس دیدارت را داشته ام و شاید هم از نادیده ها هستی و به امید اینکه روزی ببینمت. ممنون از تذکرات تو. شاید اگر تاکنون وقت و فرصت این را داشته ای تا نگاهی به نوشتجات و کامنت گذاری های من بیندازی، متوجه شده ای که بسیار می کوشم تا “بی انصافی” در حق هیچ کسی نکنم چه بماند در حق آنی چون ایرج که نوشته بودم می دانم درد مردم دارد، در درونش می جوشد و در سرش می اندیشد. گفتم و می گویم که در مقام کسی که می خواهد میدانی حرف بزند باید میدانی سخن بگوید. ایرج دلیل افتادن به سیاهچال افتادن ها در چهل سال پیش را سرگیجگی جریانات مترقی می داند و شکل مبارزه “سازشکارانه” و “انقلابی”. این ساده کردن قضییه است! مسئله اصلی این بود بخش بزرگی از این نیروها که متعلق به چپ بودند، تنها بر نفی حکومت مستقر شاه کوبیدند و امر قدرت جایگزین را به دیگران وانهادند. همه توش و توان آنها بر رفتن شاه متمرکز شد و نه کیستی قدرتی که دارد برای تسخیر قدرت خیز بر می دارد و در عمل جا می افتد. ایرج همش بعد انقلاب را می بیند که می دانیم، دیگر بسیار دیر شده بود! من در اندیشه ایرج هنوز هم بیشتر نفی قدرت می بینم تا برخورد او به قدرت مشخص را که الزاماً به معرفی قدرت جایگزین هم نیاز دارد. ایرج فرموله بگوید که جایگزین پیشنهادی او برای این جمهوری اسلامی شوم که فاصله زیادی هم با تشریف بردنش نداریم چیست؟ دولت سوسیالیستی؟ شورایی؟ دمکراتیک؟ اینست که می گویم هنوز کلی گویی است و نه که ورود مشخص به وضعیت مشخص. این را می گویم که حرف او برای این لحظه از میدان گشوده شده از سوی مردمان کدام است؟ او در نوشته هایش به همه انتقاد دارد – که حقش هم است- و طوری می نمایاند که در قله ای نشسته مشرف بر اعمال همگان و حتی در هیچ یک از آنان چیز مثبتی سراغ ندارد. این نوع برخورد نقد علمی نیست و لذا نه که معطوف به نیفتادن در سیاهچال! از کسی دارای نزدیک به ۵۰ سال تجربه ناشی از حضور در فراز و فرودهای تاریخ این سرزمین، انتظار آنست که اثباتی مشخص حرف بزند، ریسک گفته و رهنمودش را بپذیرد و آماده مالیات دهی سیاسی در این زمینه باشد. حرف و پیشنهاد من اینست و نه که تخطئه! تخطئه دردمندان رنج مردم کار من نیست. هم دست تو و هم دست ایرج فرزاد را به رفاقت می فشارم.

مسعود
مسعود
4 سال قبل
پاسخ به  بهزاد کریمی

سلام آقای کریمی،دیده یا ندیده،در حقم مهربانی کرده اید و این مایۀ سپاس گرم من است.آشنایی و همکاری سیاسی من با کاک ایرج ،به پیش از انقلاب و سابقۀ جدایی وحتی تقابل سیاسی ما به بلندی عمر انقلاب و سالهای طولانی آن است.این را گفتم تا دامنهٔ سخن را از دندان قروچه های گروهی واکنم و اگر جانبی از نگاه روای ایرج را گرفته ام،خاطرتان را قرص کرده باشم، که گرچه کاکا برادر است اماحساب سیاسی مان عمریست که به یک جوی نیست. با این حال، قرار هم ندارم گوش بر دنیا ببندم و خود شیفتۀ آواز خود شوم.ودرست بر این پایه است که حرف من و شما را، دو کلام معقول از ایرج ،چنین به هم پیچانده است.
جان مطلب  گنگ و نا پیدا  نیست،او می گوید :  مدنی  یا خَشٍنی بودن مبارزه نباید ما را از جوهر  وسمت و سوی آن غافل کند. کجای این حرف، غیر میدانی یا تهذیب سیاسی و کناره نشینی و  یااز بالا بر جهان نگریستن است؟ لازم نیست ۵۰ سال در آسیاب سیاست چرخید  تا سر انجام فهمید که  هر  سفیدی آرد نیست  و هر گردی  هم گردو نیست.به همین قیاس نه هر عربده جویی عدالت جوست و نه هر سفید پوشی صلح خواه.زیرا حرف بر سر اشکال نیست ، بر سر احوال است.حال اگر ایرجی  پیدا شود و بگوید آقا  چشمتان را باز کنید نه هر خر سواری عیسی است و نه هر عصا بدستی موسی،  می شود نامیدانی؟ بهزاد عزیز خیلی میخواستم این فیلارمونی زیبا و خیال انگیز شما را به حال خود بگذارم.اما می ترسم در میانۀ آن، جنازه های نیم مردۀ تاریخ دوباره برخیزند و با  سنج و سیخ و شیر و خورشید ، سمفونی کشتاری دیگر بنوازند.تازه مگر برنخواسته اند؟مگر صدای پایشان به گوش شما نرسیده است؟مگر بر در و دروازه های «گذار »جا خوش نکرده اند؟این را شما می گویید میدانی ، اما اگرکسی نشانی از کمین خطر در میدان رساند، میشود فرا میدانی؟من فکر می کنم دغدغۀ ایرج هم مثل شما شکار هیولاست اما راهش سوای آن بیشه و میدانی است که شغال در آن زوزه می کشد .برای شما ،ایرج و خودم روزگاری بهتر از این را آرزو دارم.

ایرج فرزاد
ایرج فرزاد
4 سال قبل

با سپاس از دوستان گرامی، مسعود، بهزاد و سوسن.

از آنجا که بهزاد گرامی، ضمن ابراز محبت به من و قدرشناسی از پیشینه رفاقتها و هم بند بودن در زندان شاه، در یادداشت خویش در باره نوشته من به درست تاکید کرده است:” همدیگر را خوب می شناسیم و می دانی که پای سیاست اگر در میان آید حرف را بی تعارف خواهیم زد.”؛ و اضافه کرده است که نوشته من :” هنوز هم اما بیان نگرشی است کلی و نه که سیاست مشخص”؛ من هم “بی تعارف” به “سیاست مشخصی” که او در تکه پایانی ملاحظاتش، طرح کرده است، نکاتی را مینویسم:
بحث من، به گفته مسعود گرامی روشن و صریح است. نوشته ام که فضای نور و آتش و احساسات پرشور، نباید ما را از سیاه چاله های سیاسی دیگری، غافل کند. در دوره “انقلاب ۵۷” آن سیاست “همه باهم” دست برقضا فضائی ایجاد کرد برای انکار وجود سیاه چاله اسلام سیاسی. و بهزاد عزیز در انتقاد از نوشته من که از “کلی گوئی” فاصله بگیرم و مسئولیت و ریسک قبول کنم، یک کارت زرد هم به من نشان داده است: ” رابطه با تهذب سیاسی چنین ورودی چه هزینه ها که در برندارد!”

اما، بهزاد، به باور من، امیدوارم اشتباه کنم، متوجه جوهر بحث من نشده و یا اینکه متوجه شده است، اما با رویکرد من موافق نیست. چه، او تصادفا به همان روش “همه با هم” و پذیرش مسئولیت و خطر در روایت دیگر همان همه با هم، یک فراخوان رو به من دارد: ” اکنون هم استقبال می کنم که انسان هایی چون تو از جایگاه خود و متکی بر دانش و تجربه خویش فیلار مونیک ملی ما را تکمیل کنند”.

بحث من، دقیقا و “مشخصا”، هشدار به خطر دوباره این “همه با هم” و برحذر بودن از پذیرش ریسک و مسئولیت در “فیلارمونیک ملی” بود و کماکان هست.
بهزاد گرامی! من یک انسان سوسیالیست و نه “ملی” هستم. دنیای پس از فروپاشی جهان دوقطبی، میدان را برای سیاه چاله های سیاسی چندین خرده قطبی هموار کرد. اگر در دوره شاه امثال شریعتی و رفسنجانی، حسینیه ارشاد را با همکاری پنهان ساواک، در اختیار داشتند تا سیاه چاله اسلام سیاسی و ضد کمونیسم و سوسیالیسم علمی را در اعماق روح و روان شهروندان و حتی انقلابیون پاک باخته حک کنند، اکنون جریانات سوپر ارتجاع اسلامی و فاشیست و ارتش هائی مثل “بلک واتر”، به سلاح کشتار جمعی مجهزاند. بند و بست و توافق های پنهان بین این دوایر را برای آینده ایران پس از جمهوری اسلامی نباید دست کم گرفت.
من، برخلاف نظر شما، به این “ریسک” تن نخواهم داد و در هیچ ارکستر فلارمونیک “ملی” مسئولیت و نقش نمی پذیرم. میدانم که با من موافق نخواهی بود، اما بقول معروف میتوانیم توافق کنیم که در این مورد مهم “توافق” نداریم.
برایت سلامت و بهروزی آرزو دارم
ایرج فرزاد

مسعود
مسعود
4 سال قبل

آقای کریمی، حقیقتا دوست دارم باور کنم که وقت نداشته اید متن آقای فرزاد را با حوصله بخوانید. چرا که دریافت مبهم تان از این نوشته  باحجم سوابق و کارکشتگی تان فاصله ایی باور نکردنی  دارد. از ایرج همبندتان با ملاطفت و اصرار حرف دلش را خواسته‌اید،حرفی که ایشان نه تنها از همان ابتدا، بلکه در جای جای نوشته، به روشنی روی کاغذ ریخته است.ایشان می گویند چانه زدن بر سر این یا آن شکل مبارزه، ما را از آنچه که برای آن مبارزه می کنیم نباید غافل کند. حرف از این روشن‌تر؟ شما که تجربهٔ زندهٔ یک انقلاب را در خرجین دارید، حتما بهتر از هر حاشیه نویسی می دانید که شکل مبارزه، پوسته ایست که مجموعه ایی از عوامل، یعنی ماهیت مبارزه آنرا تعیین می کند. واماندن و کف بر دهان آوردن بر سر این یا آن پوسته از مبارزه، وانهادن میدان و غافل ماندن از همان سیاه چاله ایست که هم پوستهٔ مبارزه، هم آش را با جاش می روبد وتاراج می کند. در یک مبارزه، تقدم و تاخر دو پرسش “برای چه” و “با چه” فاجعه آفرین است. چنانکه آفرید. سیاهچال در آنجا دهان باز می کند که پیش از آنکه بدانم “برای چه” می جنگم، ابتدا دل دل کنم که “با چه” بجنگم.
جایی که ما برسر رخت “مبازه ” کف بر لب می  آوریم،  نباید غافل بود که دیگران سخت درکارند تا بخت مبارزه را با خود همراه کنند. آن چالهٔ سیاه، هم اکنون هم با قلم هم با قمه در این میانه می چرخد، همانطور که در بهمن و بعد از آن چرخید و ما ندیدیم و دل خوش داشتیم که شکل مبارزه می دانیم. اما دریغا که نیم قرن گذشت و هنوز دانایان ما نمی دانند که در بیخ گوششان سیاه چال از جایی با نفیر سنگ ، “حزب همان حزب رضا” را نقش می زند و از جایی دیگر درجلوهٔ نرم “گذار” ی غبار آلودو مبهم، قعر همان سیاهی را پیش پای می گذارد.
دغدغهٔ آقای فرزاد در این نوشته، به گمان من، به درستی غفلت از جوهر و سمت و سوی مبارزه است،بد نیست جانب انصاف نگه دارید و با خواندن دوبارهٔ متن، حق دوستی به جا آورید.

بهزاد کریمی
بهزاد کریمی
4 سال قبل

سلام ایرج گرامی و دستت درد نکند. ترا از زندان ۴۵ سال پیش می شناسم و به عنوان رفیقی خوش فکر که همیشه می اندیشد و حرفی برای گفتن دارد و در قبال هر آنچه می گذرد و می خواهد بگذرد احساس مسئولیت می کند. این نوشته تو با وجود آنکه در مقایسه با نوشته های دیگرت بسی بیشتر با موضوع مشخص تماس گرفته است – که دوره های برآمد مردمی همواره زاینده چنین مشخص حرف زدن ها هستند- هنوز هم اما بیان نگرشی است کلی و نه که سیاست مشخص. همدیگر را خوب می شناسیم و می دانی که پای سیاست اگر در میان آید حرف را بی تعارف خواهیم زد. اما بگو که اصل حرفت چیست عزیز؟ این را درست نوشته ای که چهل سال پیش در دامچاله سیاهی فرو رفتیم و اکنون لازم است که سیاهچال را دریابیم، ولی این فقط هشدار است و نه چیزی نشان از سیاست مشخص. بگو که خود تو کدام ستاره قطبی رصد کرده ای و مسئولیت سیاسی می پذیری تا این رصد کرده را مشروط به عمل در اقتضائات آن به جامعه پیشنهاد می کنی؟ یادآوری مدام خطرات و برشماردن آنها خوبست و لازم، اما برای پراتیک سیاسی هیچ چیز نیست! باید مسئولیت پذیرفت و گفت اینست آن راه نجاتی که من پیشنهاد دارم. ایرج بگو که حرف مشخص تو چیست و پیشنهادت برای نجات کدام؟ در واقع، اگر خوب بیندیشی این خودت هستی که نمی خواهی وارد عرصه ریسک پذیری سیاسی بشوی چون بنا به تجربه می دانی در رابطه با تهذب سیاسی چنین ورودی چه هزینه ها که در برندارد! ایرج عزیز من البته بارها گفته و نوشته ام که احزاب و تشکل های سیاسی سیاست ورز، رسانه ها، نهادهای مدنی، آکادمیسین ها و افراد سیاسی و … اعضای ارکستری واحد در مقیاس ملی هستند که لازم است هر یک ساز مستقل خود نماینگی کنند و نیز فقط هم در جایگاه خود بنوازند اما با تکمیل کردن همدیگر تا جامعه از آهنگ فکری و سیاسی راهنما محور برخوردار باشد و اکنون هم استقبال می کنم که انسان هایی چون تو از جایگاه خود و متکی بر دانش و تجربه خویش فیلار مونیک ملی ما را تکمیل کنند مشروط به پذیرش فروتنانه داعیه تاثیر گذاری از جایگاه خود. به نوشته هایت نیاز است و حتی به انتقاد کردن هایت از موضع تک فرد. علاقمندان فکر و سیاست مراجع این سایت ترا می شنوند به انگیزه نجات ملی و رهیافت های مرمی برای گذر از جمهوری اسلامی به جامعه ای دمکراتیک و مبتنی بر عدالت. ام فقط بنویس از همان جایگاهی که داری به سود همه این ارکستر. دستت را به رفاقت می فشارم.

سوسن
سوسن
4 سال قبل

من به سهم خودم بر ذهن تحلیلگر آقای فرزاد درود می فرستم. او سعی نموده است یک اصل پذیرفته شده در فیزیک نجوم را به شرایط سیاسی-اجتماعی ایران تسری دهد. لیک این تحلیل در میانه-ی راه از حرکت باز می ماند آنهم به یک دلیل ساده: سایه-ی تئوری توطعه بر روی آن دامن گسترده و هر حرکتی را انکار می کند و توطعه می بیند به مثل “مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد”.
۱- هشدار خوبیست |نباید خام بود و خیال خود را راحت کرد که “فعلا سرنگونی رژیم اسلامی”.| ولی آیا به واقع اپوزسیون؟! به این مرحله رسیده است؟
۲- آیا با این تئوری هر کدام از “اتحاد”های نیم بند شکل گرفته را نمی توان یکی از آن “سیاهچاله”ها دید و ارزیابی کرد؟
۳- آیا دلیل اصلی اینکه ما هر ریسمان سیاه و سفیدی را مار می بینیم، یک بیماری نیست؟ و این بیماری بدان دلیل نیست که ما چنان ترس خورده و وحشتزده از گندی که زدیم (۲۲ بهمن ۵۷) هستیم که به لطایف الحیل همگان را دعوت به انفعال می کنیم؟
بسیار پسندیده است که از همین امروز به فکر فردای جمهوری اسلامی باشیم ولی راهش این نیست که دیگران را تخطئه کنیم!

مسعود
مسعود
4 سال قبل

تحلیلی بسیار هوشمندانه و در خور اوضاع، دستتان را می فشارم کاک ایرج. مسعود

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x