جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

خیال… خسرو باقرپور

شیدا شده ام
در سکوتِ این دشتِ منتهی به غروب،
میانِ دو دیار نشسته ام،
بر نیمکتی چوبی.
پروانه ی رویا از میان شاخه های این شمشادِ جوان،
بر شانه ام می نشیند.
در همین نزدیکی؛
بی هیچ پرهیبی؛
خانه ای بر سر ساکنانش ویران می شود
عابری در خونِ خود غوطه می خورد
کودکی در آغوشِ مادرش می میرد
چشمِ جهان کور است
و آژیرِ مرگ؛
خواب خفتگانِ را بر نمی آشوبد
تنها؛
صدای رسمی ی تاریخ نویسان می آید.
و این دخترک
که راه درازی آمده است
در “خان یونس”
سرگرمِ مردن است
و صدایم را نمی شنود.

در دور دست،
پدرم سعدی می خوانَد
و پسرانم در افقِ رو به رو،
شاد و سرخوش
گرمِ جادویِ شطرنج اند.
آواز غمگینِ خنیاگری
چون خونی روان
از سینه ام جاری ست
تاب می خورم
در زیر و بمِ حریرِ صدایش
آب می خورم
از چشمه ی زلالِ آوایش
و بر گونه هام می نشیند؛
بوسه های پیاپی ی شعر
و این درختِ بالغِ بادام
شکوفه هاش را بر نُت های آبی ی آواز می ریزد
آوایی که غیر غم
هیچ  برنمی انگیزد.

شب شده است!
قورباغه ی ناگهان؛
می جهد در برکه ی روبرویِ من
و ماه
می شکند.

https://akhbar-rooz.com/?p=220986 لينک کوتاه

3.9 7 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهرداد 1
مهرداد 1
5 ماه قبل

خسرو خان،

حالا زمان نیازمند سروده ای است از شما برای آرمیتا!

فریدون س
فریدون س
5 ماه قبل
پاسخ به  مهرداد 1

جناب ناظم زمان! همین چند روز پیش، یعنی شعر قبلی ایشان برای آرمیتا بود!!
https://www.akhbar-rooz.com/219887/1402/07/23/

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x