شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

درآمدی بر چرایی شکست جنبش های معاصر – اردشیر قلندری

بدون تئوری انقلابی، حرکت انقلابی مسیر نیست. (لنین)

Bildergebnis für ‫اردشیر قلندری‬‎

پس از فروریزی بلوک کشورهای سوسیالیستی (شرق) در بازه کنونی ما با معضلی بنام عدم پیروزی جنبش های اجتماعی روبر هستیم. در بیست واندی سال گذشته میتوان بجرات گفت که هیچ جنبشی در روند پویایی خود به پیروزی نرسیده است. حرکت چندمیلیونی در ایران در سال ۸۸، تا دی ۹۸، بهارعربی و تا وال استریت تا جلیقه زردهای فرانسه، هماکنون شرکت گسترده اعتراضات مردمی در بلاروس و بسیاری دیگر همگی بی نتیجه بوده اند. علل اصلی این امر در چه چیزی نهفته است؟.

این نوشتار ادعای دال بر کشف بزرگ علل راکد شدن جنبش ها را ندارد. ما در اینجا تنها به برخی از این علل در سطح توان این نوشتار اشاره خواهیم کرد.

۱. تغییر در ساختار نظام سرمایه داری. باید اذعان کرد که نظام سرمایه داری همان نظامی که در دوران مارکس و پس از آن لنین بود، اینک نیست. این نظام در روند زندگی اقتصادی- اجتماعی خود دستخوش تغییرات زیادی گشته است. بخش بزرگی از مطالبات اقتصادی –اجتماعی مارکس اینک در همین نظام موجود است. زندگی در کشورهای سرمایه داری پیشرفته، همان کشورهایی که میبایست به لوکوموتیو ساختمان سوسیالیسم تبدیل میشدند، خود از پیشتازان بهرمندی از تئوری مارکس گشته، بخش قابل توجهی از اخشیج های نظام سوسیالیستی برپایه وجود حزب های سوسیال –دمکرات در این کشورها بکار گرفته شده است. برای مثال کشورهای اسکاندیناوی که از بسیاری نظرها همان می نمایند که مارکس در مقدمات جامعه سوسیالیستی خود میدید. بنابراین باید، مطالبات سوسیالیستی را باز تعریف نمود، رهکردهای تازه ای برای جامعه آینده پیشنهاد کرد، فرمول های دوران مارکس در زمان حال از کار افتاده، قابل تعمیر نیست، تعریفی دوبار میطلبد!.

۲. تغییر در شکل کیفی و کمی استثمار. در زمان امروزی اگرچه هنوز تولید کنندگان حقیقی در سود اسمی شرکتها و کارخانه ها همانند بازه تکوین اندیشه های سوسیالیستی شریک نیستند، اما سطح دستمزدها و سایر مزایا نیز بسان ان دوران نیست. یک مقایسه کوچک دیگر در شکل استثمار دوران مارکس و مطالبات مانیفست حزب کمونیست، نشان میدهد که امروزه دیگر نمیتوان شعار ۸ ساعت کار در روز را اساس تبلیغات قرارداد و در این راستا تلاش کرد، امروزه در اروپا سخن از کاهش ۸ ساعت کاربه پائین تر است، ینی ساعت بیشتری که بقول مارکس انسان به خود آمورزی و خلاقیت اختصاص دهد. در نتیجه در این قسمت نیز باید اندیشه هایی متناسب با زمان تنظیم نمود، برنامه ها را مشخصا متحول کرد.

۳. تغییر مفهوم فقر. ضرورت های زمان دگرگون شده است، اگر خانواده ای در سده بیستم یک خانه و ماشین داشت، متمول بحساب می آمد، امروز هرکس میتواند همان ماشین و خانه را با دریافت وامهای مدت دار و قصدهای قابل تحمل بدست اورد، طوری که آسیبی به بودجه خانواده وارد نگردد.

در شرایط امروزین رفتن مرخصی های سالانه به مناطق خوش آب و هوا با مبالغ قابل پرداخت براحتی انجام میشود. امری که در دوران کلاسیکها قابل تصور هم نبود. بنابراین فقر در معنای سده بیستمی خود دستخوش تغییرات بزرگی شده است که باید در واکاوی های یک جریان سیاسی مورد نظر قرار گیرد. در همین راستا میتواند شرایط ایران را برای نمونه پیشنهاد کرد، که بخش بزرگی از جامعه روزهای تعطیل با وسیله نقلیه خود به سمت شمال سبب ترافیک های چندین کیلومتری می شوند که خود از میان کارگران و کارمندان موسسات هستند. بنابر این، سخن از فقر با معانی سده گذشته، بنوعی موجب تمسخر و شگفتی شنونده میشود، وی را دلزده و بی تفاوت به شعارها و اندیشه می نماید. 

۴. شکست سوسیالیسم و عدم تئوری انقلابی. انقلاب بزرگ اکتبر حاصل شرایط مشخص از یک بازه مشخص در تاریخ بود، لنین با تیز بینی شگفت آوری مقدمات انرا چید، در راستای تحقق ان تلاش نمود. این انقلاب توازن قوا در سطح جهان را دگرگون کرد، نهیب بزرگی به سرمایه داری در مسیر بقا و صیانت از خود زد. سرمایه داری نیز از ان استفاده بهینه برد، زمانی که شوروی و بلوک شرق دیوار آهنین به دورخود کشیدند، سرمایه داری برعکس دیوارها را شکست و شیوه زندگی بهمراه تجمل پرستی، رفتار و گردار سرمایه دارانه را جهانی کرد، مرزها را در هم نوردید، گلوبالیسم را در برابر مردم نهاد.

سوسیالیسم ولی در جا زد، همزمان انسان را برپایه واکاویهای اشتباه به توده (mass) تبدیل نمود، توده ای با یک رنگ واحد و مطالبات واحد باید در یک ساختار واحد بسان کره شمالی زندگی کند. این معنی ان سوسیالیسم که بشریت در راستای تحقق آن پا به میدان گذاشت، نبود. چیزی من درآوردی که از پیش محکوم به شکست شد.

رویکرد تبیین پری ایسترویکا از این منظر کاملا قابل درک می گردد. امروزه با تئوری ساختمان آن مدل سوسیالیسم، بدون بازتعریف مبنانی بنیادی آن، حقیقتا، ترسناک است. باید حزب های کمونیستی، سوسیالیسم را با مطالبات سده ۲۱ که دنیای مجازی شکل عمیقا تازه ای به ان بخشیده، بازشناسی نمایند.

۵. معضل پیرشدگی در رهبریت احزاب و عدم امکان جابجایی در رهبریت، ایجاد نوعی “طبقه دبیران”. پدیده ای که با درک دمکراسی حتی سرمایه دارانه نیز بسیار سخت  و متفاوت است. در قوانین شوروی، انسانها تا سن ۶۰ سالگی حق کار داشتند. جالب است بدانید که این عدد را انجمنی از بهترین دانشمندان علم پزشکی شوروی پس از بررسی بر روی توانایی فیزیولوژیکی یک فرد پیشنهاد دادند.

پیشنهاد فوق بطور گسترده در کشورهای سوسیالیستی پیاده شد، همه در این سن بازنشسته میشدند. مگر اعضای دولت!. برای مثال لئونید برژنف در سن ۷۶ سالگی در سِمت دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی فوت کرد. این بدعت عجیب هنوز هم در میان اعضای حزب های کمونیستی رعایت می گردد، زیوگانوف هماکنون با ۷۶ سال سن صدر حزب کمونیست روسیه است، که در مصاحبه اخیر گفت: “که هیتلر روسها و لهستانی ها و یهودیان… کولیها و سایر دون مایگان را نیز گشت!”. پس از این به قول ایرانیان سوتی، این مصاحبه با سرعت از یوتیوب و سایر فضای مجازی حذف گردید. بسیاری از این سوتی ها که دائما رخ میدهد، میتواند توضیحی برای کنار کشیدن از کار در امور مستقیم حزب، واگذاری ان به جوانتر باشد.

قابل توجه است که لنین در پیروزی انقلاب اکتبر به سن پنجاه سالگی نرسیده بود. ما در اینجا قصد توهین با بزرگان جنبش کمونیستی را نداریم، اما برپایه اصل توانایی فیزیکی و انرژی کار، این بزرگان در امور پرریسک که جسارت و حرارت منحصر بفرد می خواهد فاقد انعطاف بوده، توانایی درک نیازهای بخش بزرگی از جامعه که در جوانان متحول است، را ندارند. درواقع، با جوانان نیستند، در بسیاری از امور بنا بر مصلحت و محافظه کاری حرکت می کنند، در حالی که باید پرریسک بود، به پیش رفت!.

امر عدم جوانا سازی و دیوار آهنین بر صعود جوانان بر رهبری حزب ها، سبب انزوای این حزب ها در جوامع گشته، جذابیت و قدرت پیشین خود را ازدست داده اند. تا زمانی که در برهمین پاشنه بچرخد، تغییری اساسی صورت نگیرد، این حزبها به تاریخ خواهد پیوست، از طرفی بنابر شواهد، امر جوان سازی در دستور کار هیچیک از حزب های موجود، لااقل میان حزبهای ایرانی نیست.

از طرفی، سرمایه داری نیز گویا از حزب های کمونیستی آموخته، نامزدی جوبایدن برای پست ریاست جمهوری امریکا، نشان از این واقعیت دارد. ایشان چنان به زوال عقل دچارند، که در مصاحبه اخیر همانند، ایت الله جنتی هذیان های بی ربط سرهم کرد.      

۶. ترفندهای نظام سرمایه داری. اگر اشتباه نکنم، لنین در آواخر کتاب “امپریالیسم بمثابه اخرین مرحله سرمایه داری” یاد اور میکند که سرمایه داری در آینده میتواند بسیاری از رهبران کارگری و احزاب را خریداری نماید (نقل به مضمون) این پیش بینی عملا صورت گرفته، بسیاری از حزب های کمونیستی در راستای منافع سرمایه داری در حرکتند. باید اضافه کرد که سرمایه داری تنها به این بسنده نکرده، پا را بازهم فراتر گذاشته است. برای مثال:  

جمهوری اسلامی خود را به عنوان نظام معرفی می کند. تردید نیست که دست اندرکاران رژیم می دانند که نظام یک صورت بندی اقتصادی- اجتماعی است. اما رژیم میخواهد خود را در میان نظام های سرمایه داری و سوسیالیستی پیشین، رویکردی جداگانه و مستقل با شیوه تولیدی غیر این دو جا بزند. ما کاری به توهمات دست اندرکاران اختلاسگر و رانتخور و قاتلان رژیم ولایی نداریم. از دید ما کمونیستها رژیم ولایی حاکم بر ایران دنبالچه نظام سرمایه داری است، و ما متناسب با این واقعیت به ان می نگریم. از همین روی، زمانی که، تضاد میان مردم و رژیم تضاد عمده در کشوراست، که خود درچارچوب مبارزه کمونیستها با نظام سرمایه داری می گنجد، مبارزه با رژیم در حقیقت خود، مبارزه با امپریالیسم را نیز شامل میگردد، که در اعم موارد از دید ما کمونیستها، کارکردهای حکومت ایران در راستای سیاستهای امپریالیسم است و با هم در ارتباط میباشند.

۷. واکاوی های غلط، تقسیم جهان امروز به دو قطب در شرایط امروزین طبیعی نیست، در فقدان قطب متخاصم با امپریالیسم، جهان واحد سرمایه داری در تقابل منافع با هم به نزاع دست میزنند، که گذراست و بنیادی نمی باشد. براین پایه، ما کمونیست ها نباید انرا به مترقی یا کهنه تر تقسیم کنیم. ما بعنوان یک نیروی دگرگون خواه تنها میتوانیم از این ضعف در راستای آگاهی دادن به طبقه کارگر و زحمتکشان و سوسیالیسم بهره مند باشیم. حمایت از گروه های ذی نفع جهان امپریالیستی (که تازه بازهم فراتر رفته است) در حقیقت امر غلطیدن به دام دیگری می باشد. عمده کردن یکی در عین حال حمایت از آن و عمده ترشدن دومی می باشد. از دید کمونیست ها، امپریالیسم، امپریالیسم است. سرمایه داری، سرمایه داری است، چه امریکایی، چه شرقی و یا غربی آن باشد. ما با کلیت نظام سرمایه داری در پیکاریم.

از طرفی، تحلیل ماتریالیستی از پدیده های اقتصادی-اجتماعی هر کشورمشخص، باید برپایه مختضات جغرافیایی و فرهنگ، ذهنیت فرهنگی ان کشور باشد. برای مثال نمی توان جغرافیای ایران را که بیشتر ان شامل آب و هوای خشک است، با جفرافیای روسیه به یک اندازه مورد بررسی قرار داد، این امر شامل فرهنگ مردم نیز می گردد.

جهان گلوبالیزه شده امروز در مسیر یک فرهنگ یکدست پیش میرود، همه جا از فست فوت های غربی (برای مثال) مصرف می کنند، همین امر مزیدی بر علت مرور زمان و فراموشی خوراکی های سنتی می شود، برایند ان ایجاد یک ذهنیت کلی از فرهنگ سراسری نیز می گردد. اما با این حال نیز، نمی توان کل ساختار اقتصادی و ذهنی ملت آلمان را ولو در آینده دور، با خود به ایران اورد، پیاده نمود، از چنین امری هیولایی زاده می شود، که ما انرا در بازه کنونی بنام رژیم ولایی می شناسیم!.

۸. ما و شرایط ما!.

صد سال پیش انقلابات با آژیتاسیون یا همان آگهی رسانی انقلابی صورت میگرفت، که پیچیدگی های زیادی بهمراه موجودیت حزب پیشگام و منابع هنگفت با نیروی انسانی بسیار طلب می کرد. اما در زمان حال دنیای مجازی کمک بلامنازعه ای به این امر مینماید.

 فیسبوک و تلگرام!.

همه می دانیم که “بهار عربی” با یک پست فیسبوکی آغاز شد و”بهار عربی” را سامان داد. در بلاروس اینک چند صفحه تلگرامی، “نگستا” با ۸۴۲ هزار کاربر و “بستا” با ۱۳۷ هزار کاربر، نقش عمده ای در کشیدن چندصد هزار معترض به خیابانها را برعهده دارد. برهمین مبناست که در هر یکشنبه انترنت موبایل ها قطع می شود، و بر همین پایه استکه، دیکتاتور بلاروس از آوردن نام تلگرام وحشت دارد!.

امروزه با فراخوان تلگرام [در بلاروس]، که آدمین های ان مردم معمولی هستند، ابتکارها و ایده ها را براحتی به میان مردم میبرند، بطوری که چندی پیش ایده، از هر ساختمان ۱۰- ۲۰ نفر، با حرکت در یک مسیر و تا تبدیل آن به چند صد نفر و در رسیدن به یک خیابان با تعداد بیش از هزار نفر و با پیوستن چندین خیابان و انگاه بصورت جمعیت یک شهر تا ۶۰۰ هزار تن، نتیجه داشته، پلیس را در بیشتر موارد از تاب و توان انداخته است.

حزب ها و سازمانهای سیاسی ایرانی نیز از این امکان برخوردار هستند، شرایط جامعه ایرانی نیز به سان جامعه بلاروسی ملتهب است. پس چگونه است که در بلاروس هر هفته با دعوت چندین صفحه تلگرامی گاها تا ۶۰۰ هزار تن به خیابانها میایند، اما در ایران چنین امکانی از سوی هیچ نیرویی میسر نیست؟ و تا به امروز بیشتر اعتراضات مردمی در ایران خودجوش و ناگهانی بوده است.

عدم استقبال مردمی از صفحه های تلگرامی حزب های “چپ” ایرانی چگونه تفسیر میشود؟.  برای نمونه صفحه تلگرامی حزب توده ایران با کمی بیش از ۲ هزار کاربر، حزب چپ با کمی بیش از هزار کاربر، طبیعتا توان بسیج توده های چند صد هزار نفری را نخواهند داشت. چرا اینهمه بی استقبال بودگی!. ما چند دلیل را ذکر می کنیم:

  • جوانترین جریان چپ با ۵۰ سال سابقه و پیرترین آن با ۸۰ سال عمر سیاسی، به دلایل گوناگون که عمده آن سرکوب سیاسی است، از اقبال خوبی در سیاست فعلی کشور برخوردار نبوده اند. همزمان اما، نمی توان علت اصلی و نهایی را سرکوب دانست، اشتباهات فاحش نیز در این میان نقش داشته است. از دید نگارنده یکی از این اشتباهات تاکید بسیار بر اصل انقلابات لنینی، طبیعتا عمده کردن دشمن خارجی [ امپریالیسم] برپایه همین دیدگاه، نادیده گرفتن دشمنان ارتجاعی داخلی بوده است. انقدر که سرمایه داری برپایه درک لنینی عمده شد، وجود افکار ارتجاعی، داعشی زیر پوست جامعه عمده نشد!. تازه تلاش هایی شد تا با همان افکار خطرناک اتحادی نیز صورت بگیرد، جامعه این اشتباه را دید، هنوز در یادمان خود حفظ کرده است. ارتجاع حاکم نیز از این میان بهترین و بیشترین بهره را از خود کرده است.
  • سنتگرایی، تحلیل جهان به سبک و سیاق سده بیستم. کلیه افکار “چپ” هنوز در بسیاری موارد عمق مساله فروریزی شوروی را درک نکرده، هنوز بسان گذشته در باب بسیاری مساله سیاسی- استراتژیک جهان را همان گونه تحلیل می کنند. توازن قوا را هنوز در کنار شوروی (اینک با نام روسیه) می بینند، تلاش دارند جایی برای منافع روسیه (شوروی) در نظر بگیرند. برایند چنین تحلیلی در دام مقاصد امپریالیستی الیکارشی روسیه افتادن است، با تحلیل پراز تناقض، گاها از منافع این نورسیده به دنیای غارت و چپاول در مقابل باشندگان کشوری [ایران] قرار می گیرند که سیاستهای جهانخورانه آنرا با پوست و گوشت احساس می کنند.

درپایان.

در سده بیستم انجام انقلاب های سوسیالیستی و دمکراتیک در انحصار شوروی قرار گرفت و با فروریزی شوروی، در منطق ساختمان سوسیالیسم و تئوری انقلابی آن خلل وارد امد. همزمان برمبنای رویکردهای امروزین نظام سرمایه داری، ایجاد دولت های رفاه – محور در کشورهای پیشرفته، جهان سرمایه داری به سترون کردن جنبش ها، خلع سلاح کردن آنها و احزاب پرداخت. علیرغم این، عدم توانایی درک و تفسیر جهان امروز توسط رهبران، جاخوش کرده گان سالمندان در مرکزیت احزاب، عدم طرد جزمیات استالینیستی، حفظ و صیانت از درک سده بیستمی از مارکسیسم، عدم توانایی آبدیت نمودن تئوری مارکس توسط سالمندان اندیشه های کمونیستی در کشور ما و حتی در جهان  … جملگی معضلاتی هستند، که پویش های انقلابی را از حرکت باز میدارد، توان مدیریت و هدایت انرا در خود نمی بیند.

مادامی که این معضلات و بسیاری از مساله دیگر از راه برداشته نشوند، پای جنبش ها در گل خواهد ماند، حرکت به پیش میسر نخواهد بود!.

اردشیر قلندری.

https://akhbar-rooz.com/?p=97696 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
F Sharifi
F Sharifi
3 سال قبل

نقد بر چرایی شکست چپ، لزوما از نقد ضد انقلاب استالینیسم ، نقد نقش مخرب حزب – دولت بجای شوراهای مستقل کارگری ،نقد دیکتاتوری فردی و گروهی بجای دموکراسی سوسیالیستی 
و….میگذرد که این مقاله با
تر دستی فراوان سعی در کتمان انها و جانشین سازی انها دارد.

کیا
کیا
3 سال قبل
پاسخ به  F Sharifi

مقاله قبول می کند که تئوری انقلابی قبلی در این زمان عمل نمی کند.
وغیر مستقیم جرات می کند تعییر آنرا طلب کند!
ابتدایی برای چپ!
اگر مارکسیسم علمی هست پس باید تحمل تغییر و تکامل در تئوری خود را، در خود داشته باشد!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x