هر چند همچنان او در اوجی از جنون است،
چل سالِ او سر آمد:خودکامه سرنگون است!
مرگ آشنای پیری ،کوشد به شیرگیری:
جنگی،نه از دلیری،بل،گفتم،از جنون است!
آن خیلِ جان نثار و«آتش به اختیار»ش،
یعنی بسیجِ هارش،قربانی ی فسون است!
افسونِ کرّ و فرّش ،وافیونِ زور و زرّش
غافل کند کامام اش را آز رهنمون است!
مستی ش پرّد از سر،ای کاش،تا بداند
با خواهر و برادر دشمن چرا،چه گونه است!
این کرّ و فر نمانَد،دردا که او نداند
کآن را که افتد از اوج آسیب ها فزون است!
دینِ قتال دین نیست:دین خواستارِ کین نیست:
معنا گشای این رای نصّ «یقاتلون» است!
از آنچه در گذشته ست اکنون تباه گشته ست:
امّا یقین بدانید فردا از آن مصون است.
هر باوری که دارید،باید به پرسش آرید،
بر پایه ی دوپرسش:وآن هم«چرا؟ وچون؟» است.
از پیشرفتِ تاریخ مانند پس،به ناچار:
از بسترِ زمان چون احکامِ دین برون است.
او را برون مجویید از مرزها:که بر ماست
بس قرن ها که دشمن تازَنده از درون است!
کین توزشیخِ دین ورز ننیوشد ایچ اندرز:
شایانِ رهبری نیست آن را که ذات دون است!
آدمکُشی لییم است،خود زرد روی بیم است:
کز دست اش آنچه ریزد،بیند که،وای،خون است!
هرچند،چون سگی هار،شرزه ست و مردُم آزار،
چون بنگری ش در کار،بیچاره ای زبون است!
این نظمِ نابهنگام مدفون شود سرانجام:
امّا مگو که میرد،کاو مُرده ی قرون است!
بشنو صدای مردُم،بانگِ رسای مردُم،
از تُندران رساتر:ـ «خودکامه سرنگون است!»
دهم آذرماه ۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن