بحث توئیتری محمدرضا نیکفر، فرج سرکوهی و.. در باره موقعیت کنونی ایران
حد کارائی تئوریهای متفکران اروپائی در فهم و شناخت جامعه ایرانی؟
فرج سرکوهی: بحثهای سیاسی در باره رخدادهای روز و نیز طرح و نقد استراتژیها و تاکتیکهای سیاسی، داغ و بهروز و پرمخاطب اند اما تحلیلهای سیاسی و نیز استراتژیها و تاکتیکها، بی پشتوانه تحلیلهای نظری و بدون شناخت ساختارهای بنیادین اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و.. جامعه به تفسیرهای سطحی و راهکارهای اغلب تخیلی تقلیل مییابند چنان که در اغلب بحثهای رسانهای فارسی زبان و در میان گرایشها و گروههای سیاسی ایرانیان تقلیل یافتهاند.
.
چند روز پیش آقای محمدرضا نیکفر درباره توئیت کسی که در باره فرارسیدن «دوران تازه ای از مناسبات قدرت و اقتصاد» در ایران کنونی نوشته بود، توئیتهائی نوشت. من بر توئیتهای او حاشیههائی نوشتم. کسانی دیگری نیز نظرهای خود نوشتند.
این توئیتها به نظر من تنها (طرح بحث)، آن هم در باره (یکی) از ابعاد واقعیت پیچیده و چند بعدی جامعه است و در محدوده تنگ توئیتر محبوس.
فکر کردم ممکن است کسانی در فیس بوک نیز به این گونه بحثها علاقمند بوده و بخواهند با نظرهای خود بحث را گسترش دهند، پس توئیتها آقای نیکفر و خودم و چند توئیت کاربری با نام مستعار «دموکراسی در کار» را،( که بدانها پاسخ دادهام)، با اجازه و موافقت آنها، این جا نقل کنم.
تویئت اول:
«کم کم وارد دوران تازه ای از مناسبات قدرت و اقتصاد خواهیم شد»
نیکفر:
۱/ مهم است که با چه تئوریای قضاوت کنیم. اگر مبنا نظر ابن خلدون باشد، نسل سوم یا حداکثر چهارم دوران سقوط است. این متناسب با جامعه سنتی بود. اگر مبنا را تئوری انباشت سرمایه بگذاریم، با بورژوازیای مواجه هستیم که دوره انباشت اولیه را پشت سر گذاشته و میرود تا نقاب از چهره بر دارد.
۲/ دورههای مختلف انباشت وجود دارد. بحثی داغ در اقتصاد سیاسی. در ایران: با انقلاب دوره تازهای از انباشت شروع میشود که مرحله آغازین آن طی شده و دوره چلچلی بورژوازی آن رسیده. مشکل ساختارهای انباشت است که بدون دگرگونی در ساختار قدرت حل نمیشود. چگونه؟ این پرسش اساسی ایران است.
سرکوهی:
از پرسشهای مهم این که «تئوری های انباشت» و تعریف طبقهها، که از تحلیل جامعههای اروپای غربی برآمده اند، تا چه حد در تحلیل ساختار شکل گرفته بر توزیع درآمدهای نفت و گاز، و نه تولید و توزیع کالا و خدمات، کارائی دارند و در تحلیل این جوامع با ساختار متفاوت به چه مفاهیم جدیدی نیاز است.
نیکفر:
۱/ حق با شماست. ما به بررسیها و ارزیابیهایی نیاز داریم در خور وضعیتمان. از تئوری کلاسیک که رهگشای بحث است تا بحثهای جدید درباره موجهای انباشت، مثلا با ظهور تکنولوژیهای جدید و “استارتآپ”ها، و بحث قدیمی و همچنان جاری انباشت و بحران میتوانیم بیاموزیم
۲/ اما مهم اندیشه بر وضعیت خودمان است که تا حدی شروع شده؛ مثلا مهرداد وهابی، پرویز صداقت و محمد مالجو در این مورد ایدهها و نکتههای مهمی طرح کردهاند.
۳/ بحث انتزاعی نیست و ربط دارد به قلب مسائل و وضعیت کنونی که به نظر من با نبرد بر تصاحب مشخص میشود. این نبرد پیش از انقلاب هم جاری بود و مراحلی داشت، اما با انقلاب وارد دور تازهای شد.
۴/ همه بحثها در مورد تولید، جهاد تولید، خصوصیسازی و … به این موضوع برمیگردند و موضوع انباشت گره خورده است به موضوع نهادهای پشتیبان انباشت. دعوا بر سر تصاحب، دعوا بر سر نهادهای پشتیبان هم است و این یعنی دعوا بر سر نظام.
۵/ دعوا بر سر تصاحب قشر متوسط را هم دربرمیگیرد، دست کم به شکل حرص و آز و گرایش به راست. در پایین فلاکت را داریم. دو دنیای متفاوت. این وضعیت دردناک ماست.
سرکوهی:
اقای نیکفر عزیز . ممنون.حق با شما است که هم از تئوریهای کلاسیک باید مدد گرفت و هم به مفاهیم تازه برآمده از تحلیل مشخص ساختار جامعه خود نیاز داریم. از بحثهای نسل اول فدایی (مرادم محفل تبریز و مشهد و شمال است نه ادامه دهندگان بینش سنتی جزنی) یکی هم همین بود که برای شناخت جامعه ای که ساختارها و طبقههای آن به طور عمده بر توزیع درآمدهای نفتی شکل گرفته است و نه چون جوامع اروپای غربی بر تولید و توزیع و خدمات، و حکومت مدیریت توزیع درآمدهای اصلی را در انحصار دارد و قدرت از منشاهای مهم ثروث و انباشت است، به تحقیقات و مفاهیم تازه نیازمندیم از جمله در باره نسبت قدرت و ثروت و انباشت و حکومت. بحثهای نسل و محفلهای ما در این باب به نتیجه نرسید شاید اکنون…
دموکراسی در کار:
۱/ انباشت با تمرکز بر زمینخواری زودتر به وجود آمد اما در ادامه انباشت به وسیله تولید صنعتی نفت و گاز و… باقی منابع طبیعی به آن اضافه شده است. من فرقی در هیچ کدام نمیبینم، همه از سلب مالکیت عمومی بر منابع طبیعی و استثمار نیروی کار (که استخراج و آمادهسازی را برعهده داشتند) آغاز شد.
۲/ تئوری انباشت» در موضوع انباشت سرمایه از طریق تولید نفت و گاز با تولید کالا و خدمات فرق عمدهای ندارد. هر دو منابع طبیعی (مواد اولیه) را با نیروی کار به محصول نهایی تبدیل کردهاند. در نفت و گاز حتی مواد اولیه را بدون پرداخت قیمتی استخراج کردهاند.
سرکوهی در باره توئیت دموکراسی در کار
با تکرار کلیات به شناخت مشخص جامعه نمی رسیم . توجه شما را به ۳ کامنتی که در پاسخ اقای نیکفر نوشتم جلب می کنم. این بحث در سال های ۴۸ و ۴۹ مطرح شد و در ان زمان برخورد بدان از تفاوت های چپ با نگاه سنتی و چپ با نگاه نو تلقی می شد. در همان ۳ پاسخ به اشاره نوشته ام.
دموکراسی در کار :
ممنون. خواندم. آقای سرکوهی، چه تفاوت عمده بین این دو موضوع وجود دارد که لازمست حتما برای تحلیل، ابزار جدید اختراع کنیم؟ کاری که به گفته شما از سال ۴۸ و ۴۹ شروع شده و هنوز به جایی نرسیده. همین ابزارها به اندازه کافی وضعیت را توضیح میدهند. حالا شاید باید اندکی بهینهتر شوند.
سرکوهی:
۱ / تفاوتها بنیادین است و موثر در تدوین سیاست و استراتژی. به مثل وقتی طبقهها و لایههای جامعه به طور عمده نه بر محور تولید و توزیع و خدمات کالا (چون در اروپای غربی)، که بر محور توزیع درآمدها و رانتهای نفتی و نزدیکی و دوری به قدرت سیاسی و…شکل میگیرند،
۲/ یا وقتی حکومت نه فقط مدیریت سیاسی که مدیریت انحصاری توزیع درآمدهای اصلی و در نتیجه مالکیت و مدیریت بخش عمده اقتصاد را نیز در انحصار داشته و ثروت اندوزی و انباشت در نسبت با قدرت و حکومت تعریف می شود نه با نقش در تولید و توزیع و خدمات،
۳ / بافت و ساخت و فرهنگ و.. طبقهها و نیز سیاستها و استراتژی مبارزه طبقاتی و.. همان نمیتواند باشد که در جوامع اروپای غربی و در تئوریهای برآمده از تحلیل این جوامع شیوهی تحلیل و بینش (و برخی مفاهیم) را میتوان و باید آموخت و به کار بست اما بسیاری از حکمها مشروط و محدود به موضوع تحلیل اند و آن گاه که موضوع تحلیل دیگر است، بسیاری از حکمها و نتیجههای تحلیل و سیاستها و استراتژیها نیز دیگر باید باشد.
۴/ در دوران جوانی من در نسل اول فدائی یکی ازبحثها به مثل این بود که مارکسی اندیشیدن (مارکسیزم) شیوه و بینش است یا مجموعهای از حکمها. برای چپ روسی سنتی مجموعه حکمها بود و برای چپ نو روزگار ما بینش و شیوه تحلیل. مفاهیم را باید از شناخت واقعیت مشخص برآورد و سیاست را بر واقعیت تدوین باید کرد و نه بر تئوریهای کلاسیک، که در بخشی از خود کلی و در بخش دیگر محدود اند. این تئوریها تا حدی ما را در شناخت جامعه یاری می کنند اما تحمیل آنها به جامعه ما راه به جائی نمیبرد و از دلایلی است که فرمولهای چپ سنتی ایران هیچ وقت پاسخی درخور برای جامعه ما نبوده است.
منبع: فیس بوک فرج سرکوهی
تنها کسانی که علم اقتصاد را در بطور صحیح و در دانشگاه های معتبر نخوانده اند هنوز میتوانند مارکسیست باشند. مارکس شاید اندیشمند بزرگی بود و مفاهیم تازه ای را در جامعه شناسی مطرح کرد اما از نظر علم اقتصاد یک اقتصاددان کلاسیک متوسط محسوب میشود و در علم اقتصاد نئو کلاسیک وزنی ندارد. پل سامئولسن از اقتصاددانان بزرگ که برنده جایزه نوبل اقتصاد شد مقاله با ارزشی در سال ۱۹۷۱ در نقد نظریه مارکسیستی ارزش-کار و مساله انتقال (ارزش به قیمت کالا) دارد که در آن با ریاضیاتی ساده نشان میدهد چرا تحلیل مارکس اشتباه است. از دوستان دعوت میکنم آن مقاله را بخوانند بعد خود قضاوت کنند. طرح این شعار آرمانی که در جامعه کمونیستی میتوان از هر کس به اندازه قابلیتش گرفت و به هرکس به اندازه نیازش داد خود نشان میدهد که مارکس در تحلیل خود دچار لغزشهای بزرگی بوده. همه میتوانند بفهمند که قابلیت افراد جامعه محدود اما نیازها نامحدود است و تحقق چنین شعاری ناممکن است. در دنیای عمل هم اشتباه بودن نظریه مارکسیستی اقتصاد در همه جا ثابت شد اما چرا هنوز دوستان مارکسیست ایرانی حاضر به اصلاح نظرات خود نیستند عجیب است. درست است که وقتی سن آدم بالا میرود تغییر عقاید هم مشکلتر میشود اما آنهایی که خود را روشنفکر میدانند توجه کنند که از یک نظر روشنفکر بودن یعنی داشتن فکر روشن در زمینه ای که اظهار نظر میکنند. وقتی اشتباه بودن نظریه ای با ریاضیات روشن و دقیق آشکار میشود چرا نباید حقیقتت را پذیرفت. در ضمن جهت اطلاع دوستان اولین بار یک اقتصاددان ایرانی بنام دکتر مهدوی (سال ۱۹۷۳ یا ۱۹۷۱ مطمین نیستم) مقاله دولت های رانتیر (دولتهایی که بخش بزرگی از درامدشان از درامدهای نفت و گاز یا سایر منابع طبیعی است که رانت ایجاد میکنند) را نوشت و آینده این اقتصادها را بررسی کرد.
دریائی از آثار پر ارزش چپ و مارکسیستی در جهان و ایران وجود دارد، آقای سرکوهی اما راه حل تمام مشکلات را در دو اثر ابتدائی و ملهم از رژی دبره احمد زاده و پویان میداند. فقط اهل مذهب نیستند که هر روز دایره مومنان و حیطه ایمان را تنگ تر و تنگ تر میکنند.
دوست گرامی
میبخشید! اما دقیقاً از کدام قسمتِ مطالبِ فرج به «رژی دبره» و «احمدزاده» و «پویان» رسیدهاید؟!!!
با تشکر از جناب سرکوهی و نیکفر و کاربر ناشناس، از جناب سرکوهی میخواهم درمورد مباحثات درون سازمان فدایی در مورد مسئلۀ رانت و توزیع رانتی درآمدهای نفتی تا آنجا که اطلاع دارند توضیح بیشتری بدهند. به ویژه از آنجاکه رشد درآمد نفتی ایران از سال ۵۰ اتفاق افتاده و این مسئله بعد از مباحثات تأسیس سازمان فدایی بوده است، برای من ابهامی به وجود آمده است، چراکه درآمد نفتی رژیم پادشاهی از نفت در سال ۴۹ تنها ۸ میلیون دلار بوده است که در عرض یک سال در سال ۵۰ به ۲۰ میلیارد دلار می رسد! اگر اطلاع دقیقی از چندوچون مباحثات دارید لطفاً منتشر کنید. با سپاس.
هم میهن گرامی, آقای فرج سرکوهی, میگوید: “مارکسی اندیشیدن (مارکسیزم) شیوه و بینش است یا مجموعهای از حکمها(؟) برای چپ روسی سنتی مجموعه حکمها بود و برای چپ نو روزگار ما بینش و شیوه تحلیل.”
در واکنش به این گفته, پیشگفتار و سپس نتیجه گیری کوتاهی را با خوانندگان در میان می گذارم:
سرمایه داری همواره در پی سود بیشتر به هر قیمت است و بدون این سود از معنای خود تهی ست. درین سیستم اقلیتی توانمند با قوانینی در راستای منافع خود بر اکثریت عظیمی از انسان ها حکم میرانند. ازینرو, بهره کشی, جنگ, کودتا, تحمیل خواسته ها, بی اعتنایی تا حد ممکن به زیست بوم و شرایط زندگی انسان ها بخش جدایی ناپذیر از آنست. در این سیستم اقلیتی در بهره وری بی پایان و اکثریتی در بی بهرگی بیکران زندگی میکنند و درست بهمین دلایل, بربریت است.
سوسیالیسم اما سامانه اجتماعی ست که بر بنیاد منافع اجتماعی برای رفاه موزون و عدالت-بنیاد اکثریت عظیم انسان ها (نه اقلیت برتر) بنا میشود. ازینرو, در برابر بربریت است. مارکس اندیشمندی بود که, نخستین بار, کلیات جامعه ی سوسیالیستی را بر بنیاد علمی استوار کرد.
کابرد مارکسیزم, بدلیل سرشت انسانیش, بیش و پیش از هر چیز بر میگردد به مبارزه پیگیر برای:
۱ – نفی و محو استثمار (انسان از انسان های دگر و نیز انسان از زیست بوم).
۲ – برگرداندن مالکیت و قدرت اجرایی (از اقلیت دزد و استثمارگر) به سلب مالکیت شدگان (کارگران, مزد بگیران و زحمتکشان یعنی همان اکثریت عظیم انسان ها).
دو مورد گفته شده قطب نما (یا احکام پایه ای) مارکسیزم هستند. نتیجه ی منطقی-طبیعی چنین مبارزه ای, شکل گیری حکومت مردم با رای مردم برای مردم, برقراری و گسترش برابر-حقوقی و عدالت اجتماعی, فراگیری آزادی های اجتماعی (بجز آزادی برای استثمار و دزدی), و تنظیم و پیاده کردن برنامه های اقتصادی و پیشرفت بر بنیاد نیازهای اجتماعی است. پای گیری دولت مردمی و سپس ژرفش آزادی, عدالت اجتماعی و پیشرفت اجتماعی, استقلال را پایه می ریزد و گسترش می دهد. در گذار این دگرسانی های انقلابی, انسان آزاد با اندیشه اجتماعی (انسان تراز نوین) پرورش می یابد.
بینش و شیوه تحلیل در چنین مبارزه ای یعنی بکارگیری دیدگاه علمی در بررسی همه-سویه نیازها و اهداف اجتماعی از یکسو و سنجش خردورزانه عوامل (موانع و امکانات) از سوی دیگر برای پیشبرد هرچه کامل تر برنامه هاست. این بینش و تحلیل در هر گام در راستا و پیوستگی با احکام پایه ای تدقیق می یابد.
با چنین پیش گفته ای, مارکسیزم هم حکم است و هم بینش و روش تحلیل. کلیت این حکم و بینش (با در نگر آوردن ویژگیهای هر اجتماع) در همه کشورها قابل اجراست. در نتیجه منطقی نخواهد بود که چپ را در دو سوی میدان اندیشه بنام “نو” و “روسی سنتی” رو در روی هم قرار دهیم. همزمان اما میتوان و باید همه کار شدن حزب کمونیست و در نتیجه بیرون راندن مردم از تصمیم گیری و مدیریت اجتماعی را به نقد کشید و گفت شوربختانه یکی از راههای رسیدن به سوسیالیسم با الگوی اتحاد شوروی بدلیل ساختار نادرست آن از یکسو و فشارهای سهمگین سرمایه داری جهانی و تحمیل جنگ ها از سوی دیگر به شکست کشانیده شد.
جناب آرمان شیرازی ، واقعیت این ست که انتقاد هائی مارکسیستی که به مارکسیسم لنیسیم در قبل و بعداز انقلاب اکتبر روسیه می شد بتدریج در ده ۱۹۲۰ میلادی در « مکتب انتقادی فرانکفورت» متمرکز شد و به آن «چپ نو» نام گذارند. این مکتب مرکز تحقیقات اجتماعی گردید و فلا سفه ، دانشمندان ، جامعه شناسان بزرگی در آن همکاری داشتند که بلاقاصله با تشکیل حکومت نازی ها تعطیل شد .بسیاری از اساتید به آمریکا مهاجرت کردند .بعداز جنگ جهانی دوم مجدد به فرانکفورت برگشتند . این مکتب تاثیر زیادی در جنبش های دهه ۶۰ اروپا و جهان داشت البته «چپ نو» مارکسیستی به «مکتب انتقادی فرانکفورت » خلاصه نمیشود . در ضمن که منقد مارکسیسم لنینیسم بودند در مورد انتقادهایشان به جامعه سرمایه داری کاملا شفاف و شدید تحت فشار جوامع سرمایه داری بودند به همین دلیل بعداز ۱۹۶۰ بتدریج فشار ها موجب پراکندگی آنها شد.