در سراشیبِ این گذارِ دراز،
دهه ی هشتمین شده ست آغاز.
بیش ات از بس، برای دق مرگی،
این، همین،که ت فتد گذار دراز.
چه تفاوت که، در سراسرِ راه،
می روی لَنگ یا کنی پرواز؟!
که ملال ات زخستگی کم نیست
از شکنجِ تو در فرود وفراز:
چون، به پست وبلندِ بند وگزند،
به دمی بی غمی توراست نیاز:
بی غمی، تا دمی تو را گویی
نفشارند در دهانه ی گاز:
گازی از آرواره ی کوسه،
پُرتوان تر ز فکِ شیر و گُراز:
شیرِ دندانِ نیشِ او شمشیر،
وَ گرازی به صید چابک تاز!
زندگی گشته در تو یک کابوس،
همه تصویرهاش ناهمساز:
هر یکی دیگری به هر دیدار،
کاو دگرتر ز خود نماید باز:
تا چه بازآید آن دگرتر نیز،
در گذار از خیالِ دیگر ساز!
وینچنین بر نشیب می گذری:
گر چه دانی که این نشیبِ دراز
بود خواهد همیشه رو به نشیب؛
بی امیدی که رو کند به فراز:
آن هم اینجا، که دیدن آسان نیست،
در رهِ آکنیده از مِه و ماز.
وآرزو می کنی که قیرِ مُذاب
سیل گردد روان به چَشم انداز؛
وَ کند یاوری ت، چون بر تو
بگذرد پلک سوز و چشم گُداز.
دوم آذرماه ۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن