جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

دلبرم! – خسرو باقرپور


 
این دلبرِ من است،
که با شکوه دوستش می دارم!

دلبرم!
در آن سویِ آبی ی این برکه ی خیال،
که پیشِ روی شماست!
در سوادِ این راهِ بی انجام،
که در چشم انداز شماست!

دلبرم!
در ورایِ این دریایِ در افقش آسمان و آب،
در منتهایِ انتهایِ جهان مسکن دارد.

همپای دود های عالم،
می روم در غروبِ این خیابان دراز،
اما، این که اوست!
آه!… یارا!
سلام!

دلبرم!
در آتش و خاکسترِ سیگارهای سوگوار،
در اشگ و بویِ دود و ناپیدایِ درازِ انتهایِ خیابان،
در بغض های رسیده!
در بوسه های کال!
سلام!

(خطابِ من این بار با شماست، هان ! ای مخاطبانِ صبور ِسرود من !)
دلبرم!
هم پایِ من راه می رود.
و کوه ها با غرورِ کوه وار،
جا پایش را،
نرم می کنند.
و دریاچه ها، با شکوهِ برگرفته از کاسه ی مسینِ غروب،
شالِ پشمی ی دوشش را،
رنگ می کنند.
این میانه،
روزم روان و
شامم، جاری نمی شود انگار،
حتی نفس هام!
درنگ می کنند،
در ریه هام.

ماندن! غرورِ غول!
رفتن! شکستنِ قو!
ای شانه هایِ خسته ی من،
کو دست های او؟

آه! ای توانِ بهار،
ای آخرِ زمستان!
آی! خستگی ی خیابان،
دلبرم!
همراهِ من،
می خرامد هرشب، هرشب،
پا به پایِ من.

https://akhbar-rooz.com/?p=33814 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x