دیروز رایانامهای رسید به دعوت ِ شرکت در سخنرانی ِ کسی که پا بر پلهی ترقی گذاشته است. بر او حرجی نیست. اهل ِ اروپاست. از آن اهالی که اروپا، مرکز ازلی و ابدی ِ فرهنگ و تمدن میشناسد.
میدانستم و میدانم که دعوت، فلّهای فرستاده شده و میدانم که سفیر جنایتکاران جنگی نیز در ردیف جلو خواهد نشست (دیگر نمیتوان دیکتاتور و آدمکش و غیره نامیدشان. جنایتکار ِ جنگی شایستهترین نام است).
اما آنچه برام مهمتر است، شرکت کسانیست در این سخنرانی.
دیشب میدانستم به چنین برنامهای نخواهم رفت. از صبح که بیدار شدم، پیش از رفتن سوی کار، این جملهی علی اشرف درویشیان زمزمه کردم که “بر سر سفرهی خون نمینشینم.”
باری، گفتم: میدانستم به چنین برنامهای نخواهم رفت. هرگز نرفتهام. این افتخار نیست. امتیاز است. چراش را میگویم:
کسی که در اوج “بیبضاعتی” از دیگران “بضاعت” میطلبد و رفت و آمد و نشستن در کنار ِ “نمایندهی جنایتکاران جنگی” نشان ِ ادب میداند، امروز هم در آن سخنرانی کنار ِ همان نماینده و نمایندگان خواهد نشست. آنهم در این روزهای آغشته به خون ِ جوانان وطن. و لابد میگذارد به حساب ِ ادب و بضاعت.
از اینرو میگویم ندیدن اینان و ننشستن کنار ِ اینان نه افتخار، که امتیاز است بر “بضاعت” ِ این دریوزهگان ِ بی بضاعت!
باری، یاد ِ شعری افتادم که سی سال پیش ترجمه کرده بودم و جایی هم چاپ شد. یادداشتی نیز در آغاز برگردان نوشته بودم که اینجا، پیش از خود شعر میآورم.
این شعر از مجموعهی “اگر آزاد شوم …”، انتشار سازمان عفو بینالملل؛ به فارسی برگردانده شده است.
شعری از اتو رنه کاستییو (Otto René Castillo) – گواتمالا. او زادهی سال ۱۹۳۶ و رهبر جنبش دانشجویی گواتمالا بود. سال ۱۹۶۵ به تبعید اجباری تن داد، اما مخفیانه به کشورش بازگشت و سال ۱۹۶۷ به دست نظامیان حاکم دستگیر و زیر شکنجه کشته شد. عنوان ِ شعر “روشنفکران ِ غیرسیاسی” است. در ادبیات سیاسی امروز کاربرد غلط واژهی روشنفکر به جای تحصیلکرده و به عکس، مفهوم این واژهها را دگرگون کرده. از اینرو عنوان دیگر برای شعر گزیدهام که شرح و دلیل آن در زیر میآورم:
“دوره گرد ِ سیاسی” به جماعتی گفته میشود که از مبارزه کنار کشیده و مروج ِ فرهنگ ِ شکست و سکوتاست.
دوره گرد سیاسی زمانی دستی بر آتش داشته است – از دور البته. در میانهی گود بودناش هم از فرصتطلبیش بوده – برای اشغال کرسی و تکیه زدن بر تخت. زمانی که خیزش انقلابی تودهها طومار دیکتاتوری در هم میپیچد، دوره گرد سیاسی به میانهی گود میپرد، مباد که فرصت از دست برود. در میانهی گود هم – البته – برای منافع مردم مبارزه نمیکند. مبارزه میکند تا فرمانده باشد، نه سرباز. رییس باشد نه مرئوس. دورهگرد سیاسی از این رو میتوان با “ولی فقیه” مقایسه کرد. بر منبر مینشیند تا براش هورا بکشند. فرقی نمیکند چه کس یا کسانی.
پس از شکست انقلاب و روی کارآمدن یکی از سیاهترین دیکتاتوریهای سدهی بیستم، دستان این دورهگردان سیاسی رو شد. آهسته از میانهی گود کنار کشیدند، گویی هرگز وجود نداشتهاند. یا با رژیم کنار آمدند تا مروج فرهنگ شکست و شکستن روحیهی انقلابی باشند، یا با سکوت و تبلیغ سکوت، آب به آسیاب رژیم ریختند. دوره گرد سیاسی که با رژیم کنار نیامده هم نوکر بی جیره و مواجب است. روی منبر میرود و داد سخن میدهد؛ همه را محکوم میکند؛ باد به دماغ میاندازد که همه اشتباه کردهاند، همه اشتباه میکنند و راه ِ درست، راه ِ اوست.
انگار نه انگار که خفقان، سرکوب، کشتار، شکنجه و تفتیش عقاید بر کشور حاکم است.
دوره گرد سیاسی با نگاهی پرغرور از بالا همهی تلاشها بیهوده میانگارد. محتاط است، زیرا فرصت طلب است. صریح نیست، زیرا صادق نیست. دو پهلو حرف میزند. کوه به دریا میدوزد و از زمین و زمان میبافد، آهسته میآید و میرود و کمین کرده برای آینده. مروج و مبلغ انتظار است – بخوان سکوت!
مردم اما انتظار نمیکشند. مردم فریب نمیخورند. آسانتر از
آنکه به عقل دورهگرد سیاسی برسد، خرمهره از گوهر تشخیص میدهند. اینبار، دورهگرد
ِ سیاسی بر منبر ِ بی مخاطباش وامینهند و اگر بار ِ پیش نپرسیدند، اینبار
خواهند پرسید: تو چه کردی؟
دورهگردان ِ سیاسی
روزی
دوره گردان ِ سیاسی وطنام
توسط فردی عادی از خلقام
بازخواست خواهند شد
از آنان پرسیده خواهد شد
که چه کردند.
چه کردند زمانی که میهنمان
این شعلهی گرمابخش و دوست داشتنی
در تنهایی ِ سکوت
به آهستگی خاموش میشد.
برگردان کوشیار پارسی