۱
نوری دوردست، از آن سوی فرسخ ها، مثل تابیدن ماه
در روزهای آفتابی، مثل نور صدای ما، نوری دیرهنگام
فرسوده، وقتی که نور چنین باشد، به گوش ها نمی رسد
این را می گوید، و به نور خویش در پای شب می نگرد
۲
آ را از آدم برداری، چه می ماند، دم، دمی برای معراج
معراج من تو هستی بانو، ستاره بی کینه ام، سکینه ام
این آ من ام، بی دم، دمی با تو، پستان مقدس قبیله ام
سکینه باید در جایی باشد، و با صدایی چون آب بگوید
ای آ، آی سر گشته ام، بیا کنار دم من بنشین، آدم باش
اکبر ایل بیگی
هلند