سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

رستاخیز سیاهکل و نقش بی بدیل رفیق غفور حسن پور – مهدی سامع

متن سخنرانی در مراسم پنجاهمین سالگرد رستاخیز سیاهکل

۱۹ بهمن ۱۳۹۹ /شبکه جهانی زوم

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی

در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن

شرط اول قدم آنست که مجنون باشی

حافظ

دوستان عزیز

با سلام و درود فراوان به شما که در همآیش پنجاهمین سالگرد حماسه و رستاخیز سیاهکل شرکت کرده اید.

در ابتدا وظیفه خود می دانم که از پایداری زندانیان سیاسی – عقیدتی که در اسارتگاههای رژیم ولایت فقیه مقاومت می کنند، ستایش کنم.

همچنین یاد و نام شهدای قهرمان جنبش پیشتاز فدایی و همه شهدای راه آزادی، دمکراسی و برابری را گرامی می دارم. ادای احترام می کنم به خانواده شهدا و زندانیان سیاسی که پایداری آنان موجب افتخار همه آزادی خواهان است. افسوس که در این فرصت کوتاه نمی توان اسامی تمامی مادران و پدران شهدای جنبش رهایی بخش مردم ایران که طی سالهای گذشته ما را ترک کردند، بیان کنم. یاد و نام آنها را هرگز فراموش نمی کنیم. خود را پشتیبان و همراه خانواده هایی که در شرایط کنونی و در جنبش دادخواهی تلاش می کنند می دانم و با اجازه همه آنان، ادای احترام می کنم به پایداری و تلاش یکی از سمبلهای جنبش دادخواهی؛ بانو گوهر عشقی مادر دردمند زنده نام و یاد، ستار بهشتی و در همین جا گرامی می دارم خاطره ایستادگی یکی از سمبلهای مبارزه مردم ایران، نوید افکاری که پیش از اعدام، بیدادگری قضایی رژیم جمهوری اسلامی را با یک جمله رسوا کرد: برای طناب دارشان دنبال یک گردن می‌گردند.

اعتراف می کنم که برای بیان رمز و راز پایداری خانواده شهدا و زندانیان سیاسی ناتوانم و از احمد شاملو کمک می گیرم که سرود:

«باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،

که مادرانِ سیاه ‌پوش

داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ

هنوز از سجاده‌ ها

سر برنگرفته ‌اند!»

احمد شاملو

دوستان عزیز

رستاخیز سیاهکل که ما امروز همراه باهم پنجاهمین سالگشت آن را برگزار می کنیم، یکباره و بدون زمینه های عینی و ذهنی به وجود نیامد. کودتای ننگین آمریکایی انگلیسی در ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ که منجر به سقوط دولت ملی دمکراتیک دکتر محمد مصدق و کشتارها و بگیر به بندهای پس از آن شد، شرایط وحشت و اختناق را بر جامعه حاکم کرد. رفرم ارضی شاه در آغاز دهه چهل خورشیدی که به دستور دولت وقت آمریکا صورت گرفت، به جای فضای باز سیاسی، پایه ها و بنیادهای دیکتاتوری رژیم وابسته شاه را مستحکم نمود و در آن شرایط هر حرکت اجتماعی و سیاسی به شدت سرکوب می شد. این شرایط را رفیق امیر پرویز پویان به شکل خلاصه و البته به دقیق ترین شکل «قدرت مطلق» حکومت و «ضعف مطلق» مردم تعریف کرد.

در چنان شرایطی که مبارزه «قانونی و مسالمت آمیز» با حاکمیت میسر نبود، اندیشه مبارزه قهرآمیز در میان تعداد زیادی از جوانان پیشرو و انقلابی شکل گرفت. مهندس بازرگان در بیدادگاه نظامی رژیم سلطنتی آینده را به درستی پیش بینی کرد و گفت؛ ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانون با شما حرف می ‌زنیم.

پیش بینی فروغ فرخ زاد هم بسیار هوشمندانه و جسورانه است. او چنین سرود:

«من خواب دیده ‌ام که کسی می ‌آید
من خواب یک ستارهِ قرمز دیده‌ام
و پلک چشمم هی می‌ پرد
و کفشهایم هی جفت می ‌شوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
من خواب آن ستارهِ قرمز را
وقتی که خواب نبودم دیده‌ ام
کسی می‌ آید
کسی می ‌آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، ….»

پیش از حماسه سیاهکل، «منظومه‌ آرش کمانگیر» از سروده های سیاوش کسرایی بازتاب وسیعی در جامعه روشنفکری و در میان جوانان پیدا کرد. دانشجویان در برنامه های کوهنوردی بارها آن را به طور جمعی اجرا می کردند. این شعر این گونه آغاز می شود:

«برف می بارد؛

برف می بارد به روی خار و خاراسنگ

کوهها خاموش،

دره ها دلتنگ؛

راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ…»

واقعیت این است که پیشرو ترین بخش جامعه در انتظار این «کاروان» و «صدای زنگ» آن بود.

سه سال پیش از حماسه سیاهکل، در اواخر بهمن ۱۳۴۶، مراسم چهلم فقدان جهان پهلوان تختی به شکل با شکوه در یک راهپیمایی چند ده هزار نفره از میدان شوش تا قبرستان ابن بابویه برگزار شد. جمعیت در بازگشت از این مراسم با سر دادن شعارهای «تا مرگ دیکتاتورها نهضت ادامه دارد»، «مرگ بر این دیکتاتور»، «درود بر مصدق» و برخی شعارهای دیگر، چشم انداز مبارزه را به نمایش گذاشتند. نکته قابل توجه اینکه در این حرکت توده ای گسترده هیچ شعاری به سود خمینی داده نشد. این حرکت انقلابی که به گمانم مهمترین رویداد اجتماعی در آن سالها بود، خشم و نفرت را از زیر پوست جامعه به کف خیابان آورد. بسیاری از کسانی که در آن شامگاه دستگیر شدند، از فعالان جنبش مسلحانه انقلابی در سالهای پس از رخداد سیاهکل بودند که برخی در پیکارهای خیابانی به شهادت رسیدند، تعدادی اعدام شدند و عده ای نیز به زندانهای طولانی مدت محکوم شدند.

تلاشهای گروههای سیاسی

از سال ۱۳۴۲ تا حماسه سیاهکل گروهها و محفلهای زیادی با گرایش به مبارزه مسلحانه تشکیل شد. ساواک شاه به فعالیت برخی از این گروهها پی برده و به آنها ضربه وارد کرد. ضربه به گروه رفقا جزنی، ظریفی و سورکی و نیز ضربه به گروه فلسطین که برجسته ترین عضو آن رفیق شکرالله پاک نژاد بود، پیامی به جامعه و هشداری برای دیکتاتوری شاه بود.

در سال ۱۳۴۶ در کردستان ایران گروهی با عنوان «کمیته انقلابی حزب دموکرات کردستان» شروع به مبارزه مسلحانه کرد که به مدت یک سال و نیم ادامه داشت. برجسته ترین فعالان این جریان زنده یادان اسماعیل شریف زاده، قادر شریف، ملا احمد هموندی شلماشی (ملاآواره) و سلیمان معینی بودند و برخی از آن زنده یادان در مبارزه مسلحانه با نیروهای نظامی رژیم شاه در مناطق مرزی بانه، به شهادت رسیدند.

پس از ضرباتی که ساواک بر گروه پیشتاز جزنی – ظریفی – سورکی در زمستان ۱۳۴۶ و بهار ۱۳۴۷ وارد کرد، ۲ تن از اعضای این گروه که نام شان برای ساواک مشخص شده بود (رفقا علی اکبر صفایی فراهانی و محمد صفاری آشتیانی) توانستند از ایران خارج شده و به انقلاب فلسطین بپیوندند و ۳ تن دیگر از اعضای گروه که نام آنها برای ساواک مشخص نشده بود (رفقا غفور حسن پور، حمید اشرف و اسکندر صادقی نژاد) همراه با تعدادی از سمپاتهای گروه به سازماندهی مجدد گروه پرداختند. هسته مرکزی سه نفره با سازماندهی سمپاتهای پیشین، خود را برای انجام عملیات چریکی آماده می کرد. در سال ۱۳۴۹ با بازگشت صفایی و صفاری به ایران، گروه تصمیم گرفت که در جنگلهای شمال ایران مستقر شده و پس از یک مانور چند ماهه وارد عمل شود. در شهریور ۱۳۴۹ یک دسته ۶ نفره به فرماندهی علی اکبر صفایی فراهانی از دره مکار در اطراف چالوس وارد جنگل شدند و به سمت غرب حرکت کردند.

دستکم ۱۶ تن دیگر برای پشتیبابانی از دسته جنگل، در تیمهای پشتیبانی شهری، تدارکاتی و ارتباطی سازماندهی شدند. این گروه پس از عملیات سیاهکل،  به گروه جنگل معروف شد و حمید اشرف در جزوه «یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه» از همین نام استفاده می کند.

گروه دیگری هم در سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ به وسیله رفقا عباس مفتاحی، مسعود احمد زاده و امیر پرویز پویان تشکیل شد که به طور عمده در مشهد، مازندران، تهران و تبریز سازماندهی شده بودند. این گروه نیز پس از مطالعات و پژوهشهای اولیه خط مشی مبارزه مسلحانه را در دستور کار خود قرار داد. در سال ۱۳۴۸ اولین ارتباط بین دو گروه برای بحث و تبادل نظر برقرار شد.

از اواسط سال ۱۳۴۹ مناسبات دو گروه جدی تر شد، هرچند هنوز دو گروه به طور مستقل عمل می کردند. از جمله همکاریهای آنان، پیوستن رفیق احمد فرهودی به دسته چریکی جنگل بود که در آستانه حماسه سیاهکل از ۹ رزمنده تشکیل می شد.

با دستگیریهای آذر ۱۳۴۹ و اوایل بهمن همان سال، فرمانده دسته چریکی تصمیم می گیرد که هرچه زودتر عملیات آغاز شود. رویدادهای این دوران را رفیق حمید اشرف، ابتدا در جزوه «یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه» و پس از آن در جزوه «جمعبندی سه ساله» شرح داده است که مطالعه آن را توصیه می کنم.

سرانجام در روز دوشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ با حمله به پاسگاه ژاندارمری در شهرک سیاهکل، سپهر سیاست در ایران وارد دوران جدیدی شد.

رژیم شاه که با این عمل بن بست شکن، قدرت مطلقه اش زیر سوال رفته بود، برای آنکه پیام مقاومت و ایستادگی را در نطفه خفه کند، با بسیج نیروهای ویژه نظامی از زمین و هوا به سرکوب گسترده دست زد و در جریان نبردهایی که تا اوایل اسفند ۱۳۴۹ جریان داشت دو تن از رفقا، رحیم سماعی و مهدی اسحاقی را به شهادت رساند و بقیه اعضای دسته پارتیزانی را اسیر نمود و آنان را همراه با ۶ تن از رفقای بخش شهر و ارتباطات به سرعت در بیدادگاه نظامی به اعدام محکوم و در روز ۲۶ اسفند به جوخه اعدام سپرد.

اما آن گونه که رفیق سعید سلطانپور سروده است:

این بذرها به خاک نمی‌ ماند

از قلب خاک می ‌شکفد چون رعد

روی فلات می‌گذرد چون برق،

خون است و

ماندگار است.

رستاخیز سیاهکل و واکنش عجولانه شاه به آن، «جزیره آرامش» و قدر قدرتی دیکتاتوری سلطنتی را با چالشهای جدی روبرو کرد.

پس از سیاهکل، ۷ تن از گروه جنگل باقی ماندند و در اواخر فروردین سال ۱۳۵۰ در وحدت با گروه رفیق مسعود احمدزاده که تا آن زمان ضربه جدی نخورده بود، بنیانگذاری «چریکهای فدایی خلق» را اعلام کردند. از آن پس آگاهترین و پیشروترین زنان و مردانی که قلب شان برای آزادی و سوسیالیسم می طپید، در پیکارهای بی امان، نام «فدایی» را به عنوان سمبل مبارزه برای رهایی در تاریخ کشور ما به ثبت رساندند. به تاکید باید گفت که رخداد سیاهکل تنها یک حماسه نبود، یک رستاخیز سترگ و نقطه عطفی در جنبش آزادیخواهی مردم ایران بود و دریغ که امروز بسیاری که هنوز هم خود را در چارچوب جنبش فدایی تعریف می کنند، نه فقط از «رستاخیز و نقطه عطف» حرفی نمی زنند، حتی از آوردن کلمه «حماسه» در گفته ها و نوشته های شان خود داری می کنند.

همان گونه که ما بارها گفته ایم: رستاخیز سیاهکل و فعالیتهای مبارزاتی چریکهای فدایی خلق ایران «مشعل امید همه آزادیخواهانی شد که شور رهایی در سر و عشق عدالت در دل داشتند. رویای همه کسانی که در شرایط اختناق دیکتاتوری شاه سودای آزادی و عدالت را در جان خود می پروراندند، با تولد جنبش پیشتاز فدایی به واقعیت گرایید. عمل انقلابی رزمندگان سیاهکل بر اندیشه های فرصت طلبان و تسلیم شدگان غلبه کرد و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را به پرچمدار و پیشاهنگ جنبش نوین کمونیستی ایران طی سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ تبدیل نمود.» (از بیانیه های پیشین سچفخا) این سازمان، در سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ رهبری کامل بر نیروهای حنبش کمونیستی ایران را بر عهده داشت.

حدود ۷ ماه پس از رستاخیز سیاهکل، هنگامی که ساواک به سازمان مجاهدین خلق ایران در شهریور ۱۳۵۰ ضربه وارد کرد، معلوم شد که راه مبارزه مسلحانه به وسیله سازمانهای انقلابی دیگر نیز پیموده می شود.

تاثیر رستاخیز سیاهکل در هنر و ادبیات

جنبش قدرتمند چریکهای فدایی خلق ایران تاثیری شگرفی در سپهر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران داشت.

برجسته ترین فعالان هنری در عرصه شعر، موسیقی و سینما در سالهای پس از حماسه سیاهکل تا انقلاب مردم ایران در ۲۱ بهمن ۱۳۵۷، آثار ارزشمندی خَلق کردند که مضمون آن ستایش از جنبش فدایی بود.

فیلم فراموش نشدنی گوزنها، ساخته مسعود کیمیایی که در آن پری زنگنه ترانه گُنجشگَک اشی مشی را خوانده است، در ستایش رویداد جنبش چریکی آن دوران ساخته شد. شعر این ترانه را شاعر کازرونی، حسن حاتمی سروده و آهنگ آن از اسفندیار منفردزاده است. فیلم کوتاه «دولت ‌آباد» در سال ۱۳۵۱ توسط کرامت دانشیان و فیلم «خداحافظ رفیق» اثر امیر نادری تحت تاثیر قیام سیاهکل ساخته شده ‌است.

تابلوی ماندگار سیاهکل در سال ۱۳۵۰ توسط بیژن جزنی و در زندان خلق شده ‌است.

در شرایط پس از حماسه سیاهکل تحول مهمی در شعر فارسی به وجود آمد که شاعر برجسته، محمد رضا شفیعی کدکنی از آن با نام «دوره سیاهکل» یاد می ‌کند. شاعران پُرآوازه ای همچون احمد شاملو، نعمت میرزازاده، محمد رضا شفیعی کدکنی، اسماعیل خویی، سعید سلطانپور، سعید یوسف، خسرو گلسرخی، سیاوش کسرایی و برخی از فعالان جنبش پیشتاز فدایی، پیرامون این رویداد سترگ آثاری فراموش ناشدنی آفریدند. چند سال پیش، چهار شعر منتشر نشده از نویسنده برجسته، باقر مومنی که در سالهای پس از حماسه سیاهکل سروده است، از جانب ما در یکی از سالگردهای حماسه سیاهکل رونمایی و در ماهنامه نبرد خلق انتشار یافت.

ترانه جمعه، که شاعر آن شهیار قنبری است و با صدای فرهاد مهراد به بازار آمد، زبانزد جامعه روشنفکری ایران و بخشهای زیادی از مردم شد.

ترانه شب نورد، سروده اصلان اصلانیان که در آلبوم چاووش ۲ با صدای محمد رضا شجریان و آهنگ سازی محمد رضا لطفی اجرا شده، اثری مربوط رزم دلیرانه رفیق امیر پرویز پویان است.

ترانه جنگل (ترانه فیلم خورشید در مرداب) با صدای داریوش اقبالی، که شعر آن را ایرج جنتی عطایی سروده و آهنگ آن ساخته بابک بیات است، از ترانه های بیادماندنی آن دوران است.

ایرج جنتی عطایی در توصیف شرایط سرودن این شعر می‌ گوید: «این ترانه در رابطه با سیاهکل سروده شده. در آن دوره در تهران پوستر چاپ شده بود و دنبال چریکها می ‌گشتند. بعد ماجرای تعقیب‌ شان در جنگل و تیراندازیهایی که پیش‌ آمد و این موضوع که می‌ گفتند بخشی از روستاییهای آن‌ جا هم کمک کرده بودند به پلیس برای دستگیری چریکها و آنها هم البته اذیت و آزاری به روستایی‌ها نرسانده بودند. تمام این موضوعات و خبرها در من غلیان کرد و آن ترانه را نوشتم.» (ویکی پدیا)

توده ای شدن سازمان

چریکهای فدایی خلق ایران در سال ۱۳۵۰ متحمل ضربات سختی شدند و در پایان این سال تعداد اندکی از آنان باقی مانده بود. اما با پشتکار، با عشق به آزادی و با ایمان به راهی که انتخاب کرده بودند و البته با اتکا به سازماندهی سیاسی نظامی به سرعت خود را سامان داده و پس از تثبیت در سال ۱۳۵۱ و پیش از ضربات سال ۱۳۵۵، به نیروی بزرگی با دهها عضو در تیمهای چریکی و صدها هوادار فعال و نیز دهها گروه و محفل مدافع مبارزه مسلحانه در گوشه و کنار ایران تبدیل شدند، دستگیریهای گسترده در آن سالها این واقعیت را تایید می کند. ضربات اردیبهشت و تیر ماه سال ۱۳۵۵ گرچه کمرشکن بود، گرچه رفیق کبیر حمید اشرف به شهادت رسید، اما سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را نابود نکرد و هنگامی که شیپور انقلاب در سال ۱۳۵۷ نواخته شد، معلوم شد که این سازمان پایگاه توده ای گسترده دارد و در روزهای انقلاب هیچ نیروی سیاسی، البته به جز خمینی، قادر به این میزان بسیج توده ای نبود.

به آن چه بر ما پس از انقلاب بهمن سال ۱۳۵۷ گذشت نمی پردازم، زمان زیادی برای پرداختن به آن نیاز دارد و در ضمن مستقل از بحث امروز ما است.

 

چرا سازمان به نیروی بزرگ توده ای تبدیل شد؟

رفیق امیر پرویز پویان در یکی از مقاله های خود نوشت: «تاریخ توالی فصول نیست، توالی چشم اندازهای بی ‌بازگشت است.» از همین رو تاریخ سالهای ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۷ تکرار نخواهد شد. اما این سوال مهم و کلیدی است که چرا چریکهای فدایی به یک جنبش با نیروی گسترده توده ای تبدیل شدند. روی سخن با کسانی است که با انبوهی تعریف و تمجید از صداقت، جسارت و از خودگذشتگی رفقای فدایی، راه آنان را مردود و یا با به هم بافتن تئوریهایی که نظریه پردازان مارکسیسم در شرایط مشخصی مطرح کرده اند، خط مشی چریکها را انحرافی ارزیابی می کنند. لنین در ابتدای کتاب ارزشمند «دولت و انقلاب» توصیفی از این گروه افراد و جریانها ارایه می دهد که بسیار گویاست.

وی می نویسد: «در مورد آموزش مارکس اکنون همان رخ می دهد که در تاریخ بارها در مورد آموزشهای متفکران انقلابی و پیشوایان طبقات ستمکش به هنگام مبارزه آنان در راه آزادی رخ داده است. طبقات ستمگر انقلابیون بزرگ را در زمان حیات شان همواره در معرض پیگرد قرار می دادند و آموزش آنها را با خشمی بس سبعانه، کینه ای بس دیوانه وار و سیلی از اکاذیب و افترائات کاملاً گستاخانه استقبال می نمودند. پس از مرگ آنها، کوششهایی به عمل می آید تا بتهای بی زیانی از آنان بسازند و آنها را به اصطلاح تقدیس کنند، شهرت معینی برای نام آنها، به منظور «تسلی» طبقات ستمکش و تحمیق آنان قائل شوند و در عین حال این آموزش انقلابی را از مضمون تهی سازند، برندگی انقلابی آن را زائل نمایند و خود آن را مبتذل کنند، در مورد یک چنین «عمل آوردن» مارکسیسم، اکنون بورژوازی و اپورتونیستهای داخلی جنبش کارگری با یکدیگر همداستانند.»

در لابلای برخی از مقاله ها، خاطرات و تحلیلهایی که این روزها به مناسبت پنجاهمین سالگشت رستاخیز سیاهکل منتشر می شود، می توان دید که لنین به چه کسانی اشاره می کند.

قصد چالش ندارم و فقط دو سوال را مطرح می کنم:

-آیا خروجی جریانی که با حماسه سیاهکل آغاز شد و ادامه فعالیت آن تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به سود جنبش آزادیخواهی و جنبش کمونیستی ایران بود یا به زیان آن؟

– آیا اگر خروجی این جریان طی آن سالها، پیشرفت جنبش دمکراتیک و کمونیستی بوده، دلیل آن جسارت، فداکاری، صداقت، مستقل بودن رزمندگان فدایی بوده، یا خط مشی سیاسی ین بست شکنانه آنان؟

این سوال از همان سال ۱۳۵۵ که ضربات کمرشکن بر سازمان چریکهای فدایی خلق ایران وارد شد، در مقابل کسانی که خط مشی مسلحانه را مردود اعلام می کردند قرار داشت و کمتر پاسخ صریح و شفافی به آن داده شد.

در حیات یک تشکل سیاسی جهان بینی و آرمانها در خط مشی (استراتژی و تاکتیک) تبلور مادی پیدا می کند. به بیان دیگر خط مشی سیاسی است که مرز بین جریانهای سیاسی را مشخص می کند. برای مثال در شرایط کنونی بسیاری از جریانها از آزادی و عدالت، برابری و سوسیالیسم صحبت می کنند که اگر به همین اکتفا شود، تمایز بین آنها قابل تشخیص نیست. آن چه جریانهای سیاسی را از هم متمایز می کند، خط مشی سیاسی یا استراتژی و تاکتیک است. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران با اعتقاد به مارکسیسم لنینیسم و با آرمان تحقق یک جامعه کمونیستی وارد عرصه نبرد شد. در همان زمان جریانهای دیگری هم بودند که همین دیدگاه را داشتند. آن چه جنبش فدایی را از دیگران متمایز می کرد، خط مشی آنها یعنی مبارزه مسلحانه بود. بنابرین با تمرکز بر این خط مشی باید در مورد این جریان قضاوت کرد.

دیدگاه ما مشخص و صریح است؛ مبارزه مسلحانه به طور عام و جنبش پیشتاز فدایی به طور خاص، نقش تعیین کننده در ایجاد و انکشاف قطب بندی بین دیکتاتوری و آزادی در سالهای پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ داشت. اگر جنبش فدایی از مشی و سازماندهی سیاسی نظامی پیروی نمی کرد به زودی دستگیر و از سپهر سیاسی ایران مَحو و شاید تنها در کتابهای تحقیقی از آنان یاد می شد.

اشتباه نشود، مساله پنهان کردن کمبودها و خطاهای چریکهای فدایی که به گمانم برای همه جنبشها اتفاق خواهد افتاد، مطرح نیست، چرا که ما در تاریخ شاهد جنبشهای جدی لوکس و پاستوریزه هرگز نبوده ایم. مساله خروجی و محصول جنبش با همه خصوصیات مثبت و منفی آن است.

کسانی که به سوال اول به طور صریح پاسخ «زیانبار» بودن فعالیت چریکهای فدایی خلق را می دهند، از تعدادی جوان بی تجربه، احساساتی و عاشق قهر و خشونت و ماجراجو و صفاتی مشابه آن حرف می زنند. اجازه دهید در پاسخ به مدعیان از دیگران کمک بگیرم:

چه گوارا در کتاب «انسان و سوسیالیسم در کوبا» می نویسد: «بگذارید بگویم که یک انقلابی واقعی توسط حس بزرگی از عشق رهبری می ‌شود.»

رومن رولان در رمان «جان شیفته» می نویسد: «آزادی جان و اندیشه تا وقتی به عمل تبدیل نشود، چیزی بی ارزش و یک لفاظی پوک است.» و در جای دیگر همین رمان می نویسد: «عشق می تواند انسان را یاری کند تا از پایگاه فردی به پایگاه اجتماعی گذر کند.»

بنابرین اگر منظور از مدعیان «احساساتی و ماجراجو» بودن رزمندگان فدایی است، باید گفت آری، درک و غریزه آنان به طور عمیق و شورانگیز به دادگری و رهایی حساس بود و برای همین وارد عمل شدند و از همه چیز خود برای معشوق که همان «آزادی و سوسیالیسم» بود گذشتند و جان در راه آزادی «فدا» کردند.

نقش بی بدیل رفیق غفور حسن پور در حماسه سیاهکل

در این قسمت از صحبتهایم به نقش بی بدیل رفیق غفور حسن پور در رستاخیز سیاهکل می پردازم. واقعیت این است که اگر حماسه سیاهکل هم اتفاق نمی افتاد، مبارزه مسلحانه انقلابی در دهه پنجاه خورشیدی بدون تردید شروع می شد. گروههای و افراد زیادی در آن سالها در تدارک عملی و نظری مبارزه مسلحانه نقش آفرینی می کردند. از گروه جزنی، ظریفی، سورکی و گروه فلسطین که پیش از حماسه سیاهکل ضربه خوردند در ابتدا صحبت کردم

اگر عملیات سیاهکل هم صورت نمی گرفت، رفقای گروه احمدزاده، پویان، مفتاحی از سال ۱۳۵۰ وارد عمل می شدند. بدون تردید رفقای باقی مانده از گروه جزنی هم بدون رفیق حسن پور در همان سالها وارد عمل می شدند. همچنین گروههایی همچون «ستاره سرخ»، «آرمان خلق»، «جبهه دمکراتیک خلق»، «لرستان»، بخشی از «سازمان انقلابی کمونیستی ایران» (ساکا)، گروه «مازندران» و «دزفول» گروه «کرامت دانشیان» و «فریدون نجف زاده» و گروههای کوچک و بدون نامی که در تدارک مبارزه مسلحانه بودند.

از آستانه حماسه سیاهکل تا سال ۱۳۵۷، بسیاری از فعالان این گروهها به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوستند و یا دستگیر و برخی از آنان اعدام و یا در پیکارهای خیابانی به شهادت رسیدند.

یاد می کنم از رفقا حسین کریمی، همایون کتیرایی، هوشنگ ترگل، ناصر کریمی، بهرام طاهر زاده و ناصر مدنی از گروه آرمان خلق، و از رفقا نادر شایگان شام اسبی، حسن رومینا، نادر عطایی، مصطفی شعائیان و از رفقا کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی که در راه آزادی جان فدا کردند و به شهادت رسیدند.

اضافه کنم که به فرض محال اگر هیچ گروه چپِ مارکسیستی و کمونیستی وارد عمل نمی شد، سازمان مجاهدین خلق ایران و گروهها و محافل پیوسته به آن عملیات مسلحانه انقلابی را شروع می کردند. بنابرین بحث من در مورد نقش آفرینی فعالان انقلابی در شروع و یا ادامه مبارزه مسلحانه نیست. چرا که بسیاری از پیشرو ترین و انقلابی فعالان سیاسی در تدارک، شروع و ادامه مبارزه مسلحانه نقشهای مهمی داشتند. چه کسی می تواند منکر نقش امیر پرویز پویان، مسعود احمدزاده، عباس مفتاحی، حمید اشرف و اسکندر صادقی نژاد، که اولین هسته مرکزی پس از اعلام رسمی چریکهای فدایی خلق بودند، بشود.

نمی توان منکر نقش رفقا صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، مناف فلکی و علیرضا نایدل در جذب فعالان چپ در آذربایجان شد. نمی شود نقش رفقا مهرنوش ابراهیمی، چنگیز قبادی و اسدالله مفتاحی را نادیده گرفت. نمی شود منکر نقش شیرین معاضد (فضیلت کلام)، خشایار سنجری، مهدی فضیلت کلام، محمد صفاری آشتیانی، عباس جمشیدی رودباری، حسن نوروزی، علی اکبر جعفری، اعظم و بهمن روحی آهنگرانی و رفقای دیگر چون صبا بیژن زاده، زهرا آقا نبی قلهکی، مرضیه احمدی اسکویی، غزال آیتی و … بسیاری دیگر شد.

بحث من این است که بدون وجود غفور حسن پور، سیاهکل اتفاق نمی افتاد. چرا؟

پلخانف، اندیشمند مارکسیست روس، در کتاب «نقش شخصیت در تاریخ» بر این نکته تاکید می کند که تاریخ را شخصیتها نمی سازند. او اما بر این نکته می پردازد که وقتی شرایط برای یک رویداد و یا تحول مناسب است، افراد می تواند تاثیر گذار باشند. غفور حسن پور نمونه ای از کسانی است که پلخانف در مورد نقش آنها نظر داده است.

رفیق غفور یک دانشجوی نخبه و در سالهای تحصیل در دانشکده پلی تکنیک (دانشگاه امیر کبیر کنونی) در رده اول و یا دوم بود. او به معنی دقیق یک روشنفکر انقلابی با مطالعات عمیق بود که به شعر، موسیقی و تاریخ علاقه زیاد داشت. در ابتدای صحبتم دو بیت از اشعار حافظ را خواندم. حسن پور شیفته ذهن شورشگر حافظ بود. او همواره این بیت از اشعار صائب تبریزی را تکرار می کرد؛ ما زنده به آنیم که آرام نگیریم، موجیم که آسودگی ما عدم ماست. او یک شخصیت محبوب در هر جمعی بود که حضور داشت. گزافه نیست اگر بگویم که این رفیق در هر لحظه از زندگی اش به انقلاب و رهایی می اندیشید و برای آن تلاش خستگی ناپذیر می کرد.

این رفیق حسن پور بود که پس از صربه به گروه جزنی، ظریفی، سورکی، با پشتکار باورنکردنی به احیا و بازسازی گروه اقدام کرد. حدود ۸۰ درصد اعضای اصلی گروه جنگل توسط این رفیق جذب شدند. بیش از ۹۰ درصد هواداران گروه جنگل که پس از حماسه سیاهکل بازداشت شدند، در ارتباط با غفور حسن پور بوده و از طریق او پیوستگی داشتند.

غفور حسن پور از همان سال ۱۳۴۷ بر این اعتقاد بود که هسته چریکی باید در یکی از نقاط دیلمان، مستقر و در همین منطقه وارد عمل شود. و مهمتر از همه این موارد، این رفیق بدون تردید و وسواس معتقد بود که باید دست به عمل زد حتی به قیمت نابود شدن کامل گروه. فکر می کنم دلایل که برشمردم برای ادعایم کافی باشد.

رفیق غفور را قبل از حماسه سیاهکل و در ۲۳ آذر همان سال دستگیر کردند و زیر بی سابقه ترین شکنجه ها که تا آن زمان صورت می گرفت، قرار دادند. او در زندان بود که با قاطعیت رفیق علی اکبر صفایی فراهانی، حماسه سیاهکل آفریده شد. بذری که غفور حسن پور کاشته بود، جوانه زد و رشد کرد و با خون ارزنده ترین زنان و مردان ایران زمین آبیاری شد و تنومند شد.

او از جمله کسانی بود که به نیاز دوران خود پاسخ داد. لنین در مورد مفهوم جمله هگل که می گوید «آزادی درک ضرورت است» می گوید این به معنی عبور از تئوری به عمل است.

ما امروز سیمای رفیق غفور حسن پور و همه رفقای فدایی که در پیکارهای بی امان به شهادت رسیدند را در چهره قیام آفرینان دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ و دهها شورش و خیزش در گوشه کنار میهن دربند می بینیم. جوانانی که نظم متکی بر ظلم و نابرابری را بر نمی تابند و بنیادهای ستم و استثمار را به آتش می کشند، ادامه شراره های آتشی هستند که جرقه آن در سیاهکل زده شد.

سپاس از همگی شما که حوصله کردید و به من گوش دادید.

یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹ – ۷ فوریه ۲۰۲۱

منبع: نبرد خلق، شماره ۴۳۴، بهمن ۱۳۹۹/ ویژه پنجاهمین سالگرد رستاخیز

https://akhbar-rooz.com/?p=109192 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x