اِمانسیپاسیون، در جهان کنونی، جنبشی اجتماعی و سیاسی، نظری و عملی، برای رهایی از سه سلطهی اساسی دوران ما یعنی سرمایهداری، دولت و مالکیت است. رهایی از همه گونه سلطهها بر طبیعت و بر انسانها که جزئی از طبیعتاند. این همه اما برای ایجاد یک شکل زندگانیِ مشترک، مشارکتی و مکفی، در نفی کار مزدبَری، تولیدگرایی و رشد نامحدود، در آزادی، برابری و خودمختاری و سرانجام در همزیستی با طبیعت و حفاظت از زیستبوم
اِمانسیپاسیون۱ رهایی یا رهایش نام و نشان مبارزهای است که امروزه باید در پیشگیریم. این مفهوم را ما به جای مقوله «چپ» که دیگر ناشناس و تُهی از معنا شده است به کار میبَریم. امر رهایی اما تنها یک آرمان، آرزو و هدف برای آیندهای نامعلوم نیست بلکه پیکاری است که از هم اکنون و در هر جا باید انجام پذیرد. رهایش، چون نظریه و عمل، در نفی سوسیالیسمهای تا کنونی، شکل زندگی و گونه فعالیتِ دیگری را پی میگیرد: در آزادی، برابری و خودمختاری. اِمانسیپاسیون، در یک کلام، جدالی است برای همزیستی مشترک بشری علیه سلطه، سلطهگری و سلطهپذیری، با حفظ بسیارگونگی و تک بودیِ۲ انسانها. امروزه اما، در دنیای پُر تضاد و تَنِش کنونی، با جهانیشدنِ۳ غیردموکراتیک و سلطهگرانه، رهاییخواهی در برابر چالشهایی سخت قرار دارد. نیروهایی بزرگ و سلطهگر چون سرمایهداری، پوپولیسم، توتالیتاریسم، ناسیونالیسم و دینسالاری کمر به نابودیاش بستهاند. در رویارویی با اینها، تنها از راه پیش نهادنِ نظریه و عمل اثباتی و ایجابی است که اِمانسیپاسیون میتواند نام دیگر فرایندِ پایانناپذیرِ «دگرگونشدنِ انقلابی» باشد.
۱- اِمانسیپاسیون یا گُسَست از دو گونه سوسیالیسم
اِمانسیپاسیون، ابتدا، به معنای نقد و نفی سوسیالیسمهای توتالیتر و رفرمیست و میراث فاجعهبار آنها ست. گُسَست، در درجهی اول، از سوسیالیسم توتالیتر است، که در پیِ انقلاب ۱۹۱۷ روسیه در این کشور برقرار شد و در بخشی از جهان زیر نام سوسیالیسم و کمونیسم توسعه یافت و سرانجام پس از هفتاد سال در پایان سده گذشته فرو پاشید. گُسَست، همچنین، از سوسیالیسمِ رفرمیست است، که زیر عنوان سوسیالدموکراسی یا به طور کلی چپ، مدیریت اقتصادی – اجتماعی نظام سرمایهداری و نابرابریهایش را به دست میگیرد. گُسَست از این سوسیالیسمها، تنها از راهِ ردِ کامل و رادیکالِ مشخصات اصلیِ آنهاست که میتواند به گونهای واقعی انجام پذیرد. ویژگیهای اصلیِ این دو سوسیالیسمِ تاریخی را بَرشماریم.
شاخصهای اصلی سوسیالیسم توتالیتر، در خطوط کلی، عبارتند از: استقرار سرمایهداری دولتی؛ قدرقدرتی دولت؛ دیکتاتوری تکحزبی؛ سازماندهی انظباتی – ایدئولوژیکیِ توده؛ لغو آزادی و دموکراسی؛ سرکوب پلیسی و امنیتی؛ نظامیگری و هژمونیطلبی جهانی.
ویژگیهای اصلی سوسیالدموکراسی در چند کلمه چنیناند: مدیریت سرمایهداری از راه پیمان همکاری بین دولت، سرمایهداریِ خصوصی و سندیکاها؛ حفظ نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی؛ تولیدگرایی و رشد نامحدود؛ جهانیسازیِ سرمایهدارانه و غیر دموکراتیک.
اگر گُسَست از سوسیالیسمهای نامبُرده در بالا و به طور کلی از چپ سنتی پیششرطی اساسی و ضروری برای مبارزه در راه اِمانسیپاسیون است، این امر اما به هیچ رو کافی نیست، چون تنها یک عمل نفیگرایانه است و نه ایجادی. در حقیقت رهاییخواهی باید خود را به گونهای ایجابی و اثباتی تبیین کند تا بتواند به نیرویی مادی و معنوی تبدیل شود.
۲- اِمانسیپاسیون یا رهایی از سلطه
اِمانسیپاسیون، در جهان کنونی، جنبشی اجتماعی و سیاسی، نظری و عملی، برای رهایی از سه سلطهی اساسی دوران ما یعنی سرمایهداری، دولت۴ و مالکیت است. رهایی از همه گونه سلطهها بر طبیعت و بر انسانها که جزئی از طبیعتاند. این همه اما برای ایجاد یک شکل زندگانیِ مشترک، مشارکتی و مکفی، در نفی کار مزدبَری، تولیدگرایی و رشد نامحدود، در آزادی، برابری و خودمختاری و سرانجام در همزیستی با طبیعت و حفاظت از زیستبوم. امروزه سلطهی سرمایهداری، دولت و مالکیت، در شکلهای گوناگون تاریخی و کنونیِ آن چون لیبرالیسم، نئو لیبرالیسم، سوسیالیسم دولتی و غیره، همهی ارکان حیات انسانها را فرا گرفته است: کار، آموزش، بهداشت، فرهنگ، بازنشستگی، امنیت، بیمه، فراغت، تفریح و غیره که با وامگیری از میشل فوکو، «زیستسیاسی»۵ مینامیم. این زمینهها، در کلیتِ خود، زیر هدایت و آمریتِ تام و تمامِ سیستم مزدبَری، تولیدگرایی، سودآوری و کالاگراییِ قرار گرفتهاند. این سلطهها، با سلب خودمختاری و خودگردانیِ انسانها در آزادی و برابری، مانع اساسیِ بهزیستی آنها و شکوفا شدنِ تواناییهایِشان میشوند.
اِمانسیپاسیون در نفی بینش قدرتطلبانه و هیرارشیک از سیاست و مناسبات اجتماعی تبیین میشود و عمل میکند. یعنی در گُسَست از «سیاستِ واقعاً موجود» که مسآلهی اصلیاش قدرت، دولت، حکومت و حاکمیت۶ است، که هدفش همواره باز تولید ساختار دولت و حاکمیت با هر نام و رسمی است: «حاکمیت ملی»، «حاکمیت مردمی» و غیره. قدرت و حاکمیتی که ناگزیر تمرکزگرا، اقتدارگرا و سلطهگر بر انسان است. رهایش به طور اساسی و جوهرین تنها میتواند ضد قدرت و حاکمیت باشد. به این معنا که قدرت و دولت را نه برای تسخیر، تحکیم و یا تقسیم و ترمیم، بلکه تنها از برای زوالشان موضوع کار نظری و عملی خود در مبارزه قرار میدهد.
امر رهایی، با رد اشکال منسوخ تحزب سنتی، که تا کنون در نمونهی حزب - دولت برای رهبری و مدیریت سیستمها عملکرده و همچنان میکند، در تکاپوی اختراع و ابداع شکلهای نوینی از همبستگی و مشارکت در خودمختاری، خودسازماندهی و خودگردانی است. در شکلهایی جنبشی، افقی، شبکهای، انجمنی، کُمونی و غیر سلسلهمراتبی. شکل نوین سازماندهیِ امروزی دارای چنان ساختاری باید باشد که شرایط مشارکت افراد و فعالان را به گونهای برابرانه در آزادیِ دخالتگریِ نظری و عملی و در تصمیمگیریِ همگانی، با حفظ اختلافها، تضادها و تکبودیهایِشان فراهم سازد. این شکلهای جدید سازماندهی، در حد شناخت کنونی ما، به گونهای باید ایجاد شوند که به افراد و گرایشهای مختلف امکان ایفای نقش خود به منزلهی کنشگران، دخالتگران و تصمیمگیرندگان مستقیم را بدهند. این همه، بدون واسطه و در شرایطی آزاد، برابر، دموکراتیک و بدون سلسلهمراتب تشکیلاتی و بوروکراتیک. این گونه اشکال را خودِ شرکتکنندگان در جنبشهای اجتماعی بهوجود میآورند: از راه مشارکت، گفتگو، انجمن، مجمع عمومی و ایجاد مستقیم تشکلهایی مستقل از قدرتها، نهادهای رسمی، دولت و احزاب.
از نگاه رهاییخواهی، «مردم» (Peuple People,)، چون پدیداری یکتا و یگانه، بلوکی واحد و منسجم، وجود ندارد و هر گز وجود نداشته است. همواره جمع انسانها در فردیتهایشان وجود دارند که بسیاران multitude مینامیم (مقولهای برگرفته از نظریهی تونی نِگری و مایکل هاردت، که ابتدا ماکیاول و اسپینوزا به کار بُردهاند). بسیاران، در تکبودی و چندگانگی، اشتراکها و اختلافها، اتحادها و تضادها، با هم در یک جا زندگی و فعالیت میکنند و در زمانی معین، در لحظههایی، در جریان تنشهای اجتماعی، در متن رخداد۷ که وضع موجود را دگرگون میسازد، دست به مقاومت و مبارزه برای خواستهایی مشترک میزنند و در این راه همسو و همگرا میشوند. در این لحظههای جنبشیِ ویژه و نادر است که بخشِ به پا خاستهی جامعه برای تحقق اهدافی مشترک علیه سلطهی حاکمان متحد میشود. اما این اتحاد آنها چون تنی واحد همواره زودگذز و ناپایدار است و پس از پایان آزمون مشترک فرو میپاشد.
رهایش مدافع دموکراسی مستقیم یعنی مداخلهی بیواسطهی مردمان در «امر عمومی» Res publica یا جمهور است. خواهان دموکراسی حقیقی است، که با «دموکراسی نمایندگی» در «دموکراسیهای واقعاً موجودِ» کنونی در جهان متفاوت است. در نهایت هوادار «دموکراسی علیه دولت» است (فرمول مارکس در نقد فلسفهی حق هگل). چنین امری، یعنی دمکراسی ضد دولت، از فرایند مبارزه برای دخالتگریِ رادیکال، از روند مبارزهی هر چه گستردهتر و مستقیمترِ مردمان در تکبودی و چندگانگیِشان میگذرد: مشارکت آزادانه، داوطلبانه و برابرانهی انسانها در امور خود؛ اِعمال شیوه و روش خودگردانی و خود مدیریتی؛ دخالتگری و کنترل از پائین در همهی امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، زیستبومی، فرهنگی… توسط شهروندان و مردمان در مناطق و مکانهای مختلف، به گونههای غیر متمرکز، خودمختار یا فدراتیو. در این میان، دخالت گریِ جمعی، مشارکتی و مستقیمِ انسانها در امور، «نمایندگی» یا «واگذار»نمیشود. اِمانسیپاسیون که به «امر عمومی» (جمهوریت) و دموکراسیِ مشارکتی و مستقیم (دِموس کراسیِ یونانی که «توانمندیِ مردمان» مینامیم) باور دارد و بر آنها متکی است، در عین حال با دخالت دین در سیاست، با دینسالاری (تئوکراسی) و به طور کلی با هر گونه سلطهی قدرتهای بَرین چون مذهب ناسازگاریِ مطلق دارد. در رهایی از سلطهی معنوی و سیاسیِ دین، مذهب و دینسالاری، لائیسیته چون نظریه و عمل «جدایی دولت و دین»، بخشی از فرایند اِمانسیپاسیون را تشکیل میدهد.
از نگاه اِمانسیپاسیون، دموکراسی، بدین سان، در حکومت، دولت، مجلس، نهادهای رسمی، انتخابات و از این دست تعریف نمیشود. دموکراسیِ رهاییخواهانه یعنی تلاش و پیکار انسانها در بسیارگونگیشان، در اختلافها و تضادهایِ شان – که به رسمیت شناخته میشوند – برای رهایی از سلطهها. این رهایی تنها میتواند امر خودِ آنها، به دست آنها و برای آنها باشد. دموکراسی در معنای ادارهی امور خود توسط خود و برای خود به گونهای مستقیم و بلاواسطه، فرایندِ بیپایانی است که همواره مرزهای ساختگی و قانونیِ «دموکراسی نمایندگی» را به سوی دموکراسیِ هر چه مشارکیتر، کاملتر و گستردهتر در هم مینَوَردد. این آن چیزی است که ما «دموکراتیزاسیونِ دموکراسی» مینامیم.
از نگاه سیاستِ رهایی، تئوریهای مارکسیستیِ انقلاب بر اساس تعیین طبقه کارگر و حزب آن چون سوژهی تاریخیِ انقلابی در راستای ماتریالیسم تاریخیِ یکخطی و جزمی، مردود و منسوخ میباشند. مارکسیسمِ کلاسیک، سوژهی انقلابی را در مبارزهی طبقاتی پرولتاریا و بهطور مشخص در طبقه کارگر صنعتی و حزب آن تبیین میکند. امروزه اما، با تغییرات ساختاری و تکنیکی در تولید و کار (نیروهای مولده)، با گسترش فزاینده کار غیرمادی۸ (ایدهی برگرفته از نِگری) و در نتیجه با ورود اقشار اجتماعیِ بیش از پیش جدید و گوناگون، که زیر سلطهی زیستسیاست سرمایهدارانه به میدانِ مبارزهیِ ضدسیستمی روی میآورند… سوژهی انقلابی در شکل مردمِ واحد یا طبقه به وجود نخواهد آمد. به طور کلی باید تئوریِ «سوژه» ( سوژه انقلابی، تاریخی و از پیش تعیین شده) را کنار گذاشت. گفتیم که امروزه ما با بسیاران، با ویژگیهایِشان رو به رو هستیم. مهمتر از همه این است که نیروهای اجتماعیِ دگرگونسازِ امروزی تنها و تنها در جریان فرایند مبارزه و عمل برای تغییرات انقلابی، یعنی در جریان «رخداد» اتفاقی و غیر قابل پیشبینی، شکل میگیرند. این نیروها واحد و همگون نیستند و از پیش بنا بر تعیینات اقتصادی، طبقاتی، تاریخی و غیره مشخص و معین نمیشوند. به طور خلاصه، این پرسش که نیروهای اجتماعی انقلابی کیانند، چگونه و با کدام خود – سازماندهیِ جنبشی، مشارکتی و دموکراتیک شکل میگیرند، پاسخ خود را تنها در فرایند خودِ عمل مبارزاتی رهاییخواهانه کسب خواهد کرد.
۳- اِماسیپاسیون و دشمنانش
جنبش رهاییخواهی باید امروزه در چهار جبهه علیه توتالیتاریسم، پوپولیسم، ناسیونالیسم و دینسالاری مبارزهی خود را به پیش بَرَد. اینجریانهای سلطهگرِ سیاسی- ایدئولوژیکی، در جهانِ سرمایهداریِ آشفته و پر تضادِ کنونیِ ما، به شدت رو به رشد و گسترشاند. تنها کافیست نگاهی بیاتدازیم به نمونههای پوپولیسم در آمریکا و اروپا، توتالیتاریسم در چین، ناسیونالیسم در بسیاری از مناطق آسیا و آفریقا و سرانجام به گسترش جهانی دینسالاری و بنیادگرایی اسلامی که جمهوری اسلامی ایران تنها یک مورد آن است. این ها همه امروزه چالشهای پیشارویِ راه اِمانسیپاسیون را تشکیل میدهند. در زیر، شناسهها و ویژگیهای هر یک را در خطوط کلی بَرمیشماریم.
توتالیتاریسم
آن گونه که در آلمان نازی، ایتالیای فاشیست و اتحاد شوروی سوسیالیستی و نمونههای مشابه دیگر در جهان مشاهده کردهایم و امروزه نیز در چین و برخی دیکتاتوریها مشاهده میکنیم، بنا بر دریافتی که هانّا ارنت از آن به دست داده است۹، توتالیتاریسم را در شش ویژگی میتوان از یک دیکتاتوری کلاسیک تمیز داد.
۱- وجود تودهای انبوه و سلطهپذیر که در یک شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ تاریخی و خاص، خارج از تشکلهای کلاسیک و در قالبهایی جدید توسط گروه حاکمیت سازماندهی میشود، آلتِ دست قرار میگیرد و به پایگاه اجتماعی سیستم تبدیل میگردد.
۲- اقتدار مطلق یک پیشوای کل و خطاناپذیر در شکل رهبر فرهمند و یا حزب واحد.
۳- سلطهی یک ایدئولوژیِ دولتی، تمامتخواه، فراگیر، همه جا حاضر و بسیجکنندهی توده، که شاخص اصلیاش، سویهی پیامبرانه و نجاتبخش بر پایهی اطلاعات و تبلیغات عوامفریبانه، کاذب و توطئهگرانه است.
۴- کاربُرد قهر و خشونت رادیکال نسبت به مردم، اقلیتها و هر مخالف واقعی یا بالقوه. ترور دولتی که از سوی پلیس مخفی، گروههای شبهه نظامی… اِعمال میشود.
۵- نیروی کنترل و انتظامی که در تمام پهنههای مختلف زندگی اجتماعی و انسانی، خصوصی و عمومی، حرفهای و غیره عمل میکند. زیر پا نهادنِ کامل حقوق بشر، نبود پلورالیسم و سرکوب جامعهی مدنی.
۶- نظامیگری، جنگافروزی و تجاوزگری. هژمونیطلبیِ منطقهای و جهانی.
اِمانسیپاسیون چون امر رهاییخواهانه از هر گونه سلطه و تمامیتخواهی، تضادی آشتیناپذیر با توتالیتاریسم دارد.
پوپولیسم
پوپولیسم، امروزه، یکی از جریانهای اصلیِ سیاسی و انحرافی جهانِ ما را تشکیل میدهد. چون روندی نظری و عملی، چون سیستمی سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکی، پوپولیسم توانسته است در بستر رشد بیعدالتیها و نابرابریهای دنیای سرمایهداری از یکسو و بحران عمومی «دموکراسیِ نمایندگی» از سوی دیگر، رشد و نموی بیسابقه پیدا کند.
پوپولیسم چون سبکی سیاسی، امروزه، در سراسر جهان، از غرب تا شرق، از شمال تا جنوب، راهنمای عملِ پارهای حزبها، جریانها و جنبشهایی کمابیش بزرگ شده است. با ستم و سلطهی سرمایهداری جهانی، با افول احزاب راست و چپ سنتی و بهویژه با فروکش سیستمهای آلترناتیوی چون سوسیالیسم و سرانجام با رشد جنبشهای اجتماعی ضدسیستمی که شوربختانه تا کنون موفق به بنیان بَدیلی ایجابی و اثباتی و به واقع دموکراتیک و رهاییخواهانه برای تغییر رادیکال وضع موجود نشدهاند، امروزه ما با برآمدنِ جریانهایی رو به رو میباشیم که زیر پرچم «بیرون کردن دشمنان مردم»، «دفاع از پائینیها علیه بالاییها»، تقدیس «مردم» و تبلیغ کیش لیدری که صاحب تنها حقیقت مطلق است… وارد صحنهی سیاسی برای استقرار سلطهای جدید به جای سلطهی موجود میشوند.
پوپولیسم، در هر گونهی آن، چه راست افراطی یا چپ رادیکال، راه توتالیتاریسم، ناسیونالیسم و به طور کلی اقتدارگرایی و خودکامگی فردی یا گروهی را به نام «حکومت مردم»، «حاکمیت توده» و از این دست هموار میسازد. پوپولیسم پاسخی سادهگرایانه، عوامفریبانه و گمراهکننده به مشکلات فراوان و بغرنج اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ امروزِ جهان میدهد.
پوپولیسم چپ، که کمتر مورد تأمل قرار گرقته است، از درون چپ سنتی و ضدسرمایهداری برمیخیزد. این پوپولیسم، با گفتمانی ضدسیستمی و در پشتیبانی از خواستهای «مردم» در برابر الیگارشی، با نفی احزاب سنتی و با مبارزه علیه نئو لیبرالیسم، عمل میکند. از این رو، مقابله با آن از موضع سیاست رهایی بسی دشوار تر است تا با پوپولیسم راست افراطی که جنبههای فراوان نژادپرستانه و فاشیستی دارد. با این همه، بیش از پیش امروزه مشاهده میکنیم که کمتر مانعی پوپولیسم چپ را از پوپولیسم راست جدا میسازد و این دو جریان میتوانند برای رسیدن به قدرت و اِعمال سلطهای جدید به نام «مردم»، با هم کنار آیند.
پوپولیسم از این رو، و از آن جا که پارهای از مفهومها و مقولههای اِمانسیپاسیون، دموکراسی مستقیم، برابری و غیره را میرُبایَد و در خدمت هدفهای سلطهگرانهی خود قرار میدهد، امروزه تبدیل به چالشی بزرگ برای تئوری و عمل رهاییخواهی شده است. در زیر، به منزلهی تعریفی از پوپولیسم، شش ویژگی اصلی آن را برمیشماریم.
۱– سبک سیاستورزیِ ویژهای که «مردم» را به طور مستقیم و بدون واسطه مورد خطاب خود قرار میدهد: فراسوی نمایندگان انتخابی، احزاب، سندیکاها، انجمنها و نهادها. این شیوه همراه است با کیش و تقدیس «مردم» و «مردمگرایی»، از راه فرمولهایی چون «حاکمیت مردم»، «فرهنگ مردم»، «منافع مردم»، «اقتصاد مردم»، «انقلاب مردم»، «مردم چه میخواهند» و از این دست. گویی «مردم» یکدست و لیدر پوپولیست سخنگوی او ست. در گونهای از پوپولیسم، این روش سیاسی – ایدئولوژیکی خصلتی ناسیونالیستی پیدا میکند و از این رو ست که در این حالت از «ناسیونال - پوپولیسم» نیز سخن رانده میشود. و این در حالیست که در گفتمان پوپولیستیِ چپ، اصطلاحات «مردم» و «مردمی» همان نقش تقدسگونه و بَرینی را بازی میکنند که «پرولتاریا» و «پرولتری» در ایدئولوژی چپ سنتی و مارکسیسم کلاسیک بر عهده دراند.
۲– نقش بیاندازه اساسی و تعیینکنندهی وجود راهبر یا لیدر فرهمند با حضوری فراگیر در صحنهی سیاسی و با برخورداری از توانائیِ بالا در کاربُردِ فن سخنوری، عوامفریبی، سازماندهی و بسیج توده.
۳- ایدئولوژی و تبلیغات پیامبرانه، مسیحایی۱۰، نجاتبخشانه، فرجامشناسیک و دوگانهانگار (مانویستی).
۴- اشغال جای خالیِ سوژه انقلابی و تاریخی توسط «مردمی» که باید «ایجاد» و «ساخته» شود. خواستهای گوناگون و متفاوتِ آنها باید به «حواستی» واحد و مشترک درآید، در راستای اهداف اقتدارگرانهی تشکیلاتی که زیر فرمان و کنترل مطلق لیدر باید عمل کند. از این نگاه به سیاست و سیاستورزی بر مبنای نقش برتر و بَرینِ لیدر و رهبری او بر تشکیلات و جامعه، تفاوتی چندان میان پوپولیسم و توتالیتاریسم وجود ندارد.
۵- گفتمانی «ضدسیستمی» که سیاستمدارانِ حکومتی سابق و کنونی، نمایندگان مجلس، نهادها، نخبگان، روشنفکران، رسانهها و مطبوعات را به عنوان دشمنان «مردم» و مسئولان شوربختیِشان، مورد هدف و ستیز خود قرار میدهد.
۶- گفتمانی ملیگرا (ناسیونالیستی) و هویتگرا در ضدیت با جهانی شدن و جهانروایی.
با توجه به ویژگیهایی که برشمردیم، نظریه و عملکرد پوپولیسم، از هر سویی که بنگریم، چه در شکل راست افرطی یا چپ رادیکال، تضادی بنیادین با نظریه و عملکرد رهاییخواهانه دارند.
ناسیونالیسم
ناسیونالیسم، سیستمی ایدئولوژیکی است که هویت ملی، اتنیکی و یا نژادی را در اساس بنیادین و راهنمای عمل سیاسی و اجتماعی خود قرار میدهد. با افول دولت-ملتها، جهانیشدن و تشدید اختلافها و تضادها میان مناطق، ملتها، اتنیها و اقوام مختلف در یک کشور یا منطقه و یا میان کشورها و مناطق، و در اثر وجود نابرابریها، تجاوزها و سلطهها… امروزه ما با رشد و گسترش ناسیونالیسم و جنبشهای ناسیونالیستی از هر سو روبهرو میباشیم. ناسیونالیسم انسانها را بر مبنای هویت ملی، اتنیکی و قومیِ شان تقسیم و جدا میسازد و در نتیجه، همچون توتالیتاریسم و پوپولیسم اما به گونهای دیگر، سلطه و نابرابری و تبعیض را تشدید میکند. ناسیونالیسم انسانها را در برابری، بسیارگونگی و تکبودیها یعنی در ویژگیهای فرهنگی، زبانی، مذهبی، ملیتی، اتنیکی، قومی، کشوری، منطقهای و غیرهیشان به رسمیت نمیشناسد. تمایزگذاریِ ملی، ملیتی، اتنیکی… در ناسیونالیسم، عامل برتری و سلطهگری بخشی از مردمان بر بخشی دیگر میشود، برانگیزندهی جنگ و تجاوزگری در جهان میگردد. از این روست که ناسیونالیسم و اِمانسیپاسیون با هم ناسازگاری گوهرین دارند.
دینسالاری
دینسالاری یا تئوکراسی یکی دیگر از دشمنان امروز جنبش رهاییخواهی است. گرایش عمومی و مشترک ادیان و مذاهب، در درازای تاریخ، همواره سیادتِ فراگیر و تام و تمام بر امور دنیوی و انسانی بوده است. تئوکراسی یعنی حاکمیت مطلق و انحصاری دین و دستگاه دین (کشیشان و کلیسا در مسیحیت، روحانیت و مساجد در اسلام و غیره) بر همه ی امور اجتماعی و سیاسی، فردی و جمعی. نمونهی بارز ایرانِ پس از انقلاب ۵۷ و استقرار جمهوری اسلامی در این کشور نشان میدهد که چگونه دینسالاری یک سیستمِ سیاسی – ایدئولوژیکیِ تمامیتگرا ست (از نوع توتالیتاریسم اما با سلاح مذهب و دستگاه آن) و میتواند کلیت جامعه را زیر سلطهی خود قرار دهد. انسانها، در چنین نظامی و در هیچ جای آن، آزاد و صاحب اختیار و قدرتِ مستقل و خودمختار در ادارهی امور و تعیین سرنوشت خود نیستند. و این همانا موضوعی است که اِمانسیپاسیون را در تضادی آشتیناپذیر با دینسالاری قرار میدهد.
۴- نتیجهگیری: فرایند «دگرگون شدن انقلابی»
رهایش را گفتیم که محصول گُسَست از دو گونه سیستم سوسیالیستیِ تاریخی است، که امروزه دیگر پاسخگوی اوضاع و احوال دنیای ما نبوده و باطل میباشند. اشاره کردیم که اِمانسیپاسیون خود را فرایند رهایی از سلطهها چون قدرتها، دولت، حکومت، حاکمیت، سرمایه، مالکیت، حزب-دولت وغیره تعریف و تبیین میکند. رهایش، بدینسان، مشارکت و همبستگی بسیاران است، در تضادها و تکبودیهایشان، برای ایجاد یک شکل زندگی مکفی، در این جا و از هم اکنون، در آزادی، برابری، خودمختاری، خودگردانی و حفاظت از محیط زیست. در این دیدگاه، نه «مردمی» یگانه و متحد وجود دارد و نه «سوژه» انقلابی یا تاریخیِ تعیین شده از پیش در شکل طبقه، حزب، لیدر یا خطیب. در این جا همچنین برنامه و سازوکار برای «انقلاب موعود»، تصرف قدرت و اِعمال حاکمیت و سلطهای جدید وجود ندارد. با این ویژگیها، اِمانسیپاسیون امروزه در برابر توتالیتاریسم، پوپولیسم، ناسیونالیسم و دینسالاری، که همگی سیستمهایی سلطهگر هستند، قرار میگیرد. در چالش با آنهاست که رهاییخواهی باید خود را متمایز سازد و به گونهای ایجابی تبیین و تعریف کند. رهایش، در یک کلام، پدیداری است که میتوان آن را فرایند پایدار و پایانناپذیر «دگرگون شدن انقلابی»۱۲ دانست.
اِمانسیپاسیون، که از امروز باید آغاز شود و نه در فردایی نامعلوم، امری طولانی، بغرنج و نامحتوم و در حقیقت گونهای «شرطبندیِ» پاسکالی است. با این حال اما، بیگمان میارزد که انسانها به خاطر آن تلاش و مبارزه کنند.
—————————————————
پانوشتها
واژههای خارجی به زبان فرانسه است
۱- اِمانسیپاسیون : Émancipation
۲– تکبودی : singularité
۳– جهانی شدن : globalisation, mondialisation
۴- دولت، در هر جای این نوشتار، معادل État (به فرانسوی)، State (به انگلیسی) و Staat (به آلمانی) است، که شامل سه قوای اجرایی، قضایی و مقننه می شود. با حکومت Gouvernement اشتباه نشود.
۵- زیستسیاسی : Biopolitique
۶- حاکمیت : Souveraineté (فرانسه)، Sovereignty (انگلیسی) و Herrschaft یا Höchste Gewalt (آلمانی).
۷- رخداد : Événement
۸- کار غیر مادی : Travail immatériel
۹– هانّا آرنت، در سیستم توتالیتر – رجوع کنید به کتابنامه.
۱۰– مسیحایی : Messianic
۱۱ – دولت – ملت : État-nation
۱۲- دگرگون شدن انقلابی : Devenir révolutionnaire
—————————————————
کتابنامه به فرانسه
1. Alain Badiou, Vingt-quatre notes sur les usages du mot « peuple ». Qu’est-ce qu’un peuple ? Fabrique, 2013.
2. Judith Butler, « Nous, le peuple » : Réflexions sur la liberté de réunion. Qu’est-ce qu’un peuple ? Idem.
3. Jacques Rancière. L’introuvable populisme. Qu’est-ce qu’un peuple ? Idem.
4. Michael Haerdt – Antonio Negri. Empire. Fait et cause. 2000.
5. Michael Haerdt – Antonio Negri. Multitude. Fait et cause. 2000.
6. Michael Haerdt – Antonio Negri. Commonwealth. Fait et cause. 2000.
7. Pierre-André Taguieff. L’illusion populiste. Essai sur les démagogies de l’âge démocratique. Flammarion 2002.
8. Enesto Laclau. La raison populiste. Seuil. 2005.
9. Étienne Balibar. La proposition de l’Égaliberté. Puf 2012.
۱۰. Gérard Bras. Les voies du peuple. Éléments d’une histoire conceptuelle. Éditions Amesterdam, 2018.
۱۱. Catherine Colliot-Thélène – Florent Guénard. Peuples et populisme, Puf, 2014.
۱۲. Enesto Laclau – Chantal Mouffe. Hégémonie et statégie socialiste, Les solitaires intempestifs, 2009.
۱۳. Hannah Arendt. Le système totalitaire, Éditions du Seuil, 1972.
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- و آمریکا، سوسیالیسم را کشف می کند!
- جنبشهای ضد سیستمی «مردم» موهوم، پوپولیسم توهمزا و سیاست رهایی – شیدان وثیق
- دمکراسی، برنامه ریزی و «اطلاعات انبوه»؛ سوسیالیسم برای قرن بیست ویکم؟ – مانتلی ریویو، ترجمه: ا. مانا
- دولت و گذار به سوسیالیسم- مصاحبه هانری وبر با نیکوس پولانزاس، ترجمۀ سارا یاوری و حمیدرضا یوسفی
دوستان و دشمنان دانا و یا نادان رهائی بشر را در هر لباس باید شناخت!
دوستان واقعی رهائی بشر کسان و جریاناتی اند که از وقوع انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریای مسلح – شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان – دفاع می کنند و برای آن تلاش می کنند! وسیله ی اساسی آماده نمودن پرولتاریا برای این پیروزی – حزب سیاسی پرولتاریا – حزب اساسا مخفی – را کوشش می کنند که موجودیت یابد!
اما،
این مقاله ی آقای شیدان وثیق که در ظاهر مخالف جامعه طبقاتی، در اُس و اساس، بنایش بر رد دیدگاه مارکس راجع به جامعه بشری، مبنی بر اینکه، ازبعد از جامعه اولیه کمونیستی که مبارزه طبقاتی” تاریخ کلیه جامعه هایی که تا کنون وجود داشته اند** تاریج مبارزه طبقاتی است. “، “جامعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فئودالی برون آمده، تضاد طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.” مارکس و انگلس مانیفست حزب کمونیست، را مبنای پیشرفت، تحول و تکامل و موتور محرکه حرکت جامعه می داند، می باشد.
بدین دلیل به باور من، این مقاله برای حفظ همین جامعه کنونی با اقتصاد اش – سرمایه داری پوسیده و غارتگر خون انسان و طبیعت می باشد. این مقاله، اگرازانسان مجرد قدیمی فلاسفه، بگذریم، همان دیدگاه تاچری ریگانی از جامعه انسانی است که می گفتند جامعه موجود نیست، فقط افراد انسانی موجود هستند، این هم می گوید: طبقات، منافع طبقاتی، تضاد طبقات، مبارزه طبقات، جنگ طبقات، دولت طبقاتی مسلح که باید بطور مسلحانه بر انداخته گردد و با دولت مسلح پرولتاریا جانشین گردد تا جامعه بشری بتواند به نابودی مالکیت خصوصی یعنی مبنای جامعه طبقاتی وایجاد کمونیسم جامعه ای با مالکیت اشتراکی ” جامعه ای که این شعار بر پیشانی اش حک شده است “از هر کس به اندازه استعدادش فعالیت و به هر کس به اندازه نیازش…” برسد راه خود را در همبستگی و نه دشمنی با طبیعت ادامه دهد، موجود نیست، اینها عقاید پوسیده “چپ سنتی” اند و غیره، باید کنار زده شوند، فرد انسان است که تعیین کننده است، برای این که در ضمن بگوید که من مارکس را قبول دارم، یک جمله از مارکس در رد دولت هگلی می آورد و آن را سپر خود کرده و حمله خود را به مارکس زیر چتر دو گانه برداشت از کمونیسم ( کمونیسم روسی و سوسیال دموکراسی) یا رهائی انسان پیش می برد.
به باور من، هم چنانکه لنین هم نوشته است، خدمت گذران سرمایه و سرمایه داران،یعنی اپورتونیست ها و رویزیونیست ها، پرهیزکنندگان از مبارزه طبقاتی و ندیدن دولت به عنوان دستگاه سرکوب طبقاتی در جامعه ی طبقاتی – دیکتاتوری طبقاتی، در لباس و اسامی گوناگون ظاهر میشوند و اما همگی در طبقاتی ندیدن جامعه، در کوشش شان برای آشتی دادن منافع طبقات و نادیده گرفتن مبارزه طبقاتی تا پیروی انقلاب پرولتری در نگاهشان به دولت که آیا دولت را دیکتاتوری – زور سازمان یافته – دولت سرمایه داری را – دولت مدرن – را کمیته ای برای اداره امور طبقه سرمایه داران است – دیدن و یا ندیدن و اینکه این دولت باید درهم شکسته شده و با دولت کارگران مسلح – دیکتاتوری پرولتاریای مسلح نه اساسا برای بسط دموکراسی بلکه برای سرکوب طبقه سرمایه دار داخلی و خارجی ، پیشبرد “انقلاب مداوم” که مارکس در سال ۱۸۵۰به آن پرداخت و اعلام نمود و در نهایت زوال یافتن دولت که با لغو شرایط اجتماعی موجود، یعنی مالکیت خصوصی با کارمزدوری درسطح جهانی و ایجاد کمونیسم جهانی همراه است، شناخته میشوند.
یعنی رد جوهرآموزش طبقاتی مارکس و انگلس. لنین به خوبی این ها را در فصل نخست دولت و انقلاب به این صورت توصیف کرده است : ” -دولت محصول آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است
در مورد آموزش مارکس اکنون همان رخ می دهد که در تاریخ بارها در مورد آموزش های متفکرین انقلابی و پیشوایان طبقات ستمکش به هنگام مبارزه ی آنان در راه آزادی رخ داده است. طبقات ستمگر انقلابیون بزرگ را در زمان حیاتشان همواره در معرض پیگرد قرار می دادند و آموزش آن ها را با خشمی بس سبعانه، کینه ای بس دیوانه وار و سیلی از اکاذیب و افتراآت کاملاً گستاخانه استقبال می نمودند. پس از مرگ آن ها، کوشش هائی به عمل می آید تا بت های بی زیانی از آنان بسازند و آن ها را به اصطلاح تقدیس کنند، شهرت معینی برای نام آن ها، به منظور «تسلی» طبقات ستمکش و تحمیق آنان قائل شوند و در عین حال این آموزش انقلابی را از مضمون تهی سازند، برندگی انقلابی آن را زائل نمایند و خود آن را مبتذل کنند، در مورد یک چنین «عمل آوردن» مارکسیزم، اکنون بورژوازی و اپورتونیست های داخلی جنبش کارگری با یکدیگر هم داستانند. جنبه ی انقلابی این آموزش و روح انقلابی آن را فراموش می کنند و محو و تحریف می نمایند. به آن چیزی که برای بورژوازی پذیرا بوده و یا پذیرا به نظر می رسد اهمیت درجه ی اول می دهند و آن را تجلیل می کنند. شوخی نیست. همه ی سوسیال-شوینیست ها امروز «مارکسیست اند!» و دانشمندان بورژوازی آلمان، این متخصصین دیروزی امحاء مارکسیزم، بیش از پیش از مارکس «آلمانی و ملی» سخن می رانند و مدعیند که گوئی او پرورش دهنده ی این اتحادیه های کارگران بوده است که با چنین طرز عالی برای جنگ غارت گرانه متشکل شده اند!
با این وضع و با این شیوع بی سابقه تحریف در مارکسیزم، وظیفه ی ما مقدم بر همه احیاء آموزش واقعی مارکس در باره ی دولت است. برای این منظور ذکر یک رشته نقل قول های طویلی از تألیفات خود مارکس و انگلس ضرورت پیدا می کند. البته نقل قول های طویل مطلب را ثقیل خواهد کرد و به سادگی بیان هم ابداً کمک نخواهد نمود. ولی اجتناب از این عمل به هیچ وجه ممکن نیست. تمام نکات تألیفات مارکس و انگلس در باره ی دولت و یا به هر حال نکات قاطع آن باید حتماً و به شکلی هر چه کامل تر در این جا ذکر شود تا خواننده بتواند خود درباره ی مجموع نظریات بنیادگذاران سوسیالیزم علمی و تکامل این نظریات تصور مستقلی به دست آورد و بدین طریق تحریفی هم که «کائوتسکیزم» فعلاً حکمفرما در این نظریات وارد می نماید، به طرزی مستند ثابت گردد و آشکارا نشان داده شود.»،
مارکس و انگلس در باره برخورد به دولت کنونی را در مقدمه ای بر مانیفست کمونیستی در سال ۱۸۷۲ “… و نیز نظر به تجربیات عملی … بویژه آنکه کمون ثابت کرد که ” طبقه کارگر نمی تواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آن را برای مقاصد خویش بکار اندازد. ” ،بیان می نمایند.
البته ، مارکس این نظر در باره دولت را در جنگ داخلی در فرانسه؛ پیام شورای کل جمعیت بین المللی کارگران” در سال ۱۸۷۱ بدین شکل و بطور کامل و تفصیلی بیان می دارد : « ولی، طبقه، طبقۀ کارگر نمی تواند به این بسنده کند که ماشین دولتی به صورت موجودش به دست وی بیفتد و او فقط بکوشد که این ماشین را در جهت منافع خودش بکار اندازد.
پیدایش قدرت تمرکز یافتۀ دولت، با اندام های همه جا حاضرش: ارتش دائمی، نیروی انتظامی، دستگاه اداری، روحانیت و دستگاه دادرسی، که از اندام هایی اند که به حسب تقسیم کاری منظم و دارای سلسله مراتب شکل گرفته اند، به دورۀ پادشاهی مطلق بر می گردد، و در آن دوره حکم سلاح نیرومندی در دست بورژوازیِ در حال شکل گیری، در مبارزه اش بر ضد فئودالیسم، بود. با این همه، وجود انواع و اقسام بازمانده های قرون وسطایی، امتیازهای خدایگان ها و خواجه های اشرافیت، امتیازهای محلی، انحصارهای شهری و صنعتی، و قوانین اساسیِ محلی و ایالتی، مانع توسعۀ کامل آن می شد. انقلاب فرانسه در قرن هجدهم همۀ این بازمانده های گذشته را به ضربه ای غول آسا از صحنۀ تاریخی روفت و بدین سان بستر اجتماعی را از آخرین موانعی که بر سر راه شکل گیری روبنای لازم در ساختمان دولت مدرن وجود داشت پاک کرد. این روبنای مدرن دولتی، همراه با امپراطوری اول [در فرانسه]، که خود آن حاصلِ جنگ های ائتلافی اروپای کهن نیمه فئودالی بر ضد فرانسۀ مدرن بود، ساخته و پرداخته شد. در نظام های سیاسی بعدی، حکومت، در زیر نظارت مجلس، یعنی نظارت مستقیم طبقات دارا، نه تنها به خزانه گاه کشتِ انواع عظیمی از واه های ملی و مالیات های کمرشکن تبدیل گردید، بلکه، با جاذبه های مقاومت ناپذیرش، اعم از مقامات، سودها، حمایت ها [ی مالی)، از یک سو به سیب مورد اختلاف در بین جناح های رقیب و ماجراجویان طبقۀ حاکم بدل گردید و، از سوی دیگر، خصلت سیاسی اش، همراه با تغییرهای اقتصادی در جامعه، تغییر یافت. به موازات پیشرفت صنعت مدرن، تخاصم طبقاتی میان سرمایه و کار نیز گسترش می یافت و تشدید می شد، و قدرت دولتی، بیش از پیش، خصلت قدرت عمومی سازمان یافته ای را به خود می گرفت که هدف های آن عبارت بود از گسترش بندگیِ اجتماعی و تبدیل شدن به ابزاری برای سلطۀ طبقاتی. خصلت اساسا سرکوبگرانۀ قدرت دولتی، پس ازهر انقلاب، که [به سهم خود] نشانۀ پیشرفتی در مبارزه طبقاتی بوده به نحو بیش از پیش بارزتری آشکار شده است. در انقلاب ۱۸۳۰ [در فرانسه]، حکومت از دست زمینداران به دست سرمایه داران افتاد، یعنی از دست دورترین حریفانِ طبقۀ کارگر به کسانی منتقل شد که نزدیکترین حریفان وی هستند. جمهوریخواهان بورژوایی که، در انقلاب فوریه، قدرت دولتی را به چنگ آوردند، از این قدرت برای ایجاد قتل عام های ژوئن بهره گرفتند تا به کارگران حالی کنند که منظور از جمهوری « اجتماعی» آن نوع جمهوری است که بندگیِ اجتماعی آنان را تضمین کند، و به توده های طرفدار سلطنت بورژواها و زمینداران نیز ثابت کنند که با سپردن گرفتاری ها و منافع مالیِ حکومت به دستِ «جمهوریخواهان» بورژوآ ، نگرانی نداشته باشند. با این همه، جمهوریخواهانِ بورژوا، پس از توفیق قهرمانانه شان در ژوئن، دیگر کاری نداشتند جز این که از صفوف نخست « حزب نظم»- ائتلافی که از همۀ جناح ها و گروه بندی های رقیب طبقۀ دارا و مالک، در تخاصمِ عجالتا علنی و اعلام شدۀ آنان با طبقات تولید کننده، شکل گرفته است- به صف آخر آن منتقل شوند ص ۱۱۵ »، ترجمه باقر پرهام.
به قول لنین در جزوه ی دولت و مارکسیسم یا مارکسیسم و دولت، بعد از این است که در آثار کارل مارکس و انگلس ما با کلماتی همچون “درهم شکستن، داغان کردن، درهم کوبیدن، خُرد کردن دولت کنونی”، برخورد می کنیم.
امروزه به باور من، کمونیست، یعنی طرفدار واقعی رهائی انسان از سیستم استثماری و میرنده و نابود کننده نسل انسان یعنی سرمایه داری امپریالیستیو کاملا به ارتجاع کامل درغلطیده و… که اساسا در وجود کارگران آگاه،انقلابی و کمونیست خود را بیان می کند، کس و جریانی است که برای آماده کردن طبقه کارگر و زحمتکشان، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی، برای درهم شکستن دولت کنونی، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا ” دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم”، مارکس نقدی بر برنامه گوتاء، سال ۱۸۷۵، لغو شرایط موجود اجتماعی و ایجاد کمونیسم جهانی به عنوان حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی، تلاش می کند و لاغیر!
ببخشید یک جمله مخدوش شد : تکلیف دین و اخوند و کشیش و خاخام و بطریق و پاپ وپوپ و جادوگر قبیله چه می شود ؟ چه نهادی جلوی زور گویی تحمیل و تجاوزبه حق دیگری رامی گیرد؟
با پوزش
اقای وثیق تئوری شما با گرته برداری از ایده های الن بدیو نگری و هارت و فوکو امیزه ای است ازاتوپیسم ، انارشیسم( زدایش دولت ، دمکراسی مستقیم ، خود گردانی و… ) و پوپولیسم چپ و مائوئسسم. می فرمایید سوسیالیسم رفرمیسم فاجعه اقرید ایا همه ی رفرمهای سوسیال دمکرات ها در راه بهبود وضع کارگران و فرودستان و….. فاجعه بود ؟ گذشته از این ، تئوری رهایش شما چه ربطی به ایران اسلامزده دارد؟ در جامعه ی اتوپیایی شما سازماندهی تولید و مصرف در سطح جهان با هشت میلیارد جمعیت چگونه می شود ؟ تکلیف دین و تحمیل و تجاوز به حق دیگری رابگیرد ؟ مگر پندار ببافید که ناگهان همه ی انسان ها تبدیل به فرشتگان بی گناهی می شوند که جز بهروزی خود ودیگران به چیزی نمی اندیشند. از سرمایه داران وزمینداران بزرگ سلب مالکیت می کنید باشد با سدها میلیون خرده تولید کننده کاسب دستورز تاجر خرده پا چه می کنید ؟ ایا همه را به عنوان کولاک و خرده بورژوا و انگل به اردوگاه می فرستید ؟ اگر اعتراض کردند بدون پلیس سرکوبشان می کنید ؟ باری کمی از اسمان اتوپی ها پا بزمین واقعیت بگذارید و نگاهی به جامعه اسلامزده و رو به نابوی ایران بیاندازید . دین افیون توده هاست و اتوپی افیون روشنفکران رهایش طلب.