جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

روزگـار ســـیاه – ابراهیم هرندی

دوران میانی تاریخ اروپا را که با فروپاشی امپراطوری روم باستان در اوان سده پنجم میلادی آغاز شد و ده هزار سالی دنباله داشت، قرون وسطا و یا ” روزگار سیاه”۱ خوانده اند. سیاه خواندن این دوران از آنروست که در آن روزگاران، خرافه و خامی آنچنان فراگیر شده بود که ، اندیشیدن، بزه کاری بزرگی پنداشته می شد و پادافره ای گران داشت. روزگار سیاه، روزگاری بود که انسان را بهره ای از پرتو چراغ خرد نمی توانست باشد و نادانی و ناتوانی همگانی در سایه آموزه ها و اداره جامعه بدست کشیشان و کارمندان کلیسا آنگونه بود که توانایی تمیز نیک و بد برای کسی آسان نبود. این شیوه زیستی که انسان را از اندیشیدن می رماند و اندیشمندان را گوشمالی می داد، ذهنیت ویژه ای پدید آورده بود که می توان آن را ذهنیت قرون وسطایی ۲ خواند. این یادداشت کوششی برای شناساندن این ذهنیت و برآیه های رفتاری و کرداری آن است.

گفتیم که دروان میانی تاریخ، یعنی روزگاری که اروپاییان کنونی آن را روزگار سیاه تاریخ خود می دانند از سده پنجم آغاز شد و هزار سال دنباله پیدا کرد و با درخشش خورشید روشنگری در سده پانزدهم میلادی به زباله دان تاریخ اندر شد. این دوره هزار ساله در تاریخ اروپا، درازترین دوره تاریخی این بخش از جهان است. دوره ای که تا چند سال پیش تاریخ نگاران اروپایی از آن به آسانی می گذشتند و آن را روزگار سیاه خود می خواندند و ویژگی آن را حکومت کلیسا برجامعه می دانستند. در چند سال گذشته برخی از اندیشمندان و تاریخ نگاران اروپایی این دوران را بیش از پیش در دیدرس و دسترس خود نهاده اند و اندک اندک به این باورمی گروند که ریشه های اندیشه های مدرن را باید در گمای هزاره توی آن روزگار سیاه پی جست. این چگونگی هم اکنون چراغ اندیشه برخی از اندیشمندان غربی را در گستره‏های آکادمیک بر روی شناسای ذهنیت قرون وسطایی تابانده است.٣ به گمان من دنبال کردن آن برای ما ایرانیان نیز می تواند سودمند باشد

سیاهی در فرهنگ های هند و اروپایی، اشاره به ناتوانی در گزینش دارد. بینایی انسان که برترین حس از حس های پنجگانه است، تنها در پرتو نور کار می کند. چشم انسان درتاریکی کارایی ندارد زیرا که انسان، جانوری روز- بیدار و شب- خواب است. این گونه جانوران، دایره‏های طبیعی خیز و خواب ویژه ای دارند که با خورشید کار می کند. این دایره را ساعت زیستی (بیولوژیک) نیز می گویند.۴ یکی از برآیندهای این ساعت این است که انسان هر پگاه با رویش خورشید می روید و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نیمروز به اوج می رسد و سپس اندک اندک با غروب خورشید، کارایی او نیز فروکش می کند و سپس‏تر با تاریک شدن هوا، خواهش خواب در او در می گیرد. چنین است که برآیش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و اندیشه خواه را اندی به نیمروزمانده می دانند. پرت نشویم.

آنجا که نور نیست و چشم نمی بیند، توانایی گزینش با کاربرد بینایی از انسان گرفته می شود. روزگار سیاه، اشاره به روزگاری ست که انسان نمی توانست در پرتو چراغ خِرَد خود، نیک را از بد باز شناسد. روزگاری آنچنان تیره و تار که اندیشیدن ناممکن می نمود. در آن دوران رد پای آموزه‏های کلیسا در همه سویه‏‏های زندگی مردم دیده می‏شد و گریزی از آن نمی‏توانست بود. این شیوه فرمانروایی، اندیشیدن را برنمی تافت و تکروی و به خویش اندیشی را به بدترین شیوه مجازات می کرد. این چگونگی، ذهنیتی هراسیده و خالی از خویش پدید می آورد. ذهنیی که خانه همه کس و خانه هیچ کس نیست. ذهن انسان، نهانخانه اندیشه ها و خیال های خصوصی اوست. جایی که همه کمبودها و ناداری ها را درآن می توان جبران کرد. جایی که ندار می تواند خود را دارا بپندارد و زشت خویشتن را زیبا. جایی که زایشگاه همه پدیدارهای جهان و رویشگاه همه اندیشه های ممکن بوده است. پس اگر دین و آئین و مرام و مسلکی بخواهد که خود را در دل و جان مردم جا دهد، ناگزیر از دستبرد به ذهن مردم و جاخوش کردن درآن است. این چگونگی با خالی کردن ذهن از دارنده اصلی خود آغاز می شود. ذهنیت قرون وسطایی، ذهنیتی “دیگر گزین” بود. این ویژگی ریشه در فرمانروایی کلیسا برکشورهای اروپایی در آن روزگار داشت که همگان را بره وار، پیرو آئین عیسوی می خواست و رستگاری را در دلسپاری و سرسپاری به فرمان های آن آئین می دانست.

آئین عیسوی مانند همه ادیان ابراهیمی، رستگاری را در تهی شدن انسان از خویش و سرسپاری به سود همگانی تعریف می کنند. از چشم انداز این ادیان، سود و زیان هر جامعه، بسی بزرگتر و برتر از جمع سود و زیان همه افراد آن جامعه است و خوشبختی فرد، تنها در پرتو خوشبختی جامعه معنا پذیر می باشد. پس اگر همگان دست از خویشتنخواهی و خودپسندی و خودمداری بردارند و در پی خوشبختی همگانی باشند، آنگاه، جامعه از زشتی و پلشتی تهی می شود و همگان هماره درآبادی و آزادی با شادی خواهند زیست.

گرفتاری این چشم اندازها این است که گروه حاکم، سود و زیان خود را سود و زیان جامعه می خواند و می داند و در جامعه ای که رده ها و گروه ها و دسته ها و رسته های گوناگون با نیازهای ناهمانند وجود دارند، “سود همگانی:، سخنی بی معناست. هیچ ائین نامه ای دربرگیرنده نیازهای همگانی نمی تواند باشد.۵ با این همه، آئین‏ها و ایدئولوژی‏ها برآنند تا با دست یابی و جاخوش کردن در ذهن هر فرد در جامعه، او را ابزار کارخود کنند و از او کارورزی تهی از خویش بسازند. چنین است که فرد با دست خود جلیقه انفجاری را می پوشد و با پای خود به پیشواز آتش و مرگ می رود.

روزگار روشنگری که در پی روزگار سیاه پدید آمد، ذهن انسان را خانه خواهش‏های او کرد و خویشتنخواهی را ارج نهاد و تن انسان را زیبا و ستودنی و درخور عشقباری عشق رومانتیک دانست. این گونه بود که فرد در جهان نگین هستی شد و خواهش‏های فردانی و نفسانی، از زنجیر باید‏ها و نباید‏ها رهیدند و از زیر زمین بیرون آمدند و سوژه های پسندیده و پذیرفتنی ادبیات شدند.

یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، جزمی اندیشی و قطعی نگری آن بود. در آن دوران هر قوم و قبیله ای درلاک بومی خود پیچیده بود و نبودن پیوندها و رسانه‏های همگانی سبب می‏شد که هرگز کسی فرصت مقایسه و برابر گذاری اندیشه‏ها و رفتارها و کردارهای دو گروه را نداشته باشد. از سویی نیز ادبیات مذهبی، هرگونه اندیشه خود جوش و نوآورانه ای را نکوهش می کرد و راه ها و رسم‏های اجتماعی را هماره همسان و پایا می خواست.

انسان گوهری ذات کاو دارد و هماره در پی یافتن چند و چون و چرای پدیدارهای جهان است. این چگونگی از آنروست که زیستبوم دگرگون شونده انسان نیازمند فرهنگی هماره دگرگون شونده و دگرگون کننده است. اگر قرار باشد که زیستبوم انسان در سرزمینی دگرگون شود و راه‏ها و رسم‏ها و شیوه‏های بهره‏وری از آن همسان بماند، مردم آن سرزمین به ناگزیر به پرتگاه نابودی خواهند افتاد. چنین است که ستیز مردم با فرهنگ های تغییر ستیز، ستیزی هماره و بی پایان است و این کشمکش همیشه بسود مردم خواهد بود. با این همه آئین ها و ایدئولوژی ها در پی ساختن ذهنیتی هستند که در آن همه افراد در جامعه راه ها و روش های موجود را درست و دائمی بدانند و هرگز دست از آن‏ها برندارند. چنین است که در درازنای تاریخ، حاکمان و زورمندان همیشه از دانایان و افسونگران و زبان بازان و معرکه گیران می خواسته اند که ترفندی بدانان بیاموزند که با آن خود را در دل مردم جای دهند. بسیاری از متون تاریخی و ادبی هر جامعه ای کوشش هایی این چنینی ست. نمونه های فارسی این چگونگی سیاست نامه، گلستان سعدی و اندرزنامه های بی شماری ست که در راستای استوارتر کردن حکومت ها نوشته شده است.

یکی دیگر از ویزگی های ذهنیت قرون وسطایی، تعریف انسان با آن که نیست، است. در آن روزگاران مردم خود را نه با آنچه که بودند، بلکه با آنچه نبودند تعریف می کردند. این چگونگی با پنداره ها و انگاره های ذهنی درباره مردم سرزمین های دیگر شکل می گرفت. برای نمونه، نخست مسلمانان را در ذهن خود مردمی جنگلی و خونخوار و ستیزه جو می پنداشتند و سپس خود را خالی از این خُلق و خوی می انگاشتند. یا یهودیان را قومی دیوگون و سیاه کار و تنگ چشم می دانستند و خود را از خالی از هریک ازاین ویژگی ها می خواندند. پس، “ما که هستیم”، از دیدگاه ذهنیت قرون وسطایی با، “ما که نیستیم”، تعریف می شد. این چگونگی را امروز نیز در میان شیوه اندیشیدن مردم برخی از سرزمین ها می توان یافت. در این شیوه اندیشگی، نخست به همه اقوام و ملیت‏های دور و نزدیک، مُهر خصلتی منفی زده می شود. این مُهر، زمینه ساز ادبیات کنایه آمیزی می گردد که شکل دهنده هویت خیالی قومی دیگر می شود. برای نمونه، ترکان چنین اند و کردان چنان و لرها فلان و عربها بهمان. مجموعه این ویژگی ها فهرستی از آنچه ما نیستیم را فراهم می آورد که بدرستی نشان نمی دهد که ما که هستیم. در چنین فرهنگی، هر فرد با ایما و اشاره به ویژگی های اقوام و ملیت های دیگر، باید هویت قومی و یا ملی خود را بیابد.

ویژگی دیگر ذهنیت قرون وسطایی، خود شیفتگی آن است. این ذهنیت خود را در مرکز هستی می گذارد و همیشه ارج گذار خود و فرهنگ خویش است. این ذهنیت با نسبی گرایی بیگانه است و هماره خود را بطور طبیعی در بالای هرم ارزشی جهان جا می دهد و می پندارد. در جنگ های صلیبی در روزگار سیاه اروپائیان، مردم با دل و جان به جبهه های جنگ می پیوستند و با تمام وجود می جنگیدند و شهید می‏شدند زیرا که را ه و روش خود را بهترین و برترین می پنداشتند و دشمن را دیوگون و دون مایه می دانستند و ریشه کن کردن او را بزرگترین خدمت به جهان می شمردند. از اینرو، ذهنیت قرون وسطایی بهترین ذهنیت سربازیست و همه ارتش های جهان خواستار سربازانی این گونه اند که با قاطعیت و سرسختی، مبارزه با دشمن را راست و برحق و ارجمند و پربها بدانند.

خود شیفتگی و برترپنداری ریشه در خودکامگی انسان دارد که برآیندی از ساختار ژنتیک اوست. این خوی جانوری، دیدگاهی رویاروی انسانمداری و برابر پنداری همگان است. در ذهنیت قرون وسطایی، جایگاه انسان در هرم ارزشی را پایگاه مذهبی وی و میزان نزدیکی‏اش به راس آن هرم روشن می کرد. اما از دیدگاه انسانمداری مدرن، همگان بی چشمداشت به پایگاه اجتماعی و فرهنگی و جنسی و خانوادگی، دارای حقوق همانندی هستند که ” حقوق بشر” خوانده می شود.


یادداشت ها:
……………
.Dark Ages “روزگار سیاه”، را من در برابر این گفتمان آورده ام. اگر بخواهیم برگردانی زبانی از این گفتمان به فارسی داشته باشیم، باید بگوییم، “دوران تیره”، که برگردان دقیق تری است، اما ” من – در- آوردی” و ناروان و زُمخت می نماید و معنای آنچه از این گفتمان در زبان انگلیسی مراد می شود را نیز نمی رساند. اما “روزگار سیاه”، هم معنای سیاهی روزگار مردم در آن دوران را می رساند و هم گفتمانی آشناتر و جا افتاده تر در زبان فارسی ست.
البته اگر از دیدگاه سیاسی- نژادی به آن نگاه کنیم، کاربرد آن نارواست، زیرا که از چشم
انداز سیاه پوستان، هموندی سیاهی با زشتی و زبونی، ناخوشایند و نادرست است. از گوگل که پرسیدم، در٣۰۱ نوشته ” دوران تیره”، آمده بود و هیچ کدام از نویسندگان این نوشته ها را فارسی نویس ماهر نیافتم اما ” روزگار سیاه” را در ۱۱۱۵ نوشته دیدم، از جمله این شعر که
زیر چشمی به من نگاه نکن
روزگار مرا سیاه نکن
.
۲. Medieval Mind

٣. برای نمونه پروفسور ریچال گیبون، پژوهش دامنه داری در این زمینه آغازکرده است که شمه ای از آن را در کتابی که بزودی در انگلیس به بازار خواهد آمد، آورده است.
Gibbons, Rachel, ۲۰۰٨, the Medieval Mind. OUP. To be published shortly.

۴. Biological Clock

۵. شاید آئین نامه رانندگی تنها آئین نامه ای در جهان است که پذیرش و کاربرد آن می تواند بسود همگان باشد، اما نیک اگر بنگری آن آئین نامه نیز برای گروه ویژه ای تدوین شده است و هیچ سودی برای پیاده روندگان ندارد.

https://akhbar-rooz.com/?p=36933 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x